بوالبشر کو علم الاسما بگست

 صد هزاران علمش اندر هر رگست

 

حضرت ادم ع پدر بشر که داننده تمام اسما است و بر حقيقت هر چيز اگاهي دارد

در بن هر رگ او صدها هزار دانايي است

مسايل السلوک

قضيه علم الاسما در سوره مبارکه بقره است و خلاصه ان اينست که فرشتگان به خلقت ادمي که فساد و خونريزي نمايد معترض شدند و گفتند

نحن نسبح بحمدک و نقدس لک

ما تو را تسبيح و تقديس کنيم لذا نيازي بوجودي ادمي نيست

ظاهرا مناظره اي بين ادم و فرشتگان در دانستن اصطلاحا اسامي اي که مفسران در باب ان سخنها گفته اند اتفاق افتاده و در اين دويل انسان پيروز ميگردد و فرشتگان به عجز خويش اعتراف ميکنند

و ميگويند

سبحانک لاعلم لنا الا علمتنا انک انت العليم الحکيم

پاک و منزهي تو نيست ما را علمي مگر انچه تو به ما اموخته اي

خداوند ميفرمايد

مگر نگفتم من چيزي را ميدانم که شما نميدانيد

 

***************************

اسم هر چيزي چنان کان چيز هست

 تا به پايان جان او را داد دست

 

لذا اسم هر چيزي که در هستي هست در ذات انسان معرفت ان نهادينه گرديد

 

***************************

هر لقب کو داد آن مبدل نشد

 آنک چستش خواند او کاهل نشد

 

از ازل خداي مهربان براي هر چيز وجه تسميه اي را گذاشت که متناسب با ان صفت نامي در دايره هستي يافت و ان لقب عوض شدني نيست

مثلا اگر ذاتا کسي را  چالاک خلق نموده است و بدان خوانده ميشود ديگر کاهلي و‌کسالت از او دور ميگردد

 

***************************

هر که اول مؤمنست اول بديد

 هر که آخر کافر او را شد پديد

 

براي ذات الهي به علم ازلي وي سرنوشت هرکس که اول مومن شود و يا ديگري اخر بي ايمان کاملا اشکار است

مسايل السلوک

اين قاعده جبر نيست گاها بعضي به اين بهانه تمامي افعال ادم مختار صاحب تکليف را جبري دانند و او را در جرايم معاف و بي اختيار خوانند

در حالي که اين مهم در علم ملکوتي قابل تشخيص است نه علوم مادي که تلبيس ابليس چنان تاويلي را بر فرزندان ادم القا نمايد که خود موجب گمراهي گردد

 

***************************

اسم هر چيزي تو از دانا شنو

 سر رمز علم الاسما شنو

 

هر چيزي در نزد خداوند صاحب اسمي است و حقيقت ان را فقط صاحبان راز دانتد و علم الاسما داراي سري حقيقي است و ان اسامي که حق در متاظره با فرشتگان به ادم ع اموخت را بايد از انساني کامل و عارفي واصل شنيد

 

***************************

اسم هر چيزي بر ما ظاهرش

 اسم هر چيزي بر خالق سرش

 

براي ما انسانها معرفت به ظاهر اسامي مقدر است اما براي خالق کاينات حق هر نامي اشکار است

مسايل السلوک

ادم ع اگر به راز اسامي اگاه شد به اذن خداي مهربان بود پس به تبع ان هر فردي که لياقت کمال را يافت

و مانند نبي اولين ادم صفي الله مقرب شد خداوند راز هر چيز را بدو عنايت فرمايد

 

***************************

نزد موسي نام چوبش بد عصا

 نزد خالق بود نامش اژدها

 

عصاي موسي نزد ان بزرگوار فقط عصا بود اما در اراده حق اژدها

*************************

بد عمر را نام.اينجا بت پرست

ليک مومن بود نامش در الست

 

خليفه دوم دربين عرب جاهليت عمر شهرت داشت و مشرکي بت پرست اما در الست بربکم قالوا بلي

نامش انساني با باور اسماني و الهي

مسايل السلوک

مولانا به حقيقت عاقبت هر شخص و شي...اشاره معنايي دارد ما به چشم دنيايي قضاوت بر اساس حال هر چيز مينماييم ولي حضرت حق به صفت عليم و حکيم خويش ابتدا و انتهاي موجودات را اگاه است

 

***************************

آنک بد نزديک ما نامش مني

 پيش حق اين نقش بد که با مني

 

ان چيزي که در علم ما به اب شهوت مني نام يافته است اما در علم ازلي خداي مهربان تو انساني بودي که اکنون مصاحبت و مجالست با ديگران داري

 

***************************

صورتي بود اين مني اندر عدم

 پيش حق موجود نه بيش و نه کم

 

اين اب مني در ازل در علم الهي جسم و تصوير بود و در نزد حق هست بود بدون هيچ کم و کسري يا افزوني

پس همان مني به فعليت رسيد

 

***************************

حاصل آن آمد حقيقت نام ما

 پيش حضرت کان بود انجام ما

 

خلاصه کلام اينکه خداي مهربان حقيقت نام ما در ازليت را دخيل در سرنوشت نهايي ما قرلر داده

*********************************

مرد را بر عاقبت نامي نهند

ني بر ان کو عاريت.نامي نهند

 

لذا انسان در سرانجام امر الهي داراي حقيقتي است و ان نام ازلي هيچ شباهتي با اسامي دنيايي ما ندارد

 

***************************

چشم آدم چون به نور پاک ديد

 جان و سر نامها گشتش پديد

 

در مناظره ادم ع و فرشتگان از انجاييکه ادم عليه السلام داراي بصيرتي الهي شده بود ارواح و اسرار نام ها براي کشف گرديد

مسايل السلوک

لازمه شهود عنايت حق هست و مراد سيدنا ادم ع تنها نيست هر کدام از فرزندان وي از اولين تا اخرين چناتچه بصيرت باطني يابند به چنين فضيلتي به اذن حق خواهند رسيد

 

***************************

چون ملک انوار حق در وي بيافت

 در سجود افتاد و در خدمت شتافت

 

و علت سجده ملکوتيان بر جسم ادم عليه السلام رويت همان نور بود

مسايل السلوک

ادمي مسجود ملايک گردد به نور حق .به نص صريح کلام وحي

و اذقلنا للملايکه اسجدوا لادم فسجدو الا ابليس ابي......

 

***************************

اين همه دانست و چون آمد قضا

 دانش يک نهي شد بر وي خطا

 

ادم با علم تمام اين موارد گرفتار يک نهي خداي مهربان گرديد

و ان نشات گرفته از قضاي الهي است

مسايل السلوک

خداوند به نص صريح قران کريم به ادم ع نهي فرمود

و قلنا يا ادم اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها......

و گفتن به ادم ع تو و زنت سکني در بهشت گزيند و هرجا خواهيد برويد و هر چه خواهيد بخوريد و به اين درخت نزديک

نشويد.....

*******************************

مدح این آدم که نامش میبرم

قاصرم گر تا قیامت بشمرم

 

***************************

کاي عجب نهي از پي تحريم بود

 يا به تاويلي بد و توهيم بود

 

ادم عليه السلام نبي معصوم هست اما در شريعت نهي تحريمي و تنزيهي موجود است و اين دو متفاوت است و انبيا بزرگترين محريان شرع مقدس هستند

لذا ايشان در گمان افتاد که از کدامين نهي است

 

***************************

در دلش تاويل چون ترجيح يافت

 طبع در حيرت سوي گندم شتافت

 

لذا وجود مبارک سيدنا ادم عليه السلام اين امر را از نوع نهي تنزيهي اجتهاد نمودند

و بدين طريق و استنباط بسوي درخت ممنوعه ميل يافت

 

***************************

باغبان را خار چون در پاي رفت

 دزد فرصت يافت کالا برد تفت

 

تمثيلا تصور کنيد اگر در پاي کشاورزي خاري فرو رود و او را مشغول نمايد

و دزد از فرصت استفاده و کالاي باغبان را سرقت نمايد

********************************

چون ز حيرت رست. باز امد به راه

ديد برده دزد .رخت از کارگاه

 

لذا سيدنا ادم عليه السلام انهنگام که از تفسير و تحليل نهي مذکور بخود امد که کار از کار گذشته بود و ابليس در وسوسه وي به مقصود رسيد

***************************

ربنا اناظلمنا گفت و امد ظلمت و گم گشت راه    

 

***********************************

پس قضا ابری بود خورشید شیر و اژدرها شود زو همچو موش                الهی مانند ابری است که حجاب تابش خورشید میگردد و شیر و اژدرها در تقابل با ان ناتوان چون موش میگردد

 

***************************

من اگر دامي نبينم گاه حکم

 من نه تنها جاهلم در راه حکم

 

هدهد در قضاي الهي ميگويد اگر هنگام قضاي الهي دام صياد را نبينم اين صفت مخصوص من نيست بلکه ديگران حتي کاملين درگاه نيز گرفتار قضاي خداي مهربان هستند

 

***************************

اي خنک آن کو نکوکاري گرفت

 زور را بگذاشت او زاري گرفت

 

لذا درود بر انکس که در چنين مواقعي بهترين تصميم يعني تسليم را پيشه نمايد و مقابله را با تقدير کنار بگذارد و به تضرع به درگاه قادر مطلق پردازد

 

***************************

گر قضا پوشد سيه همچون شبت

 هم قضا دستت بگيرد عاقبت

 

اين نکته مهم را بايد باور نمايي که اگر در قضاي خداي يگانه تسليم حقيقي باشيم همان خدا با تقدير ديگري ما را در بلاها دستگيري خواهد نمود و شب سياه ادمي را به هدايت و روشنايي تبديل خواهد کرد

 

***************************

گر قضا صد بار قصد جان کند

 هم قضا جانت دهد درمان کند

 

فرضا اگر در دايره تقدير صدها بار گرفتار گردي طبق همان قانون قضا جاني دوباره عنايت فرمايد و طبيب دردهايمان گردد

 

***************************

اين قضا صد بار اگر راهت زند

 بر فراز چرخ خرگاهت زند

 

و باز هم اگر قضاي خداي حکيم صدها بار در مسيرمان تنگنا ايجاد نمايد مجددا قادر است چنام مقامي رفيع در وادي معنا عطا کند که به والاترين مقامهاي قرب برسيد

 

***************************

از کرم دان اين که مي‌ترساندت

 تا به ملک ايمني بنشاندت

 

ترس حاکم از تقدير در مسر زندگي ازمايش حق است و اتفاقا اولين وادي

و لنبلونکم بشي من الخوف

و دوباره همان ترس به امنيت و ارامش  عوض نمايد

 

***************************

اين سخن پايان ندارد گشت دير

 گوش کن تو قصه خرگوش و شير

 

سخن از عسر و يسر تقدير پروردگار به درازا کشيد و ما را از داستان شير و خرگوش دور انداخت

لذا دوباره به حکايت و بيان نکات ظريف عرفاني برگرديم

 



تاريخ : پنج شنبه 26 فروردين 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 18:21 | نويسنده : مولانا سنگان |
صفحه قبل 1 صفحه بعد