تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
چونک نزد چاه آمد شير ديد
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشيد
به محض رسيدن شير به چاه خرگوش درنگ نمود
********************************
گفت.پا واپس کشيدي تو چرا؟
پاي را واپس مکش.پيش اندرا
بامشاهده تعلل خرگوش شير معترض گشت و گفت چرا توقف نمودي جلوتر بيا
***************************
گفت کو پايم که دست و پاي رفت
جان من لرزيد و دل از جاي رفت
خرگوش خيلي حرفه اي پاسخ داد دست و پايي براي امدن نمانده ديگر دلي نيست و جانم لرزان و هراسان است
******************************
رنگ و رويم را نمي بيني چو زر؟
زاندرون .خود مي دهد.رنگم خبر
مگر مشاهده نميکني رنگ و رخسار زرد رنگ مانند زر من را
و اين اشاره است به ضرب المثل معروف
رنگ رخسار خبر دهد از سر درون
***************************
حق چو سيما را معرف خواندهست
چشم عارف سوي سيما ماندهست
خداوند مهربان صورت ظاهر ادمي را معرف احوالات باطني او قرار داده است و اهل دل و مردان اسماني از نگاه به سيماي شخص پي به رازهاي دروني او ميبرند
***************************
رنگ و بو غماز آمد چون جرس
از فرس آگه کند بانگ فرس
مولانا طبق معمول از ايات تکويني براي اثبات ادعاي خويش بهره ميبرد و ميفرمايد
رنگ و بو خبردهنده است مانند جرس کاروانيان و صداي شيون اسب دليل بر وجود اسبي ديگر است
*************************
بانگ هر چيزي رساند زو خبر
تا بداني بانگ خر از بانگ در
لذا صداي هر شي حکايت کنتده ذات وي است به همين سبب است که انسان صداي در را از خر فقط با استماع شيون هر کدام فهم مينمايد
***************************
گفت پیغامبر به تمییز کسان
مرء مخفی لدی طیاللسان
پیامبر علیه السلام فرمودند
المرفی طی لسانه فی طیلسانه
ذات و حقیقت هر انسان در زبان او مخفی است
لذا تفکیک و تشخیص افراد و حالات درونی هرکس از زبان او مشخص است
بقول معروف
ز کوزه همان برون تراود که در اوست
************************
رنگ رو از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان
غالبا احوالات درونی انسان از تغییر چهره در غم و شادی نمایان است پس رحمت کن بر مت و محبت من را در قلبت نشان
***********************************
رنگ روي سرخ دارد بانگ شکر
بانگ روي زرد دارد صبر و نکر
در حالات ادمي هر علامتي نشانه حقيقتي و هر حقيقت لزوما عکس العملي را ميطلبد مثلا
رنگ سرخ صورت شکر و رنگ زرد صبر را طلب ميکند
***************************
در من آمد آنک دست و پا برد
رنگ رو و قوت و سيما برد
مولانا با عنايت به مباحث مذکور گذري به فعل و انفعالات هنگام مرگ ميپردازد
وقتي بر ذات من علامت رجعت مشاهده ميشود دست و پايم لرزان ميشود و به دنبال ان رخساره و توان بدني و سيماي من را تحت تاثير خويش قرار ميدهد
***************************
آنک در هر چه در آيد بشکند
هر درخت از بيخ و بن او بر کند
مرگ حقيقتي است که به محض ملاقات با هرکس در هر مقام و جايگاه که باشد جسم و روح او را متاثر از خويش نمايد
و هر استوار و ثابت قدم در هر عرصه اي را همچون درخت از بن و ريشه برکند
***************************
در من آمد آنک از وي گشت مات
آدمي و جانور جامد نبات
لذا خرگوش در اين حکايت نقش موجود در حالت نزع را بيان ميکند
و به شير ميگويد
من گرفتار چنان حالتي هستم که اگر هرکدام از انسانها و حيوانات و جمادات و نباتات مواجه گردند تسليم ومات او شوند
مسايل السلوک
حالتي خاص خداوند در وجود مخلوق بويژه ادمي نهادينه نموده است که به محض گرفتار شدن در يک امر محال تسليم محض گردد
و مرگ مهمترين اين اتفاقات است ادمي در هر جايگاهي که باشد از عالم و جاهل .خاص و عام .غني و فقير....
چون به نزع رسد به زانو در ايد
***************************
***************************
اين خود اجزا اند کليات ازو
زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
تمامي مطالب پيشين جزوي بودند و کليات عناصر فرد در لحظه نزع جان زرد رنگ شوند و فاسد
عناصر کلي مراد عناصر اربعه است
***************************
تا جهان گه صابرست و گه شکور
بوستان گه حله پوشد گاه عور
لذا دنياي مادي وادي تغيير است صبر و شکر در غم و شادي متناسب با حالات متغيير ادمي لازم ميگردد
و حتي باغ هاگاها سبز گردند وگاه برهنه
افتابي کو برايد ناژگون
ساعتي ديگر شود او سرنگون
خورشيد نيز احوالات متفاوت دارد خورشيد اتشين ساعتي طلوع نمايد و تحلياتش کاينات را تصرف نمايد و گاهي غروب
***************************
اختراني تافته بر چارطاق
لحظه لحظه مبتلاي احتراق
ستارگان حاکم بر اسمان بر اثر تابش خورشيد به احتراق گرفتار گردند
***************************
ماه.کو افزود ز اختر در جمال
شد ز رنج دق.مانند خيال
ماه که در زيبايي و بزرگي برتر از تمامي ستارگان است در لحظه محاق شبيه فردي که از شدت بيماري نحيف گردد است
***********************
اين زمين با سکون با ادب
اندر ايد زلزله اش در لرز تب
زمين که خاصيت او ارامش است ( والارض مهدا) و نماد فرمانبري و اطاعت
به لحظه جنبش زمين در زلزله در اضطراب عحيبي گرفتار شود
***************************
اي بسا که زين بلاي مر دريگ
گشته است اندر جهان او خرد و ريگ
و کوههايي که از وقوع خشم زمين و زلزله استوار و پابرجا هستند نهايتا به نص صريح قران( و بست الجبال....) چون سنگريزههاي بيابان و يا چون پنبه هاي حلاجي شده در ايند
***************************
اين هوا با روح آمد مقترن
چون قضا آيد وبا گشت و عفن
اکسيژن که موحب تنفس و حيات ادمي است در گاه تقدير زشت و خطرناک شود
******************************
اب خوش . کو روح را همشيره شد
در غديري زرد و تلخ و تيره شد
اب مايه حيات است( و جعلنا من الما کل شي حي... )
اما وقتي گرفتار برکه وگودال بيابان گردد در گذر زمان زرد و سياه و تلخ ميشود
***************************
آتشي کو باد دارد در بروت
هم يکي بادي برو خواند يموت
اتش مغرور و شعله ور که در هنگامه قدرت بيرحمانه طعمه خويش را گرفتار ميکند به لحظه وزرش باد خود گرفتار کسادي و عدم رونق و زوال قدرت شود
***************************
حال دريا ز اضطراب و جوش او
فهم کن تبديلهاي هوش او
و ادم عاقل و صاحب انديشه با نگاه به دريا و جزر ومد و امواج بايد فهم خيلي از احوالات درياگونه خويش را نمايد
مسايل السلوک
وجود دريايي انسان بسيار شبيه فعل و انفعالات دريا است
و دقيقا حالات دريا در ذات اقيانوس وار ادمي قابل شهود و معرفت است کافي است به مدد انديشه به حقيقت عبرت اميز ان دست يافت
***************************
چرخ سرگردان که اندر جست و جوست
حال او چون حال فرزندان اوست
چرخ گردون که بنا بر وظيفه تکويني خويش به دنبال نيل به مطلوب است
احوال او چون فرزندان او يعني حيوانات و نباتات و جمادات است
***************************
گه حضيض و گه ميانه گاه اوج
اندرو از سعد و نحسي فوج فوج
کواکب اسماني نيز حالات متفاوت دارند گاه در اوج عظمت و گاهي در حد تعادل و گاهي در اوج فرود
و سعد و نحس نيز نشات گرفته از اين قاعده است
***************************
از خود اي جزوي ز کلها مختلط
فهم ميکن حالت هر منبسط
اي ادم جزوي که از کليات مختلط گشته اي انديشه نماحالت هر انبساطي که ترکيبات تو از وي است
***************************
چونکه کليات را رنج است و درد
چزو ايشان چون نباشد روي زرد؟
وقتي که عناصر کليات که منظور عنصرهاي چهارگانه اب و اتش و باد و خاک است گرفتار رنج و اتدوه بواسطه تقدير ميباشند
لذا چطور جزوها داراي رخسار زرد نگردند؟
***************************
خاصه جزوي کو ز اضدادست جمع
ز آب و خاک و آتش و بادست جمع
بويژه جزوي مانند انسان که مجموعه اي است از اضداد اربعه اب و اتش و باد و خاک
****************************
اين عجب نبود که ميش از گرگ جست
اين عجب کين ميش.دل در گرگ بست
عجيب اين نيست که گوسفند از گرگ گريزان باشد بلکه تعجب بيشتر دل بستن اين دو حيوان به همديگر است
مسايل السلوک
مراد حضرت مولانا از دلبستگي گرگ و ميش تجميع و همبستگي عناصر اربعه است
***************************
زندگاني آشتي ضدهاست
مرگ آنک اندر ميانش جنگ خاست
اوج هنر خلقت همکاري و همبستگي اضداد در کالبد ادمي است و جنگ و درگيري بين انان مصادف است با وقوع مرگ ادمي
***************************
لطف حق اين شير را و گور را
الف دادست اين دو ضد دور را
الطاف الهي باعث محبت شير و گورخر شدهر چه ان دو در حقيقت دشمن همديگرند
****************************
چون جهان رنجور و زنداني بود
چه عجب رنجور اگر فاني بود
ذات دنيا محبوس و دردمند است ولذا جاي شگفتي نيست اگر زنداني و مريضي منهدم شود
*****************************
خواند بر شير. او از اين رو پندها
گفت.من پس مانده ام زين بندها
لذا داستان شير و خرگوش با اموزه هاي عرفاني خويش بدين جا رسيد که خرگوش از اين نمونه نصايح به گوش شير خواند
و توجيه نمود علت عقب ماتدگي من بندهاي فوق ميباشد که تو از من ارجح تري
بوالبشر کو علم الاسما بگست
صد هزاران علمش اندر هر رگست
حضرت ادم ع پدر بشر که داننده تمام اسما است و بر حقيقت هر چيز اگاهي دارد
در بن هر رگ او صدها هزار دانايي است
مسايل السلوک
قضيه علم الاسما در سوره مبارکه بقره است و خلاصه ان اينست که فرشتگان به خلقت ادمي که فساد و خونريزي نمايد معترض شدند و گفتند
نحن نسبح بحمدک و نقدس لک
ما تو را تسبيح و تقديس کنيم لذا نيازي بوجودي ادمي نيست
ظاهرا مناظره اي بين ادم و فرشتگان در دانستن اصطلاحا اسامي اي که مفسران در باب ان سخنها گفته اند اتفاق افتاده و در اين دويل انسان پيروز ميگردد و فرشتگان به عجز خويش اعتراف ميکنند
و ميگويند
سبحانک لاعلم لنا الا علمتنا انک انت العليم الحکيم
پاک و منزهي تو نيست ما را علمي مگر انچه تو به ما اموخته اي
خداوند ميفرمايد
مگر نگفتم من چيزي را ميدانم که شما نميدانيد
***************************
اسم هر چيزي چنان کان چيز هست
تا به پايان جان او را داد دست
لذا اسم هر چيزي که در هستي هست در ذات انسان معرفت ان نهادينه گرديد
***************************
هر لقب کو داد آن مبدل نشد
آنک چستش خواند او کاهل نشد
از ازل خداي مهربان براي هر چيز وجه تسميه اي را گذاشت که متناسب با ان صفت نامي در دايره هستي يافت و ان لقب عوض شدني نيست
مثلا اگر ذاتا کسي را چالاک خلق نموده است و بدان خوانده ميشود ديگر کاهلي وکسالت از او دور ميگردد
***************************
هر که اول مؤمنست اول بديد
هر که آخر کافر او را شد پديد
براي ذات الهي به علم ازلي وي سرنوشت هرکس که اول مومن شود و يا ديگري اخر بي ايمان کاملا اشکار است
مسايل السلوک
اين قاعده جبر نيست گاها بعضي به اين بهانه تمامي افعال ادم مختار صاحب تکليف را جبري دانند و او را در جرايم معاف و بي اختيار خوانند
در حالي که اين مهم در علم ملکوتي قابل تشخيص است نه علوم مادي که تلبيس ابليس چنان تاويلي را بر فرزندان ادم القا نمايد که خود موجب گمراهي گردد
***************************
اسم هر چيزي تو از دانا شنو
سر رمز علم الاسما شنو
هر چيزي در نزد خداوند صاحب اسمي است و حقيقت ان را فقط صاحبان راز دانتد و علم الاسما داراي سري حقيقي است و ان اسامي که حق در متاظره با فرشتگان به ادم ع اموخت را بايد از انساني کامل و عارفي واصل شنيد
***************************
اسم هر چيزي بر ما ظاهرش
اسم هر چيزي بر خالق سرش
براي ما انسانها معرفت به ظاهر اسامي مقدر است اما براي خالق کاينات حق هر نامي اشکار است
مسايل السلوک
ادم ع اگر به راز اسامي اگاه شد به اذن خداي مهربان بود پس به تبع ان هر فردي که لياقت کمال را يافت
و مانند نبي اولين ادم صفي الله مقرب شد خداوند راز هر چيز را بدو عنايت فرمايد
***************************
نزد موسي نام چوبش بد عصا
نزد خالق بود نامش اژدها
عصاي موسي نزد ان بزرگوار فقط عصا بود اما در اراده حق اژدها
*************************
بد عمر را نام.اينجا بت پرست
ليک مومن بود نامش در الست
خليفه دوم دربين عرب جاهليت عمر شهرت داشت و مشرکي بت پرست اما در الست بربکم قالوا بلي
نامش انساني با باور اسماني و الهي
مسايل السلوک
مولانا به حقيقت عاقبت هر شخص و شي...اشاره معنايي دارد ما به چشم دنيايي قضاوت بر اساس حال هر چيز مينماييم ولي حضرت حق به صفت عليم و حکيم خويش ابتدا و انتهاي موجودات را اگاه است
***************************
آنک بد نزديک ما نامش مني
پيش حق اين نقش بد که با مني
ان چيزي که در علم ما به اب شهوت مني نام يافته است اما در علم ازلي خداي مهربان تو انساني بودي که اکنون مصاحبت و مجالست با ديگران داري
***************************
صورتي بود اين مني اندر عدم
پيش حق موجود نه بيش و نه کم
اين اب مني در ازل در علم الهي جسم و تصوير بود و در نزد حق هست بود بدون هيچ کم و کسري يا افزوني
پس همان مني به فعليت رسيد
***************************
حاصل آن آمد حقيقت نام ما
پيش حضرت کان بود انجام ما
خلاصه کلام اينکه خداي مهربان حقيقت نام ما در ازليت را دخيل در سرنوشت نهايي ما قرلر داده
*********************************
مرد را بر عاقبت نامي نهند
ني بر ان کو عاريت.نامي نهند
لذا انسان در سرانجام امر الهي داراي حقيقتي است و ان نام ازلي هيچ شباهتي با اسامي دنيايي ما ندارد
***************************
چشم آدم چون به نور پاک ديد
جان و سر نامها گشتش پديد
در مناظره ادم ع و فرشتگان از انجاييکه ادم عليه السلام داراي بصيرتي الهي شده بود ارواح و اسرار نام ها براي کشف گرديد
مسايل السلوک
لازمه شهود عنايت حق هست و مراد سيدنا ادم ع تنها نيست هر کدام از فرزندان وي از اولين تا اخرين چناتچه بصيرت باطني يابند به چنين فضيلتي به اذن حق خواهند رسيد
***************************
چون ملک انوار حق در وي بيافت
در سجود افتاد و در خدمت شتافت
و علت سجده ملکوتيان بر جسم ادم عليه السلام رويت همان نور بود
مسايل السلوک
ادمي مسجود ملايک گردد به نور حق .به نص صريح کلام وحي
و اذقلنا للملايکه اسجدوا لادم فسجدو الا ابليس ابي......
***************************
اين همه دانست و چون آمد قضا
دانش يک نهي شد بر وي خطا
ادم با علم تمام اين موارد گرفتار يک نهي خداي مهربان گرديد
و ان نشات گرفته از قضاي الهي است
مسايل السلوک
خداوند به نص صريح قران کريم به ادم ع نهي فرمود
و قلنا يا ادم اسکن انت و زوجک الجنه و کلا منها......
و گفتن به ادم ع تو و زنت سکني در بهشت گزيند و هرجا خواهيد برويد و هر چه خواهيد بخوريد و به اين درخت نزديک
نشويد.....
*******************************
مدح این آدم که نامش میبرم
قاصرم گر تا قیامت بشمرم
***************************
کاي عجب نهي از پي تحريم بود
يا به تاويلي بد و توهيم بود
ادم عليه السلام نبي معصوم هست اما در شريعت نهي تحريمي و تنزيهي موجود است و اين دو متفاوت است و انبيا بزرگترين محريان شرع مقدس هستند
لذا ايشان در گمان افتاد که از کدامين نهي است
***************************
در دلش تاويل چون ترجيح يافت
طبع در حيرت سوي گندم شتافت
لذا وجود مبارک سيدنا ادم عليه السلام اين امر را از نوع نهي تنزيهي اجتهاد نمودند
و بدين طريق و استنباط بسوي درخت ممنوعه ميل يافت
***************************
باغبان را خار چون در پاي رفت
دزد فرصت يافت کالا برد تفت
تمثيلا تصور کنيد اگر در پاي کشاورزي خاري فرو رود و او را مشغول نمايد
و دزد از فرصت استفاده و کالاي باغبان را سرقت نمايد
********************************
چون ز حيرت رست. باز امد به راه
ديد برده دزد .رخت از کارگاه
لذا سيدنا ادم عليه السلام انهنگام که از تفسير و تحليل نهي مذکور بخود امد که کار از کار گذشته بود و ابليس در وسوسه وي به مقصود رسيد
***************************
ربنا اناظلمنا گفت و امد ظلمت و گم گشت راه
***********************************
پس قضا ابری بود خورشید شیر و اژدرها شود زو همچو موش الهی مانند ابری است که حجاب تابش خورشید میگردد و شیر و اژدرها در تقابل با ان ناتوان چون موش میگردد
***************************
من اگر دامي نبينم گاه حکم
من نه تنها جاهلم در راه حکم
هدهد در قضاي الهي ميگويد اگر هنگام قضاي الهي دام صياد را نبينم اين صفت مخصوص من نيست بلکه ديگران حتي کاملين درگاه نيز گرفتار قضاي خداي مهربان هستند
***************************
اي خنک آن کو نکوکاري گرفت
زور را بگذاشت او زاري گرفت
لذا درود بر انکس که در چنين مواقعي بهترين تصميم يعني تسليم را پيشه نمايد و مقابله را با تقدير کنار بگذارد و به تضرع به درگاه قادر مطلق پردازد
***************************
گر قضا پوشد سيه همچون شبت
هم قضا دستت بگيرد عاقبت
اين نکته مهم را بايد باور نمايي که اگر در قضاي خداي يگانه تسليم حقيقي باشيم همان خدا با تقدير ديگري ما را در بلاها دستگيري خواهد نمود و شب سياه ادمي را به هدايت و روشنايي تبديل خواهد کرد
***************************
گر قضا صد بار قصد جان کند
هم قضا جانت دهد درمان کند
فرضا اگر در دايره تقدير صدها بار گرفتار گردي طبق همان قانون قضا جاني دوباره عنايت فرمايد و طبيب دردهايمان گردد
***************************
اين قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
و باز هم اگر قضاي خداي حکيم صدها بار در مسيرمان تنگنا ايجاد نمايد مجددا قادر است چنام مقامي رفيع در وادي معنا عطا کند که به والاترين مقامهاي قرب برسيد
***************************
از کرم دان اين که ميترساندت
تا به ملک ايمني بنشاندت
ترس حاکم از تقدير در مسر زندگي ازمايش حق است و اتفاقا اولين وادي
و لنبلونکم بشي من الخوف
و دوباره همان ترس به امنيت و ارامش عوض نمايد
***************************
اين سخن پايان ندارد گشت دير
گوش کن تو قصه خرگوش و شير
سخن از عسر و يسر تقدير پروردگار به درازا کشيد و ما را از داستان شير و خرگوش دور انداخت
لذا دوباره به حکايت و بيان نکات ظريف عرفاني برگرديم
گفت اي شه بر من عور گداي
قول دشمن مشنو از بهر خداي
هدهد گفت اي سليمان نبي سخنان دشمن من را در حق من لخت بي چيز بخاطر خداوند گوش نده
***********************
گر به بطلانست دعوی کردنم
من نهادم سر..ببر اين گردنم
چنانچه در ادعايي خويش صادق نباشم حاضرم گردنم را فدا نمايم
*********************
زاغ.کو حکم قضا را منکر است
گر هزاران عقل دارد .کافر است
زاغ اعتقادي به تقدير الهي ندارد لذا اگر هزاران هنر هم داشته باشد او کافر است
************************
در تو تا کافي بود از کافران
جاي گند و شهوتي چون کاف ران
چنانچه در ذات انسان صفتي از کفر هست او کافر است شبيه کثافت و ماده شهوت بين دو پاي ادمي است
***************************
من ببينم دام را اندر هوا
گر نپوشد چشم عقلم را قضا
من هدهد قادرم حتي دام پنهان زير زمين را مشاهده نمايم
بشرطي که تقدير الهي بصيرت انديشه اي من را مسدود ننمايد
***************************
چون قضا آيد شود دانش بخواب
مه سيه گردد بگيرد آفتاب
قضاي الهي چنان قدرتمند است که دانش را به کما ببرد و ماه اسمان را سياه نمايد و نور را از خورشيد سلب کند
***************************
از قضا اين تعبيه کي نادرست
از قضا دان کو قضا را منکرست
بسياري از اموراتي که تصرف و تلاش و انديشه ادمي کارساز نيست قضاي الهي است
و اين موضوعات کي نادر است؟
پس هر کسي تقدير را منکر شود خود انکار فرد نيز تقدير خداي مهربان است
طعنه زاغ بر هدهد
زاغ چون بشنود آمد از حسد
با سليمان گفت کو کژ گفت و بد
زاغ به محض شنيدن سخنان هدهد از روي حسد به سليمان نبي ع گفت سخنان هدهد ياوه است و او کاذب است
***********************************
از ادب نبود به پيش شه مقال
خاصه خود لاف دروغين و محال
در حضور سلطان سخن گفتن درو از ادب است خاصه انکه اين ادعا دروغ و منکر و بي پايه و اساس باشد
*****************************
گر مر او را اين نظر بودي مدام
چون نديدي زير مشتي خلک.دام؟
زاغ حسود مدعي شد اگر فضايل هدهد درست است و او قادر به تشخيص اب در ژرفاي زمين است پس چرا در دام صيادان بيشتر از همه گرفتار است
***************************
چون گرفتار آمدي در دام او
چون قفس اندر شدي ناکام او
سوال اينجاست چرا گرفتار دام است.و عقوبت حبس در قفس را تحمل مي نمايد
***************************
پس سليمان گفت اي هدهد رواست
کز تو در اول قدح اين درد خاست
سليمان با ادله زاغ خطاب به هدهد فرمود
ايا منطقي است که در اغاز همکاري از در کذب وارد گردي و جام و ظرف تو تهي از صداقت و مملو از ناصافي و گل و لاي باشد
***************************
چون نمايي مستي اي خورده تو دوغ
پيش من لافي زني آنگه دروغ
تو مانند کسي هستي که دوغ خوردي و ادعاي مستي ميکني ايا اين درست است؟
ايا ادعاي تو اينگونه بايد خالي از صدق باشد ؟
***************************
ادامه شرح مثنوی
قصه هدهدو سلیمان علیه السلام
بیت۱۲۰۲
چون سلیمان را سراپرده زدند
پیش او مرغان به خدمت امدند
انگاه که برای قضاوت و حکومت سلیمان نبی بنایی درست کردند همه پرندگان برای انجام وظیفه در محضرش حاضر شدند
*************************
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
پرندگان از انجا که حضرت سلیمان را محرم و همزبان خویش دیدند با تمام وجود تک تک برای خدمت امدند
****************************
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
در محضرت با فضیلت نبوی دیگر از سر و صدای معمول پرندگان خبری نبود لذا هر انچه در باطن خویش به راز داشتند برای انسانی کامل بیان نمودند
*******************************
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
همزبان بودن باعث خویشاوندی و نزدیکی است و انسان در جمع نامحرم شبیه فردی است که در حبس است
******************************
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون نامحرمان
ی بسا دو نفر هندی و ترکی بواسطه همدلی در حقیقت همزبان باشند و دو ترک بعلت عدم همدلی مانند بیگانگان باشند
**************************************
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
لذا لسان محرم بودن زبانی دیگریست و نتیجتا اگه هم دل باشیم افضلتر و برتر از هم زبان بودن است
*********************************
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صدهزاران ترجمان خیزد ز دل
بدون سخن و اشاره و نوشته ای صدها هزار نقش از دل برخیزد و بر دلها ن
***************************
جمله مرغان هر يکي اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
هر کداماز مرغان در محضرت سليمان نبي عليه السلام بشرح فضايل و هنر و اگاهي خويش پرداختند
**************************************
با سليمان يک به يک وا مي نمود
از براي عرضه خود را مي ستود
هريک به اشکار هنرهايش ميپرداخت و به مدح و ستايش خويش در مهارت هنرش عنوان ميکرد
***************************
از تکبر نه و از هستي خويش
بهر آن تا ره دهد او را به پيش
و بيان اين فضايل ناشي از منييت و خودپرستي نبود بلکه از شرف حضور در محضر انساني کامل بود
***************************
چون ببايد برده را از خواجهاي
عرضه دارد از هنر ديباجهاي
غالبا برده به محض حضور در محضر ارباب خويش پاره اي از مهارتها و فضايل خويش را بيان ميدارد
******************************
چونکه دارد از خريداريش ننگ
خود کند بيمار و شل و کر و لنگ
چنانچه غلام نسبت به صاحبش تعلق خاطري نداشته باشد مزورانه خويش را معيوب و کر و لنگ نشان ميدهد
***************************
نوبت هدهد رسيد و پيشهاش
و آن بيان صنعت و انديشهاش
نهايتا نوبت پرنده هدهد رسيد تا از تبحر و تفکر خويش سخن گويد
**************************
گفت اي شه يک هنر کان.کهتر است
باز گويم گفت کوته بهتر است
اي سليمان نبي مهارتي را بيان نمايم که کوچکترين هنر است گر چه اصل بر کمي گفتار و بيان است
*******************************
گفت برگو تا کدام است ان هنر
گفت من انگه که باشم اوج بر
سليمان فرمود بگواز کدام هنر سخن ميگويي
هدهد گفت انگاه در اوج اسمان باشم
***************************
بنگرم از اوج با چشم يقين
من ببينم آب در قعر زمين
در اوج اسمان با نگاهي يقيني قادرم اب را در ژرفاي زمين تشخيص دهم
***************************
تا کجايست و چه عمقستش چه رنگ
از چه ميجوشد ز خاکي يا ز سنگ
تا حدي هنرمندم که قادرم عمق و رنگ و و مقدار اب را و همچنين محل جوشش ان را که از ميان خاک و سنگ و ريشه و سرچشمه ان را عنوان کنم
***************************
اي سليمان بهر لشگرگاه را
در سفر ميدار اين آگاه را
اي سليمان ع استدعا دارم من را براي مسافرتها استفاده نماييد تا اين مهارت من در خدمت به لشگر باشد
***********************
پس سليمان گفت اي نيکو رفيق
در بيابانهاي بي اب و عميق
لذا سليمان فرمود تو ياري با فضيلتي هستي بويژه در سفر بيابانهاي طولاني و کم اب لذا همراه ما باش
گفت بسم الله بيا تا او کجاست
پيش در شو گر همي گويي تو راست
شير گفت بسم الله بيا با هم بريم تا ببينيم کجاست و اگر صداقتي در ادعاي توست جلو جلو حرکت کن
**********************
تا سزاي او و صد چون او دهم
ور دروغ است اين.سزاي تو دهم
تا به حساب نه تنها او بلکه صد شير ديگر مانند او را بدهم و اگر تو دروغ گفتي بايد براي مکاقات حاضر باشي چون به حسابت خواهم رسيد
*************************
اندر آمد چون قلاووزي به پيش
تا برد او را به سوي دام خويش
خرگوش شبيه يک رهبر در جلو شير حرکت کرد تا وي را بسوي نقشه خويش هدايت کند
*******************************
سوي چاهي کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود
بطرف چاهي که از قبل علامت گذاري کرده بود زيرا در انديشه خرگوش چاهي عميق را محل دام و گرفتن جان شير در نظر گرفته بود
*************************
ميشدند اين هر دو تا نزديک چاه
اينت خرگوشي چو آبي زير کاه
هر دو با هم بطرف چاه مذکور حرکت ميکردند اين خرگوش عجيب حليه گر بود درست مانند اب زير کاه
مسايل السلوک
اب زير کاه در دو معناي مذموم وممدوح بکار گرفته ميشود
گاها سالک منافق است و تدابير او از نوع منکر است و از روي باور و حساب قيامت نيست
و من الناس من يقول امنا بالله و باليوم الاخر وما هم بمومنين
اي پيامبر بعضي از مردمان ادعاي باور بخدا و اخرت دارند اما در حقيقت مومن نيستند
و اين گونه انسانها اب زير کاه هستند بسيار کيس ومزورانه
واين مثل غالبا در بعد منفي ان بکار گرفته ميشود
******************
آب کاهي را به هامون ميبرد
آب کوهي را عجب چون ميبرد
حکايت شير و خرگوش دقيقا مانند اينست که اگر اب پر کاهي را بطرف هامون حرکت دهد طبيعي است اما اگر پر کاهي کوهي را با خود حمل نمايد بسيار شگفت است
********************************
دام مکر او کمند شير بود
طرفه خرگوشي که شيري ميربود
و دامگاه خرگوش طعمه اي داشت بنام شير و شگفتا از خرگوشي که که شکارش شير باشد
****************************
موسيي فرعون را با رود نيل
ميکشد با لشکر و جمع ثقيل
موسي بدون لشگر فرعون مجهز را با تمام تجهيزات سنگين بوسيله فقط يک سلاح ان هم رود نيل نابود نمود
مسايل السلوک
مولانا در اين بخش جليل اشاراتي معنايي بر غالب بودن حقيقت بر باطل بوسيله تدبيري الهي دارد
*********************************
پشهاي نمرود را با نيم پر
ميشکافد بيمحابا درز سر
پشه اي معيوب با بالي شکسته بدون هيچ گونه هراسي مغز نمرود را در ماموريتي الهي منهدم مي نمايد
مسايل السلوک
ان هنگام که طغيان نمرود از حد گذشت خداوند به پشه ها فرمان هجوم به سرزمين نمروديان را داد
تا حدي که طاقت مقابله طاق گرديد
لذا نمرود دستور داد خانه هايي بدون منفذ ساخته شود و فقط روزنه اي کوچک براي تنفس ايجاد گردد
اتفاقا پشه اي از همان منفذ وارد شد در حاليکه پرش معيوب شده بود و از راه بيني وارد مغز نمرود شد تا حدي که تنها راه ارامش و رهايي از درد فقط با وارد کردن ضرباتي پي در پي بر سر و گردنش بود
لذا اراده الهي بر تمامي تجهيزات مادي پيروز گشت و نمرود به هلاکت رسيد
*******************************
حال آن کو قول دشمن را شنود
بين جزاي آنک شد يار حسود
و اين حکايت عبرتي است که هر کس بر گفتار بي دينان اعتماد نمايد و دست در دست حسودان گذارد عاقبت در خسران گرفتار خواهد شد
***************************
حال فرعوني که هامان را شنود
حال نمرودي که شيطان را شنود
فرعون به گفتار فريبنده هامان گوش نمود و نمرود به وسواس شيطان
مسايل السلوک
انسان با نيروي انديشه و تبعيت از اوليا خدا قادر به فهم درست هنجارها از نابهنجارها است فقط نياز به درست تفکر نمودن و صحيح عمل کردن است
***************************
دشمن ار چه دوستانه گويدت
دام دان گر چه ز دانه گويدت
دشمن از نفس و شيطان و مخلوق شيطان صفت گاها مزوارانه عسل الوده به زهر را براي هلاکت شخص بکار گيرند
بسياري از دانه ها دام است لذا ميبايست براي نجات خويش تمامي کردار و پندار و گفتار را به مدد عقل مبتني بر شرع مقدس تبيين نمود
***************************
گر ترا قندي دهد آن زهر دان
گر بتن لطفي کند آن قهر دان
اگر دشمن به توشيريني داد يقينا ان الوده به زهر است و اگر به جسمت محبتي نمود. باطن ان قهر و کينه است
***************************
چون قضا آيد نبيني غير پوست
دشمنان را باز نشناسي ز دوست
قضاي الهي که فرا رسد ديگر قادر به تمييز دادن نيستي و هرچه مشاهده کني قشري بيش نيست و در ان لحظه توان معرفت دوست از دشمن را نخواهي داشت
مسايل السلوک
پيامبر فرمود
الله اذا اراد انفاذ امر سلب کل ذي لب لبه
هر موقعي اراده خداي مهربان بر انجامامري قرار گيرد عقل خردمتدان زايل گردد
***************************
چون چنين شد ابتهال آغاز کن
ناله و تسبيح و روزه ساز کن
در اين حالت سالک ميبايست به لابه و تضرع مشغول گردد
و گريه و ياد خالق هستي و صوم و نماز را پيشه سازد
مسايل السلوک
خداوند در قران رابطه خالق و مخلوق را متقابل ميداند
اذکروني اذکرکم
يادم کنيد تا يادتان نمايم لذا شايسته بنده در مسير تکليف هميشه قدرت مطلق را بياد داشته باشد و از سر محبت و بندگي رابطه اي عارفانه و خالصانه با مقصود را سرلوحه خويش سازد
تا نگريد طفلک حلوا فروش
رحمت حق کي ايد بجوش
***************************
ناله ميکن کاي تو علام الغيوب
زير سنگ مکر بد ما را مکوب
لذا نوحه کن بدرگاا داننده غيب و از ذات بي چونش بخواه ما را زير سنگ عقايد منکر منکوب نفرما
*************************
گر سگي کرديم اي شير افرين
شير را مگمار بر ما زين کمين
ايخداي خالق شيران وادي شجاعت اگر ما افعالي ناپسند انجام داديم استدعا ميکنيم شير نفس را از سيرت پنهان توفيق خروج و غلبه عنايت نفرما
***************************
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبي منه
بلر الها اب خوش زندگاني تبديل به اتش نفرما و اتش را صورت ابي نکن
مسايل السلوک
فرمايش مولانا کنايه از غضب خداست اگر او اراده کند نعمات ما تبديل به نقمت گردد
و هر چيزي نتيجه عکس نمايد چنانچه اتش که صفت ان سوختن است در امر او بر ابراهيم سرد و سلامت ميشود
قلنا يا نارکوني بردا و سلاما علي ابراهيم
***************************
از شراب قهر چون مستي دهي
نيستها را صورت هستي دهي
اگر کسي از شراب قهر خداي هستي مست گردد بعذاب حقيقي گرفتار شده است
او عدم را صورت هست دهد
چيست مستي؟ بند چشم از ديد چشم
تا نماند سنگ.گوهر.پشم.يشم
مستي چيست؟
مستي عذاب نديدن حقيقتهاست تا انجاکه سنگ بي ارزش تصوير گوهر نمايد و پشم نيز به صوزت سنگهاي ارزشمتد تصور ميشود
***************************
چيست مستي حسها مبدل شدن
چوب گز اندر نظر صندل شدن
مستي چيست؟
مستي و سکر بدان معني است که ديگر چشماني که بايد واقعيتها را مشاهده نمايد قادر به ان نباشد
تا حدي که چوب بي ارزش درخت گز در ديدگان فرد مست گناه و طرد شده از رحمت الهي چوب ارزشمتد صندل ايد
***************************
گفت خرگوش الامان عذريم هست
گر دهد عفو خداونديت دست
خرگوش گفت جناب شير اگر فرصت بدهيد و براي تاخير خويش دليل محکمه پسند ارايه خواهم داد لذا اگر مقام سلطاني شما اجازه فرمايد
***************************
گفت چه عذر اي قصور ابلهان
اين زمان آيند در پيش شهان
شير عصباني گفت اي تصير کار ترين احمقان کدام دليل؟
ايا طريق امدن در محضر سلطان جنگل اينگونه است
******************************
مرغ بي وقتي.سرت بايد بريد
عذر احمق را نمي شايد شنيد
داستان تو مانند خروس بي محل هست کهشايسته ذبح هست
و عذر نادانان را شايسته نيست گوش داد
***************************
عذر احمق.بدتر از جرمش بود
عذر نادان.زهره دانش کش بود
بهانه انسان نادان از گناه او بدتر است و اين بهانه منهدم کننده دانايي و معرفت است
***************************
عذرت اي خرگوش از دانش تهي
من چه خرگوشم که در گوشم نهي؟
شير گفت اي خرگوش بهانه تو از دانش خاليست من که الاغ نيستم که فريب تو را بخورم
توضيح
خر گوش در مصراع دوم مراد حيوان دراز گوش يعني الاغ مراد است
***************************
گفت اي شه ناکسي را کس شمار
عذر استم ديدهاي را گوش دار
خرگوش گفت اي سلطان اين ناچيز حقير را هم به حساب بيار و لطفا معذوريت من را بپذيرچون من ستم ديده اي بيش نيستم و در واقع مظلوميت منو ببين
***************************
خاص از بهر زکات جاه خود
گمرهي را تو مران از راه خود
جايگاه تو ويژه است و هر تصرف مادي نيز داراي زکاتي است لذا با عنايت به مقامت مرا از درگاه خويش دور نکن
***************************
بحر کو ابي به هر جو ميدهد
هر خسي را بر سر و رو مي نهد
دريا که مادر تمامي جويبارهاست من باب تواضع التفاتي به خار و خاشاک هم دارد و انان را بر روي خويش حمل ميکند
***************************
کم نخواهد گشت دريا زين کرم
از کرم دريا نگردد بيش و کم
و هيچ کاستي اي دريا را تهديد نميکند از عطاي فراوانش و هرگز کم و کاست نخواهد شد
**************************
گفت دارم من کرم بر جاي او
جامه هر کس برم بالاي او
شير گفت بخشش من در جايگاه شرعي ان است و دقيقا همانند خياط لباس هر کس را موزون و مناسب قامت هر کس برش ميزنم
***************************
گفت بشنو گر نباشم جاي لطف
سر نهادم پيش اژدرهاي عنف
خرگوش گفت اگر بزرگواري نموده و سخنانم را قبول نمايي و در صورت عدم صدق در ان من را گرفتار اژدهاي قهرت نما
***************************
من بوقت چاشت در راه آمدم
با رفيق خود سوي شاه آمدم
خرگوش گفت هنگامه بامدادان در مسير امدن به همراه يارخويشبوي شير
******************************
با من از بهر تو خرگوشي دگر
جفت و همه کرده بود ان نفر
حيوانات خرگوشي را که سهميه امروز شير بود به همراه من بسوي سلطان گسيل کرده بودند
********************************
شيري اندر راه.قصدبنده کرد
قصد هر دو همره اينده کرد
و در مسير امدن شيري ديگري به هر دوي ما حمله نمود
********************************
گفتمش ما بنده شاهنشهيم
خواجه تاشان که آن درگهيم
خطاب به عنوان کرديم ما دو خرگوش غلام و نوکر سطان هستيم
*******************************
گفت شاهنشه که باشد؟ شرم دار
پيش من تو ياد هر ناکس ميار
شير مسير راه گفت سلطان ديگر کيست خجالت بکش و در نزد من نام هيچ وجود پست و ذليلي را بر زبان نيار
*****************************
هم ترا و هم شهت را بر درم
گر تو با يارت بگرديد از درم
همتو و سلطانت را پاره خواهم کرد واگر قصد فرار و ترک من را داشته باشيد هلاکتان کتم
****************************************
گفت همره بگذار تا وقت دگر
روي شه بينم برم از تو خبر
لذا من خطاب به ان شير گفتم اگر فرصتي بدهي تا صورت سلطان خويش را زيارت نماييم و از حضور ت شاه جنگل را اگاه سازم
************************************
گفت همره را گرو نه پيش من
ور نه قرباني تو اندر کيش من
شير گفت بايد دوستت را بعنوان گرو بگذاري الا مطابق سنت خويش تو را قرباني خواهم کرد منظور تقاص اين موضوع را تو پرداخت خواهي نمود
*****************************************
لابه کرديمش بسي سودي نکرد
يار من بستد مرا بگذاشت فرد
التماس ما هيچ فايده اي نداشت پس رفيق همراه من را گرو گرفت و من تنها شدم
***********************************
يارم از زفتي سه چندان بد که من
هم به لطف و هم به خوبي هم به تن
ورفيق من داراي برنريهاي فراواني نسبت به من بود وي داراي فضيلت مهرباني و مرغوبيت و فربه بودن بود
*****************************
بعد ازين زان شير اين ره بسته شد
حال ما اين بود و با تو گفته شد
لذا به جهت وجود مانعي بزرگ چون شير ديگر اهل جنگل در ايفاي تعهد نميتوانند عمل نمايند چون مسير راه بسته شده است
*****************************
از وظيفه بعد ازين اوميد بر
حق همي گويم ترا والحق مر
پس مستمري تعهد شده قطع خواهد شد و حقيقت همين است گر چه حرف حق تلخ است
مسايل السلوک
اقولهم بمر الحق
مقوله ايست حقيقي از انجاييکه نفس انسان در قبول واقعيت ها سخت از در انکار وارد ميشود لذا در مواردي که حقيقني را بشنود که ان خلاف باور او صدق نمايد جنبش هاي نفساني مانع از پذيرش گردد
سخن حق در بيشتر مواذيق فرد بسيار تلخ خواهد بود
***************************
گر وظيفه بايدت ره پاک کن
هين بيا و دفع آن بيباک کن
خرگوش گفت اگر تقاضاي انجام تعهد را خواستاري ميبايست مسير را از وجود رقيب پاک نمايي پس حرکت کن و براي دفع ان شير گستاخ چاره اي نما
مسايل السلوک
موانع راه در نيل به مقصود براي سالک راه يک اصل هست ولقد خلقنا الانسان في کبد
انسانها در اسماني شدن بايد از موانع نفساني عبور نمايند و قطعا هيچوکمالي بدون ازمون نخواهد بود
ليس للانسان الا ما سعي
و يقينا کمال مادي و معنايي هر فرد در گرو تلاش او خواهد بود
مولانا مجددا به داستان شير و خرگوش بر ميگردد
شير اندر آتش و در خشم و شور
ديد کان خرگوش ميآيد ز دور
شير از اينکه خرگوش دير امد عصباني گشت و شور حاصله از خشم اتشي در درون او شعله شد
در همين حين خرگپش از دور رويت گشت
****************************
ميدود بيدهشت و گستاخ او
خشمگين و تند و تيز و ترشرو
خرگوش که در ذهن سناريواي را طراحي نموده بود
خيلي عادي و بدون وحشت و استرس در حالتي طلبکارانه عصباني و شتابان و اخمو بسوي شير امد
**************************
کز شکسته آمدن تهمت بود
وز دليري دفع هر ريبت بود
بلحاظ رواني اگر نگران و پريشان در محضر شير حاضر ميشد دليل بر اتهام و تقصير بود
اما اگر از روي شهامت مي امد ديگر ترديدها بر طرف ميگشت
و خرگوش که نماد مريد کيس و زرنگ هست نقش خويش را درست ايفا نمود
*******************************
چون رسيد او پيشتر نزديک صف
بانگ بر زد شيرهاي اي ناخلف
به محض نزديک شدن خرگوش شير عصباني فرياد زد اي ناخلف
************************
من که گاوان را ز هم بدريده ام
منکه گوش پيل نر ماليده ام
من که در صيد گاوان قوي هيکل را پاره پاره کرده ام و فيلهاي نيرومند را نوازش مغرورانه داشته ام
****************************
نيم خرگوشي که باشد که چنين
امر ما را افکند او بر زمين
تو خرگوش کوچک و ضعيف کيستي که از دستور ما سرپيچي نمايي
********************************
ترک خواب و غفلت خرگوش کن
غره اين شير.اي خر.گوش کن
لحاظ خواب خرگوشي که صفت شما خرگوشها هست را ول کن
و اي خرگوش الاغ اين غرش شير سلطان جنگل را خوب به گوش هوشت بشنو
در شدن خرگوش بس تاخير کرد
مکر را با خويشتن تقرير کرد
خرگوش در رفتن به سر قرار خويش تاخير کرد و در حين رفتن حليه هاي خويش را مروري نمود
*************************
در ره آمد بعد تاخير دراز
تا به گوش شير گويد يک دو راز
لذا در مسير عامدا تعلل نمود و بعد از گذشت زماني طولاني رسيد چون قصد رساندن اسراري به سمع شير داشت
************************
تا چه عالمهاست در سوداي عقل
تا چه با پهناست اين درياي عقل
وادي انديشه بسيار بينهايت است و اين درياي عقلانيت داراي وسعت فراواني است
************************
صورت ما اندرين بحر عذاب
ميدود چون کاسهها بر روي آب
هر انساني شبيه کاسه خالي از اب در درياي شيرين الهي مشغول شنا است
منظور مولانا اين هست که حرکت کاسه بر روي اب از هستي اب هست نه کاسه لذا ادمي جنبش او عنايت خالق اوست
***********************
تا نشد پر بر سر دريا چو طشت
چونک پر شد طشت در وي غرق گشت
پس تا ادمي تهي از اب باشد فاقد معنا است اما همينکه مملو از اب شد غرق دريا ميگردد
مسايل السلوک
منظور همرنگشدن با خالق مهربان است تا ادمي رنگ الهي نگيرد تهي از خوبيها است و بسيار سبک در محضر الهي تحرک دارد اما ان هنگام که رنگ معروفها گرفت ديگر فناي در خداي مهربان گردد
که اصطلاحا بدان فنا في الله گويند
************************
عقل پنهانست و ظاهر عالمي
صورت ما موج يا از وي نمي
عقل مخفي است اما دنياي صورت ظاهر لذا ظاهر ما همانند موج اشکار است و و پنهان نم که مراد حقيقت و ذات خداست قابل مشاهده نيست
****************************
هر چه صورت مي و سيلت سازدش
زان وسيلت بحر.دور اندازدش
دنياي ظاهر هرچه تلاش کند براي وصال به درياي حقيقت به همان شدت دريا معنا او را از خود دور ميسازد
و تمامي اين اتفاقات به دنياي ظاهر و محدود بودن ان برميگردد
***********************
تا نبيند دل دهنده راز را
تا نبيند تير دورانداز را
وصال حضرت حق به ظواهر سازي حاصل نگردد و کسانيکه به تظاهر قصد قرب داشته باشند با قبضه قدرت الهي از حريم دور گردند
مسايل السلوک
براي قبولي اوامر حق پارامترهاي زيادي لازم است که مهمترين ان حضور قلب است
اعمال با نيت صادقانه و عاشقانه به محضر حق عرضه ميگردد
روايت است خيلي از عبادت از اسمان اول به صورت فرد زده ميشود
*****************************
اسپ خود را ياوه داند وز ستيز
ميدواند اسپ خود در راه تيز
اسب منظور جسم ادمي است که انسان ناقص از او به بيهودگي بهره برد و مانند اسب سوار ناشي خيلي عجولانه و بي هدف بطرف مقصد مي تازد
******************************
اسپ خود را ياوه داند آن جواد
و اسپ خود او را کشان کرده چو باد
در حاليکه انسان سخاوتمند اصلا التفاتي به جسم ندارد و جسم را نمي بيند
در عين حال تن او تابع روح قدسي وي گشته و در حالي که متوجه جسم نيست اما او صاحبش را به مقصد ميرساند
**********************
در فغان و جست و جو آن خيرهسر
هر طرف پرسان و جويان در بدر
اينقدر اسب تن خويش را به فرموشي سپرده است که از هرکس حيران و پريشان سراغ او را ميگيرد
*****************************
کان که دزديد اسب ما را کو و کيست؟
اينکه که زير ران توست اي خواجه چيست؟
او از سارق اسب خويش پرس و جو ميکند لذا بايد به او گفت اکنون بر او سواري اما متوجه نيستي
**********************
آري اين اسپست ليک اين اسپ کو
با خود آي اي شهسوار اسپجو
او ميگويد درست اين تن و جسم من اسب من است ولي من بدنبال گمشده خويشم
به او ميگويند چرا پرت و پلا ميگويي اسبت همراه توست
****************************
جان ز پيدايي و نزديکيست گم
چون شکم پر آب و لب خشکي چو خم
اي انساني که بلحاظ عدم معرفت مانند خمره پر از اب هستي ولي لبانت خشک است
حضرت حق که جان حقيقي است از شدت قرب پنهان مي نمايد
او از شاه رگ گردن نزديکتر است
و هو معکم اينما کنتم
و او با شماست هر کجا که باشيد
**************************
کي ببيني سرخ و سبز و فور را
تا نبيني پيش ازين سه نور را
انسان ابتدا بايد نور را ببيند و بوسيله ان رنگهاي قرمز و سبز و بور را مشاهده نمايي
*******************************
ليگ چون در رنگ گم شد هوش تو
شد ز نور.ان رنگ ها روپوش تو
اما تو مستغرق رنگها گشته اي و انان حجاب تو شده اند لذا نميتواني نور را مشاهده کني در حاليکه مي بايست اول نور را کسب نمايي
مسايل السلوک
نور مراد بعد ملکوتي است اگر ادمي نور معنايي را نخست بدست اورد به تبع ان زرق و برق و رنگها را خدايي کسب خواهد نمود
اما تعلق به ماده مانع کسب معنا خواهد بود
************************************
چون که شب ان رنگها مستور بود
پس بديدي ديد رنگ از نور بود
شب هنگام که پرده سياه ان تمام رنگ هاي کاينات را مستور ميکند پس خواهي فهميد که ان رنگها بوسيله تجلي نور قابل رويت بوده است
***************************
نيست ديد رنگ بي نور برون
همچنين رنگ خيال اندرون
تا ان هنگام که نور در بيرون تابشي نکند مشاهده تمامي اجسام و رنگها امکان پذير نيست
پس رنگ خيالات باطني نيز فقط با نور باطني قابل رويت است
************************
اين برون از آفتاب و از سها
واندرون از عکس انوار علا
اجسام و رنگهاي بيروني با نور خورشيد رويت ميگردد و رنگهاي باطني نيز بوسيله انوار الهي درون مشاهده ميشود
مسايل السلوک
ادمي همانطور که براي ديدن ظاهري نياز به نور ظاهري دارد امکان ندارد ملکوت و علم پر رنگ خدايي را بدون بصيرت باطني مشاهده کند
نور خورشيد و چشم هر دو در ايات تکويني ثمربخش هستند اما انوار الهي درون براي ايات لاهوتي
معراج انبيا و اوليا و مشاهده و تصرف در عرش همه از همين جنس هستند
و خداوند در بخشيدن ديد باطني تفاوتي براي بندگانش قايل نيست هر کس با هر موقعيت اجتماعي و رنگ و پوست و نژاد توفيق درک معنايي پيدا نمود بي شک بدان مهم دست يابد حال بلال غلام حبشي باشد يا صديق اکبر قريشي
مولاناي سربازي باشد يا بهحت فومني
خليف رضايي کردي يا شيخ يعقوب سنگاني
ملاک کسب نورانيت و بصيرت باطني است و اين امکانپذير نيست مگر به دوري از تمامي رذايل و سبقت به تمام فضايل
به درون نگاه کنيد اگر از شنيدن اسامي مرداني که در سطر فوقاني که به زعم من صاحبان نورند در دلتان کينه امد بلحاظ عدم هم خطي با هر کداممان مشکلي اساسي داريم که نور نداريم
صداقت را در تعصب جستجو نکنيم بلکه در خدايي ديدن ببينيم
****************************
نور نور چشم خود نور دلست
نور چشم از نور دلها حاصلست
انسان داراي اعضا و جوارح جسماني است و دقيقا قرينه ان اعضا و جوارح روحاني ميباشد اگر چشم داراي نور است چشم باطني هم داراي نور است نور نور چشم منظور همان نور چشم باطني فرد است
و سرچشمه ان دل مومن است و اين نور چشم تن تجلي جزوي ان نور روحاني است
***************************
باز نور نور دل نور خداست
کو ز نور عقل و حس پاک و جداست
و نور دل نيز دراري سرچشمه اي است و منبع نوردل نور خداست
و ان نور از حواس پنچگانه فارغ است
و نور خدا منبع فياض تماني انوار متجلي در کاملين است
مسايل السلوک
خداوند نور خويش را در ذات نوراني سيد عالم عليه السلام نهادينه فرمود
و بقيه انبيا و اوليا از ذات منور فخر دوعالم عليه السلام بهرمند شدند
و صل الله از ان نوري کزو شد نورها پيدا
زمين در تحت او ساکن فلک از عشق او شيد
*****************************
شب نبد نور و نديدي رنگها
پس به ضد نور پيدا شد ترا
شب هنگام که تاريکي غالب شود ديگر قادر به ديدن رنگها نيستي
لذا بايد از ضد سبب ضد نور .معناي نور براي انسان هويدا گردد
***************************
ديدن نورست آنگه ديد رنگ
وين به ضد نور داني بيدرنگ
ابتدا بايد نور را ديد و بعد رنگ را پس نتيجه ميگيريم که اگر رنگها را مشاهده ميکنيم بواسطه نور است
**************************
رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوشدلی آید پدید
خداوند خالق اضداد است او اندوه را افرید تا با خلقت رنج لذت شادی و سرور نمایان شود
*****************************
که نظر پر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پيدا بود چون روم و زنگ
اولين نگاه به نور است و به مدد او ميشود رنگ را مشاهده کرد
لذا جنگاضداد است رمي سفيد پوست در مشاهده زنگي سياه پوست شناخته ميشود
**************************
پس نهانيها بضد پيدا شود
چونک حق را نيست ضد پنهان بود
اين بيت مولانا يکي از زيباترين فرمايشات اوست ميفرمايد
حال که نتيجه گرفتيم که تمامي موجوادت بر اساس ضد خويش شناخته گردد و ماهيت ناشناخته ان نمايان گردد
پس بايد بفهميم و باور کنيم تنها ذاتي که ضد ندارد ان خداي مهربان است
لذا حقيقت خداوند را نتوان شناخت و پنهان ترين فقط ذات خالق هستي است
و ما قدروالله حق قدره
************************
پس به ضد نور دانستي تو نور
ضد ضد را مينمايد در صدور
لذا تو نور را با ضد ان درک کردي چرا که اضداد در صدور حقيقت همديگر را نمايان مي کنند
*********************
نور حق را نيست ضدي در وجود
تا به ضد او را توان پيدا نمود
نور الهي ضدي را ندارد تا از قانون اضداد بشود خداي متعال را پيدا کرد
مسايل السلوک
منظور مولانا از عدم معرفت خدا ان نهايت حق معرفت است
زيرا که اگر ضدي وجود داشت راحت ميشد ماهيت را شناخت اما اين دليل نميشود که نااميد گرديم و براي معرفت ذات حق که اصل و فلسفه خلقت است کوتاهي کتيم
********************
لاجرم ابصار ما لا تدرکه
و هو يدرک بين تو از موسي و که
چشمان ما از درک خداي مهربان عاجز اما همه در تصرف و احاطه حضرت حق هستيم و براي فهم ان بايد به حکايت موسي و کوه دقت کنيم
مسايل السلوک
در سوره مبارکه انعام خداوند ميفرمايد
لاتدرکه الابصار و هو يدرک الابصار و هوالطيف الخبير
هيچ چشمي اورا درک نکند در حاليکه او همه درک ميکند و ميبيند
*****************************
صورت از معني چو شير از بيشه دان
يا چو آواز و سخن ز انديشه دان
به ايات تکويني و تحول در ان بايد نگاه عارفانه داشت
شير محصول بيشه است و اواز و سخن ماحصل تفکر
مسايل السلوک
رجوع هر چيز به اصل خويش يک حقيقت است معتقدين به وحدت وجودي از ايه کريمه
انالله و انا اليه راجعون
رجوع عالم کثرت را به وحدت استنباط نموده اند
*************************
اين سخن و آواز از انديشه خاست
تو نداني بحر انديشه کجاست
منبع و ماخذ کلام از تفکر است ولي کسي خاستگاه حقيقي انديشه را نمي داند
مسايل السلوک
صاحب نظران نظر ملاي رومي را در ريشه تعقل خدا دانسته اند
***************************
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن دانی که باشد هم شریف
*********************************
چون ز دانش موج انديشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
امواج انديشه از خاستگاه حقيقي خويش جدا گشته و در حلقوم و زبان انسان تبديل به کلمات گشت
***********************
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
از کلماتي که از زبان خارج ميگردد تصويري ايجاد گردد يعني به فعليت ميرسد
اما همان فعل فاني است
دقيقا مانند امواج درياکه از جزر و مد اب دريا ايجاد ميشود موج خلق ميشود و زود به دريا برميگردد
مسايل السلوک
خداوند فرمود
دو واژه در قران هست که همه ايات نهفته در ان قدرت است
( کن فيکون) شو پس ميشود
ذات افعال بسته به همين امر است هر چيز که عينيت يابد به همان شدت محو و فنا شود
*************************
صورت از بيصورتي آمد برون
باز شد که انا اليه راجعون
تمامي صورتهاي عالم همه از عدم به هستي امده و همه انچه به تصوير ايد بعد پايان اجل به بسوي او باز ميگردد
*************************
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتيست
مصطفي فرمود دنيا ساعتيست
پس تو اي انسان در هر لحظه در حال مرگ و بازگشت هستي منظور مقام فنا و بقا است
حضرت پيامبر عليه السلام فرمودند
الدنيا ساعه فاجعلها طاعه
دنيا ساعتي بيش نيست پس بايد ان را در بندگي گذراند
*******************************
فکر ما تيريست از هو در هوا
در هوا کي پايد آيد تا خدا
افکار مانتد گلوله ايست که بطرف اسمان شليک گردد و ان هم به اراده خداست
و ان تير در اسمان ميماند؟
نه بلکه بطرف خدا مي ايد
*******************************
هر نفس نو ميشود دنيا و ما
بيخبر از نو شدن اندر بقا
ايات تکويني هر لحظه در حال تجديد شدن هست ولي ما از ان اگاهي نداريم
بلحاظ اينکه اين فعل ظاهر ا انجام نميگيرد و صورتا ثابت به نظر مي ايد در حاليکه تمامي کاينات حتي اعضا و جوارح ما در حال تحول است
****************************
عمر همچون جوي نو نو ميرسد
مستمري مينمايد در جسد
گذران عمر انسان دقيقا شبيه جريان جوي اب است در حاليکه جز جز اب بصورت ممتد و مستمرا در حال گذر هست ظاهر بصورت خطي واحد مشاهده ميشود
در حاليکه انان از به هم پيوستن قطرات بدين شکل شده اند
و در مسير خويش نيست در حال جنبش و تحول هستند
***************************
آن ز تيزي مستمر شکل آمدهست
چون شرر کش تيز جنباني بدست
اگر مقداري اتش را بوسيله دست در حالت دوراني بچرخانيم يک تيکه به نظر خواهد امد
در حاليکه ان شررها متصل نيستند بلکه از شتاب حرکت دست اينگونه مشاهده ميگردد
*********************************
شاخ آتش را بجنباني بساز
در نظر آتش نمايد بس دراز
اگر يک شاخه از چوب درختي را که اتش گرفته به سرعت بچرخاني او دقيقا چون يک خط مستقيم زردنگ جلوه نمايي کند
************************
اين درازي مدت از تيزي صنع
مي نمايد سرعت انگيزي صنع
ايت بيت مولانا اشاره به ايه. ?? سوره مبارکه نحل دارد
و ماامر الساعه الا کلمح البصر او هو اقرب
و ساعت قيامت نيست مگر به اندازه يک چشم بر هم زدن و حتي خيلي کوتاهتر از ان
***************************
طالب اين سر اگر علامهايست
نک حسامالدين که سامي نامهايست
مولانا ميفرمايد درک اين مسايل را با علوم حوزوي و دانشگاهي نميشود فهميد
بلکه بايد عالم عرفاني بود همچون حسام الدين بيسواد اما حکيم حاذق
لذا براي دريافت صحيح اين مطالب به دنبال انساني صاحب ولايت و کامل و داراي علم لدني برويد
تا از تجربيات ملکوتي او حواس ملکوتي شما بيدار گردد
انگاه به حقيقت معنايي اين مطالب بهتر پي خواهيد برد
پايان
همچو ان خرگوش کو بر شیر زد
روح او کی بود اندر خورد قد؟
تمثیلا در مقابله خرگوش و شیر ایا روح وی در اندازه قد کوچکش بود؟
************************
شیر میگفت از سر تیزی و خشم
کز ره گوشم.عدو بربست چشم
شیر از عصبانیت گفت خرگوش با تصرف گوشم چشمم را بست
مسایل السلوک
خاصیت ماده سحر و گرفتاری و سکر حاصله از تعلق به ان است
انانیکه گرفتار دنیا شده اند به همان نسبت از درک معنا فاصله گرفته اند
******************
مکرهای جبریانم بسته کرد
تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد
شیر گرفتاری خویش از مکر جبری نخچیران دانست زیرا با سلاح های چوبین خویش من را اسیب رساندند
مسایل السلوک
مولانا مبحث استدلاهای فلسفی فاقد معنا را بار دیگر به باد انتقاد میگیرد
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
در دفتر اول مفصل به سطحی بودن تقلید کورکورانه اشاره گردید
*******************
زین سپس من نشنوم آن دمدمه
بانگ دیوانست و غولان آن همه
شیر با خودش عهد بست دیگر گرفتار سخن شیطان صفتان و حیله گران نخواهم شد
************************
بر دران ای دل تو ایشان را مایست
پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست
لذا خطاب به دل گفت تمامی افکار و سناریوی انان را پاره نما و در واقع از سخنان سطحی انان جدا شو زیرا در حقیقت پوستی بیشتر نیستند
مسایل السلوک
باورهای قشری بسیار خطرناک هستند انسان صاحب اندیشه خیلی زود از دام این افکار خودش را ازاد میسازد
**********************
پوست چه بود گفتههای رنگ رنگ
چون زره بر آب کش نبود درنگ
مولانا سوال مطرح میکند که مراد از پوست چیست؟
و او پوست را کنایه از گفتار ظاهرا فریبنده و زیبا میداند سخنانی که در ادبیات امروز جهت شستشوی مغزی ساده اندیشان و کج فهمان بکار برده میشود
********************
این سخن چون پوست و معنی مغز دان
این سخن چون نقش و.معنی همچو جان
الفاظ که لفاظ گران بدان بازار گرمی میکنند نقش پوست است و حقیقت یک مطلب شبیه مغز میوه است
سخن مانند تصویر است و معنی مانند روح
***********************
پوست باشد مغز بد را عیبپوش
مغز نیکو را ز غیرت غیبپوش
پوست در واقع سترکننده سیرت بداندیشاناست سخنان به ظاهر اراسته درون لجن افراد سواستفاده گر را میپوشاند
اما مغز همان روح انسانهای صادق و خالص است که حضرت حق از غیرت خویش صاحبان معنا را مستور نگه میدارد
مسایل السلوک
مولانا در ابیات اخیر به انتقاد از کسانی میپردازد که چهره نفاق دنیا طلب خویش را در قالب سخنان فریبنده پنهان میکنند
و اگر مخاطب عمیق به گفتار و کردارش گردد به تهی بودن ان اگاه میشود
ترفند سرپوش گذاشتن بر کدورت و سیاهی درون شخص تهی از معنویت در سخنان زیبا اما بی تاثیر پنهان شده است
*******************
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب
تمثیل زیبای ملای رومی در مذمب افکار قشری در این بیت جلیل
اگر قلم از جنس باد باشدو کاغذ لز جنس اب طبیعتا هر چه به نگارش در اید در حقیقت پوچی است
مسایل السلوک
گفتار و کردار فاقد معنا در حقیقت چیزی جز پوچی نیست و به تبع ان حاصل ان هم بیهودگی است
****************
نقش آبست ار وفا جویی از آن
باز گردی دستهای خود گزان
اگر به محصول تصویر روی اب دلبستگی پیدا نمودی در نهایت کار چاره ای جز جسرت گریبانگیر ادمی نخواهد شد
مسایل السلوک
یکی از نام های قیامت یوم الحسره است انسانهایی که عمر خویش در باورهای میان تهی صرف نموده اند فقط حسرت خواهند خورد
حسرت برای شخص موقعی بوجود خواهد امد که طرف فرصت جبران نداشته باشد
و این ویژگی قیامت است
*********************
باد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
پوچی و خسرانی بزرگتر از داشتن امیال و ارزوهای مادی نیست پس اگر ادمی توفیق غلبه بر هواهای نفسانی را پیدا نماید
در واقع همان جا خداست
مسایل السلوک
انسان اگر بر تاریکیها فایق اید به نور دست خواهد یافت و تاریکی چیزی جز تعلق ماده نیست
*********************
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
حلاوت پیغام های حق بخاطر ثبات ان است و تمامی هستی ادمی را احاطه میکند
و الله بکل شی محیط
خداوند به هر چیزی احاطه دارد از ذره تا افلاک در ید قدرت اوست
لذا رحمت الهی بر بندگان خاص است و انهم به صفت محیط بودن و پایداری ان
یختص برحمته من یشا
********************
خطبهٔ شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
گفتار حاکمان دنیایی فانی است ولی کلام الهی و خطابه مقربان و برگزیدگان متفاوت است
از حیث احاطه و نورانیت و رسوخ بودن لذا صاحبان ولایت فنای در رحمت اویند و افعالشان از هر جهت نافذ و راهگشاست
*******************
زانک بوش پادشاهان از هواست
بارنامهٔ انبیا از کبریاست
زیرا اثار حاکمان دنیا برگرفته از ارزو و امیال مادی است
اما عملکرد و نتیجه نهایی مردان حق از مقام کبریایی است
مسایل السلوک
کبریایی یا کبر ملکوتی جدای از کبر مادی است
خداوند دارای کبریایی است و ان نشات گرفته از جایگاه ذات اوست در عالم حقیقت
پس متعلقین به حق در تجلی صفت کبریایی او قرار گیرند و ابهت و بزرگی مردان اسمانی نه از غرور بلکه از اوج تواضع است
*****************
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد بر میزنند
نام پادشاهان در سکه ها ضرب گردد و در انتهای قدرت حذف گردد اما نام مقربان بویژه حضرت محمد صل الله علیه و اله و سلم تا ابدیت باقیست
مسایل السلوک
حکایتی است که یکی از شاگردان ابن سینا گفت استاد اگر ادعای نبوت نمایی همه قبول کنتد
ابن سینا در یکی از مسافرت های زمستاتی از همان شاگردش خواست برای رفع تشنگی از سبو بیرون خانه مقداری اب بیاورد
شاگرد بهانه اورد که هوا سرد است لذا تا صبح اگر صبر کنید بهتر است
در همین لحظه موذن اذان صبح را میگفت و به رسالت پیامبر شهادت داد
ابن سینا گفت پیامبر صدها سال پیش نبی بوده و این موذن او را زیارت نکرده
اما امروز به تبعیت امر او در هوای سرد وضو گرفته و به مسجد امده و اذان میگوید
در حالیکه تو حاضر نیستی برای تشنگی من اب بیاوری
و این حقیقت کبریایی است
پس اگر نتیجه زحمات کسی ابدی شد و ایندگان خویش را ملزم به احترام و اجرای ان دانستند همان مقام معنایی است
اللهم انی اسلک من فضلک
**************************
نام احمد نام جملهٔ انبیاست
چونک صد آمد نود هم پیش ماست
مولانا به یک نکته ظریف اشاره میفرماید که
لانفرق بین احد من رسله
ویا کلهم نور واحد
اگر از پیامبر مدحی صورت گرفت در حقیقت ستایش همه مقربان است
زیرا اگر کسی عدد صد را در شمارش بحساب اورد عدد نود نیز در ان مستتر است
مسایل السلوک
یهود در ایمان به مقدسات مذموم گردیدند به صفت
نومن به ببعض ونکفر ببعض
تمامی مشاعر الهی قابل احترام حال انبیا یا اولیا یا شتر صالح و سگ کهف و کوه مروه و صفا ومساجد و خانقاه و.....
هر شخص و شی و حیوان و نبات ....اگر در مجالست با نورانیت و معنویت بود قابل مدح است و تعرض و اهانت به ان کفر است
آن مگس بر برگ کاه و بول خر
همچو کشتیبان همی افراشت سر
مگسی بر روی برگکاهی که شناور بر ادرار الاغ بود جلوس نمود و از الودگی خویش به صفت کبر گردن خویش را همچون ملوانان افراشته نمود
مسایل السلوک
تملک دنیا در هر بعدی برای انسان ناقص بسیار خطرناک است زیرا نفس اماره و شیطان در او به مدعی بودن نفوذ نمایند
پیامبر فرمودند اگر انسانها اندیشه درستی نداشته باشند جاهلان بر انان حاکم گردند
حکومت جاهلان مانند مگس داستان پر از افت خواهد بود و میتوان قیاس نمود در تمامی امورات اگر مبتی بر کمال عقلانی و معنوی نباشد خسران ان گریبانگیر همه خواهد شد
********************
گفت من دریا و کشتی خواندهام
مدتی در فکر آن میماندهام
مدعی شد من تبحر در علوم دریانوردی هستم و فن هدایت کشتی را میدانم و مدتها عمر صرف تعلیم ان نموده ام
*********************
اینک این دریا و این کشتی و من
مرد کشتیبان و اهل و رایزن
او از کوته فکری ادرار الاغ را دریا دید و برگ کاه را کشتی و خود را ملوان
و این باور موجب شد مدعی گردد من یگانه مرد در کشتیرانی ام و دارای اهلیت و صاحب نظرم
*******************
بر سر دریا همی راند او عمد
مینمودش آن قدر بیرون ز حد
مگس بر روی دریایی که خیالی بود حرکت میکرد و این کار در نظر او بیش از حد بزرگ می نمود
************************
بود بی حد ان چمین نسبت بدو
ان نظر که بیند انرا راست کو؟
ادار الاغ نسبت به مگس بسیار بزرگ نشان میداد و باید دید واقع نگری باشد تا حقیقت ان را مشاهده نماید
*********************
عالمش چندان بود کش بینشست
چشم چندین بحر همچندینشست
عالم مگس به مقدار بینش وی است لذا بحر در نظر او به اندازه درک و فهم اوست
**********************
صاحب تاویل باطل چون مگس
وهم او بول خر و تصویر خس
افرادی که به تفسیر و شرح بدون سند و ژاژگویی میپردازند دقیقا مانند همین مگس سوار بر کاه و پیشاب الاغ اند
*******************
گر مگس تاویل بگذارد برای
آن مگس را بخت گرداند همای
اگر مگس شرح سطحی و کوته نظری خویش را رها کند یقینا به پرنده ای خوش اقبال و سعادتمتد تبدیل خواهد شد
مسایل السلوک
رهایی از سست نظری و تکیه بر اسناد محکم نشانه قوت تفکر است
خداوند در قران میفرماید
(یبغون عوجا) بعضی ها دوست دارند بدنبال کجی ها باشند و محکمات را رها و به متشابهات مشغول گردند
***********************
آن مگس نبود کش این عبرت بود
روح او نه در خور صورت بود
اگر فردی از تاویل سطحی رهایی یابد دیگر او مگس نیست بلکه او به کمال روحانیت دست یافته است
و از صورت نجات یافته است انسانهای گرفتار صورت از حلاوت سیرت دورند
ساعتی تاخیر کرد اندر شدن
بعد از ان شد پبش شیر پنجه زن
خرگوش با تدبیر در رفتن تاخیر یک ساعته داشت و نهایتا به محضر شیر که از شکست عهد خشمگین بود حاضر شد
**********************
زان سبب کاندر شدن او ماند دیر
خاک را می کند و می غرید شیر
شیر به سبب تاخیر خرگوش از خشم زمین را می کاوید و می غرید
*************************.
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و سست و نارسان
شیر با عصبانیت گفت من گفته بودم که اینان در تعهد خویش سست و بی ثبات هستند
***********************
دمدمه ایشان مرا از خر فکند
چند بفریبد مرا این دهر چند؟
حیله انها مرا از رسیدن به شکار الاغ دور کرد تاچه وقت باید فریب بخوریم چند دفعه؟
*********************
سخت درماند امیر سست ریش
چوننه پس بیند.نه پیش از احمقیش
سلطان احمق در امورات خویش درمانده است زیرا در ابتدا و انتهای کار خویش مشکل دارد
راه هموارست زیرش دامها
قحط معنی درمیان نامها
مسیر همیشه در تمامی ابعاد هموار به نظر میاد اما سیرتش دام های فراوانی نهفته است
در میان این همه القاب مذهبی ان چیزی که نایاب است حقیقت معنا است
*******************
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست
القاب و نام ها مانند دام است ظاهرا شیرین اما باطنا فاقد حقیقت دقیقا مانند جریان اب در زمین ریگزار
مسایل السلوک
مراد حضرت مولانا بازی با القاب و سو استفاده از ان است هر لقب باید متناسب با گنجایش معنایی و تصرف ملکوتی فر باشد الا لفظی بیش نیست
القابی نظیر ایت الله و شیخ الاسلام و ثقه الاسلام و مجتهد و فقیه مولانا در متخصصان دینی و غوث و قطب و ولی در عرفان باید متناسب با لیاقت باشد
متاسفانه اهل قدرت بدون داشتن مقامی ملکوتی گاها جهت حکومت بر عوام از ان بهره برداری شخصی از قرون اولیه تا کنون شده
در مقطعی به جهت جلوگیری از سو استفاده قانونی را اهل معنا وضع نمودند که میبایست درجه تصرف و گنجایش الهی فرد انسانهای کامل و صاحب ولایت تایید نمایند
****************************
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کمیابست رو آن را بجو
مولانا میفرماید البته تمامی القابی لفظی نیستند لذا در میان ریگزار باید بدنبال سنگهایی بود که انان در حقیقت مردان حق هستند و اتفاقا سخت کمیابند
و برای یافتن مردان صاحب ولایت و معراجی باید تلاش وافری را انجام داد
و قلیل من عبادی الشکور
********************
منبع حکمت شود حکمتطلب
فارغ آید او ز تحصیل و سبب
انانی که سرچشمه حکمت هستند حکمت طلب بودند و او دیگر نیازی به علوم اکتسابی و سببی ندارد
مسایل السلوک
حکمت یعنی باز شدن چشم باطنی و در قران حکمت یعنی خیر کثیر
حکمت صفت انبیا است و اگر ولی بدان دست یافت دیگر نسبت به علومظاهری بی نیاز میگردد
************************
لوح حافظ لوح محفوظی شود
عقل او از روح محظوظی شود
انسان طالب حقیقت ابتدا خود در حفظ و کسب معارف تلاش میکتد و انگاه که به کمال معنوی رسید دیگر خود به لوح محفوظ تبدیل گردد
و عقل و اندیشه او به روح مجرد تبدیل شود و در این مرحله در حفاظت حق قرار گیرد و دیگر انحراف او امکان پذیر نیست
*********************
چون معلم بود عقلش ز ابتدا
بعد ازین شد عقل شاگردی ورا
عقل نخست نقش معلم را داراست ولی هنگام کمال ادمی دیگر او به شاگرد صاحب خویش تبدیل میگردد در واقع نقش سایه را دارد
************************
عقل چون جبریل گوید احمدا
گر یکی گامی نهم سوزد مرا
در محله کمال انسانی دیگر عقل مانتد جبرییل علیه السلام گوید ای احمد صل الله علیه و اله اگر گامی فروتر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم
مسایل السلوک
تشبیه زیبایی مولانا بسیار هنرمتدانه در تفهیم این مطلب از ذهن ملکوتی و اسمانی خویش بهره میبرد
حظ فراوان از کلام این مرد الهی نصیب قلبهای بیدار و عاشق میشود
مقامش عالی است
انشالله متعالی تر گردد
***********************
تو مرا بگذار زین پس پیش ران
حد من این بود ای سلطان جان
جبرییل امین در سفر معراج تا سدره المنهی همراه سید علیه السلام بود اما مقام فرشته وحی تا همین جا بود و مقام حضرت تا قاب قوسبن او ادنی
و جبرییل گفت ای اقا و مولای جان عاشقان حد من همین است پس از من گذر نمایید و از این پس شما باید تنهایی سیر ملکوتی نمایید
***********************
هر که ماند از کاهلی بیشکر و صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
انسانهای جبری در حقیقت متکی به سست عنصری و تنبلی هستند و در واقع به توجیه افعال خویش میپردازند
او از صفات شکر و صبر خالی است و ناچارا چنین عقیده ای را برگزیده است
********************
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریش در گور کرد
انسانهای جبری موجب بیماری خویش گردند و همین دلیل باعث مردن و نهایتا رفتن به گور است
**********************
گفت پیغمبر که رنجوری بلاغ
رنج آرد تا بمیرد چون چراغ
اشاره به حدیث
لاتمارضوا فتمرضوا و لاتحفروا قبورکم فتموتوا)
حضرت فرمودند اظهار کسالت به ژاژخواهی و تمارض به بیماری موجب مرض گردد
تا حدی که صاحب خویش را به گورستان برد
مسایل السلوک
مولانا در رد جبریون این روایت را بهره برده است چنانچه اگر شخص خود را فاقد قدرت و اختیار در دایره تکلیف داند این غیر موثر بودن موجب بیماری گردد
********************
جبر چه بود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگی بگسسته را
معنی جبر جیست ؟
بدان معنی است که استخوان شکسته و رگهای گسسته را پیوتد و ترمیم نماییم
***********************
چون در این ره پای خود نشکسته یی
بر که می خندی؟ چه پا را بسته ای
ای معتقد به جبر تو که به بهانه اجباری بودن امورات و افعال از حرکت در راه حقیقت متوقف شده ای
پس دلیل خنده ات و بستن پای شکسته ات چیست؟
******************
وانک پایش در ره کوشش شکست
در رسید او را براق و بر نشست
انکسی که در مسیر کمال تلاش نماید و پای حرکتش به مانعی برخورد
خداوند مهربان مرکب بهتری همچون براق سید علیه السلام در واقعه معراج عنایت فرماید
مسایل السلوک
انسان تلاش گر مورد لطف هدایت خداوند قرار میگیرد و هر روز سیر تعالی وی رو به افزونی است
زیرا خداوند الطاف خویش را قول مضاعف داده به اهل دیانت و مخلصین درگاهش
********************
حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد
مرید نخست پایبند دیانت است به تبع عمل خالصانه قابلیت امر حق را پیدا کرد انگاه مورد مقبولیت ذات الهی قرار گرفت
مسایل السلوک
سالک ابتدا باید طالب حق باشد هر طالب افعال خویش را عاشقانه عامل میشود تا فنای معشوق گردد انگاه او بقای جاودانه یابد
*************************
تاکنون فرمان پذیرفتی ز شاه
بعد ازین فرمان رساند بر سپاه
سالک مقبول در گام اول پذیرای فرمان معبود میگردد
اما در مرحله کمال حامل پیغام دوست میگردد
مسایل السلوک
مردان الهی در وادی ریاضت و بندگی چنان اوامر الهی را پذیرا هستندو منازل سلوک را خالصانه طی میکنند که نهایتا ماموریت ابلاغ قدرت و مشیت پروردگار را بدست میگیرند
**************************
تاکنون اختر اثر کردی درو
بعد ازین باشد امیر اختر او
انسان مبتدی به سبب نقص خویش ستارگان در اقبال او موثر بودند ولی اکنون به فضیلت کمال خود فرمانده و امیر افلاک و ستارگان است
*********************
گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر
چنانچه در خصوص فرمانروای و سلطانی انسان کامل بر افلاک تردید دارید به اعجاز ختمی مرتبت در شکافتن ماه دقت و تامل نما
*********************
تازه کن ایمان نی از گفت زبان
ای هوا را تازه کرده در نهان
لذا برای درک صحیح و معرفت به وادی معنا لازم است در باور خویش تجدید نظری نمایی اما از لفاظی و شعار دوری کن و با حقایق صادقانه برخوردنما
زیرا ظرفیت این مهم را در باطن خویش پنهان کرده ای باید تجدید ایمان نمایی
*********************
تا هوا تازهست ایمان تازه نیست
کین هوا جز قفل آن دروازه نیست
تا اسیر هوای نفسی و امیال شیطانی در وجودت جولان میکند باورت تجدید پذیر نیست
و هوای نفس مانند قفلی است بر دروازه پس میبایست قفلها را شکست ان هم با شکست منکرات و ارزوهای مادی غیر مشروع
**********************
کردهای تاویل حرف بکر را
خویش را تاویل کن نه ذکر را
مشکل اصلی تو انست که کلام الهی را به نفع خویش تفسیر نموده ای در حالیکه باید خویش را مطابق کلام رب العالمین بسازی
مسایل السلوک
کلام الهی فرمان خدا را باید از مقرب شنید و عمل نمود اهل تاوبل اگر گرفتار نفس و دنیا باشند و هیچ رابطه ای با اسمان نداشته باشند از قران برداشت اشتباه خواهند داشت و به دنبال ان گمراهی خلق را رقم خواهند زد
**********************
بر هوا تاویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی
قران کریم را نه براساس رضایت حق و هدایت مخلوق بلکه بر اساس عقیده خویش و امیال خود شرح میدهی
لذا ان معانی بزرگ کلام حق بوسیله تفسیر مقرضانه تو به پستی و کژی سوق پیدا خواهد کرد
مسایل السلوک
سخن خدا را باید مردان الهی انبیا و اولیا تفسیر نمایند قران صحه گذاشته بر عملکرد علمای ظاهر یهود و نصرانیت که چطور انحراف و تاویل شخصی انان موجب گمراهی امتان انبیا سلف گشت زیرا تخصص تنها برای امر تاویل کافی نیست اتفاقا واجب و لازم و ضروری است ایات اسمانی را افرادی استباط و شرح و استخراج نمایند که صاحب ولایت و کرامت حاصله از تقوا باشند
گفت هر رازی نشاید باز گفت
جفت.طاق اید گهی.گه طاق جفت
خرگوش گفت در خیلی از موارد سزا نیست که هر سری را بازگو نمود چون گاها جفت طاق است و بالعکس
******************
از صفا دم زنی با ایینه
تیره گردد زود با ما اینه
تمثیلا
اگر از روی محبت بر روی ایینه نفس بزنی از بخار نفست صورت ان بخارالود و کدر گردد
مسایل السلوک
مراد از بخار گفتن اسراری است که نباید عنوان گردد گر چه مشورت ممدوح است اما هر رازی را شایسته نیست عنوان نمود شاید کدورت یا فتنه ای گردد و مانند بخار دهان سیاهی به دنبال داشته باشد
********************
در بیان این سه کم جنبان لبت
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت
از سه موضوع باید کمتر سخن گفت از راه ومقصد سفر از مقدار ثروت و از راه و روش در عقیده
مسایل السلوک
فاش نمودن هریک از موارد فوق موجب افاتی میگردد شاید در مسیر و مقصد سفر مخالفانت کارشکنی نمایند و از ثروتت باعث حسادت گردد و مذهبت نیز تقابل مخالف را به دنبال داشته باشد
********************
کین سه را خصمست بسیار و عدو
در کمینت ایستد چون داند او
این سه مورد دشمنان خاص خویش را دارد و یقینا معضلاتی را به دنبال خواهد داشت
مسایل السلوک
استر ذهبک و ذهاتک و مذهبک
این حدیث سفارش به ستر ثروت و مقصد و عقیده دارد
*******************
ور بگویی با یکی دو الوداع
کل سر جاوز الاثنین شاع
اصلی هست که اگر هر سری را به دو نفر بازگو نمودی میبایست با ان وداع نمایی زیرا رازی اگر به دونفر رسید عملا دیگر راز نیست و هر موضوعی که از میان دو لب خارج گردید به دیگران نیز خواهد رسید
*********************
گر دو سه پرنده را بندی بهم
بر زمین مانند محبوس از الم
مثلا اگر چند پرنده را با هم ببندیم گرفتار خواهند شد و دیگر قادر به پرواز نخواهند بود
*************************
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلط افکن.مشوب
لذا ان پرندگان در خالی که اسیرند سری با هم گفتگو کنند
اصل مشورت خوب است بشرطی که تمامی جوانب موضوع فاش نگردد
********************
مشورت کردی پیمبر بستهسر
گفته ایشانش جواب و بیخبر
عادت حضرت رسول علیه السلان این بود که در مشورت با یاران پوشیده تر سخن میگفتند و انان نیز نظر خویش را میگفتند
******************
در مثالی بسته گفتی رای را
تا ندانند خصم از سر پای را
حضرت علیه السلام بیشتر موضوعات را در قالب تمثیل بیان میفرمودند تا دشمن از ان اگاهی نیابد
********************
او جواب خویش بگرفتی از او
وز سوالش می نبردی غیر. بو
و بدین روش ایشان نظر صحابه را متوجه میشدند بدون اینکه خصم متوجه گردد
بخش ۵۷
بیت ۱۰۴۱
بعد از آن گفتند کای خرگوش چست
در میان آر آنچ در ادراک تست
اهل نخچیر خطاب به خرگوش گفتند انچه در فکر واندیشه تو عنوان نما
*******************
ای که با شیری تو در پیچیده ای
باز گو رایی که اندیشیده ای
تویی که سرشاخ با شیر گشته ای بازگو کن رای و نقشه خود را که اندیشه کردی
******************
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد
اصلی هست که در شورا به فرد مشورت دهنده مدد میشود زیرا عقلها به کمک همدیگر می شتابند
****************
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار موتمن
حضرت رسول (ع) فرمودند
ای کسی که نیاز به نظر داری حتما با دیگران شور انجام بده زیرا فرد مشورت کننده ذاتا مورد اعتماد و امین است
اشاره به روایت( المستشار موتمن(
بخش ۵۶
ادامه داستان خرگوش و نخچیران
این سخن پایان ندارد هوشدار
هوش سوی قصهٔ خرگوش دار
اموزه های عرفانی وادی بینهایت است بهتر است به داستان برگردیم
لذا تمامی ذهن خویش را بسوی استماع بهتر حکایت سوق دهید
مسایل السلوک
هر مطلب علمی در هر بعدی را باید به گوش جان شنید
شنیدن مهمتر از گفتن است در اموزه های دینی سکوت همراه با سمع اگاهانه حکیمانه است
و حرافی نشانه عدم تعقل و گرفتاری است مگر انکه گفته ها مبتنی بر کسب معنایی باشد
پیامبر فرمود
اگر انسانها شرمگاه و زبان را در تصرف خویش دراورند من سلامت ایمانشان را تضمین می نمایم
******************
رو تو روبهبازی خرگوش بین
مکر و شیراندازی خرگوش بین
با اصل قرار دادن مقدمه دو بیت قبلی رجوعی داشته باشیم به داستان خرگوش و حیله بازیهای ان و نهایتا سرنوشت شیر حکایت
*********************
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را در نیابد گوش خر
گوشی حیوانی را کنار بگذار و گوش رحمانی را خریداری نما زیرا درک کلام اسمانی مثنوی را باید با گوش دیگر شنید
مسایل السلوک
سمع روحانی گوش جان ادمی است اهل دل با دل بشنوند لذا با دل عشق ورزند و خادم گردند و این نوع افعال از عنایت جان جانان عطا گردد
اما سمع حیوانی و نفسانی جز به ناحق نشنود و تبع ان افعالش ظلمانی و باطل است
*******************
خاتم ملک سلیمانست علم
جمله عالم صورت و جانست علم
مولانا در این بخش جلیل به برتری عقلانیت و دانایی فرد میپردازد و ان را با خاتم سلیمان نبی علیه السلام مانند میداند
تمامی دنیای مادی صورت کار است و اگاهی و اندیشه نقش جان و روح را دارد
مسایل السلوک
در بحث علم گاها این اشتباه اتفاق می افتد که علم را در اموزه های دینی سواد حوزوی یا دانشگاهی دانند و القای این موضوع را خواسته یا ناخواسته صاحبان این فنون به جامعه تحمیل میکنند
در حالی که مراد از علم در کتابهای اسمانی و توصیه های کاملین عقل معاد است و این نعمت بزرگ به تحصیل تقوا و خداترسی حاصل گردد
یک کشاورز وکارگر و چوپان میتوانتد عالم واقعی باشند و دقیقا یک فقیه و پزشک و مهندس...به عدم تقوا میتوانتد جاهل گردند
ابوجهل ابوالحکم بود
واحمد علیه السلام امی
اما دانش ابوجهل مزین به عقل نبود و بیسوادی سید عالم علیه السلام همه دانایی و پاکی ...
پزشکی که به معنی واقعی پزشک نیست و رشوه گیرد و معلمی که فقط به کسب ماده فکر کند و مهندس و مدیری که هدفی حز کسب درامد نداشته باشد عالم واقعی نیست اما اگر دانش اکتسابی وی به اخلاق و دیانت مزین شود نور علی نور گردد
شبانی و کشاورز وکارگری که صادقانه انجام وظیفه نماید و عملکردش در وادی خداترسی باشد عالم واقعی است
پس علم یعنی عقل و تقوا حال این مجتهد باشد یا چوپان گوسفندان بیابان مهم باور به حضور احکمالحاکمین است
********************
آدمی را زین هنر بیچاره گشت
خلق دریاها و خلق کوه و دشت
مسخر شدن و تصرف مخلوقات دریایی و زمینی بوسیله علم باطنی برای ادمی حاصل شده است
مسایل السلوک
مردان الهی بر کاینات به اذن خدای مهربان تصرف دارند و در خصوص حیوانات نیز صادق هست
وجود بیشمار حکایات از انبیا و اولیا در این موضوع خود تایید مطلب مذکور است
********************
زو پلنگ و شیر.ترسان همچو موش
زو نهنگ بحر.در صفرا و جوش
شیر و پلنگ هراسانند مثل موش حتی نهنگ دریا در ترس و جنبش حاصل از تسخیر ادمی اند
مسایل السلوک
گویند یاران مکتب رسالت در یکی از جنگها به جنگلی مملو از حیوانات وحشی رسیدند
فرمانده مسلمانان خطاب به حیوانات فریاد زد ای حیوانات امروز صحابه سید عالم در این مکان به فریضه جهاد مشغول خواهند شد لذا جهت امنیت خویش از جنگل خارج شوید
روای میگوید
تمامی حیوانات احابت امر کردند و مادران بچه های خویش رو به دندان گرفته و به جای امنی پناه بردند
در ضمانت اهو در متقبت پیامبر و اقا علی بن موسی الرضا نیست مشهور و معروف است
*****************
زو پری و دیو ساحلها گرفت
هر یکی در جای پنهان جا گرفت
از شرافت ادمی دیو و اجنه به سواحل رانده شدند و هر یک به مخفیگاه پناه اورد
توضیح..
منظور مولانا اشاره است به مضمونروایتی در خصوص اینکه ماقبل ادمیزاد جنیان ساکن زمین بودند
چون نافرمانی ننودند شیاطین بر انان غالب امدند و کارزار عجیبی فی مایین انان بوجود امد
برای اطلاع بیشتر مراحعه گردد به کتب روایی و حدیثی در صورت تمایل تحقیق بیشتر زیرا مطلب بسیار وسیع است
****************
آدمی را دشمن پنهان بسیست
آدمی با حذر عاقل کسیست
ادمی بسیار دشمنهای مخفی و اشکار دارد و انسان اندیشمند و با احتیاط دانا ترین است
مسایل السلوک
ادمی گرفتار دشمنان ظاهر رقیبان عالم ماده و وادی معنا در سیرت مسیر زندگی است
دشمنی انسانیت از بدو خلقت اشکار گردید
ابتدا نفس دشمن مکار بسراغ ابوالبشر ادم علیه السلام رفت و بعد قابیل در تعدی دنیاپرستی به دشمنی با هابیل پرداخت
اولی موجب هبوط گردید و دومی الوده به خون برادر
******************
خلق پنهان زشتشان و خوبشان
میزند در دل بهر دم کوبشان
مخلوقات خداوند در خفا هم زشت انان مانند شیطان و نفس و حسود....
و هم خوبشان مانند فرشتگان و انبیا و اولیا و متعلقات انان هر دو یا بر دل اثر منفی و یا الهام رحمانی میگذارند
********************
بهر غسل ار در روی در جویبار
بر تو آسیبی زند در آب خار
حتی در مخلوقات تکوینی اگر برای انجام غسل در جوی اب وارد گردی خار موجود در کنار جویبار بر بدنت اسیب خواهد زد
*********************
گر چه پنهان خار در اب است پست
چونکه در تومی خلد دانی که هست
خار داخل جویبار بسیار کوچک و مخفی است به محض اصابت بر بدن متوجه وجود خار میشویم
مسایل السلوک
خار نهان شده در داخل اب اثر خویش را بر ادمی میگذارد ایا وجود اهل معنا و اهل ماده بر دل انسان بی تاثیرند
یقینا مجالست با هر فرقه ای خوب یا بد یا به سقوط و یا صعود کمک خواهند کرد
*******************
خارخار وحیها و وسوسه
از هزاران کس بود نه یک کسه
وسواس شیطانی و الهامات رحمانی از هزاران سو و هزاران کس بسوی ادمی امدنی است
در کتاب مصباح الهدایه و مفاتیح الغیب خواطر را از چهار دسته دانسته اند
۱- حقانی علمی است از جانب خدای مهربان که بدون واسطه بر قلب مردان الهی القا گردد
۲- ملکی علمی است که انسان برخیرات سبقت گیرد و از منکرات دوری گزیند
۳- نفسانی...حالتی است که انسان را بر تمامی شهوات از قدرت طلبی و ثروت اندوزی و شهوت پرستی...باطل تشویق و ترغیب نماید
۴- خاطر شیطانی...هر چیزی که موجب زشتی و پلیدی گردد چنانچه نجاست ان در رفتار فرد جلوه نماید و اشکار گردد
********************
باش تا حسهای تو مبدل شود
تا ببینیشان و مشکل حل شود
لذا باید صبر پیشه کنی و برای نجات از خواطر مذموم حس های نفسانی را به ادراک اسمانی تبدیل نمایی
انگاه به تبع ان بصیرت یابی و مشکلات ناشی از نفس مرتفع گردد
************************
تا سخنهای کیان رد کردهای
تا کیان را سرور خود کردهای
هر گاه به بینش حقیقی و الهی دست یافته متوجه ضرر فراوانی که از رد حالات ملکوتی مردان الهی و فرشتگان و کلام حق تحمل نموده ای خواهی شد
و در خواهی یافت که چطور اسیر شیطان ونفس بوده ای و هیچ التفاتی بدان نداشته ای
گفت ای یاران حقم الهام داد
مر ضعیفی را قوی رایی فتاد
خرگوش گفت
دوستان پروردگار من به من الهام کرده و مخلوقی ضعیفی مانند من را قدرت نظر و اندیشه عنایت فرموده است
مسایل السلوک
الهام در اموزهای دینی بوده و هست بر نبی و ولی
بویژه اولیا بدین طریق بیشتر امورات بر انان عارض میگردد
و را کسب ان از طریق قلب است نه کسب و تدبیرو تلاش
***********************
آنچ حق آموخت مر زنبور را
آن نباشد شیر را و گور را
تمثیلا..پروردگار به نقص صریح قران به زنبور عسل چیزی را الهام فرموده که به سایر حیوانات مثلا شیر و گور خر نیاموخته است
مسایل السلوک
اشاره به ایه ۶۷-۶۸ سوره نحل
اوحی الی ربک النحل..
خداوند به زنبور عسل الهام نمود تا در ارتفاعات خانه درست نمایند و از گلهای میوه ها استفاده نمایند ....
زنبور عسل حشره ای کوچک است اما مورد عنایت حق
لذا این رحمت خاصه به انتخاب حق و مقام معنایی قالبا حاصل گردد
***********************
خانهها سازد پر از حلوای تر
حق برو آن علم را بگشاد در
زنبور کندو خویش را مملو از عسل نماید چون این دانایی را خداوند به او اموخته است
*******************************
حق انچه اموخت کرم پیله را
هیچ پیلی داند ان گون حیله را؟
ایا خداوند علمی که به کرم ابریشم عنایت نموده فیل بدان بزرگی ان ظرافت و هنر را میداتد؟
مسایل السلوک
شارحان اعتقاد دارند فیل نماد ظاهرپرستان است و کرم ابریشم عارفان
زیرا اهل قشر تسلط و تصرف اهل باطن را ندارند
*******************************
آدم خاکی ز حق آموخت علم
تا به هفتم آسمان افروخت علم
ادمی نمونه کاملی و بهتر است بگوییم بهترین مخلوق خداوند در کسب دانایی و علم لدنی است
و بواسطه همین فضیلت بر هفت طیقه اسمان تصرف پیدا کرده است
او به رازهای هستی از ناسوت تا لاهوت اگاهی یافته است و این مهم بخاطر شناخت و دانایی او بر سایر موجودات است
*************************
نام و ناموس ملک را در شکست
کوری آنکس که در حق درشکست
او در کسب معانی و مقام جایگاه فرشتگان را تصرف نمود و انان را پشت سر گذاشت
و این مهم به کور چشم حسودان و ریب بافان حاصل شده است
مسایل السلوک
در ایه۳۱ سوره بقره شرح کامل این اتفاق بیان شده است که در نهایت فرستگان عاجز گشته و اعتراف نمودند
سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا
انک انت العلیم و الحکیم
**********************
زاهد ششصد هزاران ساله را
پوزبندی ساخت آن گوساله را
خداوند حکیمبر دهان شیطان پوزبندی زد تا او به رازهای معنا اگاهی نیابد
در حالیکه هزاران سال بندگی کرده بود
مسایل السلوک
قضیه شیطان بسیار عمیق و قایل تعمل هست کثرت عبادت دلیل بر حقانیت و مقبولیت نیست شیطان عالم بود عامل بود اما مومن نبود او باور سطحی داشت
زیرا ایمان اوموجب حذف رذایل نشده بود
تا ادمی به دایره امنیت ایمانی نرسیده باور و اعمال او تکیه گاه محکمی نیست زمانی میشود به تصرفات معنایی خویش دلبست که ان اعمال قرب حقیقی ایجاد نماید
اگر به اندازه سر سوزن تاریکی در رفتار بود هنوز تزلزل در و لغزش هست
**********************
تا نتاند شیر علم دین کشید
تا نگردد گرد آن قصر مشید
ابلیس به سبب داشتن کبر گمراه گردید و این و ضلالت باعث شد تا از حلاوت دیانت بی بهره باشد و از دست یابی به قصر اسرار الهی باز ماند
مسایل السلوک
ابلیس همه عبادت او در گرو ازمون یکسجده بر ادم قرار گرفت
زیرا او در منیت سست عنصر بود و حضرت حق ازمون هر کس را بر محور ضعف او قرار داده است
****************
علمهای اهل حس شد پوزبند
تا نگیرد شیر از آن علم بلند
اهل دانش ظاهری همان تخصص انان بعنوان حجاب است لذا نمی توانند از شیر معرفت تناول نمایند
مسایل السلوک
علوم ظاهری و حواس مادی ادمی را دلبسته محادله و مناقشه میکند و درک رازهای خلقت بدین طریق امکان پذیر نیست
پس تا هنگامی ادمی به سر امری دست نیابد در حصار امنیت قرار نخواهد گرفت
***********************
قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد
کان به دریاها و گردونها نداد
دل کوچک ادما گوهر معرفت در ان هدیه خدای مهربان نهاده شده
و ان نعمت بزرگ به دریاه و کل کاینات داده نشده
مسایل السلوک
گوهر معرفت مبتنی بر عقلانیت است انسان عاقل بر اساس فطرت خداجویی خویش عاشق گم شده خود است
ان هنگام که فرد معشوق را شناخت حیرتمند به یگانگی او دست یابد و فنا در رب هستی گردد انجاست که شیرینی بندگی معنی حقیقی خویش را نشان عاشق دهد
این عطا را به نص صریح قران ادمی خود برگزید
سوره احزاب ( انا عرضنا الامانه علی .........و حملها الانسان ....
***************************
چند صورت آخر ای صورتپرست
جان بیمعنیت از صورت نرست
ای انسانی ظاهرگرا تا چه هنگام گرفتار صورت خواهی بود ایا هنوز وقت ان نرسیده تا روح تهی از معنایت به حقیقت معنا دست یابد
مسایل السلوک
فضیل عیاض گرفتار صورت بود ناگهان قلبش بیدار گشت به شنیدن فقط یک ایه از کلام خدا
ایا هنگام ان فرا نرسیده تا قلبهای شما به طرف خدا خاشع گردد
***********************
گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی
اگر صورت ملاک بود و برتری در نعمات فیزیکی ادمی بود دیگر فرقی بین ابوجهل و احمد علیه السلام نبود
مسایل السلوک
اشتباه بسیاری از انسانهای امروزی هم همین است که انبیا و اولیا را بسان خویش پنداشتند
در حالی که بین انان ( بینهما بعد المشرقین)
سعدی گوید
گر ادمی به چشم است و دهان و حلق و بینی
چه میان نقش دیوار و میان ادمیت
***********************
نقش بر دیوار مثل آدمست
بنگر از صورت چه چیز او کمست
تصویر نقاشی شده روی دیوارشبیه ادمی است دقیق به ان نقش نگاه کن و تفاوت در داشته های هر یک را در عالم حقیقت چه میبینی
*********************
جان کم است ان صورت با تاب را
رو بجو ان گوهر کم یاب را
فرق ان دو در روح و حان است تمام ارزش ادمی به جان پاک و با صفا است
چرا رسول الله علیه السلام معدن صدق و صفا و وفا است؟
چون رسول پاک به حقیقت انسانیت مزین گشته بود و در زندگی وی ذره ای سیاهی نبود بلکه همه نور و بود عشق و طلب و بندگی
فرق بین انسان ناقص وکامل مانند نقش دیوار و جسم دارای جان است
بعضی از ادما مانند یک تصویر نقش بسته هستند حتی کمتر
زیرا تصویر تعدی و طغیان نمیکند ولی ادم شرارت و وعصیت او موجب سلب ارامش زمینیان و لعن ملکوتیان است
و ماابری نفس ان النفس لاماره...
***********************
شد سر شیران عالم جمله پست
چون سگ اصحاب را دادند دست
تمامی شیران جهان در برابر عطای الهی به سگ اصحاب کهف سرافکتده هستند
مسایل السلوک
حیوانات در دایره تکلیف ضامن نیستند اما هر مخلوق غیر تکلیف اگر مقام معنایی کسب نموده در مجالست و خدمت انسان کامل بوده است
و این نکته عمیقی است وقتی دیگر مخلوقات چنین تعالی یابند ایا ادمی در معاشرات و تمسک جستن به مقربان سیر معنایی نخواهد یافت و تاکید مولانا بلحاظ تجربه شخصی وی است
سک اصحاب کهف و الاغ عزیر و اسب ملکوتی پیامبر در شب معراج و استن حنانه ....
همه اینها تنها گوشه ای از تقدس غیر انسان بواسطه خدمت به انسان واصل حاصل شده است
لذا عاقلان را اشارتی بس است فهم این مهم به سواد و ثروت .... نیست به عقلانیت است
انکس که اندیشه زیبا پیدا کند ظاهر زیبا را به نمایش نمی گذارد
سخن حکیمانه مطهری
********************
چه زیانستش از آن نقش نفور
چونک جانش غرق شد در بحر نور
ایا کسی که بموجب کسب مقام معنایی و بیداری عارفانه اسمانی شده باشد
از صورت زشت خویش چه زیانی میبیند
مسایل السلوک
برای انسان مادی فیزیک زیبا بسیار مهم است چه بسا ادمایی که از سیر تکاملی جسم و تغییر در ان افسرده و مغموم گشته و دنیا برایشان به انتها رسیده
مگر ریزش مو و چروک شدن صورت و پیری جسم و عزل و نصب دنیایی و داشتن قدرتهای ماده چقدر مهم است
انانی که دارای تفکر سبک مادی هستند چنان غرق جزیی ترین عوامل ان هستند که ان را اصل پنداشته و به تدریج نهادینه در ذات وی میگردد
***********************
وصف و صورت نیست اندر خامهها
عالم و عادل بود در نامهها
تا حالا دقیق شده اید به مکتوبات ربانی از کتابهای اسمانی گرفته تا کلام الهی بشری و تالیفات اهل دل ...
انان هیچگاه به توصیف ظاهر اشخاص نپرداختند بلکه تمامی ایات و روایات مبتنی بر کمال انسان در سیر حقیقی و ملکوتی است
کدام ایه یا مکتوب ربانی از تعریف و مدح دست و پا و چشم و ابرو و ثروت ومقام ...
مدحی نموده اند
بلکه قلم ها در نگارش به فضیلت دانایی و عدالت خواهی جولان کرده اند
*********************
عالم و عادل همه معنیست بس
کش نیابی در مکان و پیش و پس
عقلانیت و عدالت همگی در عالم معنا .معنا یافته اند و هیچگاه در مکان جا نگیرند و قابل رویت نیستند
مسایل السلوک
عالم زیبای معقولات حقیقی را در ماده نبینید زیرا ماوا و مسکن انان فقط ذات روحانی فرد است
************************
می زند بر تن ز سوی لامکان
می نگنجد در فلک .خورشید جان
حقیقت جان ادمی در افلاک نگنجد زیرا تجلی نور الهی از عالم بی زمانی بر تن صاحب روح زیبا ظهوری عارفانه دارد
پس روحانیت بر تن تجلی نماید
اما خورشید جان جانان هیچگاه در جسم نگنجد چون ان حقیقت حتی فراتر از کل افلاک است
قوم گفتندش که ای خرگوش دار
خویش را اندازهٔ خرگوش دار
حیوانات گفتند ای خرگوش اندازه خودت را بدان و به مقپار توانی که داری مدعی باش
مسایل السلوک
خداوند کریم در قران میفرماید
لایکلف الله نفسا الا وسعها
تکلیف نمیکند خداوند بر کسی مگر به اندازا وسع و توان او
دایره وسع هر انسان در عالم معنا وماده دارای میزان خاصی است پروردگار در همه افعال ادمی بویژه عبادت و بندگی مقدار توان فرد را مد نظر قرار داده است
تکلیف ما تعریف شده در این قانون است
الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم.....
خود بیانگر همین امر است
اگر در نماز توان قیام نیست نشسته و در صورت عدم قعود به پهلو افتاده....
و این بهترین میزان و قیاس است
****************************
هین چه لافست این که از تو بهتران
در نیاوردند اندر خاطر آن
این ادعا چیست در حالی که مهتران قوم که از خیلی جهات نسبت به تو برتری دارند
حتی در خاطرشان این موضوع خطور نکرده و حاضر نشدند در یک امر محال حتی فکر نمایند
************************
معجبی یا خود قضامان در پیست
ور نه این دم لایق چون تو کیست
تو گرفتار عجب و غرور شده ای؟
یا تقدیرمان را با این ادعا رقم خواهی زد
الا این نفس گرم و کارساز شایسته موجودی مانند تو نیست
گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا بمکرم از بلا بیرون جهید
خرگوش گفت
دوستان فرصتی به من بدهید تا اندیشه ای نمایم و از بدیهای شیر نجات یابیم و در واقع شر او را دور نمایم
******************************
تا امان یابد به مکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان
تا بوسیله نقشه من جان شما در امنیت قرار گیرد و این بعنوان میراث برای اوادتان بماند
******************************
هر پیمبر امتان را در جهان
همچنین تا مخلصی میخواندشان
زیرا در میان امتان انبیا نقش هدایت دیگران را به عهده داشتند و راه نجات را به ایشان نشان داده اند
************************
کز فلک راه برون شو دیده بود
در نظر چون مردمک پیچیده بود
انبیا انسانهای رسته از دنیا هستند انان مقامی ملکوتی دارند و از تعلقات دنیا رسته اند
لذا انان راه رهایی از این معضل بزرگ را به امت نشان دادند
ولی متاسفانه انان در دید ظاهری مردم کوچک بنظر میاند در حالی که مانند مردمک دیده پیچیده و بزرگ هستند
*************************
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد
ولی انسانها به دید ظاهری انبیا را مانند مردمک چشم کوچک مشاهده میکردند
و این نوع تفکر از عدم معرفت به مردمک چشم است
مسایل السلوک
انبیا دارای بعد ظاهری و باطنی هستند مانند مردمک چشم اگر به دید ظاهری به ان نگاه شود یک نقطه سیاه است اما اگر به دیده حقیقت یابی بدان نظاره شود بسیار زیبا و عالی و پیچیدگی عمیقی در ان است
و این نقش انبیا در ظاهر و باطن هست
اگر کسی به ظاهرشان نگاه کند چیزی حاصل نخواهد کرد اما اگر به دیده حقانی به انان بنگریم عجیب زیبا هستند
قوم گفتندش که چندین گاه ما
جان فدا کردیم در عهد و وفا
حیوانات خطاب به خرگوش گفتند
ای خرگوش خودت میدانی که زمانی است ما به عهد خویش وفا کرده تا حدی که تعدادی از ما جانشان را فدا کرده اند
************************
تو مجو بدنامی ما ای عنود
تا نرنجد شیر رو رو زود زود
لذا موجب بدنامی ما نشو و بهانه و ستیز را کنار بگذلر
تا شیر ناراحت نشود برو انهم خیلی زود
بخش 51- مقرر شدن ترجیح جهد .بر توکل
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب .ان جبریان گشتند سیر
شیر بدین روش بسیلر دلایل در ارجحیت تلاش بر توکل اورد تا حدی که معتقدین به جبر از عدم توانایی در پاسخ قانع شدند
***********************
روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال
در میان حیوانات نخچیران
روباه و اهو و خرگوش وشغال مشرب جبر را کنار گذاشتند و دیگر مجادله ننمودند
**************************
عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان
حیوانات متعهد گشتند نسبت به شیر خشمگین در این معاهده هیچ خسرانی متوجه او نگردد
************************
قسم هر روزش بیاید بیجگر
حاجتش نبود تقاضایی دگر
رزق هر وعده و هر روزش را بدون دردسر تضمین نمودند بحدی که شیر نیازمند طلب مجدد نگردد
**********************
قرعه بر هر ک اوفتادی روز روز
سوی ان شیر او دویدی همچو یوز
قرعه به نام هریک از حیوانات در می امد او شتابان بسرعت شبیه یوز پلنک در محضر او حاضر میشد
**********************
چون به خرگوش آمد این ساغر بدور
بانگ زد خرگوش کاخر چند جور
تا اینکه قرعه بنام خرگوش در دور ساغر اصابت کرد
خرگوش ناگهان داد و فریاد کرد ای دوستان تا چه وقت تحمل اینهمه ستم و خفت؟
شیر گفت آری و لیکن هم ببین
جهدهای انبیا و مومنین
شیر گفت تمامی دلایل شما درست است ولی کوشش های انبیا بعنوان رهبران معنایی جامعه را باید دقیق مشاهده کرد.صحبت های شیر نقیضه است با بیان استنادات در تفهیم درست اسباب و علل
**********************************
حق تعالی جهدشان را راست کرد
آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد
خداوند تبارک و تعالی تمام کوشش های انبیا و احمل مشقات و ستم منکران و ناملایمات های روزگار را بی پاداش نگذاشت و همه به سرانجام رسید
************************************
حیله شان جمله حال آمد لطیف
کل شیء من ظریف هو ظربف
اندیشه ها و افکار آنان همه در همه حالات شیرین و لطیف شد. قاعده ایست که هر امر ظریفی اگر از انسان مدبری سر زند دارای ظرافت است.
*******************************
دامهاشان.مغ گردونی گرفت
نقص هاشان جمله افزونی گرفت
تدبیرهای کاملین درگاه خداوند ناقصین را به تصرف خویش دراورد و معایب انها مملو از فضایل گردید
مسایل السلوک
مفسران مثنوی از بحرالعلوم و تهانوی و شارحان معاصر در خصوص این بیت به وسعت درک و فراست خویش نظریات قابل توجه ای داشتتد
ولی ساده ترین فهم همان شرح فوق است که در ابتدا امد
************************************
جهد میکن تا توانی ای کیا
در طریق انبیاء و اولیا
ای انسان صاحب تکلیف و ای بزرگوار باید تلاش نمایی بحد توان در روش و سنت مقربان الهی چه نبی یا ولی
*****************************
با قضا پنجه زدن نبود جهاد
زانک این را هم قضا بر ما نهاد
مجاهده تحت هر نام و عنوانی و هر وادی جنگ با قضا و قدر نیست چون همین مجاهده و ریاضت نیز قضا و قدر است
*****************************
کافرم من گر زیان کردست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس
ایمان نداشته باشم اگر اهل باور و بندگی حتی به اندازه یک دم و بازدم ضرر کرده باشند
***************************
سر شکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزک جهد کن باقی بخند
ضرب المثلی است که سرت اگر شکسته نیست دستمال نبند
بهتر مدتی تلاش تو افزون نمایی
منظور اینست که انسان با برداشت سطحی از توکل دست از تلاش و کوشش برندارد
*****************************
بد محالی جست کو دنیا بجست
نیک حالی جست کو عقبی بجست
ادمی اگر همت او در کسب تعلقات دنیایی باشد در حقیقت ان امری محال است زیرا هیچ کس در نیل به ماده به کمال نرسیده و نخواهد رسید
اما در سیر معنایی مقام او همان سدره المنتهی است اگر عقبی جو باشیم
***********************************
مکر ان باشد که زندان حفره انکه حفره بست ان مکریست سرد
فکر ملکوتی اندیشه ایست که بتواند زندان دنیا را و هرکس روزن رهایی از دام دنیا و تعلقات ان را مسدود درواقع درایت وی تدبیری منجمد و سطحی خواهد مسایل السلوک اموزه های دینی در اقوال مقربان بویژه سید عالم علیه السلام درمذمت دلبستگی ماده هشدار گردیده الدنیا سجن مشهورترین فرمایش ایشان اما در بینهایت بودن ادمی در کسب معرفت توصیه های فراوان و ماندگارترین انسانهای روزگار بی میل ترین به دنیا هستند انبیا و اولیا های بارز این عرصه هستند
*********************************
این جهان زندان و ما حفره کن زندان و خود را وارهان
حقیقت این جهان مادی زندانی بیش نیست و این امر در حقیقتی غیر قابل انکار میبایست زندان دلبستگی به دنیای فانی را سوراخ و خویشتن را ازاد کرد حریت در پشت پا زدن به دام هاست و های ماده صفات رذیله است خدای ناکرده اگر در سرشت ریشه دوانید دیگر بسیار صعب است بتوانیم غالب اییم حقیقت اتفاق کربلا دقیقا دو نمونه از تعلق به وضوح قابل رویت است و یارانش در در عدم دلبستگی سر امدند و دیگران در مولانا در دیوان شمس زیبا کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کجایید ای شهان اسمانی پرنده تر ز مرغان هوایی حقیقت انان مصداق کامل رهایی از تن و دنیا بودند
*********************************
چیست دنیا از خدا غافل نه قماش و نقده و میزان و زن
جیست دنیا یعنی غفلت از خدای متعال و فرامین وی کسب و درامد و ترازو و خانواده نیست امر معنایی را باید درست فهمید و درک درست هر بسته به خرد اسمانی یا عقل معاد است که در روایات ذات النهی لذا مولانا بخاطر برداشت صحیح عدم دلبستگی به دنیا به و برداشت عقلانی مطلب میپردازد در ذات خویش امری مذموم نیست اتفاقا نقش بسیار ویژه ای در پیشبرد اهداف دین وباور های الهی داشته است ثروت خدیجه صدیق و ذی النورین و سایرین در ترویچ اسلام کاملا تاثیر گذار است و تاریخ خود دلیل محکمی است دنیا در پرتو اموزه های دینی و ادای حق شرعی ان خود عبادت است
*******************************
مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است
**********************************
چونک مال و ملک را از دل براند
زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند
سلیمان بعنوان ثروتمند ترین انبیا دارای خلق درویشانه بود با یتیمان و فقیران مجالست میکرد و میفرمود
فقیر با فقیر همنشینی میکند
و مولانا هنرمتدانه فرمود
بدین سبب سلیمان خویش را مستمند میدانست که مال و پادشاهی رو از دل خارج نموده بود
من به شخصه از این بیت مولانا لذت میبرم
نظر دوستان چیه؟
***********************
کوزهٔ سربسته اندر آب زفت
از دل پر باد فوق آب رفت
سبویی خالی از اب اگر سربسته باشد و در اقیانوسی از اب قرار بگیرد یقینا غرق نخواهد شد و بر روی اب شناور میشود
مسایل السلوک
کوزه کنایه دل است دل تهی از دنیا فقط نیازمند خداست
و هر کس سبک بار باشد در اوج بی نیازی از مخلوق خواهد بود
***************************
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود
مرید اگر در وادی فقر سیر عاشقانه داشته باشد او از دنیا مرکبی خواهد ساخت
بدین معنی که دامنش هرگر در لجن ماده گرفتار نخواهد شد الودگی دنیا گرد او نخواهد گشت بلکه از ان نردبانی خواهد ساخت تا به افلاک
*******************************
گر چه جملهٔ این جهان ملک ویست
ملک در چشم دل او لاشیست
درویش به دنیا .صاحب. و متصرف واقعی جهان است زیرا دل او فاقد محبت غیر است
*************************************
پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن
ابتدا دهان دلت را مسدود نما از امیال نفسانی با تکیه بر شریعت مقدس
به تبع ان از علم لدنی و کبریایی الهی وجودت را لبریز نما
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
قاعده کلی بر ان است اگر نور را پذیرا گشتیم یقینا تاریکی فرار خواهد نمود وعکس قضیه نیز صادق است
اگر دل بر معاصی بسته شود بر معانی باز خواهد شد
علم لدنی کنایه از علوم تسلط و تصرف بر اسرار است که خداوند به بعضی از بندگان خاص خویش عطا میکند
و در قران حضرت خضر ولی صاحب تصرف متصف به ان است
*********************************
جهد حقست و دوا حقست و درد
منکر اندر نفی جهدش جهد کرد
تلاش حقیقتی است چنانکه دارو و درمان یک حقیقت غیر قابل انکار است
هرکجا دردی باشد میبایست درمانی صورت پذیرد
و اهل انکار واقعیت ها در واقع منکر اسباب بویژه تلاش است
آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
مر محمد را دهانش کژ بماند
شخصی نامعتقد به سید عالم علیه السلام العیاذ بالله نام مبارک ایشان را به استهزا بر زبان راند
و از اثر این جسارت به اذن الهی دهانش کج گردید
****************************
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف و علم من لدن
به محضر فخر کاینات مراجعه نمود و تقاضای عفو و بخشش نمود
و گفت ای صاحب اصلی علم لدنی حق از گناه من بگذر
مسایل السلوک
علم لدنی به علمی اطلاق میگردد که اکتسابی نیست بلکه عنایت حق هست به بنده مقرب در کشف علوم غیبی که دیگران در عالم عقلانیت از درک ان عاجزند
و این فضیلت به لطف خدا و قرب معنوی حاصل میگردد
از تعلیمات الهی است با دلایل عقلی و نقلی قابل فهم و درک و کسب نیست
ایه ۶۵ سوره مبارکه کهف در داستان موسی ع و خضر ع مفصلا به اصل و جزییات ان اشاره گردیده است
( و علمناه من لدنا علما)
******************************
من ترا افسوس میکردم ز جهل
من بدم افسوس را منسوب و اهل
من به زعم خویش ذات مبارکت را تمسخر میکردم در حالی که خودم را استهزا مینمودم و در واقع شایسته تمسخر خودم بودم
******************************
چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد
میلش اندر طعنهٔ پاکان برد
اگر ذات اقدس الهی بنده ای را خواهد رسوا نماید یکی از بزرگترین معضلات و گمراهی وی که بدان دچار خواهد گشت دشمنی با دوستان خداست
مسایل السلوک
اگر در ذات انسانی میل با انتقاد و استهزا انبیا و اولیا وجود دارد این صفت منکر دلیل بر غصب خداست
ذات خداوند ستار العیوب است و تا حد امکان ازافشا گناه بندگان صرف نظر میفرماید
اما اگر این تعدی از حد و حدود بگذرد خشم پروردگار به طرق مختلف گریبانگیر انسان طاغی خواهد گشت
انبیا صدیقین شهدا و صالحین چهار گروه منعم علیه حق به نص صریح قران هستند
اللم انی اعوذ بک من همزات الشیاطین
****************************
ور خدا خواهد که پوشد عیب کس
کم زند در عیب معیوبان نفس
و اگر مشیت الهی به حفظ ابروی کسی باشد ذات حق از طعنه گویی زبان وی در شان مخلوق بویژه مقربان جلوگیری خواهد نمود
مسایل السلوک
صفت تشییع خبر مذموم به نص قران کریم بسیار وعید خطرناکی است
( ان الذین یحبون ان تشییع الفاحشه.....)
هر ایینه کسانی که دوست دارند صفت بدی را فاش نمایند این عمل منکر و موجب عذاب الهی است
لذا نشر بدی بدست منکران انجام میگیرد و این عمل بینهایت مذموم است
**************************
چون خدا خواهد کهمان یاری کند
میل ما را جانب زاری کند
حضرت خداوند اگر بنده ای را پسند نماید میل او را به تضرع و گریه هدایت مینماید
مسایل السلوک
زاری از معرفت حاصل گردد اگر بنده ای به خویش پردازد بسیار عیوب بیند که فرصت ورود به حریم کس نیابد
و ایچنین دیدگاهی هرگز فرصت بدگویی نخواهد یافت و در صدد رفع عیوب خویش را خواهد کرد
**************************
ای خنک چشمی که آن گریان اوست
وی همایون دل که آن بریان اوست
چقدر سعادتمند است ان صاحب دیدگانی که اشک او از عشق و طلب دوست جاری گردد
و چقدر مبارک است قلبی که سوخته از سوز و گداز وصال است
***************************
آخر هر گریه آخر خندهایست
مرد آخربین مبارک بندهایست
گریه های عاشقاته به سعادت تبدیل خواهد شد و سعادت یعنی خرسندی و سرور معنوی
و مردان الهی نهایت کار را مشاهده میکنند و این بسیار متبرک و میمون است
*************************
هر کجا آب روان سبزه بود
هر کجا اشکی روان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر روید خضر
لذا مانند ناودان عاشقانه اشک بریز تا از مزرعه جانت سرسبزی و پاکی رشد و نمو کند
مسایل السلوک
اشک دو نوع است
اشکی موحب رحمت و سعادت است که برای رضای حق و دلسوختگی پارامترهای حقیقی جاری گردد
خای ناکرده اگر اشکی مانند برادران یوسف فریبکارانه از چشمان جاری شود نه تنها مثمر تمر نخواهد بود بلکه موجب بدبختی و رسوایی دنیا و اخرت خواهد شد
*********************************
اشک خواهی رحم کن بر اشکبار
رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر
اگر خواهان اشک حقیقی هستی بر چشمان اشکبار یتیمان و گرفتاران....رحم کن
اگر خواهان رحمت الهی هستی بر ناتوانان باید ترحم نمود
حدیث مبارکه( ارحمول ترحموا)
رحم کنید تا مورد رحم قرار گیرید
صفت بزرگ خداوند مهربانی است و خداوند هر جا در قران از خشم و عذاب صحبت فرموده به دنبالش صفت خدای رحمان را تذکر داده اند
و در دعا همیشه تاکید بر اقرار مهربانی خداست
بخوانید خدا را به صفت رحمان این نص صریح قران کریم است
پایان این بخش و ادامه داستان
پادشاه ظالم در بخش اینده انشالله
یک زنی با طفل خود اورد ان جهود
پیش ان بت.و اتش اندر شعله بود
شاه ظالم یهودی برای تحریض کردن خلق مادری را به اتفاق بچه اس نزد ان بت اورد درحالیکه اتش بسیار فراوانی مهیا کرده بود که شعله های او زبانه میکشید
**********************************
طفل ازو بستد در آتش در فکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند
شاه ستمگر کودک را از مادر گرفت و در دل اتش انداخت مادر خواست از ایمانش منصرف گردد
مسایل السلوک
ازمونهای هر فردی متناسب با تعلقات اوست ازمون یک مادر محبت فرزند است اهل ایمان بزرگترین امتحانات الهی را سپری نمودند
در تذکره اولیا عطار در منقبت ولی خدایی بنام ابن عطا امده
روزی با ده فرزند خویش مسافرت میکرد در بین راه گرفتار سارقان ظالمی قرار گرفت
دزدان تک تک فرزندان او را مانند گوسفند ذبح نمودند نه فرزندش را کشتند و او رو به اسمان میکرد و میخندید
پسر دهم گفت پدر چقدر سخت دل هستی نه پسرت را هلاک کردند و تو هنوز میخندی
گفت پسرم
هر فرزندی که ذبح میشد من رو به اسمان کردم و از خداوند خواستم ازمون بلا کافیست دیگر تحمل ندارم
و هر لحظه از اسمان ندا امد اگر تبسم تو به شکوه و ناشکیبایی تبدیل شود نام تو را از دیوان دوستانم خط خواهم کشید
*****************************
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل انی لم امت
مادر خواست دست از ایمان بردارد و پیش بت سجده نماید
ناگهان اعجاز خداوند به مدد امد و گفت ای مردم من نمرده ام و زنده هستم
مسایل السلوک
سنت الهی بر مدد اهل استقامت است اهل صبر در پایان ازمون به مصداق ایه ( ان الله یدافع من المومنین)
هر ایینه خداوند از اهل باور دفاع خواهد کرد و لحظه این حمایت به عنایت اوست
************************
اندر آ ای مادر اینجا من خوشم
گر چه در صورت میان آتشم
کودک فریاد زد مادر بت را سجده نکن تو هم وارد اتش شو زیرا من در داخل اتش بسیار خوشحال و راحتم
مسایل السلوک
معجزات و کرامات خرق عادتی است که به امر خدا و بوسیله نبی و ولی اتفاق می افتد شاید اهل باطن نیز گاها بدان دست یابند
اما خرق عادت باطل در مبارزه حق مانند سحر جادوگران فرعون و عصا موسوی شکست خواهد خورد
قل جاالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا
نشانه دیگر در پایبندی به شرع صاحب خرق عادت است
باطل به کفر کردن به تصرف دست میابد و مومن به بندگی و محبت شرع مقدس و این بهترین علامت در تفکیک حق و باطل است
مرتاض هندی پایبندی او به شرع نیست و ان کاملا مشخص است
اما کرامات اولیا در گفتن لااله الا الله و محمد رسول الله و ریاضت های شرعی است
*************************
چشمبندست آتش از بهر حجاب
رحمتست این سر برآورده ز جیب
گاها انسانها در حجاب گمراهی خویش گرفتار میشوند و اینگونه افراد با دیدن عنایت الهی در اعجاز حیرت میکنند
و معجزه لطف خداست که از عالم ملکوت ارزانی شده است
مسایل السلوک
در انجام معجزه افراد به دو گروه تسلیم و انکار تقسیم میگردند
انان که در مقابل کرامات مردان خدا سر تسلیم فرود می اورند و توبه می نمایند گروهی هستند که پا روی نفس گذاشته و حقیقت را می پذیرند
اما دسته دیگر اسیر نفس هستند و معجزه و کرامات را مقربان را به سحر و جادو نسبت میدهند و قران فراوان بدان اشاره فرموده است
**************************
اندر آ مادر ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
کودک فریاد زد مادر بیا وارد اتش شو و دلیل حقانیت خدا را مشاهده کن و در معجزه عظمت و ابروی مردان برگزیده خدا را ببین
مسایل السلوک
معجزه و کرامات گر چه فعل خداوند است اما موجب پیروزی مردان الهی است و به تبع ان اسمانیان کبریایی انان اثبات میگردد
*************************
اندر آ و آب بین آتشمثال
از جهانی کآتش است آبش مثال
مادرم داخل اتش شو این اتش نیست در حقیقت اب است
از دنیایی اتشین ماده به عالم حقیقی اب حیات و جاودانگی وارد شو
مسایل السلوک
دنیای نفس و جهان ماده ظاهرا خوشی و لذت است اما حقیقتا اتش است اما عالم اعجاز و بندگی و ریاضت ظاهرش سخت است اما باطنا راحتی و اسایش است
*************************
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
ای مادر
اگر خواهی رازهای حضرت خلیل علیه السلام را بدانی باید نترسی و در اتش عشق وارد شوی
انگاه خواعی فهمید سر گل و یاسمن حضرت ابراهیم علیه السلام را
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ای اتش سرد شو و سلامت بدار خلیل ما را
و این اتفاق دارای رمز است و رمز ان در دیگر اعجاز انبیا و اولیا است
***************************
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
مادرم
هنگام تولد بسیار پریشان بودم چون باور نمیکردم جهانی عظیم تر از رحم مادر هست
*******************************
چون بزادم رستم از زندان تنگ
در جهانی خوش هوای خوبرنگ
چون متولد شدم و لز حبس رحم مادر نجات یافتم پا در دنیایی زیبا و طرب انگیز گذاشتم
**********************************
من جهانی را چون رحم دیدم کنون
چون در این اتش بدیدم این سکون
از لحظه ورود در داخل اتش و ارامش عالم ملکوتی ان به زندان بودن دنیای خاکی ایمان اوردم و اکنون جهان مادی مانند رحم مادر است
مسایل السلوک
انسات بواسطه غلبه حس مادی وعده های ملکوتی را کمتر باور میکند
نخست رحم مادر را زیبا میبیند به محض تولد دیگر راضی به زندان رحم نیست
در دنیا و زرق و برق او محو میگردد و باور به زندگی بعد مرگ و کمال ان برایش صعب است
اما همینکه میمیرد دیگر راضی به عودت به جهان مادی نیست
اما انسانهایی هستند پیش از مرگ بدان حقیقت دست می یابند و انان مانند این کودک از جهان مادی رسته اند و به لاهوت رسیده اند
پیامبر فرمود
بمیرید پیش از انکه بمیرید و این مردن یعنی عدم دلبستگی به دنیا هر چه به مادیات تعلق کمتر به معنا نزدیکتر وعکس ان نیز صادق است
****************************
اندرین آتش بدیدم عالمی
ذره ذره اندرو عیسیدمی
مادرم
در وسط اتش عالمی دیگر مشاهده نمودم دقیقا ذره ذره ان مانند نفس قدسی حضرت مسیح علیه السلام است
**************************
نک جهان نیستشکل هستذات
و آن جهان هست شکل بیثبات
این لحظه داخل اتش ظاهرا در ان نیستم ولی نمیشود حقیقت وجودی ان را منکر شد
مسایل السلوک
دنیای ظاهر چون با حواس ظاهری لمس میگردد پس هست به نظر می اید اما محکوم به فنا است و ابدی نیست و این بدان معنا است که حقیقتا نیست
دیدگاه اهل معنا به عالم ماده همین است لذا هیچ تعلق و دلبستگی به ان ندارند
و از زوال ان ناراحت نخواهند شد اما شدت خشم اهل ماده در فنای ان بعلت شیفتگی و الودگی مادی است
*******************************
اندر آ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
مادر عزیزم تو را سوگند میدهم به عظمت مقام مادری
در اتش پادشاه بدون هراس وارد شو به محض ورود خواهی فهمید که اصلا خاصیت سوختن اتش در ان نیست
****************************
اندر آ مادر که اقبال آمدست
اندر آ مادر مده دولت ز دست
مادر بزرگوارم متوجه اقبال پیش امده باش لذا نباید ان را ضایع کرد پس کوتاهی نکن و این دولت معنایی را از دست نده
**************************
قدرت آن سگ بدیدی اندر آ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
مادرم تو قدرت حاکم سگ صفت ظالم را مشاهده نمودی بیا داخل اتش و انگاه قدرت لطیف حق را ببین
*****************************
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
من از لطف و محبت بسوی این رحمت دعوتت میکنم الا بقدری در تجلی محبت پروردگار فنا شده ام که اصلا بسوی تو الطافتی نیست
***************************
اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
نه تنها خودت پا در این لطف و رحمت بگذار بلکه از دیگران نیز دعوت کن
چون حضرت دوست سفره مهربانی خویش را در این اتش گسترده است
***************************
اندر آیید ای مسلمانان همه
غیر عذب دین عذابست آن همه
ای مومنان همه در این لطف وارد شوید چون هر لذتی و شوق و وجدی بجز این عذاب حقیقی است
مسایل السلوک
حلاوت معنویت شیرینی ابدی است عکس وجد مادی و نفسانی که در ظاهر عسل ولی در باطن زهر قتال و ناپایدار است
انبیا و اولیا از درگاه حق همیشه خواستار لذت معنوی و همراهی مستان این وادی را در دنیا و اخرت درخواست مینمودند
حضرت یوسف میگفت
توفنی مسلما
ابراهیم میگفت
و لکن کان حنیفا مسلما
و دعای الحقنی مع الصالحین ....
این دعاها همه از عظمت فنا و لذت تجلی ذات حق هست
*********************************
اندر آیید ای همه پروانه وار
اندرین بهره که دارد صد بهار
*******************************
بانگ میزد درمیان آن گروه
پر همی شد جان خلقان از شکوه
صدای ان کودک معصوم در میان ان امت دارای چنان عظمتی بود که ارواح خلایق مملو از ایمان میشد
مسایل السلوک
مردان اسمانی در مبارزه با تکبر پیروزمتدانه انجام وظیفه کردند و این مهم تبدیل به کبریایی صفت ملکوتی حق و تجلی ان در افعال مقربان میگردد
و به تبع ان تن صدای مردان الهی متفاوت از دیگران هست چنان عظمتی و شکوهی در صدای انان نهفته است که لرزه بر اندام دشمنان و امید در دل دوستان ایجاد میکند
*****************************
خلق خود را بعد از آن بیخویشتن
میفکندند اندر آتش مرد و زن
ایمان خلایق چنان در اوج قرار گرفته بود که عنان اختیار انان از کف شان خارج گشته بود
لذا بی اختیار وارد اتش میشدند
*****************************]
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست
و این اتفاق ( ورود در اتش) از عشق حق حاصل شده بود انان بدون اجبار فاعل این عمل شدند
زیرا خواص موجود در هر شی فقط در ید قدرت اوست و ذات او این واقعه و ازمون سخت را به حلاوت و شیرینی مبدل نمود
*******************************
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میا
و اتفاق ورود در اتش چنان برای مردم شیرین بود که مامورین مانع میشدند
مسایل السلوک
انصافا این مطلب بسیار زیبایی بود اشاره به ایه مبارکه قران
( و عسی ان تکرهوا شی ......)
او چه بسا از چیزی اکراه داشته باشید و ان خیر باشد
هر اتفاق بد ذاتا نمی تواند موجب اکراه باشد زیرا فیصله نهایی هر امری بدست اوست
********************************
آن یهودی شد سیهرو و خجل
شد پشیمان زین سبب بیماردل
نهایتا حاکم یهودی خجل گردید لذا نادم و تنگی دل حاصله از شکست تمام وجودش را فرا گرفت
*****************************
کاندر ایمان خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم صادقتر شدند
باور مردم مضاعف گردید و چنان عاشقانه در فنای جسم موفقیت بدست اوردند که راستی از اعضا و جوارح انان کاملا مشخص بود
مسایل السلوک
ایمان انسانها به لحاظ قرب انان متفاوت است و فضیلت هر کس بر این اساس است علامت مشخصه باور هر کس در افعال او به وضوح قابل درک است
فنای جسم و ریاضت نفس و اخلاص در گفتار و پندار بخشی از ان علامات است
***************************
مکر شیطان هم درو پیچید شکر
دیو هم خود را سیهرو دید شکر
سپاس پروردگاری را که حیله حاکم ظالم را دامنگیر خودش نمود و شکر ذاتی یگانه ای را که ابلیس ملعون را خوار و ذلیل نمود
و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین
*************************************
آنچ میمالید در روی کسان
جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن
حاکم مردم مومن را با گفتار و افعال خویش اذیت میکرد اما تمام ان حقارت و پستی در چهره نامرد و بی وجدان او در شکست دیده میشد
*******************************
آنک میدرید جامهٔ خلق چست
شد دریده آن او ایشان درست
حاکم بی ذات و بی مروتی که تمامهمتش ریختن عرض مومنان بود خداوند متعال چنان ورق را برگرداند که تمامی حیثیت کاذب وی نابود گردید
مسایل السلوک
انسان حسود و بخیل اگر به ذات مقدس شاهد و ناظر و حاکم مطلق باور داشته باشد هیچگاه بخودش اجازه نخواهد داد
خدعه در کردار او جایی داشته باشد زیرا احکم الحاکمین عجیب قضاوتی و سرانجامی برایش رقم خواهد زد
در بخش بعدی مولانا با شرح بیشتر همین مطلب داستانی دیگری را اغاز می نماید
ان جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی بر پای کرد
حاکم یهودی سگ سیرتی بود او اندیشه کرد و در جنب اتشی شعله ور بتی ساخت
*******************************
کانک این بت را سجود آرد برست
ور نیارد در دل آتش نشست
پادشاه دستور داد هر کس این بت را سحده نماید از انداختن در اتش نجات یابد
و در غیر این صورت باید سوخته شود
************************************
چون سزای این بت نفس او نداد
از بت نفسش بتی دیگر بزاد
این حرکت نفسانی بواسطه عدم مبارزه با بت نفس درون او بود
لذا بت نفس اماره وی بتی دیگر ساخته و پرداخته نمود
مسایل السلوک
تمام صفات رزیله و مذموم وجود ما تحت تاثیر فرمان نفس است
او بت بسیار عظیم است دستور صادره از نفس موجب پدید امدن بت های دیگر در افعال خارجی فرد میشود
****************************
مادر بتها بت نفس شماست
زانک آن بت مار و این بت اژدهاست
بزرگترین بت درونی انسان همان نفس اماره است
زیرا بت های بیرونی مانند مار و نفس اماره شبیه اژدهاست
مسایل السلوک
فرد در نهاد خویش دارای غریزه خطرناکی بنام تکبر و غرور است
خودخواهی ریشه تمامی امیال نفسانی است و در واقع او فرمانده است
*****************************
آهن و سنگست نفس و بت شرار
آن شرار از آب میگیرد قرار
نفس اماره شبیه اهن و چخماق است و بت درونی مانند شعله ماحصل ابن دو
لذا ان شراره ها بوسیله اب خاموش شدنی است
اب یعنی بازگشت از معاصی است
*****************************
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن بود
ایا سنگ چخماق و اهن با ریختن اب خاموش میشود
پس اگر اب نقش اختفای اتش را دارد
ایا ادمی میتواند با دوستی این دو صفت در امنیت قرار گیرد مسلما امکان پذیر نیست
**************************
بت سیاهابهست در کوزه نهان
نفس مر آب سیه را چشمه دان
بت نفس در نهاد بشر مانند اب سیاه درون کوزه میباشد اما فراموش نکنیم که سرچشمه اب سیاه از نفس اماره است
**************************
آن بت منحوت چون سیل سیاه
نفس بتگر چشمهای بر آب راه
بت های دست ساز در اثر گذر زمان نابود میگردد مانند سیلاب الوده و سیاه که نهایتا قطع میشود
اما نفس بت صورت سازنده بت خطرناکتر از خود بت است زیرا نفس وی نقش چشمه را داراست
***************************
صد سبو را بشکند یکپاره سنگ
و آب چشمه میزهاند بیدرنگ
میشود با یک سنگ پاره صدها کوزه را شکست و محتویات ان را دور ریخت
اما ایا چشمه همیشه جاری را میتوان نابود نمود
مسایل السلوک
کوزه و اب داخل ان نقش بت گر را دارد و زیاد اثربخش نیست و با ستیز نابود میگردد
اما نفس اماره مانند چشمه ای همیشه جاریست و سخت میشود ان را منهدم نمود
***********************
بتشکستن سهل باشد نیک سهل
سهل دیدن نفس را جهلست جهل
نابودی بت ظاهری بسیار ساده است اما پندار اینکه میشود براحتی نفس درونی را نابود کرد
فکری عبث است
**************************
صورت نفس ار بجویی ای پسر
قصهٔ دوزخ بخوان با هفت در
نفس و معرفت به ان را نمیشود در قالب کلمات و تمثیل ها بیان نمود لذا بهتر هست به نص صریح قران رجوع کنیم
خداوند در قران سوره مبارکه حجر برای دوزخ هفت در بیان فرموده است
لذا بهترین تشبیه نفس به دوزخ هفت در هست
***************************
هر نفس مکری و در هر مکر زان
غرقه صد فرعون با فرعونیان
عظمت مکر نفس بحدی است که در دمی میتواند حیله و در هر حیله مجددا حیله ای دیگر بیافریند
اینقدر مکار هست و دارای تبحر که قادر است صد فرعون به همراه لشکریانش را در دریای فریب خویش غرق نماید
******************************
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز
با عنایت به تفهیم بزرگی مکر نفس تنها راه نجات پناه اوردن ادمی به کاملین درگاه حق انسانی موسی صفت و خدای موسی علیه السلام
لذا میبایست گرفتار غرور نشوی و ابروی باورت را نریزی
************************
دست را اندر احد و احمد بزن
ای برادر وا ره از بوجهل تن
ای انسان صاحب تکلیف به خدای یگانه و رسول برگزیده حضرت رسول علیه السلام توسل نما
زیرا تنها راه نجات از مکر نفس دیوصفت فقط همین است
نفس مانند ابوجهل است لذا باید از ابوجهل درون خویش ازاد شوی
زیرا نفس بسیار سرسخت و مکار است
یک شه دیگر ز نسل ان جهود
در هلاک قوم عیسی رو نمود
گر خبر خواهی ازین دیگر خروج
سوره بر خوان واسما ذات البروج
سنت بد کز شه اول بزاد
این شه دیگر قدم بر وی نهاد
روش پلیدی که از پادشاه اول در اذهان مانده بود شاهی دیگر دقیقا به اجرای مجدد ان پرداخت و اماده هلاکت بسیاری از عیسویان گشت
********************************
هر که او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی
ملعون است کسی که روشی غلط و بدعت در گمراهی و ضلالت انسانها ابداع نماید و هر لحظه با تکرار ان بسوی ان فرد لعنت و نفرین فرستاده میشود
مسایل السلوک
در دایره هستی انسان صاحب اندیشه پدیداورنده نواوریهای تازه است چه در حسنات و چه معاصی
تمامی افعال و سنتهای خوب و بد موجود در روزگار یک شروع کننده داشته و دارد و نسبت به نوع عمل یا پاداش خواهد دید و یا عقاب
انسان خلاق است و مبتکر
ابتکار اگر در راستای معنویت و خدمت به بشریت و کاینات باشد ماجور اخروی است
و اگر در راستای معصیت و شقاوت است ملعون و بیچاره است
*****************************
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند
اهل دیانت وظیفه خویش را به نحو احسن انجام دادند و روشهای معنوی در جهت تعالی بشر و خدمت به مخلوق از خویش به یادگار گذاشتند و پیروزمندانه به سرای اخرت کوچ کردند
اما بدبختان وگرفتاران نفس چیزی جز فرو مایگی و ابداع سنتهای ظالمانه به بشریت هدیه ندادند
یکی موجب خدمت شد و دبگری خیانت
*****************************
تا قیامت هرکه جنس آن بدان
در وجود آید بود رویش بدان
و این قانون الهی است قانون خلقت انانیکه مبتکر خدمت شدند تا روز واپسین هر کسی بدان سنت عمل نماید انان پاداش دارند و در سعادت دیگران شریک
اما اگر کسی روشی منکر و ظالمانه طراحی نماید هر کسی بدان بدعت بد عمل نماید در مکافات وی اولین ابداع کنتده شریک است
این قانون در ایات کریمه کتب اسمانی و روایات بزرگان دیانت فراوان یافت میشود
**********************************
رگ رگست این آب شیرین و آب شور
در خلایق میرود تا نفخ صور
اعمال ابداعی انسانهای خوب و بد مانند رگه های اب شور و شیرین تا قیامت در جریان است
مسایل السلوک
انسان باید مواظب باشه اگر وپدید اورنده فعل منکری باشد دیگر کنترل ان فعل از دست وی خارج است دقیقا مانند شکستن سدی پر ازاب زیرا اهل منکر از رسومات بد پیروی میکنند و چه بسا در ترویج ان بکوشند
******************************
نیکوان را هست میراث از خوشاب
آن چه میراثست اورثنا الکتاب
اما اهل دیانت و نیکوکاران شبیه اب شیرین و خوش از میراث انبیا و اولیا پیروی میکنند و ان میراث کتاب اسمانی است
******************************
شد نیاز طالبان ار بنگری
شعلهها از گوهر پیغامبری
اگر نیک بنگری این شعله هایی گوهرناک موجود در ذات اولیا از تبعییت و تاثیرپذیری انبیا کسب شده است
مسایل السلوک
در روح و روان مقربان الهی سوختنی است که ماحصل درد است ان هم درد فراق اما این سوز را از پختگان کاملی (انبیا) بدست اورده اند
دردمندان معنا بدنبال صاحبان دردند و بهمترین طبیبان درد فراق عاشقان همان برگزیدگان دانشگاه رسالتند
*****************************
شعلهها با گوهران گردان بود
شعله آن جانب رود هم کان بود
مثالی زیبایی که مولانا در خصوص تفهیم بهتر این مطلب فرموده همین بیت است
اگر دقت نماییم زبانه های اتش همرا بااصل اتش همراهی میکنند شما هر جا اتشی روشن کنید شعله هم بهترین همراه است
******************************
نور روزن گرد خانه میدود
زانک خور برجی به برجی میرود
نور خورشید از هر منفذی که نفوذ نماید با چرخش افتاب ان نور هم به تبع ان حرکت خواهد نمود
زیرا تابش خورشید به برج ها مربوط است
برج به دوازده دور فلکی میگویند
حمل.فروردین( به معنی بره)
ثور..اردیبهشت(... گاو )
جوزا..خرداد( ....دو کودک دست در گردن)
سرطان..تیر( ....خرچنگ )
اسد...مرداد(.... شیر)
سنبله...شهریور( زنی با دو بال و دامنی افتاده)
میزان...مهر(.... ترازو )
عقرب...ابان ( گژدم )
قوس...اذر(... کمان)
جدی...دی(... بز ماهی)
دلو...بهمن(.... شخصی سطل به دست )
حوت....اسفند(.... ماهی )
تحقیق مذکور با راهنمایی استاد فرهیخته دکتر کریم زمانی انجام گردید خداوند به این مرد بزرگ اجر دنیا و اخرت نصیب فرماید من به شخصه از وجود با برکت ایشان خیلی بهره بردم و افتخارم شاگردی بزرگمردی چون ایشان است
*******************************
هر که را با اختری پیوستگیست
مر ورا با اختر خود همتگیست
در اقبال هر کسی ستاره ایست و وی با ان ستاره مناسبت دارد و تاثیرات ان در افعال و عاقبت وی موثر است
لازم به ذکر است این اعتقاد گذشتگان در تاثیرکواکب در سرنوشت انسانها است
*******************************
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل کلی دارد و عشق و طلب
مولانا تاثیر کواکب را در اعتقادات قدیم بیان میفرمایند و در پایان اموزه های عرفانی خویش را بیان می کنند
اگر کسی اقبالش زهره باشد او تمایل به شادی دارد و عشق و طلب در امیال او روشن تر است
***************************
ور بود مریخی خونریزخو
جنگ و بهتان و خصومت جوید او
اگر طالع کسی مریخی باشد او از جدل و ستیز و خونریزی لذت میبرد و همیشه خواهان کارزار و اتهام زدن و نزاع است
*****************************
اخترانند از ورای اختران
که احتراق و نحس نبود اندر آن
در میان این ستارگان شناخته شده ستارگانی هستند
که هیچ یک از صفات خوب و بد ستارگان دیگر را ندارند انان نامحسوس هستند اما بسیار ثابت در معنا هستند و کاری به عالم ماده ندارند
مسایل السلوک
مراد مولانا از این ستارگان ارواح مقدس اولیا هستند انان مستغرق انوار و تجلیات حق هستند
****************************
سایران در آسمانهای دگر
غیر این هفت آسمان معتبر
ان ستارگان ماورایی در اسمانهایی هستند به غیر از این هفت اسمان معروف
مسایل السلوک
اسمانهایی ملکوتی در خلقت خداوند وجود دارد و تصرف ان در قدرت بشر معنایی است
و حضرت حق در سوره اسری فرمود
سبحان الذی اسری بعبده من المسجد الحرام الی المسحد القصی الذی .....
پاک و متزه است خداوندی که شبی بنده اش محمد علیه السلام از مسجد الخرام به مسجد اقصی برو و پیرامونش چرخاند و ایاتش را نشانش داد
و این مقام انسان است
و منظور مولانا سفر معراجی هر لشر لایق بدان حقیقت است
*****************************
راسخان در تاب انوار خدا
نه به هم پیوسته نه از هم جدا
متظور از ان ستارگان مصداقان واقعی ربناالله ثم استقاموا هستند
انانیکه وقتی گفتند یا الله استقامت انان در نه به شیطان و نفس در اوج قدرت بشر این هدیه بزرگ اسمانی است
ان عالم عشق و اسمان لاهوتی هیچکدام از اسباب و علل و اتصال و انفصال عالم دنیا نیست
انان مستغرق جمال و تجلی انوار ذات اقدس الهی هستند
******************************
هر که باشد طالع او زان نجوم
نفس او کفار سوزد در رجوم
اگر اقبال کسی ان ستارگان ملکوتی باشد چنان تصرفی دارند
که مانند شهاب های اسمانی رجم کنندگان شیاطین وظیفه و قدرت نابودی ناسپاسان و نفوس اماره را دارند
انان مردان حریم کبریایی هستند
****************************
خشم مریخی نباشد خشم او
منقلب رو غالب و مغلوب خو
مردان الهی عصبانیت انان از صفات مذموم نیست انان حب و بغض شان نشات گرفته از بعد اسمانی و ملکوتی شان است
انسان برای شادی و خشم دارای انگیزست انسان مادی علل سرور و انتقام و غضب او انگیزه های دنیایی است
اما مردان الهی حاضر نیستید بخاطر تعلقات مادی خرسند شوند یا خشمگین گردند
انان در نافرمانی مخلوق از رب هستی ناراحت شوند و در اطاعت مسرو
*********************************
نور غالب ایمن از نقص و غسق
درمیان اصبعین نور حق
نور غالب یعنی ارواح کاملین از کاستی ها و تاریکیها در امنیت است زیرا جان مردان اسمانی در بین دو انگشت خداوند است
مفسرین مراد از دو انگشت را جمال و جلال الهی میدانند
و روح اولیاالله در بین این دو صفت در تصرف حق است
**********************************
حق فشاند آن نور را بر جانها
مقبلان بر داشته دامانها
حضرت خداوند این نورها را بر ارواح اولیا ارزانی داشته و این عنایت از تبعیض حق نسبت به بندگان نیست
زیرا الطاف الهی متناسب با مقبولیت فرد یعنی عمل و اخلاص او عطا میگردد
*********************************
و آن نثار نور را وایافته
روی از غیر خدا برتافته
هر که را دامان عشقی نابده
زان نثار نور بی بهره شده
هر فردی که در پناه الطاف الهی نباشد از تحلی انوار بهره ای نخواهد برد
مسایل السلوک
الطاف الهی عادلانه نثار بندگان است اما این عدم درک و فهم معنایی مخلوق هست
زیرا قادر نیست از این لطف دایمی بهره ای برد
,
****************************
جزوها را رویها سوی کلست
بلبلان را عشق با روی گلست
قاعده کلی موجود در هستی اتصال جزوها به کل هاست
بلبلان همیشه بسوی گلها تمایل دارند
مسایل السلوک
خاک میل به زمین دارد اگر خاک را به اسمان پرت نماییم به زمین بر میگردد و دقیقا شعله انش میل به اسمان دارد
ارواح تاریک و خبیثه میل به گناه و تعدی و نافرمانی دارد اما جانهای مقربان و اسمانیان میل به تعالی و پرواز دارند
******************************
گاو را رنگ از برون و مرد را
از درون جو رنگ سرخ و زرد را
همانطور که جزوها بسوی کل حرکت دارند میشود مخلوقات را از رنگ رخساره شناخت
بقول معروف
رنگ رخساره خبر دهد از سر درون
مثلا حیوانی بنام گاو را اگر بخواهیم بدانیم سالم یا مریض است از نحوه رنگ پوست و فیزیک و نحوه حرکت او کاملا قابل تشخیص است
مردان الهی و شیطانی را نیز از عملکرد انان در افعالشان و پندارشان کاملا قابل تفکیک هستند
حتی سخنان انسانها دلیل بر میل انان به نور یا ظلمت قابل درک است
*****************************
رنگهای نیک از خم صفاست
رنگ زشتان از سیاهابهٔ جفاست
انسانها اعمال خوبشان نشات گرفته از باطن پاک و باصفای انان است و اعمال سیاه و ناپاک از درون تیره فرد است
تجلی سیرت انسانها در اعضا و جوارح اشکار میگردد ارزش ادمی به فیزیک او نیست او مخلوقی معنوی است معنویت رنگ ان خدایی بودن است
****************************
صبغة الله نام آن رنگ لطیف
لعنة الله بوی این رنگ کثیف
رنگ خدا یعنی افعال پاک و معروف اگر فرامین خدا را اجرا کنیم رنگ خدایی خواهیم گرفت
و لعنت الله یعنی افعال زشت و منکر اعمالی که موجب لعنت خداست
********************************
آنچ از دریا به دریا میرود
از همانجا کامد آنجا میرود
اصلی است که هر چیزی به ذات خویش برمیگردد اب دریا اگر از دریا لبریز گردد دوباره به دریا باز میگردد
مسایل السلوک
انسان دریایی دارای اندیشه دریاصفت است یعنی بینهایت او در حصار مذهب و نژاد و شهر و ......نیست او اقیانوس بینهایت است
یک لیوان اب تا هنگامی به دریا وصل نشده فقط لیوان اب است همینکه وارد دریا شد دیگر لیوان نیست مردان الهی بینهایتند افکار انان در زندان مادیت جا نخواهد گرفت
***********************************
از سر که سیلهای تیزرو
وز تن ما جان عشق آمیز رو
ابهای باران از سر کوه خروشان به سیلاب تبدیل و با سرعت به دریا میپیوندند
لذا روح هاس پاک و دریا در کالبد جسمانی یعنی عقایدخاص و نژاد و رنگ حبس نمیشوند
مسایل السلوک
اگر ادمی از افکار قطره ای جدا شود به سیلاب تیز و خروشان تبدیل خواهد شد و دیگر نمیشود مانع ورود او به دریای وحدت شد
چرا پیامبر مدعی نشده من فلان مذهب و رنگ و نژاد و شهر ....را دارم بلکه فرموده من عبدالله و رحمت للعالمین هستم
زیرا وجود مبارکش اقیانوس بینهایت بود
او نسبت به دشمنش به دید کینه نگاه نکرد دز ذات مبارکش انتقام جایی نداشت او فرمود همه ادمیم و ادم از خاک است هیچ برتری کسی بر کسی ندارد سیاه و سفید مهاجر و انصار عرب و عجم تقسیمات نفساتی بشر را به سخره گرفت و نابود نمود
او در غالب مذاهب امروزی نمیگنجید چون عاشق بود و مذهب عاشق از مذهبها حداست
عاشقان را مذهب و ملت خداست
او از عرش به فرش نگاه کرد
انسانهای کوچک و زمینی خودی و بیگانه شناسند ولی او همه را خودی میدانست
او تمامی کودکان عالم را حسن و حسین دید و دختران همه را فاطمه میشناخت زنهای عالم برای او مقام خدیجه را داشتند
پیرمردان و پیر زنان را مادر و پدر خطاب نمود
جهانبینی او خدایی بود
زبا قاصر از کملات او
هر چه در شان او ذهن کوچک من می اندیشد به نقص عظیم خویش در مرید بودنم پی میبرم
و چقدر کوچک و حقیرم در نهادینه کردن اندیشه سید عالم علیه السلام
صل الله علیه و اله و صحبه و سلم
بود در انجیل نام مصطفی
ان سر پیغمبران بحر صفا
اسم مبارک حضرت پیامبر در کتاب اسمانی انجیل امده بود
پیامبر خاتم که در حقیقت سرور انبیا بود و دریا محبت و پاکی و صفا
در خصوص اوردن نام پیامبر در انجیل هم اکنون نوعی انجیل هست بنام انگلیون دارای کلمه ای عبرانی که معرب ان احمد است
*****************************
بود ذکر حلیهها و شکل او
بود ذکر غزو و صوم و اکل او
در انحیل در خصوص شمایل و خصوصیات اخلاقی و مجاهده و ریاضتها و خورد و خوراکش نیز مطالبی امده بود
*******************************
طایفهٔ نصرانیان بهر ثواب
چون رسیدندی بدان نام و خطاب
دسته ای مسیحیان معتقد هر گاه در هنگام تلاوت به نام پیامبر میرسیدند
*********************************
بوسه دادتدی بر ان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف
این گروه مومن بر نام مبارک ایشان بوسه میزدتد و بر ویژگیها و اوصاف سید عالم علیه السلام تعظیم و احترام قایل می شدند
***************************
اندرین فتنه که گفتیم آن گروه
ایمن از فتنه بدند و از شکوه
در فتنه وزیر مکار داستانی که شرح ان گذشت این گروه بواسطه احترامی که برای نام حضرت محمد (ص) میگذاشتند محفوظ شدند و امنیت شان از طرف خداوند عنایت شد
********************************
ایمن از شر امیران و وزیر
درپناه نام احمد مستجیر
از تمام فتنه و ظلم حاکمان در پناه نام احمد علیه السلام قرار گرفتند
********************************
نسل ایشان نیز هم بسیار شد
نور احمد ناصر آمد یار شد
این اخلاق حسنه و احترام فقط بنام اشرف مخلوقات موجب گردید تا خداوند در نسل ایشان برکت عنایت فرماید
زیرا نور مبارک سید عالم یاورشان بود
مسایل السلوک
ادب موجب بزرگی و عزت معنوی میگردد انسان متخلق به صفات حسنه باعت رحم و برکت الهی بر خویش و بر همه هستی میشود
***************************
وان گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان
گروهی دیگر از مسیحیت بودند که برای پیامبر احترام قایل نبودتد و نسبت به ان اسم مبارک اهانت میکردند
*****************************
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شوم رای و سوم فن
این دسته بموجب اهانت به نام مبارک خاتم انبیا به امواج بلا و بدبختی گرفتار شدند
بویژه در ان فتنه وزیر بسیار متضرر و گمراه شدند
نقش اخلاق و ادب در دنیا و اخرت فرد بسیار موثر است ادب واژه ملکوتی است و این نعمت بزرگ به اسمانیان عنایت میشود
***************************
هم مخبط دینشان و حکمشان
از پی طومارهای کژ بیان
لذا ایین توحیدی و پاک عیسوی در ان فتنه وزیر و خلافت نامه های کذایی به انحراف و گمراهی مبدل گشت
***************************
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روحالامین
نام حصرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم
مانند سدی محکم در برابر همه اشوب ها و فتنه ها عمل نمود
اگر ذات او به مدد انسان بیاد چه اتفاق عظیمی در عالم معنا خواهد افتاد
*******************************
نام احمد این چنین یاری کند
تا که نورش چون نگهداری کند؟
نام احمد چون حصاری شد حصین
تا چه باشد ذات آن روح الامین
حال که فقط چند حرف مبارک اسم فخر دوعالم چنین موثر در امنیت و برکت و حفظ دیانت است
اگر انسان به حقیقت نورانیت ان ذات مقدس دست یابد چه سعادت بزرگی نصیبش خواهد شد
و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا
زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا
اللهم صل علی محمد و اله و صحبه و سلم تسلیما کثیرا کثیرا
*************************************
بعد از این خون ریز درمان ناپذیر
کاندر افتاد از بلای ان وزیر
یک امیری زان امیران پیش رفت
پیش آن قوم وفا اندیش رفت
یکی از بزرگان قبایل در قبال درخواست مردم در خصوص انتخاب نایب وزیر
به ان مریدان وفادر نزدیک شد
***********************************
گفت اینک نایب ان مرد. من
نایب عیسی.منم اندر زمن
گفت خلیفه و جانشین ان مرد (وزیر) فقط من هستم و در حقیقت نایب حضرت عیسی (ع) منم در این دوران
************************
اینک این طومار برهان منست
کین نیابت بعد ازو آن منست
برای اثبات ادعای خویش برهان من نامه یا خلافت نامه ای ایست که وزیر مرحوم به من عنایت کرده
پس با توجه به این دلیل نیابت بعد وزیر از ان من است
**********************
آن امیر دیگر آمد از کمین
دعوی او در خلافت بد همین
یکی دیگر از سران قوم از جای خویش بلند شد و دقیقا همان ادعا را نمود
******************************
از بغل او نیز طوماری نمود
تا بر امد هر دو را خشم جهود
دقیقا مدرک مدعی دوم هم شبیه ان بود و ادله خویش را ارایه نمود
این تعدد موجب بروز غضب و خشم هر دو مدعی گردید
***********************
ان امیران دگر یک یک قطار
برکشیده تیغ های ابدار
تمامی دوازده پیشوا در یک صف مدعی گشتند و هریک شمشیر حقیقت بودن خویش بر دیگری را از نیام دراوردند
************************
هر یکی را تیغ و طوماری به دست
درهم افتادند چون پیلان مست
در دست هر مدعی امامت خلافت نامه و شمشیری بود و مانند فیلان عصبانی به ستیز با هم پرداختند
*******************************
صد هزاران مرد ترسا کشته شد
تا ز سرهای بریده پشته شد
صدها هزار انسان با اعتقاد عیسوی در این اشوب هلاگ گشتند
به حدی که از سرهای بریده تلی درست گردید
****************************
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا.زین گرد خاست
سیل خون از کشتگان این فتنه از جهات مختلف روان گشت
و غبار کینه و حادثه عظیم تمامی فضای ان دوران را فرا گرفت
***********************
تخمهای فتنهها کو کشته بود
آفت سرهای ایشان گشته بود
ماحصل ان بذر و ازمون کشته های فراوانی بود
و در نهایت چه سرهایی که از تن جدا گشت
**********************
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت
بعد کشتن روح پاک نغز داشت
اجساد این فتنه بزرگ دقیقا شبیه گردوهایی بود که شکسته شدند
و بعضی از کشتگان مانند بعضی گردوها دارای مغر بودند
مغز کنایه از بار معنایی است و ان کسانی که پاک و مصفا بودند مانند اهل ایمان جان باختند
مسایل السلوک
در شهادت فرد ملاک سبقه او در معنویت است ان کسی شهید واقعی است که نیت و اعمال وی برای خشنودی حق باشد
اگر کسی در جوار پیامبر کشته شود ولی الوده به معصیت باشد و نیت او رضای خدا نباشد مرگ او شهادت نیست
شهادت دارای درجاتی است و کسب این مراتب به باور و افعال وی است
***********************
کشتن و مردن که بر نقش تنست
چون انار و سیب را بشکستنست
کشته شدن و به مرگ طبیعی مردن دو حالت رهایی از نقش جسم است و به تبع ان حقیقت روح میت اشکار میگردد
دقیقا مانند انار و سیب دو میوه بعد از شکافتن و فشردن کیفیت دانه و مزه ان مشخص گردد
***********************
آنچ شیرینست او شد ناردانگ
وانک پوسیدهست نبود غیر بانگ
اگر چیزی شیرین باشد مانند ان اب انار پاک و دارای مزه عالی است انچه پوک و پوسیده باشد غیر صدای تو خالی چیزی نخواهد بود
مسایل السلوک
منظور از باطن انار سیرت انسان خوش باطن است هر فردی به مکارم اخلاقی و کمال انسانی و معنوی مزین باشد او منبع صدق و صفا خواهد شد
و انکس که دارای سیرت ناپاک و الوده به گناه باشد او ادعایی بیش نیست
*********************
آنچ با معنیست خود پیدا شود
وانچ پوسیدهست او رسوا شود
لذا مرگ موجب برملا شدن هویت معنویت شخص میگردد و انکه باطنی سیاه دارد او رسوا خواهد شد و در واقع پوسیدگی ادعای معنوی وی اشکار میگردد
**********************
رو بمعنی کوش ای صورتپرست
زانک معنی بر تن صورتپرست
ای انسان مادی و متظاهر چقدر گیر صورت هستی برو و در کسب معانی تلاش کن
زیرا حقیقت برای انسان مانند پر پرواز است اگر قرار است ادم به واقعیت معنا دست یابد میبایست وسیله عروج خویش را پیدا نماید
***********************
همنشین اهل معنی باش تا
هم عطا یابی و هم باشی فتی
با اهل دیاتت مجالست نما زیرا این همنشینی موجب عطای حقیقت و کسب جوانمردی گردد
مسایل السلوک
قرب با مردان خدا انانیکه اراسته به صفات الهی هستند از مهمترین اصول اسلامی بویژه عرفانی است
مجالست با اهل پاکی و صفا موجب تزکیه و شور و شوق بیشتر در اعمال و باعث رشد معنوی افکار گردد
گویند روزی پیامبر در مذمت نفاق صحبت نمود یاران بخانه رفتند و ان حالی را که در محضر سید ع داشتند در غیبت ایشان نیافتند ترسیدند منافق شده باشند
به ایشان شرح ان حالات را بیان کردند
پیامبر گفتند
این طبیعی است حضور در جوار و همکلامی با من خود موجب تعالی میگردد و ان در غیاب من مشاهده نگردد
همنشینی و محبت با مقربان الهی مرید ثروتمند معنا کند و ایین سخاوت را در نهاد او بارور نماید
***********************
جان بیمعنی درین تن بیخلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
روح انسان اگر فاقد معنویت باشد و اثار اسمانی بودن در او مشاهده نگردد
جسم چنین فردی مانند شمشیری چوبی است که در نیام است
چطور تیغ چوبی بصرف بودن در غلاف فاقد ارزش است دقیقا جسم بدون معنویت و عاری از وجد و ذوق کمال انسانی بی ارزش است
***********************
تا غلاف اندر بود باقیمتست
چون برون شد سوختن را آلتست
انسان تا هنگامی که ذات چوبین داشته باشد و مانند شمشیر چوبی در غلاف باشد به نظر خوب می اید
اما به محض امتحان پوچ بودن هستی او مشخص گردد
مسایل السلوک
ادم باید دارای باطنی پاک و بی ریا باشد اگر سیرت او متفاوت از کردار و گفتار او باشد او الوده نفاق است
و دقیقا مانتد اسلحه ای تقلبی است در کارزار
***********************
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
شمشیر چوبیین را در مبارزه انتخاب نکن اول اندیشه نما بدین حرکت مزورانه بعد عمل نما
مسایل السلوک
انسان منافق نباید به اعمال ریایی خویش دل بندد چون انان توشه اخرت نیست
اخرت با افعال خالصانه تضمین است ایا هیچ عاقل با اسلحه بدلی در میدان کارزار حاضر میشود
**********************
گر بود چوبین برو دیگر طلب
ور بود الماس پیش آ با طرب
اگر اعمالت مانند سلاح چوبین است در میدان حشر حاضر نشو
میبایست برای توشه و حساب معاد اندیشه ای کرد
لذا سلاحی الماس مانند تهیه نما و بعد با طیب خاطر در میدان جنگ حاضر شو
قیامت میدان جنگ است جنگ حق و باطل
هر کسی به حقیقت عمل نماید پیروز خواهد بود و هیچ اندوهی بر او نیست
اما افعال خلاف امر خدا نتیجه اش عذاب و بیچارگی است
********************
تیغ در زرادخانهٔ اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
سلاح واقعی و جنات بخش فقط در اسلحه خانه مردان خداست لذا ملاقات با دوستان الهی ارزشمند است
مسایل السلوک
چرا مولانا دیانت را در مجالست مردان الهی میداند
این امر به نص صریح قران و اموزه های دینی ثابت است
دلیل عفلی اینکه انسان برای نیل کمال نیازمند الگو هست
لذا دوستان خدا به سبب بندگی و اجرای درست فرمان خدا مقرب گشته اند انها ایینه تمام و کمال دستورات خدا هستند
بقول سیدنا علی علیه السلام
انان قران ناطق هستتد
اگر قران فرموده دروغ نگید
انان جلوه عملی صداقت هستند و تمامی فرامین خدا در افعال انان نمود واقعی یافته است
حتی خواندن عملکرد انان شوق توبه ایجاد میکند خداوند در قران فرمود
ان اولیا الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون
هر ایینه دوستان خدا نه ترسی داشته باشند و نه اندوهگین در دنیا و اخرت
زیرا انان فرمان خدا را کامل و صحیح عامل بودند
حتی مولانابزرگترین روحانی وادی شریعت ایمان حقیقی را در شاگردی شمس تبریز بیسواد میبیند
چون اولیا در همه اقشار هستند
در کارگر و کشاورز در اخوند و ملا و کارمند و حاکم و تاجر
هر کس درست عمل نماید اولیا است و اگر بد عمل نماییم ولی نیستیم حتی اگر مجتهد زمان باشیم
************************
جمله دانایان همین گفته همین
هست دانا رحمة للعالمین
هر کس دارای عقلی سلیم است به این امر مهم سفارش نموده است
زیرا دانایان برای تمام کاینات موجب رحمت هستند
مسایل السلوک
دانا در اموزه های دینی یعنی پرهیزگار
و پرهیزگار یعنی خدایی شدن
خدایی بودن به علم و تخصص و ثروت و حزب و گروه نیست
خدایی بودن به الهی عمل کردن است انانکه شبیه حق به همه هستی احترام گذاشتند
گویند
ایراهیم علیه السلام به مهمان خویش که خدا را قبول نداشت غذا نداد جبرییل امد و فرمود
ابراهیم خدا میفرماید من به مخلوقم در حالی که مت را باور ندارد هفتاد سال غذا دادم تو یک وعده او را تحمل نکردی
خدایی اندیشیدن یعنی داشتن قلبی سالم عاری از تعصب کیته حسد نفاق....
در قران هست فردای قیامت سوال کنند
من اتی الله بقلب سلیم
انانی که قلبی سالم از دنیا اورده اند بیایند برای گرفتن هدیه الهی
قلب سالم قلبی پاک از تمامی صفات منکر و دلی عاشق به همه مخلوق حتی کوه و دشت و دریا و حیوانات و نباتات
این بزرگان موجب رحمتند و دانای واقعی
**********************
گر اناری میخری خندان بخر
تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر
تمثیل زیبای مولانا در انتخاب الگوی مناسب در زندگی معنایی
میفرماید
اگر قرار میوه انار را بخری اناری رو انتخاب کن که بلحاظ طعم و رنگ و مزه به پختگی کامل رسیده باشد
انار پخته خندان کنایه از استادی کامل و عارف که استفاده از وی موجب تعالی و رشد تو گردد
***********************
ای مبارک خندهاش کو از دهان
مینماید دل چو در از درج جان
بسیار با برکت است کلام و ارشاد انسانی عاقل و کامل زیرا او رازهای زندگی را از درون دل بیرون می اورد و مرید را به حقیقت میرساند
**********************
نامبارک خندهٔ آن لاله بود
کز دهان او سیاهی دل نمود
اما بسیار نامیمون است سخنان سیاه و تاریک انسانی که ظاهر مثل گل لاله زیباست اما هیچ نوری در کلام او یافت نمیشود
**********************
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند
خنده یعنی کلام ارشادی انسان فهمیده باغ وجودت را سرسبز نماید و مجالست با مردان صادق ودرست تو را هم به زمره مردان زندگی معنابی در می اورد
************************
گر تو سنگ صخره و مرمر شوی
چون به صاحب دل رسی گوهر شوی
اگر حتی وجودت و دل تو مانند سنگ سخت و سفت باشد و پذیرای حق نباشد
تنها را انعطاف دل تو فقط مصاحبت با انسان صاحب اندیشه است
*********************
مهر پاکان درمیان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
محبت و علاقه نسبت به اهل دل و اولیای خدا را در ژرفای جانت جا بده
و هیچ وقت به اهل دنیا و انسانهای مادی دلبسته نشو
مسایل السلوک
گویند زن صحابه در غزوه احد خبر شکست مسلمانان را شنید هنگامی خبر شهادت برادر و شوهر و پدرش را شنید گفت اگر رسول الله زنده هستند تحمل این مصایب سبک هست
این محبت به انسان کامل است
*****************************
کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
از درگاه خداوند مایوس نباش وادی معنویت همه رحمت است و امید و ناامیدی کوی شیطان است
لذا با یاس بسوی ظلمت حرکت کردن است
ادم باید در اوج مشکلات توکل و یاری جستن زیبا به خورشید قدرت یعنی ذات خداوند داشته باشد
زیرا ناامیدی کفر و وسوسه شیطان و نفس است
******************************
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
اگر با دل بسوی خدا و تعلقات وی حرکت نمایی یقینا ان میل شما را به وادی اهل دل خواهد کشاند
ولی تعلقات جسمانی و مادی فرد را در کوی اب و گل گرفتار خواهد کرد
کوی اهل دل یعنی دوستی با انبیا و اولیا و قران
**************************
هین غذای دل بده از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
اگاه باش که روح نیازمند غذا است و تغذیه دل به صفات حمیدا و همدلی و وادی توحید است
و تنها را نیل به این مهم محبت و دوستی و پیروی از اهل قبولیت و مقربان و برگزیدگان خداست
بعد ماهی گفت خلق.ای مهتران
از امیران کیست بر جایش نشان؟
بعد گذر یک ماه خلایق خطاب به امرا گفتند
ای امیران قوم خلیفه وزیر مرحوم از میان شما کیست
**********************
تا به جای او شناسیمش امام
دست و دامن را به دست او دهیم
تا ان کس را نایب وزیر بشناسیم
و با وی بعنوان رهبر و پیر بیعت نماییم
مسایل السلوک
در موضوعات دینی بعد مرگ پیشوا مرسوم و سنت است که یکی را بعنوان خلیفه وی انتخاب نمایند در بحث مدارس حوزوی و مساجد و پیشوایان طریقت بعد از رحلت رهبر معنوی به طرق و امتیازات مختلف جانشین تعیین میگردد
*************************
چونک شد خورشید و ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ
ان چراغ معنویت و عشق حال که از میان ما رفت باید چراغ هدیتگر دیگری جانشینش سازیم
*****************************
چون که شد از پیش دیده وصل یار
نایبی باید از اومان یادگار
چشمان ما از دیدن یار واقعی محروم شد لذا میبایست خلیفه ای یابیم در حقیقت یادگار او باشد
**************************
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب
بوی گل را از که یابیم از گلاب
ایا با اتمام فصل گل و بهار و نابود شدن طبیعت زیبای بهار نباید بدنبال گل بود
پس باید در فراق گل ان را از عصاره اش گلاب جستجو نمود
**********************
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حقاند این پیغامبران
ذات اقدس الهی با دیدگان مادی قابل رویت نیست اما جانشین و برگزیده وی در زمین انبیا حضور دارند
مسایل السلوک
مقربین ذات اله ان اسمانیان و منتخبان که تمام هستی انان تجلی صفات حق هست
و بهترین سرمشق برای اهل زمین
مگر میشود خدا را حس کرد و لمس نمود و تنها را کسب رازهای معنایی فقط انبیا و اولیا هستند
*********************
نه غلط گفتم که نایب با منوب
گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
مولانا میفرماید
نخیر ادعای بیت قبلی درست نبود زیرا شایبه شرک و دوییت در نظر می اید این امری زشت است و موضوع خوبی نیست
مسایل السلوک
خلیفه خداوند بر روی زمین در صفات او فانی گردد زیرا وحدت مظهری و نوری خالق و مخلوق است
************************
نه .دو باشد تا توی صورت پرست
پیش او یک گشت .کز صورت برست
تا مادامی که انسان دارای اندیشه ظاهر گرایی باشد خدا ونبی را در یک راستا نبینی
اما هر کسی پشت پا زذه به ماده و صورتگرایی باشد وادی توحید را درک کند زیرا تفریق پروردگار و خلیفه او موضوعی اعتباری است ونه حقیقی
**********************
چون به صورت بنگری چشم تو دوست
تو به نورش در نگر کز چشم رست
اگر به صورت خودت خیره گردی خویش را دارای دو چشم بینی و اگر از چشم به خویش نگری و نور بوجود امده ان نگاه کنی وحدت بینی
مسایل السلوک
عالم معنا با دیدگان ظاهری دارای تعدد وکثرت است اما اگر نور معنوی دست یابی در تمامی اجساد یک وحدت وجود پیدا خواهی کرد
**********************
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چونک در نورش نظر انداخت مرد
لذا با عنایت به ابیات قبلی
اگر ادمی نور چشم را درک کند و از ان نور به دیگران نظر نماید دو نبیند و یک مشاهده نماید
و هیچ تفاوتی قایل نگردد
مسایل السلوک
خداوند در خلقت مخلوق وحدت افرید و وظیفه انبیا تبلیغ اتحاد روحانی بود
چون وحدت جسمی تظاهر است و ریا اما اتحاد جانها حقیقی است و فنا
پیامبر فرمود همه از ادمید و ادم از خاک هیچ فضلی دیگری بر دیگری نیست مگر به تقوا که همان رسیدن به مرحله وحدت است
انانکه که بین مخلوق به مذهب و نژاد و شهر و لهجه و زبان دو بینند در حقیقت عقیده توحیدشان مسموم است
خدا فرمود یا ایها الناس
همه مردمان مخلوق اویند و انانیکه به درجه وحدانیت حقیقی رسیدند چه زیبا اتدیشیدند و گفتند و رفتند و به اقیانوس وحدت وصل شدند و ما نفهمیدیم وصم بکم و عمی مانده ایم فهم لایرجعون
پس باز نگشتیم به اصل خویش
سعدی فرمود
بنی ادم اعضای یکدیگرند
که در افرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد اورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند ادمی
وابولحسن فرمود
هر که در این سرا دراید نانش دهید و از ایمانش نپرسید
هر انکه به درگاه خدای به جانی ارزد البته که بر خوان بوالحسن به نانی ارزد
و این حکایت انانی است که به وحدت رسیدند و تفریق ندیدند
*******************
ده چراغ ار حاضر آید در مکان
هریکی باشد به صورت غیر آن
************************
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری بیشکی
بین تجلی انوار مردان نورانی نتوان تفریقی قایل شد
و همین که به نور دریای وحدت رسیدی تردید و شک مرتفع خواهد شد
****************
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری
صد نماند یک شود چون بفشری
این مثال مولانا چقدر زیباست
ای انسان مادی نگر
تا حالا فکر کردی اگر صد سیب و صد میوه به را بفشاری به عصاره انان که اب است خواهی رسید و انگاه نتوانی گفت صد سیب یا به
بلکه همه اب است و یک اب زیرا صورت با سیرت اتحاد تبدیل گردد
***************
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
در معانی یعنی حقیقت و حق چیزی بنام تقسیم و رقم و سیاه و سفید و تحزیه و یک و دو نیست هر چه هست اتحاد معنوی و حقیقی است
مسایل السلوک
گویند پیامبر به هر خانه که وارد شد در جای خالی نشست نه بالای خانه
گویند با هر کس هم کاسه گردید خورد غنی فقیر غلام ارباب سیاه سپید .....همه برای او یکی بود
از در خانه که خارج شدند اول از همه بیرون نرفت بلکه اموزش داد از سمت راست بروید
در خانه نگاهش به همه بود به همه تبسم نمود و حرف همه را گوش کرد و پاسخ همه را محترمانه داد این نتیجه نگاه توحید شهودی و وجودی بود
***************
اتحاد یار با یاران خوشست
پای معنیگیر صورت سرکشست
بینش وحدت گونه و بین یار و یاران موجب صمیمت و رفع کدورت است
لذا باید به حقیقت معنا رسید
مسایل السلوک
هیچ کس با ادعا به وحدت نرسد پیامبر فرمود صف نماز را راست کنید تا دلهایتان راست شود
این فرمایش دارای رمز است
منظور صف دل بود که لازم است اول دلها راس شود تا صفوف راست گردد
امروزه صفها در نطم بهترین است نوع فرش مساجد و خطوط منظم موجب راستی صفوف نمازگزاران گردیده اما از هر زمانی دلها دارای تفرقه بیشتر است خانوادها شهرها مذاهب .....
همه در شعار مدعی وحدتندو در عمل خواستار تفرقه از شکست هم خوشحال و از پیروزی هم ناراحت
رحما بینهم دیگر نیست زیرا معلم درستی نیست و به تبع ان شاگرد درستی نیست
اول دل راست گردد صف راست خواهد شد ودل جایگاه حق است به شعار راست نگردد به عمل کار براید
دوستی گفت در جلسه هفته وحدت در شهر مشهد سه فرقه شافعی و جعفری و حنفی بودند
متن همه سخنرانیها وحدت بود
نماز ظهر که فرا رسید سه جماعت برگزار شد چون جلسه ریا بود و تظاهر دلها غیر بود زبانها یک
زبان ملاک نیست دل میبایست یک گردد
******************
صورت سرکش گدازان کن برنج
تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ظاهر نفسانی خویش را به همت ریاضت و عبادت و مبارزه با شهوات نابود کن
یقینا در تحت این تلاش به حقیقت توحید خواهی رسید و گنج واقعی را بدست خواهی اورد
مسایل السلوک
باید توضیح داده شود که هدف از وحدت خدایی شدن است به یگانگی رسیدن و یگرنگی را پیشه نمودن
******************
ور تو نگدازی عنایتهای او
خود گدازد ای دلم مولای او
سنت الهی بر ان است که اگر انسان به اختیار به ریاضت نفس و نابودی شهوات و صفات حق ستیز نرود الطاف پروردگار او را با سلب اختیار و گرفتار کردن در بلا به حقیقت خلقت که عبادت و معرفت است وادار میکند
لقد خلقنا الانسان فی کبد
یقینا ما انسان را برای اندوه خلق کردیم
فلسفه بلا تضرع و استغفار است
******************
او نماید هم به دلها خویش را
او بدوزد خرقهٔ درویش را
ذات الهی حقیقت خویش را به کاملین و اهل دل نشان دهد و دل بیچارگان را نیز به محبت خود پیوند زند
مصرع اول نظاره اهل دل با عنایت حق به اوست و در مصرع دوم خرقه یعنی قلب انسان ناقص را با اسباب و علل مختلف به جمال خویش پیوند زند
****************
منبسط بودیم یک جوهر همه
بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
همه انسانها در عالم ازلیت در وادی وحدت یکسان بودند با هبوط به دنیا به وادی کثرت رسیدیم
در حالیکه در انشراح و انبساط روحانی عجیب مشترک بودیم
******************
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
ما انسانها شبیه خورشید یک گوهر و یک رنگ و یک ذات بودیم
هیچ ناخالصی نداشتیم صاف و پاک و خاص بودیم هیچ گرهی نداشتیم
مسایل السلوک
در عالم ازل تمامی ارواح یک روح هستند و این پیچ و خم ها و تکثرها و قید و بندها مربوط به عالم ماده است
الا در ازل و ابد هیچ تقیدی نیست
******************
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره
از زمانی که ان ذات خالص و یک رنگ به عدد و رقم در دنیای صورت تبدیل گشت
مانند سایه های کنگره قصر به رقم و عدد تبدیل شدیم
****************
گنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
پس باید راه حلی برای بازگشت به وادی وحدت بیابیم
و ان راه نابودی کنگره هاست
اگر حجاب کنگره برداشته شود تفریق و کثرت خودبه خود منجر به شکست خواهد شد
****************
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم تا نلغزد خاطری
مولانا میفرماید
بیان رازهای توحید وجودی برای اهل ظاهر و افکار قشری خطرناک است و ترس و بیم من از لغزش و گمراهی این گروه از عدم درک این موضوع است
مسایل السلوک
معانی عمیق وحدت وجودی که اتفاقا مباحث این ابیات مثنوی است قابل درک برای هر ذهن کوتاه و قاصر نیست
ذهن و هوشیاری و درک حقیقت معنا و پارامترهای مربوط بدین وادی نیازمند شعور ملکوتی است و تنها راه رسیدن بدین مقام شناخت من ذهنی و مبارزه با ان و رسیدن به من حقیقی است
و این مهم به سواد و ثروت و نسب نیست بلکه به بیداری معنایی است
***************
نکتهها چون تیغ پولادست تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
درک واقعی وحدت وجودی دقیقا شبیه یک تیغ فولادی تیز و بران است لذا باید برای فهم ان سپر فراهم نمود والا از ورود بدین حقیقت خودداری گردد بهتر است
مسایل السلوک
سپر در مصرع دوم منظور شعور کافی برای فهم بهتر این موضوع است
اول قابلیت خویش را باید در درک نکات ان که دارای ژرفای عظیمی است مورد سنجش و ازمون قرار داد و بعد ورود کرد
**********************
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
وادی وحدت مانند الماس برنده و براق است لذا بدون سپر معنوی یعنی کسب معانی و شهود حقیقی مدعی ورود بدان نشو
این عرصه محل جولانگه هر نافص و مبتدی نیست و نمیشود مزاح گونه با چنین حقیقتی معامله نمود
نتیجه ان هلاکت خواهد بود
موت حاصله شاید مراد شکست حاصله از ادعا باشد
والله اعلم
******************
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژخوانی نخواند برخلاف
به علت عدم درک درست مخاطب و ناقص از تشریح این مهم مصلحت است بیشتر از این در عرصه کلمات و سخن بدان نپردازیم
زیرا اینجا محل شهود و کشف است مقام و عرصه جولان حقیقت جویان است و هر قشری تفکری و سطحی نگری از ان به اشتباه و زیغ گرفتار نشود
*********************
آمدیم اندر تمامی داستان
وز وفاداری جمع راستان
حال که به این نتیجه رسیدیم تا فعلا وادی توحید و اسرار ان را رها سازیم
پس بهتر است بازگشتی دوباره داشته باشیم به داستان وزیر و مسیحیان
داستانی حکایت کننده از وفاداری دوستانی صادق
*************************
کز پس این پیشوا بر خاستند
بر مقامش نایبی میخواستند
حال که وزیر مکار از دنیا رفت ارادتمندان دوازده طایفه اراده نمودند نایب و خلیفه ای برای پیشوای مرحوم برگزینند
بعد از ان چهل روز دیگر در ببست
خویش کشت و از وجود خود برست
وزیر مذکور چهل روز دیگر خلوت نمود و در ادامه ترفند خویش با هلاکت خود فتنه ای بزرگ را بوجود اورد
******************************
چونک خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد
همین که ارادتمندان از مرگ وی اطلاع یافتند در برابرجسد او ناله و فریاد عظیمی ایجاد گردید
**************************
خلق چندان جمع شد بر گور او
مو کنان جامهدران در شور او
مخلوق در برابر قبر وی تجمع بزرگی براه انداختند
و همه مو و لباس خویش را پاره کردند
**********************************
کان عدد را هم خدا داند شمرد
از عرب وز ترک وز رومی و کرد
کثرت جمعیت به حدی بود که فقط خدا تعداد انها را میداند
از هر نزاد و قومی حضور داشتند عرب و ترک کرد و رومی بودند
******************************
خاک او کردند بر سرهای خویش
درد او دیدند درمان جای خویش
خاک گور وی را به نشانه حسرت و تبرک بر سر خویش ریختند
با چشیدن درد فراق او در حقیقت درد خویش را فراموش نمودند
******************************
ان خلایق بر سر گورش مهی
کرده خون را از دو چشم خود رهی
مریدان مدت یک ما بر سر قبرش جمع شدند و در این مدت از دیدگان خود بجای اشک خون جاری کردند
وانگهانی آن امیران را بخواند
یکبیک تنها بهر یک حرف راند
مولانا بار دیگر به داستان وزیر رجوع مینماید
وزیر هریک از بزرگان مذکور را به خلوت دعوت نمود و در تنهایی برای هر کدام وظایفی تعیین نمود
مسایل السلوک
افات بزرگ تقلید کورکورانه بسیار عمیق است و اثرات ان بدعات نسلها جامعه بشری را تهدید می کند
مولانا مقیمی میفرمود
هر چیزی را عقل لازم است و هر امری را میبایست در ترازوی عقل سنجید
میفرمود
هزار خروار علم را ذره ای عقل لازم است
*********************************
گفت هر یک را بدین عیسوی
نایب حق و خلیفهٔ من توی
در خفا برای هر یک از بزرگان حکم جانشینی نوشت و در واقع خلافت نامه ای بنام هر یک صادر کرد
مسایل السلوک
واژه خلیفه و جانشبنی از قران استخراج گردیده
اولین بار خداوند ادم را بنام خلیفه و جانشین خویش بر روی زمین خواند
موسی علیه السلام نیز هارون را بدین مقام تفویض نمود
به پیروی از این سنت در وادی دین خدمات شایانی خلفای معنوی انجام داده اند
و متاسفانه سواستفادگران سیاسی و مادی بدین بهانه بدعات زیادی را وارد دین نموده اند
******************************
وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو
و برای هر کدام در خفا ناکید
مینمود تمامی بزرگان دیگر میبایست تحت نظر و امریت تو باشند
و این حکم را من از عیسی علیه السلام اختصاصا برایت گرفته ام
*******************************
هر امیری کو کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر
امر هست اگر هر کدام از امرا دیگر از این فرمان سرپیچینی نمایند
باید مجازاتشان نمایی و ان هم میبایست هلاک شوند یا به اسارت درایند
************************
لیک تا من زندهام این وا مگو
تا نمیرم این ریاست را مجو
اما وظیفه تو هسته تا هنگامی که در قید حیات هستم نباید این راز را به کسی عنوان نمایی
ضمنا حکم ریاست و خلافت بعد از مرگ من معتبر میباشد
**************************
اینک این طومار و احکام مسیح
یک بیک بر خوان تو بر امت فصیح
حتل این نامه حاوی دستورات و احکام شرعی دین مسیحیت را باید بطور بسیار شیوا برای تک تک امت حضرت ع قراعت و تفهیم نمایی
***************************
تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن
لذا تا مرگ من فرانرسیده مفاد این طومار را برای کسی بازگو ننما
و تا ان هنگام ادعای بزرگی و تصرف در امورات را انجام مده
*************************
هر امیری را چنین گفت او جدا
نیست نایب جز تو در دین خدا
وزیر مکار خطاب به دوازده خلیفه مذکور همین موارد را تفویض اختیار نمود
و تاکید میکرد باید توجه داشته باشی که بغیر از تو هیچ کس حکم خلافت ندارد
**********************
هر یکی را کرد او یکیک عزیز
هرچه آن را گفت این را گفت نیز
در ادامه سناریو
وزیر هر کدام از امرا را مورد تکریم و تفقد قرار داد
و دقیقا احکامی شبیه به همدیگر برای هر کدام صادر نمود
*********************
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بود المراد
او به هر یک از مهتر قوم نامه حاوی احکامی را عنایت کرد و هر یک در دستورات دقیق متضاد دیگری بود
*********************
متن آن طومارها بد مختلف
همچو شکل حرفها یا تاالف
محتوا هر یک از طومارها چنان با همدیگر اختلاف داشت
درست مانند تفاوت حروف الفبا از حرف الف تا یای حروف منظور در نوع نگارش است
***********************
حکم این طومار ضد حکم آن
پیش ازین کردیم این ضد را بیان
احکام متفاوت از همدیگر بود و این موضوع از شروع این بخش مفصلا بدان اشاره شده است
آن وزیر از اندرون آواز داد
کای مریدان از من این معلوم باد
وزیر از درون خلوتگاه یا چله خانه خویش فریاد زد ای ارادتمندان برای من اینطور معلوم شد
******************************
که مرا عیسی چنین پیغام کرد
کز همه یاران و خویشان باش فرد
که حضرت عیسی علیه السلام دستور فرمودند که باید از تمامی مریدان و خویشان فعلا منزوی باشم
مسایل السلوک
امر انسان کامل در ارتباطهای روحانی یکی از اصول عرفان هست کاملین ان هنگام که فنا در پیر گردند این امکان برایشان وجود دارد تا با کاملتر از خویش چه مرده و یا زنده از مسافت و دور نزدیک در ارتباط باشند
و پیام های الهی و معنوی را دریافت نمایند
گویند ساریه در کوههای گیلان مشغول جهاد بود و حضرت عمر در مدینه خطبه جمعه میخواند
ایشان در همان حالت خطبه به ساریه که از پشت مورد تهاجم دشمن بود فرمان اعلام خطر و حمله دشمن را نمودند
و ساریه ان صدا را شنید
این داستان و شبیه به ان در کتابهای روایی زیاد هست
و ارتباط روحانی افراد موضوعی مورد قبول اجماع است
*******************************
روی در دیوار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
وزیر گفت حضرت عیسی علیه السلام دستور فرمودند
تا صورتم را به طرف دیوار کنم و تمرکز داشته باشم تا حدی که از وجود خودم نیز فارق گردم
مسایل السلوک
رهایی از خویشتن در شرع مقدس به ازادی از صفات منکر هست
یعنی بدین معنی که فرد بتواند بر تمام امیال غیر شرعی خویش غالب گردد
اما در طریقت یک گام بالاتر است و ان هم رهابی از سرمایه معنوی است علیرغم پایبندی به افعال حسنه ان را بعنوان توشه بعمل نیاورد بلکه ان نشانه حب معبود است
*************************
بعد ازین دستوری گفتار نیست
بعد ازین با گفت و گویم کار نیست
حال که مطلب را گرفتید
دستور بعدی عدم تکلم با همه است
لذا دیگر به مکالمه با هیچ کس نمیپردازم
مسایل السلوک
سکوت در شرع مقدس نشانه حکمت است در ایین های سلف سکوت بعنوان عبادت بلکه روزه به شمار می امده است
سکوت کاملین نشانه تفکر و ارتباط با ملکوت است انان سخن را مانع وصل و الوده شدن به ماده دانند
پیرامون این مطلل در ابیات گذشته صحبت شد
**********************
الوداع ای دوستان من مردهام
رخت بر چارم فلک بر بردهام
خداحافظ ای مریدان دیگر من را بعنوان یک میت بشمار اورید زیرا اکنون روحا در اسمان چهارم معراج داشته ام
مسایل السلوک
در این بیت به دو موضوع اشاره شده است
اولا معراج انسان که متناسب به جایگاه معنایی اوست بقول مولانا سربازی هر کس به مقدار جایگاه الهی خویش دارای وجاهت و تصرف است
پیامبر وجاهت و تصرف ایشان تا سدره المنتهی قاب قوسین او ادنی است
دوم اسمان چهارم
مطابق روایت حضرت عیسی بن مریم ع در عروج ملکوتی خویش هم اکنون در اسمان چهارم هستند تا اخر دنیا و فتنه دجال و ظهور مهدی صاحب زمان علیه السلام که این موضوع متفق علیه هست
دلیل عدم عروج بیشتر حضرت عیسی ع مطابق روایتی حمل فقط یک سوزن ان هم تعمدا هست و تعلق حتی به مقدار یک سوزن هم موجب عدم رفعت بیشتر میگردد
و حضرت عطار در متطق الطیر به مورد سوزن اشاره داشته
وزیر بخاطر تقدس اسمان چهارم نزد مسبحیان شاید تاکید بران کرده است
******************************
تا به زیر چرخ ناری چون حطب
من نسوزم در عنا و در عطب
تا مدامیکه در چرخ اتشین مانند هیزم من هرگز نخواهم سوخت از مشقت و هلاک شدن
مسایل السلوک
انسان در وصال معنایی چه فنا فی الله و یا فنا فی الرسول ...
و هر جایگاه اسمانی از گرفتاری و بدبختی ماحصل گناه در امنیت خواهد بود
خدایی گشتن و عاشق شدن به نمادهای معنایی به عصمت فرد مدد میرساند
و عصمت امنیت به دنبال خواهد داشت
******************************************
پهلوی عیسی نشینم بعد ازین
بر فراز آسمان چارمین
در جوار عیسی علیه السلام جلوس خواهمنمود در عروجبه اسمان چهارم
جمله گفتند ای وزیر انکار نیست
گفت ما چون گفتن اغیار نیست
ارادتمندان وزیر گفتند
ما منکر مقام شما نیستیم حساب مریدان با بیگانگان جداست
******************************
اشک دیده از فراق تو دوان
اه اه است از میان جان روان
از جدایی تو اشک از چشمان جاریست و ناله و حنین اه اه از اعماق جانمان روان است
***********************
طفل با دایه نه استیزد.و لیک
گرید او.گر چه نه بد داند نه نیک
گریه کودک دلیل مخالف با دایه نیست او نیک و بد موضوع را متوجه نیست
مسایل السلوک
لابه عرفانی التماس و تضرع است نه گریه و متفاوت از انکار است
**********************
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
مولانا در این فصل جلیل حال مناجات می یابد
و خطاب به خداوند عرض میکند
حال ما مانند الت موسیقی چنگ است و عشق تو موجب ناله میشود تو به وجود ما چنگ میزنی سپس اه ما بلند میشود
لذا هر ناله غم انگیز ما بواسطه ان چنگ است
***********************
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
خداوندا
ما مانند نی میباشیم و سوز درون ما از لطف توست
و شبیه کوه هستیم و انعکاس صدا در ان و عودت حنین و جودتنان فقط به مرحمت والطاف بینهایت توست
**************************
ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز تست ای خوش صفات
یا اله العالمین
ما مانند صفحه و بازی شطرنج هستیم و تمام عملکرد ما از اعمال ماست و هیچ تقصیری در مهره و صفحه نیست
***********************
ما که باشیم ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو درمیان
پرورگارا
تو حقیقت جانی و در واقع جان جانی ما که باشیم تا در بارگاه عظیم تو بحساب اورده شویم
*****************
ما عدمهاییم و هستیهای ما
تو وجود مطلقی فانینما
خدایا
ما عدم مطلقیم و در واقع هست ما نیستی است در حالی که هست قدیم و مطلقی اما ظاهرا فنایی
مسایل السلوک
مخلوق در دایره هستی هست مینماید در حالی که حقیقتا هستی به هست حق و اراده او برمیگردد اراده کند همین هستی مجازی به نابودی مطلق تبدیل خواهد شد پس چنین هست در واقع نیستی است
اما خدای مهربان
در ظاهر امر نیست می نماید اما هست حقیقی ذات اوست او صمد است نه زاده شده و نه کسی از وی زاده شده او اول و اخر و ظاهر و باطن است و او به همه چیز توانا
****************
ما همه شیران ولی شیر علم
حملهشان از باد باشد دمبدم
ما در ظاهر شیر نشان میدهیم اما تصویر شیر روی پرچم یعنی به همان اندازه نقشیم و مشغول سناریوی زندگی
و هر حرکت و حمله شیر پارچه علم از ورزش باد ان هم لحظه ایست
********************
حملهشان پیداست و ناپیداست باد
آنک ناپیداست هرگز گم مباد
حمله شیر نقش بسته بیرق دیده میشود اما باد که موثر حقیقی ان حرکت و غرش است مشاهده نگردد
مسایل السلوک
تمثیل زیبای مولانا
گوشزد به این موضوع مهم است تا انسان بر وجود و قدرت مجازی خویش که همه در ید قدرت خالق است مغرور نگردد
هر توفیق و جنبشی هست از عنایت اوست
و در واقع بی عنایت او ما همه هیچیم هیچ
**********************
باد ما و بود ما از داد تست
هستی ما جمله از ایجاد تست
ای هستی مطلق
پندار و گفتار وکردار ما از فیض ذات تو به ماست و در واقع تمامی هستی ما مطلقا از خلاقیت توست
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم فرمود
لااملک لنفسی نفعا و لاضرا الا ما شاالله
حرکات و سکنات مخلوق در کنف عنایت خالق است و بنده اختیار او بذلی است از جانب دوست و هر گاه اراده نماید سلب نماید
**********************
لذت هستی نمودی نیست را
عاشق خود کرده بودی نیست را
بی نیاز مطلق
ما عدم هست نما هستیم و از الطاف تو لذت و شیرینی هستی حقیقی یعنی ذات مقدس و ملکوت را نشانمان دادی
و در واقع عدم را عاشق خود نمودی و این اوج هنر خالق است
وجودی مجازی دریابد ذاتی حقیقی را ایا این اعجاز خلقت نیست؟
***********************
لذت انعام خود را وامگیر
نقل و باده و جام خود را وا مگیر
بار الها
عاجزانه التماس میکنم این حلاوت و شیرینی هدیه های خویش را از ما مگیر انصافا شیرینی مواجید و مواذیق معنایی مانند نقل و شراب و پیاله است
*************************
ور بگیری کیت جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند
یا رب کریم
اگر انعامات کریمانه خویش را از بندگان سلب نمایی چه کسی قادر است مستقلا ان را بدست اورد
ایا نقش دیوار میتواند با صاحب اثر یعنی نقاش زورازمایی نماید
***********************
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر
ای ذات یگانه
به افعال ما نگاه نکن بلکه در ذات جواد خویش و عنایت کریمانه شایسته درگاهت نگاه بفرما
********************
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفتهٔ ما میشنود
ای ذات بی چون
ما وجود خارجی نداشتیم و به تبع ان تقاضایی نبود
ولی الطاف بینهایت تو تمامی دعا و خواسته های ما را به صفت سمیع قدیم خویش شنیدی
***************************
نقش باشد پیش نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
تمثیل زیبا و حکیمانه مولانا در تفهیم جایگاه رب و بنده بسیار عالی است
هنگامی که تصویر در برابر قدرت نقاش و قلم وی عاجز است دقیقا شبیه جنین اسیر در رحم مادر
********************
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چون پیش سوزن کارگه
تمامی کاینات از ملکوت و ناسوت از ذره تا بینهایت در برابر قدرت خدای هستی عاجز و ناتوانند
درست مانند کسی که بوسیله سوزن نگارگری بر روی پارچه نقش خلق کند
************************
گاه نقشش دیو و گه آدم کند
گاه نقشش شادی و گه غم کند
ذات مقدس تصویرگر هستی
گاها تصویر شیطان افریند و گاه انسان و گاهی بر ضمیر دل غم تجلی کند و گاهی شادی
مسایل السلوک
قدرت کامله خالق مطلق
در ترسیم همه صفات و همه ذوات یگانه است تنها او خالق قدیم است و در این امر هیچ نبی و ولی ....
شریک او نیست او نیازمند مدد نیست
اراده او فوق همه است
و هو بکل شی قدیر
*************************
دست نه تا دست جنباند به دفع
نطق نه تا دم زند در ضر و نفع
خداوتدا
کدامین دست قدرت یارای مقابله با خلقت تو دارد و بتواند مانع گردد
و کدامین سخن میتواتد مانع از دفع و ضرر شود
مسایل السلوک
خداوند در قران بارها به انبیا تاکید فرموده تا ابلاغ این دستور را داشته باشند
که هیچ چیز در جهت مالک بودن سود و زیان خود نیستند مگر انکه خواست او باشد
مگر میشود در برابر اراده ذات حق اعلام موجودیت و استقلال نمود
شایان ذکر است این ایات مغایر با تصرف کاملین نیست زیرا ان هم لز قدرت اوست
*********************
تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت
مولانادعوت میفرماید
به فهم درست تاویل ایه مبارکه۱۷ سوره انفال
خداوند در این ایه مبارکه خطاب به پیامبر میفرماید
انگاه که تو بسوی دشمن پرت نمودی تو پرتاب ننمودی بلکه خداوند فاعل حقیقی بود
مسایل السلوک
این ایه مبارکه بهترین سند برای اهل معرفت در جهت اثبات موضوعات کلامی و فلسفی و عرفانی بویژه در مبحث جبر و اختیار است
زیرا این امر مهمترین مسایل این عرصه است
مولانا در خصوص جبر و اختیار بسیار متناقض فرمایشات داشته است
اما هر کدام دلایل خاص خویش را دارد انگاه که از جبر صحبت مینماید حالت محو حضرت در قدرت و مشیت ذات اوست و این حالت را با تمام وجودش دریافت نموده و در ان لحظه نگاه مولانا از عرش به فرش است
وانگاه که از اختیار میگوید نزول بخ مرتبه صحو است و دیدگاه او از پایین به بالاست
*************************
گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست
ما کمان و تیراندازش خداست
مولانا میفرماید
اگر انسان محو در قدرت ذات یکتا هر تیر پرت نماید ان نشات گرفته از احوال معنایی اوست زیرا در ان لحظه ما کمان هستیم در ید قدرت او و خدای کریم تیراندلز این کمان
لذا انسان وسیله ای بیش نیست در دست خالق خویش
مسایل السلوک
انسانها از عدم درک صحیح این مهم به اشتباه رفته اند
و کار پاکان را به عدم معرفت درست وادی محو و صحو قیاس اشتباه نموده اند
***********************
این نه جبر این معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست
ملای رومی گوید
از گفته های من اشتباها برداشت جبر ننمایید بلکه ان حقیفت صفت جباریت خداست وان متفاوت از جبر است
ومقصدم از بیان این مطلب ناله و زاری است و باور این که خدا فاعل و اختیار دار حقیقی و مطلق است
************************
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
صفت بیچارگی و درماندگی و تضرع ما دلیل بر اضطرار ماست لذا میبایست مدد جستن و پناه بردن به ان پناه دهنده حقیقی دلیل محکمی است
اما سرمساری بنده در افعال خود برهانی زیبا در اثبات اختیار است
************************
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
اگر مختار نیستی پس چرا در انجام اعمال شنیع خویش حس ندامت به سراغت میاد
و این سرافکتدگی و خجلت برای چیست؟
************************
زجر شاگردان و استادان چراست
خاطر از تدبیرها گردان چراست
تا حالا سوال کردید
چرا استاد به تنبیه شاگرد نیپردازد زیرا تقصیر بموجب اختیار است
و مصرع دوم میفرماید
چرا افکار و پندار ما این همه دارای چرخش است
مسایل السلوک
اندیشه هر ادمی در افعال خیر و شر مختار است او به سود و زیان موضوع تفکر نموده و به میزان شعور خویش به ارزیابی پرداخته و اقدام نموده است
حال به خوب و بد بودن موضوع کاری نیست اما نتیجه خیر و شر ما ماحصل اندیشه اختیاری ماست
***********************
ور تو گویی غافلست از جبر او
ماه حق پنهان کند در ابر رو
ای جبری شما بگو
دلیل زاری و ندامت فرد گناهکار به چه سبب است
ایا بدین خاطر است که او شناخت درستی به مقوله جبر ندارد و در واقع صفت جباریت در اندیشه ابری او پنهان شده است
ایا دلیل شما جبریون همین توجیه است
*****************************
هست این را خوش جواب ار بشنوی
بگذری از کفر و در دین بگروی
اگر گوش منصفی داشته باشی و از حجاب درک خویش دست برداری و به باور نزدیک گردی
جواب قشنگ و زیبایی برایت دارم
****************************
حسرت و زاری گه بیماریست
وقت بیماری همه بیداریست
ناله و زاری انسان هنگام درد بهترین دلیل بر تایید و اثبات بیداری اوست
مسایل السلوک
مولانا میفرماید بزرگترین دلیل بر قبول قدرت برتر همان ناتوانی ما در بیچارگی ها بویژه در درد و ناله و تضرع حاصل از ان است
********************
آن زمان که میشوی بیمار تو
میکنی از جرم استغفار تو
انگاه که گرفتار بیماری گردی و مرگ را قریب خویش حس نمایی از تمام رزایل متفر و نادم گشته و به تضرع و توبه مشغول میگردی
مسایل السلوک
عادت انسان ناقص و فاقد عقل الهی اینست تا سلامت و قدرت دارد هیچ اندیشه سوال و جواب اخرت را ننماید
انا همین که بر بالین خویش فرشته مرگ را حس نمایید
تمامی افعال وی مانند تصویری گذرا در جلوی دیدگانش به جنبش در می اید
وحدان حقیقت طلبی او بیدارگشته و تمامی نقشه ها و سواستفاده هایی که در حین قدرت و سلامت داشته به خاطرش گذر نماید
و حس ندامت به سراغش میاد و این از عدم تعلق و مایوس شدن از دنیای ماده است
و این تجزبه همه دنیاطلبان است
********************
مینماید بر تو زشتی گنه
میکنی نیت که باز آیم به ره
در ان لحظات بیماری و توبه و ندامت حقیقت پلیدی گناه برای انسان اشکار میگردد
و به تبع ان ندای درونی انسان بیدار میگردد و باطن حقیقی وی بطرف بازگشت از منکرات تمایل پیدا میکند
مسایل السلوک
ملاک برتری هر انسان فقط به دیانت او در درگاه خدای متعال است
پیامبر فرمود
کلکم لاادم و ادم لتراب لافضل الاعربی و الاعجمی و الاسود والاحمر الابالتقوی
همه از ادم علیه السلام هستید و او از خاک نیست هیچ برتری عرب را بر عجم و نه سیاه را بر سرخ الا به پرهیزگاری
لذا ندای باطنی ان هدیه اسمانی انسان هنگام ندامت از گناه او را بسوی توبه سوق میدهد
*******************
عهد و پیمان میکنی که بعد ازین
جز که طاعت نبودم کاری گزین
در لحظات ندامت متعهد میشوی که منبعد به جز فرمانبری حق هیچ فعلی را انتخاب نخواهم کرد
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم میفرماید
انسان در سفر دریایی اگر گرفتار طوفان گردد در حین بلا بازگشتی عجیب دارد و خدا را چنان از اعماق جان میخواند که در اوج باور وکمال انسانی است
ولی این تعهد و بازگشت به محض رسیدن به ساحل به فراموشی سپرده میشود و مجددا الوده گناه میگردد
*******************
پس یقین گشت اینکه بیماری تو را
می ببخشد هوش و بیداری تو را
پس با عنایت به فرمایشات مولانا در ابیات قبلی
نتیجه اینکه
میبایست باور کنیم که بیماریها انسان را عقلانیت و بیداری سوق میدهد
مسایل السلوک
خداوند مجید در قران کریم
ازمایش بندگان را به نقمت نیز نسبت فرموده است
و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نفص....
بیماریها و خوف و گرسنگی و نقص مال و جان....
همه برای ازمون بشر است و بخش اعظم ان بازگشت بنده از طغیان و سرکشی است
انسان در نعمتها کفران می نماید و تعدی و تجاوز او در منکرات بر اثر فراوانی قدرتش در ابعاد مختلف است
*****************
پس بدان این اصل را ای اصلجو
هر که را دردست او بردست بو
ای کسی که بدنبال حق هستی حقیقت دارای اصولی است و انکه درد معرفت معنویت داشته باشد یقینا بویی از ان برده است
مسایل السلوک
مولانا بسیار زیبا حساب مدعیان دروغین الهی را از حق پرستان و حق جویان جدا می نماید
میفرماید هر چیزی دارای ویژگیهایی است و خدایی بودن مزین است به صداقت .درستی .ایثار .محبت .....
مگر میشود دروغ گفت حرام خورد ناحق شنید...و ادعای معنا داشت
حقیقت دارای اسراری است و علامت سر حق زیبا زیستن به اوامر حق هست
ایا میتواند خار ادعای گل بودن کند خار نه لطافت و نه بوی خوش و معطر دارد لذا ادعای خار مضحک است
******************
هر که او بیدارتر پر دردتر
هر که او آگاه تر رخ زردتر
هر کس بیدارتر باشد او درد بیشتری را تحمل میکند وهر انکه دانایی او بیشتر رنگ او زردتر خواهد بود
مسایل السلوک
باید گفته شود مراد از درد فراق دوست است اهل معرفت چون به اسرار اشنایی یابند از حقیقت انسان بیشتر بدانند و درد انها جسمانی نیست بلکه درد نفصیه های بشریست
عالم به معنی فارسی اگاه یا دانا در عرفان به عقلای معنایی گفته میشود نه تحصیل کردگان حوزوی یا دانشگاهی
عالم یعنی دانای به اسرار و عاشق و طالب و حیران معرفت مقام او سدره است
*********************
گر ز جبرش آگهی زاریت کو
بینش زنجیر جباریت کو
ای مدعی دروغین معرفت اگر تو به حقیقت جبر الهی دانایی کجاست چهره نحیف و لابه و تواضع
چقدر اسیر نفس و مقام و شهوت شکم .....هستی
****************
بسته در زنجیر چون شادی کند
کی اسیر حبس آزادی کند
مولانا سوال مینماید
ایا دیده اید بسته در زنجیر اسارت خرسند باشد یا انسان زندانی میتواند احساس ازادی کند
****************************
ور تومیبینی که پایت بسته اند
بر تو سرهنگان شه بنشسته اند
اگر خویش را در شرایط اسارت و ماموران را مسلط بر خویش بینی
*************************************
پس تو سرهنگی مکن با عاجزان
ز انکه نبود طبع و خوی عاجز، ان
حالا که به اصل موضوع معرفت یافتی پس بر مردم مستمند و ناتوان و زیردستان احساس بزرگی نکن
زیرا خصلت جوانمردان و سرشت مردان حق قدرت طلبی و سلطه گری نیست
************************
چون تو جبر او نمیبینی مگو
ور همی بینی نشان دید کو
اگر جبر خدا را مشاهده نمیکنی پس ادعا مکن واگر اصرار بدان داری نشانه های ان کو؟
مسایل السلوک
کسانی که اختیار را نمیبینند و فقط خدا را جبار مطلق میشناسند انان فنای در حق هستند و از عرش و سدره به زمین می نگرند و انانی که بدین مقام رسیده اند دارای علامات معنایی و فنا در جمال ویند
حالا ادعا تو دارای کدام علامت است
************************
در هر آن کاری که میلستت بدان
قدرت خود را همی بینی عیان
اگر در هر امری تمایلی پیدا کردی بطور طبیعی قدرتت در نیل به ان موضوع چندین برابر میشود
مسایل السلوک
مضاعف شدن توان جسمانی و روحانی انسان بسته به میل او به همان مورد خاص هست
اگر شخصی به تعالی معنوی عشق ورزد توان او در معروفها و تقویت روحی گسترده میشود و کسالت و سهو و ساهون و تظاهر در افعال او دیده نخواهد شد
او همه قدرت خواهد شد انگاه هست و مشابهت با انبیا و اولیا نه از روی جبر و ظاهرسازی و قشری گری بلکه همه خلوص خواهد بود
و دقیقا در منکر همه توان او در نیل به شهوات تقویت گردد
و صفات حمیده ذاتی به رزایل اخلاقی تبدیل خواهد گشت
*************************
واندر آن کاری که میلت نیست و خواست
خویش را جبری کنی کین از خداست
اگر در فعلی تمایل نداشته باشی از دیده جبر بدان می نگری و ان را به خداوند نسبت میدهی
مسایل السلوک
انسانهای جبری گرفتار تناقض در گفتارند انان مطابق میلشان با موضوعات برخورد میکنند
اگر امری مورد اقبالشان باشد تمام همت خویش را درنیل انبکارگیرند اما اگر خلاف تمایلشان باشد عذرتراشی کنند و قضیه را جبری القا میکنند
*************************
انبیا در کار دنیا جبریاند
کافران در کار عقبی جبریاند
انبیا و برگزیدگان به امورات دنیوی به چشم جبری نگاه کنند اما عکس قضیه کافران نسبت به اخرت چنین دیدگاهی دارند
**************************
انبیا را کار عقبی اختیار
جاهلان را کار دنیا اختیار
برگزیدگان فقط بر اساس روز معاد بدنبال رتق و فتق امورات هستند اما کافران تمام اختیار را در حرص و کسب دنیا بکار میگیرند
مسایل السلوک
انبیا و اولیا به هیچ وجهی میل و رغبتی به امورات ماده ندارند بلکه ان بر اساس امر و انجام وظیفه است که در بین سایرین به موضوعات روزمره مشغول میگردند
بلکه تمام همتشان در ترسیم زیبایی اخرت در پرتو عنایت حق حرکت میکنند
اما دنیاپرستان تمامی لحظات انان مملو از هوا و هوس و میل به دنیا و تعلقات ان است
*********************
زانک هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس و جان پیش پیش
در پرواز پرندگان هر نوعی فقط با جنس خویش پرواز میکند
و روح انسان مقدم بر جسم است ابتدا روح جنبش و حرکت دارد به تبع ان جسم بسوی او و خواسته های وی متمایل میگردد
**********************
کافران چون جنس سجین آمدند
سجن دنیا را خوش آیین آمدند
پیامبر فرمود
الدنیا سجن المومن و جنت الکافر
لذا انسان مادی و دنیادوست او متمایل به زندان دارد زندان دنیا مورد افبال ویست و زندان اخرت (جهنم) جایگاه و انتخاب اوست
********************
انبیا چون جنس علیین بدند
سوی علیین جان و دل شدند
اما مقربان الهی جنس انان از معنویت و حقیقت است لذا بدان طرف تمایل دارند
و بسوی علیین( نام بهشت در طبق هفتم) مرغ جانشان به پرواز در می اید
مسایل السلوک
منظور مولانا از تفکیک مجرم و مومن میل و اقبال هر فرد به ارمان اوست و هرکسی اعمال و گفتار ...
او متناسب با باور اوست لذا جایگاه ابدی او بسته به نوع جنس اوست
در قران انسانها به سه دسته متناسب با عملکردشان تقسیم میشوند
اصحاب شمال گناهکاران
اصحاب یمین اهل ایمان
سابقون. انبیا و اولیا وصدقین و شهدا
**********************
این سخن پایان ندارد لیک ما
باز گوییم آن تمام قصه را
بازگو نمودن رازهای زندگی و عملکرد خوبان و بدان زیاد است و نقطه پایانی برای ان نمیشود جستجو نمود
لذا بهتر است به داستان وزیر برگردیم
گفت حجتهای خود کوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید
در پاسخ اصرار مردان اردادتمند خویش وزیر گفت
این همه دلیل و برهان را تمام کنید و به جای ان نصایح من را با تمام وجود بپذیرید
---------------------------
گر امینم متهم نبود امین
گر بگویم اسمان را من زمین
پس اگر من را بعنوان استادی درستکار و قابل اعتماد باور کرده اید
اگر بگویم اسمان زمین است میبایست بدون چون و چرا قبول نمایید
----------------------------
گر کمالم با کمال انکار چیست
ور نیم این زحمت و آزار چیست
اگر به زعم شما انسانی صاحب کمال هستم پس چرا در عمل منکر هستید و این همه ازار و اذیت برتی چیست؟
-----------------------------------
من نخواهم شد ازین خلوت برون
زانک مشغولم باحوال درون
وزیر گفت هرگز از خلوت خانه خویش خارج نخواهم شد علتش هم حالت معنوی درونی من است
مسایل السلوک
سیر درونی مردان خدا لطف پروردگار است
انان از مشغولیت ظاهر دور میگردند و وجد درونی و باطنی حاصل ان است
مقربان در سیر ملکوتی به مقامهای مکاشفه و مشاهده میرسند مکتوبات امام ربانی مملو از ابراز این حالات است و ابن عربی در بین سرامدان این مکتب چیزی دیگریست
--------------------------------
جمله گفتند ای حکیم رخنهجو
این فریب و این جفا با ما مگو
مریدان به وزیر گفتنپ ای حکیم بافراست استدعا داریم این همه بهانه و ستم را روا مدار و در این خصوص صحبتی دیگر نفرما
-------------------------------
چارپا را قدر طاقت با رنه
بر ضعیفان قدر قوت کار نه
ما مانند چهارپایی هستیم و فاقد توان پس بار فراق را سبکتر نما زیرا شایسته نیست بر ناتوانان فراتر از توانشان تکلیف نمایی
مسایل السلوک
تشبیه ناقص به حیوانات در عرفان گاها مشاهده شده ان هم من باب تواضع است گر چه اهل ظاهر ان را مغایر با شان ادمی و اخلاق بدانند این مهم از فرمایشات خیلی از بزرگان استباط گردیده
در خصوص وسع جسمانر و روحانی هر فرد قران به صراحت اشاره فرموده
لایکلف الله نفسا الا وسعها
لذا میبایست از هر کس به مقدار و میزان گنجایش وی انتظار داشت
و این فرمایش شرع مقدس است
-----------------------------
دانهٔ هر مرغ اندازهٔ ویست
طعمهٔ هر مرغ انجیری کیست
تغذیه هر پرنده ای به اندازه توان فیزیکی اوست ایا هر مرغی قادر به خوردن انجیر هست
مسایل السلوک
اشاره زیبای مولانا به مبحث توان هر فرد جزو موضوعات مهم اهل باور و دیانت است
تاکید حضرت حق بر ان و اهتمام انبیا و اولیا نیز موید این امر مهم هست
----------------------------------
طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
اگر کودک تازه تولد یافته را به جای شیر نان بدهیم یقینا با جان او بازی کرده ایم و احتمال موت او را بده
مسایل السلوک
در عرفان انسان کامل از نبی و ولی به اذن پروردگار به میزان توان جسمی و روحی مرید تصرف دارد
تفاوت وظایف و لطایف عرفانی مختص حال مرید است
و اهل ظاهر به لحاط درک این موضوع کاملا بیگانه اند
در کتاب از قول امام خمینی رهبر سیاسی و مذهبی شیعه مذهب ایرانی سخنی حکیمانه خواندم
ایشان خطاب به فرزندش احمد میگوید
پسرم اگر ولی خدا نیستی نسبت به اولیا و تصرفات انان به دیده استهزا و حقارت نگاه نکن
-------------------------------
چونک دندانها بر آرد بعد از آن
هم بخود گردد دلش جویای نان
اما همان طفل شیر خواره به محض دندان دراوردن با اشتیاق و اشتها از غذای بزرگان تناول خواهد کرد
مسایل السلوک
تشبیه حالت انسان ناقص به کودک اوج هنر مولاناست
انصافا مرید مبتدی چه درکی از حالات درونی مرید پخته و سوخته وادی عرفان دارد
انان نهنگان اقیانوس فنا هستند چنان در دریای وحدت شناور گشته اند که چیزی جز توحید مشاهده نکنند
-------------------------------
مرغ پر نارسته چون پران شود
لقمهٔ هر گربهٔ دران شود
چگونه پرنده نورسیده به پرواز دراید اگر شوق پرواز داشته باشد گرفتار گربه درنده خواهد شد
مسایل السلوک
ادعای مرید باید به میزان مقام او باشد خداوند در تجلی جمال خویش عادل بر بندگان است ولی به شرطی که بنده پر پرواز داشته باشد
اذا سالک عبادی عنی .فانی قریب
ای پیامبر هرگاه بندگانم از من سوال کنند من نزدیکم
در قرب حق شکی نیست او تبیعضی در تجلی جمال و جلال خویش قایل نیست اما بنده چشم دیدن ان را کسب کرده؟
حتی انبیا به نص قران
موسی علیه السلام تقاضای جمال کرد خداوند فرمود لن ترانی نکن
چو روی به کوه سینا ارنی نگفته برگرد
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
اما پیامبر ما
به نهایت قرب حق رسید
و مقام قاب قوسین او ادنی اختصاص شان سید عالم علیه السلام است
پس ادعای هر کس باید متناسب با تصرفات معنایی و ملکوتی وی باشد
الا خوراک شیطان و نفس خواهد شد
--------------------------------
چون بر آرد پر بپرد او بخود
بیتکلف بیصفیر نیک و بد
پرنده ان وقت که پر پرواز دراورد او با اتکا به خویش در اسمان اوج خواهد گرفت
و این پرواز بدون سختی و مشقت و تشویق دیگران خواهد بود
مسایل السلوک
مولانا به این نکته اهتمام میورزد که مرید تا هنگامی به استاد نیاز دارد تا از مصاید نفس و مکاید شیطانان در امنیت قرار گیرد
به محض کمال خود مرشد خواهد شد و دیگر نیاز به راهنما نیست
پرنده ان هنگام که اسمان را به تصرف دراورد خود استاد کرانه ها است و خطرات را اشنا و راه مقابله و ستیز با طوفانها را کامل میداند
--------------------------------
دیو را نطق تو خامش میکند
گوش ما را گفت تو هش میکند
مولانا بعداموزه های عرفنی مجددا به داسنان بر میگردد
ارادتمندان وزیر گفتند سخنانت وسواس شیطانی را از بین می برد و حس شنوایی ما با بیانات تو بیدار میگردد
---------------------------------
گوش ما هوشست چون گویا توی
خشک ما بحرست چون دریا توی
شنوایی ما فقط با گفتار تو شنوای حقیقی است و وجود زمینی ما به بینهایت ان هنگام تبدیل خواهد شد که مدد از ذات دریایی تو گیرد
مسایل السلوک
اصلی در اموزه های عرفانی هست بنام موثر بودن روح اولیا بر ناقصین .شاگردان مکتب عشق علاوه بر دانستن نظریات عالی وادی معرفت بیشتر به توجه استادنیازمندند
نگاه مردان اسمانی مرید عرشی میکند و نگاه مرید به ایت خدا پیر فنا فی الله عبادت است در مذهب اهل طریق
--------------------------------
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منور تا سمک
ای مراد ما در جوار بودن بهتر از اسمانی شدن است زیرا افلاک بواسطه وجود ملکوتی تو نورانی گشته است
مسایل السلوک
خداوند در قران به مبحث شعاعر الله تاکید میفرماید خداوند شتر قربانی را مقدس میداند
مردان الهی مظهر تجلی حق هستند و بزرگترین شعار الهی مقربانند
اورده اند
روزی بایزید فردی را مشاهده کرد که عازم حج است گفت هزینه سفرت را در راه او انفاق کنند و هفت دور اطراف من طواف نما
زیرا قلب من عرش خدا است و طواف بر گرد عرش والاتر از بیت خاکی است
این فرمایشات کاملین دارای معانی بسیار عمیق است اگر با اندیشه الهی بدان توجه گردد
----------------------------------
بیتو ما را بر فلک تاریکیست
با تو ای ماه این فلک باری کیست
افلاک بدون وجود تو ای مراد و پیر راه معنا ظلمت است
در کنار ماهی مانند تو بودن بهتر از افلاک است و در واقع بدون ذات تو گردون فاقد ارزش است
-------------------------------
صورت رفعت بود افلاک را
معنی رفعت روان پاک را
بر حسب ظاهر افلاک بزرگتر است اما در حقیقت مطلب رفیع تر از ارواح اولیا و مقربان هیچ مخلوقی نیست
مسایل السلوک
به جسم خاکی بشر الهی نباید نگاه کرد چون ان نگاه مادی و جسمانی موجب کوچک دیدن انبیا و اولیا میشود
همانطور که اعراب پیامبر را بشری مانند خود می دیدند
اما به نگاه عمیق معنایی مردان حق از اسمانها و افلاک عظیم ترند
سعدی میفرماید اسمان وقتی دید زمین میزبان قدوم فخر دو عالم علیه السلام هست شکوه کرد
خداوند دعای او را قبول نمود و شب معراج هفت طبق اسمان میزبانی وجود اسمانی ترین مخلوق هستی بودند
سعدی زیبا میگوید
همچو زمین خواهد اسمان که بیفتد
تا بوسه دهد بر نعال محمد
--------------------------------
صورت رفعت برای جسمهاست
جسمها در پیش معنی اسمهاست
صورتا اجسام بزرگند بویژه در نزد اهل زمین و عاشقان ماده ولی حقیقتا عالم معنا و ذات معنوی مردان برگزیده عظیم ترین مخلوقات حق هستند خداوند به دعای نوح یکی از مقربین تمام کاینات را مملو از اب نمود اسمان وکوه و دشت و دریا در تصرف دعای کاملین است
اما در نزد اهل معنی تمام ظواهر دنیوی اسمی بیش نیستند
----------------------------------
گفت هان ای سخرگان گفت و گو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
وزیر خطاب به اصرارکنندگان مسیحی گفت
بهوش باشید شما گرفتاررفتار و قیل و قال هستید فقط خواهان شنیدن و عاشق سخن هستید
مسایل السلوک
معضل بزرگی که متاسفانه اکثرا مدعیان معنا گرفتار ان هستند دلبسته سخنان نغز و شهرت ماحصل انند در حالی که بصرف داشتن تصرف کلامی و شیوایی سخن کمالی حاصل نخواهد شد
ظاهربینان صاحبان فن بیان را کاملتر میبینند و این زیغ بزرگی است
پیامبر فرمودند اگر انسانی خاموشی یافتید از او حکمت بخواهید
در اموزه های دینی قلت سخن دلیل بر تفکر و اتدیشه است
قولی است حکیم که
انکس بیشتر حرف زند کمتر فکر کند
---------------------------------
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه ای در گوش جسمانی نمایید تا ازقید وبند سخنان قشری رها شوید و چشم را ببندید تا انچه باید ببینید مشاهده نمایید
مسایل السلوک
منظور مولانا از این فصل جلیل اموزه های عرفانی عالی است
بدبختانه امروز اصحاب قیل و قال و یاران تیزبین ماده غافل از ضرر بزرگ این نوع رفتارند
خداوند راه بصیرت باطنی را دوری از شنیدن و دیدن...
عیر معقولات دانسته
انسان عاقل باید بفهمد که چه مواردر را ببیند بگوید بپوشد...
و عکس این مهم چه نگوید چه نشنود....
تا ماحصل این رفتار دیدن و شنیدن ندای ملکوتی درور افتاده ازان در حالی که ذات او متعلق به ان حقیقت است
---------------------------------------
پنبهٔ آن گوش سر گوش سرست
تا نگردد این کر آن باطن کرست
مراد از پنبه گوش سر بیدار شدن گوش سیرت است تا گوش ظاهر کر نشود به تبع ان گوش باطن هم کر خواهد بود
مسایل السلوک
هر انسانی علاوه بر وجود ظاهری دقیقا قرینه ان دارای ذات ملکوتی و اسمانی است
و خداوند متعال برای تعالی انسان بدان ذات روحانی فرمان مبارزه با خواسته های غیر شرعی جوارح ظاهری را صادر فرموده اند
این مبحث بسیار زیبا است انشالله در ابیات اینده بیشتر بدان پرداخته خواهد شد
-------------------------
بیحس و بیگوش و بیفکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
مرید میبایست برای نیل به این مقصد بزرگ خلقت نسبت به تمام حواس ظاهری و امیال ان بی میل گردد
انگاه به تبع ان ندای الهی ارجعی الی ربک راضیه مرضیه را خواهد شنید
مسایل السلوک
خدای مهربان در عروج انسانها هیچ تبعیضی قایل نیست جمال وی عادلانه در انظار همه بندگان است بشرطی که انسان به وظایف ایمانی خویش صادقانه عمل نماید
خداوند با انبیا و اولیا ضیافت معنوی برگزار نموده و انان را مورد عنایت خویش قرار داده
اما ما در جهت سیر و پرواز این انعام بزرگ کوتاهی کردیم
--------------------
تا به گفت و گوی بیداری دری
تو زگفت خواب بویی کی بری
تا زمانی که انسان گرفتار داد و فریاد دنیایی است
چطور میتواند به حقیقت عالم رویا دست یابد
مسایل السلوک
هر چه ادمی گرفتار قیل و قال امورات مادی باشد دیگر تمرکز و حضور قلبی برای بندگی نخواهد ماند
نماز او الوده به پندار دنیایی است ذکر و فکر و تلاوت و تزکیه وی دارای خلوص نیست همه گرفتار توجهات ماده است
--------------------------------
سیر بیرونیست قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما
تمامی گرفتار و افعال انسان الوده دنیا سیر بیرونی دارد در حالی که معراج واقعی نیاز به سیر درونی دارد
و این عروج در ورای اسمانهاست
پس باید اسمانی فکر نمود تا اندیشه الهی پیدا کرد و به دنبال ان عرصه سیر و سلوک معنایی حاصل میگردد
--------------------------------
حس خشکی دید کز خشکی بزاد
عیسی جان پای بر دریا نهاد
حواس جسمانی اثر زایش دنیاست ولی عیسی جان بر دریای روحانی قدم گذاشتند
مسایل السلوک
حواس مادی تمایل به عالم ظاهر دارد اما عالم مجردات ناشی از روح مجرد است
-------------------------------
سیر جسم خشک بر خشکی فتاد
سیر جان پا در دل دریا نهاد
عالم ناسوت متعلق به جریان جسمانی دارد و مولانا به خشک و خشکی نماد صورت اشاره فرموده
اما سیر روحانی در اعماق دریای بینهایت معنا است
-----------------------------------
چونک عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و گاه دریا گاه دشت
با عنایت به ابیات قبلی نتیجتا
اگر زمان یعنی عمر انسان در راه تعلق به دنیا سپری گردد
همه امیال و پندار او در به تملک در اوردن کوه و دریا و دشت خواهد گذشت
مسایل السلوک
پیامبر فرمودند
عمر انسان باید در شبانه روز به سه قسمت تقسیم گردد
هشت ساعت عبادت
هشت ساعت کار برای معاش
هشت ساعت برای استراحت
اما ادم مادی و عاشق تعلقات دنیایی بیشتر اوقات او صرف کسب امیال مادی او است
-----------------------------
اب حیوان از کجا خواهی تو یافت؟
موج دریا را کجا خواهی شکافت؟
توی انسان که همه فرصت زندگانی را در امیال حیوانی صرف نمودی چطور قادر به کسب اب حیات معنایی خواهی شد
و چگونه امکان خواهد داشت امواج دریای معانی را بشکافی و به مقصود برسی
مسایل السلوک
خواجه شیراز همین فرمایش مولانا را گونه ای دیگر بیان میفرماید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا پانند حال ما سبکباران ساحلها
در واقع
مریدی افتاده در ساحل مانند خار و خاشاک و ماهی مرده دریا که بر اثر امواج به ساحل پرت شده اند
حال عاشقانه امواج و اعماق دریا را درک نخواهند کرد
دقیقا داستان انسان مادی و معنایی همین است
-------------------------------
موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی محو و سکرست و فناست
محصول تفکر مادی امواج زمینی و اوهام و تفکر انسان ناقص است
اما محصول اندیشه اسمانی لذت و وجد و ذوق حاصله از فنا ومستی است
مسایل السلوک
هر مخلوق خداوند دارای نتیجه و در حقیقت نتیجه نهایی است
انسانی که غرق در خیالات و امیال جزیی و ظاهری میباشد چه حاصلی غیر مستی شهوت وگرفتار شدن در دام قدرت و ثروت ....خواهد داشت
اما انسان حقیقی افکار او مبتی بر رضایت خداوند و حساب ایام حشر و نشر است
و این نوع تفکر محصولش وحدت انسان دوستی و صفات حمیده است
----------------------------------------
تا درین سکری از آن سکری تو دور
تا ازین مستی از آن جامی نفور
گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن هوش دار
تا مادامیکه مست عالم ماده هستی و ارمانت کسب هر چه بیشتر دنیا است نسبت به درک و نوشیدن جام وصل حق کور خواهی بود
مسایل السلوک
خداوند خلقت بشر را بر مبنای بندگی و بندگی را مقدمه معرفت خلق نموده است
و موانع بزرگ این حقیقت مستی عالم ماده و عشق به ان است
مگر میشود در دل خویش محبت دنیا و عقبی را جای داد
در حالیکه فلسفه خلقت مستی های دنیوی مبارزه و نیل به مستی عارفانه است
مرید صاحب اندیشه برای دفع حجاب هاو گذشت از ان اندیشه ای برای دیانت خویش خواهد کرد
مکر دیگر ان وزیر از خود ببست
وعظ را بگذاشت و در خلوت نسشت
وزیر در ادامه نقشه های خویش حضور در جلوت را رها نمود و خلوت را اختیار نمود
مسایل السلوک
خلوت نشینی یکی از اصول اولیه عرفان. هست این حالت انقطاع از جمع و مبارزه با نفس و تزکیه دارای ادابی است که مهم ترین ان میبایست این عمل تحت نظر و هدایت ولی خدا صورت گیرد
سنت خلوت از روش های عالی انبیا و اولیا است
در قران خداوند به موسی بن عمران امر بدان نموده است
پیامبر ما موضوع چله نشینی ایشان در غار حرا معروف و مشهور هست
ایشان فرمودند اگر کسی چهل روز خالص وقت خویش را وقف خدا نماید خداونددریچه های حکمت را به قلبش باز می نماید
خلوت مهمترین ادابش رعایت خوراک کم و سخن اندک و دایم الذکر بودن است
در شهر ما سنگان از بزرگان شنیدم که خیلی از گذشتگان تا همین چند سال پیش به این سنت پایبند بودند
چندی پیش بازدیدی از مسجد زوزن داشتم خیلی زیبا در کنار محراب حجره کوچکی وجود داشت و به ان چله خانه میگفتند
مسجد گنبد سنگان در سمت چپ اطاقی کوچک بنام چله خانه داراست و اکثر مساجد قدیم دارای این خانه ها و اغلب در جنب محراب وجوددارد
حضرت مولانا الیاس (ره)
به تبعییت این سنت برای افراد دعوت و تبلیغ تشکیل چهل روز را امر فرمودند
--------------------------------------
در مریدان در فکند از شوق سوز
بود در خلوت چهل پنجاه روز
وزیر در میان مریدان خویش وجد و حال و سوزی ایجاد کرد و بمدت چهل پنجاه روز از ارادتمندان فاصله گرفت
مسایل السلوک
غالبا در ارادتمندان تقلیدی ارادتی بوجود می اید که فاقد عقلانیت است و بیشتر مبتنی بر احساس و تعصب میباشد
------------------------------------
خلق دیوانه شدند از شوق او
از فراق حال و قال و ذوق او
مریدان از فراق وزیر مجنون گشتند و دلتنگ شدند برای حالات و گفته ها و وجد استادشان
مسایل السلوک
حال یکی از موارد اکتسابی است و در عالم معنا اتفاق می افتد اما مقام نیست و بسیار متفاوت است فرار است و انی
دارای قوام نیست مانند رعد و برق سریع الزوال است و بیشتر به موقعیت ها و مجالست ها بسته است
----------------------------------
لابه و زاری همی کردند و او
از ریاضت گشته در خلوت دوتو
مریدان از فراق ناله و فریاد میکردند در حالی که وزیر از شدت ریاضت خلوت کمرش تا شده بود
مسایل السلوک
گاها افرادی شیاد برای نیل به هدف مانند وزیر حکایت فوق عجیب متحمل مصایب و سختی ها میشوند
همیشه در تاریخ مدعیان نبوت و ولایت دروغین وجود داشته لذا میبایست مرید زرنگ و عاقل باشد و هدف و نیت و افعال او را مد نظر داشته باشد
-------------------------------
گفته ایشان نیست ما را بی تو نور
بی عصاکش چون بود احوال کور
ارا تمتدان وزیر خطاب به او میگفتند بدون حضور تو ما فاقد نورانیت هستیم
دقیقا همانند کوری که بدون عصا کش باشد
--------------------------------
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش ازین ما را مدار از خود جدا
کرامت و بزرگی نما و بخاطر رضای پروردگار بیشتر از این ما را از خودت جدا نکن
-----------------------------------------
ما چو طفلانیم .ما را دایه تو
بر سر ما گستران ان سایه تو
ما مانند کودکانی هستیم و تو برای ما مثال دایه هستی
لذا لطفت را از ما دریغ مکن و سایه عنایت خویش را بر سر ما گسترده کن
----------------------------
گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست
وزیر مکار در مقابل درخواست مریدان گفت
اطمینان داشته باشید روح و روان من همیشه با دوستدارانم هست
ولی من مجوز خروج ندارم و خلوت به دستور الهامی است
------------------------------
آن امیران در شفاعت آمدند
وان مریدان در شناعت آمدند
تمام بزرگان قبایل مسیحی برای شفاعت به خلوتگاه وزیر امدند
و ارادتمندان به تشنیع و جسارت کردن به خودشان پرداختند
مسایل السلوک
در دریغ نمودن مراد الطاف معنایی خویش از مریدان تمام مراحل مذکور در ایین معنایی وجود داشته و مولانا ضمن اموزش نحوه برخورد با کاملین هشدار به معرفت داشتن از پیران اهل تزویر توجه می نماید
و این دید تیز بین و وسیع حضرت مولانا بعنوان یک انسان کامل میباشد
----------------------------
کین چه بدبختیست ما را ای کریم
از دل و دین مانده ما بی تو یتیم
مریدان عنوان میکردند ما چقدر بدبخت و بیچاره هستیم و این چه اقبال شومی است ای بزرگوار
فراق تو دل و باور ما را هدف گرفته و رو به نابودی است و در حقیقت یتیم شده ایم
------------------------
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد
تو دنبال بهانه تراشی هستی تا از حجره اعتکاف و خلوت خویش خارج نشوی
در حالی که کار ما همیشه سوختن درونی است و اه های سرد
----------------------------
ما به گفتار خوشت خو کردهایم
ما ز شیر حکمت تو خوردهایم
ما به بیانات شیرین و دلنشینت عادت کرده ایم و از چشمه شیر سخنان حکمت امیز و معنوی ات لذت برده ابم
------------------------
الله الله این جفا با مکن
خیر کن امروز را فردا مکن
سوگند میدهم به خدا این ظلم را بر ما نیار و کار خوب امروز را با وعده فردا به تاخیر نینداز
-------------------------
میدهد دل مر ترا کین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان
ایا شما راضی هستی که این مریدان دل در گرو محبتت از وجودت بی نصیب بمانند و حاصلی نداشته باشند و در واقع به مقام عالی عرفانی نرسند
--------------------------
جمله در خشکی چو ماهی میطپند
آب را بگشا ز جو بر دار بند
تمامی ارادتمندان مانند ماهیی هستند که گرفتار خشکی گشته اند و از اب دریا دور شده اند
لذا اب معرفت خویش را دوباره باز کن و موانع عدم حضور را بشکن و بند این فراق را پاره نما
-------------------------------
ای که چون تو در زمانه نیست کس
الله الله خلق را فریاد رس
ای بزرگی که در عصر ما مانند نداری تو را قسم به ذات خدا به استعانت مریدان پاسخ مثبت بده
مسایل السلوک
تمامی ابیات در عالم و وادی معرفت بین مرشد و مرادهای حقیقی وجود دارد
و مولانا ضمن اموزش رابطه عاشقانه به اسیب شناسی این امر هم میپردازد
همچو شه نادان و غافل بد وزیر
پنجه میزد با قدیم ناگزیر
در این داستان
جهالت وزیر و پادشاا از یک جنس بود و هر دو غافل از قدرت تصرف پروردگار بودند
مسایل السلوک
انسان اهل باور به قدرت حق هیچگاه راضی به تعدی و تجاوز به حقوق کسی چیزی نیست زیرا ذاتی قدرتمند را ناظر بر اعمال خویش میبیند
شیدنا علی(رض) فرمود
اگر تمامی دنیا را به من دهند تا به ظلم از دهان مورچه ای پر کاهی را بگیرم امکان ندارد
پس تخطی از فرامین خداوند نشانه عدم باور به قدرت انتقام خدای متعال است
--------------------
با چنان قادر خدایی کز عدم
صد چو عالم هست گرداند بدم
ان هم با چنان ذاتی که در یک لحظه از نیستی صد عالم را بوجود می اورد
مسایل السلوک
خداوند خالق قدیمی است که تمامی مبتکران هستی تجلی ذات او هستند او از نیستی به هست می اورد
خالق هستی از عدم پدید اورد با تمامی مختصات متضاد و .....
------------------------
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چونک چشمت را به خود بینا کند
اگر الطاف الهی شامل حالت گردد و چشم باطنی تو بینا شود
صد عالم غیبی میتوانی مشاهده نمایی و این مشروط به مقبولیت انسان است
مسایل السلوک
اگر ادمی فرامین الهی را با درک ملکوتی و عقلانی خویش عامل باشد و از دیانت ارثی و تقلیدی دور شود در نهایت مورد الطافش قرار میگیرد و دل او روشن به نور خدا میگردد و به تبع ان بجز از عالم محسوسات به عالم های نامحسوس تصرف می یابد
-----------------
گر جهان پیشت بزرگ و بیبنیست
پیش قدرت ذرهای میدان که نیست
اگر این دنیای مادی در دیدگاه تو بزرگ و عظیم است
بدان که در نظر حق ذره ای بیش نیست
مسایل السلوک
لذا اگر انسانی به مقام ولایت رسید وخدایی گشت چنین دیدگاهی پیدا میکند
و برایش دنیا بی ارزش و پست میگردد و زندگی سگفت انگیز مردان الهی از همین جنس است
هر چه عدم دلبستگی به ماده بود نشان از تعلق به حق است
و هر اندازه که تعلق به عالم ماده بیشتر است به معنی دوری از حقیقت است
--------------------
این جهان خود حبس جانهای شماست
هین روید آن سو که صحرای شماست
دنیای مجازی و مادی زندان روح شماست پس بسوی عالم معنا روید که محل تفریح و گشت و گذار حقیقی شماست
مسایل السلوک
جهان مادی مربوط به جسم است فیزیک انسان محکوم به فنا است انچه پاینده و باقیست روح ادمی است که هرگز نخواهد مرد و زنده جاوید است
روح نیازی به ماده ندارد و هر چه دلبستگی بیشتر ازار روان بیشتر
-----------------------
این جهان محدود و آن خود بیحدست
نقش و صورت پیش آن معنی سدست
جهان مادی دارای حد و مرز است و این دنیای مادی موجب حجاب معنا است
مسایل السلوک
انسان مادی فاقد این اندیشه است که چرا باید برای یک دنیای محدود اسیر شد
اگر تفکری باشد که خوراک و پوشاک و قدرت و ثروت و شهوت...
من دارای ابتدا و انتهاست
برای جهانی محدود این همه حرص چیست؟
و از این بدتر حجابیست که در تعلق دنیا حاصل میشود
-------------------------
صد هزاران طب جالینوس بود
پیش عیسی و دمش افسوس بود
موسی نبی علیه السلام انسانی الهی و اسمانی بود سلاح او قدرت ملکوتی هدیه شده از جانب خدای متعال است
هنگامی به جنگ دنیا میرود صدها فرعون مادی را فقط با اعجاز یک عصا در هم میشکند
مسایل السلوک
مولانا در ابیات بعدی به قیاس دنیای مادی و عالم معنوی میپردازد
و در تقسیم بندی کلی
هر ادمی فرعون صفت باشد یعنی مادی تر او انسانی ظاهرپرست است و اگر وی موسی صفت باشد او انسانی باطن گرا و معنوی است
-------------------------
صد هزاران نیزه فرعون را
در شکست از موسیی با یک عصا
این دو بیت
قیاس عالم روحانی و جسمانی است
عصا موسی و نیزه فرعون
طب جالینوس و نفس مسیحایی عیسی
-----------------------------------
صد هزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امییاش عار بود
مثال بعدی مولانا زیباترین است
صد هزار دیوان شعر شاعران در مقابل کلام الهی که بر قلب فردی امی بنام محمد (ص) ناز ل شد ننگ و عار بشمار می امد
مسایل السلوک
مولانا در این بخش جلیل به فرق عظیم امورات عقبایی و دنیایی میپردازد
قران دریای عظیم معانی از حلقوم انسانی اسمانی خارج میگردد مابقی کتب علیرغم بزرگ بودن محتوایی و معنایی در برابر این کلام نمیتوانند عرض اندام نمایند
بقول حافظ
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله اموز صد مدرس شد
---------------------
با چنین غالب خداوندی کسی
چون نمیرد گر نباشد او خسی
با داشتن چنین خالقی قدرتمند اگر بنده ای حاضر به فنا در برابر فرامین او نباشد او از واقعیت خلقت بدور شده و همانتد خار و خس بی ارزشی است
------------------
بس دل چون کوه را انگیخت او
مرغ زیرک با دو پا آویخت او
قدرت خداوند انسانهای مدعی عقل و فراست و قدرتمند جسمی و مادی و علمی را چنان با قانون تقدیر خویش گرفتار میکند
مرغ زیرک اشاره به انسانهای صاخب اندیشه ابعاد مختلف میباشد
----------------------------------
فهم و خاطر تیز کردن نیست راه
جز شکسته می نگیرد فضل شاه
عقل معاش و زرنگ و کیس بودن مادی راه رسیدن به خدا نیست فضل پروردگار فقط شامل حال شکسته دلان است
مسایل السلوک
باید عنایت داشت که هدف خلقت وصال حق است و نیل به این مقصد در تبحر و زرنگ بودن دنیای مادی نبست
انانی که عقل معاش دارند و از عقل معاد بی بهره اند جایگاهی در اسمان نخواهند یافت انان حاکمان زمینند مردان اسمانی فقط به تواضع و انکسار عدم وصل و بندگی عاشقانه خالی از تظاهر و ریا و قلبی مملو از عشق و طلب الهی گشته اند
------------------------
ای بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خیالاندیش را شد ریش گاو
در فتنه وزیر چه بسا عالمان و حاکمان و تاجران گرفتار شدند
چرا که عقل مادی داشتند و به ژرفای معنا نرسیده بودند
مسایل السلوک
نجات انسان به دو طریق امکان پذیر است
یا شاگردی انسان کامل ودوم به کمال فراست قلبی و عقل معنایی تا بازیچه دنیای پر از زرق و برق نگردد
------------------------
گاو که بود تا تو ریش او شوی
خاک چه بود تا حشیش او شوی
گاو چه کسی است تا تو مرید او گردی و خاک چه چیزی است تا تو علف خشک زمین شوی
مسایل السلوک
مولانا زبان تمثیل اوعالی است گاو مراد شهوت ادمی است حالا شهوت در تمامی ابعاد یعنی قدرت و ثروت و نفسانیت...
چرا باید ادمی اشرف مخلوقات اسیر نفس اماره باشد
خاک منظور تعلق انسان به تملکات مربوط به زمین است
ساختمانها و تملیکات کشاورزی و معادن ...
چیزی نیستند تا باطن ادمی را الوده خویش سازند
-------------------------
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
ان هنگام که زنی از انجام کار بد ندامت حاصل نمود خداوند اورا تغییر ماهییت داد و به ملکوت برد و به ستاره زهره تبدیل نمود
مسایل السلوک
این بیت اشاره به داستان هاروت و ماروت دارد
ان دو فرشته به نافرمانی انسانها معترض شدند خداوند فرمود انان نفس دارد شما هم اگر بودید گمراه میشدید
انان معصیت خویش را انکار نمودند و با ذات حق شرط گذاشتند اگر به انان شهوت دهد و به زمین بیایند الوده نخواهند شد
خداوند قبول نمود ان دو به محض ورود به زمین با زنی بسیلر زیبا برخورد کردند عاشقش شدند و تقاضای زنا کردند
زن گفت به شرطی که یا مشروب بخورید یا قتل کنید یا بر بت سجده نمایید
مشروب را قبول کردند به محض نوشیدن و سکر هم قتل کردند و بر بت نیز سجده کردند
زن مذکور توبه نمود خداوند او را به اسمان برد و وی در ملکوت به زهره مشهور گشت
و فرشتگان به کیفر اعمال خویش در چاه بابل تا قیامت سرنگون شدند
-----------------------------------
عورتی را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود
این بیت در جواب سوالی مطرح شده که چرا مولانا از کلمه مسخ استفاده نموده زیرا مسخ بلحاظ لغوی مذموم است
مولانا میفرماید اب وگل فیزیک ادمی مگر مسخ نیست چرا مسخ زنی نیکوکار ایراد باشد
----------------------
روح میبردت سوی چرخ برین
سوی آب و گل شدی در اسفلین
ادمی از تجمیع روح و جسم خلقت گردیده است اگر به روح بپردازیم و فرامین خدا را عامل باشیم به تعالی بعد روحانی خویش کمک کرده ایم
و اگر
به جسم مشغول شویم خویش را به سوی پستیها سوق داده ایم
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
فتبارک الله احسن الخالقین
پس مبارک است بر من خدا بواسطه این خلقت زیبا
اما در ادامه در سوره صافات میفرماید
فجعلناهم الاسفلین
پس قرار دادیم همین انسان را در نازل ترین جایگاه
و هر دو به افعال اختیاریه فرد مربوط است یعنی تقویت روح ادمی را روحانی کند و میل به حسم او را خاکی نماید
اللهم انی اعوذ بک من همزات الشیاطین
-------------------------
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زان وجودی که بد آن رشک عقول
ای انسان موجب و باعث سقوط خویش فقط خود هستی و لاغیر در حالی که شرافت تو در خلقت و ظرفیت ادمی در کسب معانی باعث حسادت اهل اسمان شده است
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
هر کس ضامن افعال خویش است قیامت هیچ کس به جای دیگری عقاب و پاداش نخواهد شد
پیامبر فرمود
انسان به همراه تعلق خویش حشر خواهد گردید
در روایات عرفانی این اعتقاد هست انسان در حین زندگی دارای یک چهره باطنی است یا مسخ حیوانی است یا چهره ای الهی دارد
گویند مریدی از بایزید تقاضای دعا نمود فرمود خداوتد ادمت کند
فرد ناراحت شد
شیخ کلاه خویش را بر سر وی گذاشت و تصرف معنایی در او نمود و وی را به بازار فرستاد
مرید به چهره مردم نگاه میکرد هرکسی را به شکل حیوانی مشاهده کرد
به شیخ مراجعه نمود و گفت چه جنگلی است این شهر همه جیوانات بودند فقط انسان ندیدم
تقاضا دارم دعا کنید فقط ادم بمانم
از دیو و دد ملولم و انسانم ارزوست
-----------------------
پس ببین کین مسخ کردن چون بود
پیش آن مسخ این به غایت دون بود
ای اشرف مخلوقات خوب ببین چگونگی تغییر چهره خویش را
مسخ باطنی بسیار خطرناکتر لز مسخ ظاهر است
مسایل السلوک
به نص صریح قران امتهای گذشته مسخ ظاهر شدند اما امت اخر زمان به دعای سید علیه السلام از مسخ فیزیکی نجات یافتند فقط در باطن تغییر چهره میدهند
خداوند در خصوص قوم موسی ع میفرماید
کونوا قرده خاسیین
ما به قوم موسی بواسطه اعمالشان فرمودیم
باشید بوزینه خوار شده
------------------------------
اسپ همت سوی اختر تاختی
آدم مسجود را نشناختی
ای ادمی چقدر در کسب علوم ظاهری تلاش کردی اما حقیقت خویش را که چرا مسجود ملایک شدی کشف ننمودی
مسایل السلوک
علوم ظاهری تبحر دنیایی است
مجتهد بودن پرفسور و مهندس و پزشک ...
بودن علوم مادی است
مزین شدن به تقوا و کشف حقیقت باطنی و اسمانی شدن کمال است
مولانا زیبا میفرماید
ای بسا عالم ز دانش بی نصیب
حافظ علم ان نی حبیبب
مستمع از وی همی یابد مشام
گر چه باشد مستمع از جنس عام
خیلی فرمایش زیبایی است و تلنگری است برای به خود امدن
زیرا کمال به تصرف علم دنیایی نیست حتی علوم حوزوی موجب تعالی نیست اگر فرد بدان عامل نباشد
----------------------------
آخر آدمزادهای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف
مولانا با حسرت میفرماید
ای انسان تو از ادم ابوالبشر به دنیا امدی دور از مخاطبین و اعضای انجمن ادمی زاده حیوان که نیست
پس چرا افعال و کردار و پندار او حیوانی است
چرا باید شرافت را با پستی عوض نمود لذا نباید ادمی ملاک برتری خویش و دیگران را در علوم اکتسابی و تمکن مال بداند بلکه ملاک فضیلت تقوا و خداترسی است
گویند پیامبر هیچ وقت به صرف انکه پیامبر بود احساس برتری ننمود با کودکان و فقیران مجالست نمود
در روایت است هیچ کس نتوانسته بر ایشان در سلام کردن پیشی گیرد
----------------------
چند گویی من بگیرم عالمی
این جهان را پر کنم از خود همی
چقدر اسیر نفس هستی در تصرف دیگران
این نوع تفکر پستی است
مسایل السلوک
بشر در هر جایگاه اجتماعی که هست میبایست متوجه افات ان باشد
بسیلر خطرناک است احساس بزرگی بر دیگران درخت هر چه محصول بیشتری دارد متواضع تر میگردد
لذا باید متوجه بود که حایگاه فضیلت نیست گویند پیامبر در سفری خواستند غذا تهیه کنند هرکس کاری بر عهده گرفت حضرت فرمودند جمع اوری هیزم با من
صخابه گفتند شما استراحت کنید ما با افتخار همه کارها را انجام میدهیم
فرمودند ایا قیامت بار من را به دوش خواهید کشید من برتری در امورات اجتماعی بر شما ندارم باید به سهم خویش قسمتی از کار را بر عهده گیرم
-----------------------------
گر جهان پر برف گردد سربسر
تاب خور بگدازدش با یک نظر
چقدر این تمثیل مولانا در مذمت و افت مقامات دنیوی زیباست
میفرماید
اگر تمام کره زمین پر از برف گردد نباید برف بلحاظ تصرف کل زمین مغرور گردد و فکر نماید همه باید در خدمت وی باشند
زیرا خورشید با تابیدن همه ان برفها را اب و نابود خواهد کرد
مسایل السلوک
مقامات دنیا همه حکم برف را دارند و متزلزل و فانی
پس عاقل دلخوش به جهانی برف صفت نخواهد شد مکاسب دنیوی دست به دست شده و میشود و این مهم قانون دنیاست
--------------------------------
وزر او و صد وزیر و صدهزار
نیست گرداند خدا از یک شرار
مولانا در این بیت میفرماید
از رحمت الهی نا امید نشید
خداوند وزیر داستان و پادشاه ظالم یهودی که هر دو دستشان الوده به خون هزلران نفر بود به شرط توبه میبخشد
پس اگر تا حالا گرفتار منیت وکبر بودیم با هر میزان ومقدار گناه فقط کافیست به درگاه با عظمت وی توبه نماییم
انه هو الغفور الرحیم
-------------------------------
عین آن تخییل را حکمت کند
عین آن زهراب را شربت کند
قدرت خداوند مافوق همه قدرتهاست او خالق قدرت است
و هوالقاهر فوق عباده
ذات حق میتواند به صفت مبدل خویش تمام خیالات فاسد را به افکار حمیده تبدیل نماید
و زهر را تبدیل به شربت نماید
مسایل السلوک
انسان از درگاه خداوند رحمان هیچگاه نباید مایوس گردد
او مبدل است اگر ادم گناهکار اراده بازگشت نماید حضرت حق لطف و عنایت خویش به مهربانی با او معامله خواهد نمود
-----------------------------
آن گمانانگیز را سازد یقین
مهرها رویاند از اسباب کین
خداوند حکیم قادر متعال به صفت قاهر بودن خویش میتواند
شک و تردید را به باور و یقین تبدیل نماید و به جای کینه و عداوت در درونها تخم مهر و محبت جایگزین نماید
------------------------
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد بیم را
ذات یگانه حق ابراهیم خلیل را در اتش نمرودیان حفاظت نمود و انذار را سبب امنیت ارواح گردانید
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
قلنا یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
گفتیم ای اتش سرد شو ابراهیم را به سلامت بدار
-------------------------------
از سبب سوزیش من سودایی ام
در خیالاتش چو سو فسطایی ام
من از بی تاثیر کردن اسباب به اراده حق دچار حیرت شده ام و به اوهام خویش دچار سو فسطایی گشته ام
سوفطاییان حقیقت وجودی حسییات را متکرند
او زیکرنگی عیسی بو نداشت
وز مزاج خم عیسی .خو نداشت
وزیر حیله گر از یکرنگی سیدنا عیسی علیه السلام هیچ بویی نبرده بود و هیچ شباهتی به اخلاق و رفتار و پندار وی نداشت
مسایل السلوک
مقربان الهی همه رنگ الهی دارند متاسفانه قدرت طلبان گاها بهترین طعمه را عالم دیانت و سواستفاده معنایی میبینند
------------------------
جامهٔ صد رنگ از آن خم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون صب
عیسی ع چنان تصرف معنایی داشت که صاحبان عقاید مختلف هنگامی به منبع صدق و صفای ان چراغ نبوت میرسیدند
تمام اختلافها به سادگی و صداقت ویکرنگی تبدیل میگشت دقیقا مانند نور تک رنگ تک رنگ
---------------------------------------
نیست یکرنگی کزو خیزد ملال
بل مثال ماهی و آب زلال
یکرنگی انبیا و اولیا از نوع ملال انگیز ان نیست بله مانند یکرنگی و وحدت ماهی و اب هستند
مسایل السلوک
یکرنگی مردان اسمانی بر پایه عشق و محبت است زیرا مهربانی یعنی یکرنگی
مجالس الهی مملو از نور مهربانی است مهمترین ویژگی جمع خدایی تشنگی است نه ملال و خستگی
-------------------------------
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست
گر چه در زمین کثرت رنگ هست اما در دریا هیچ میلی به خشکی نیست
مسایل السلوک
خشکی مراد جهان پر زرق و برق ماده است و او پر از رنگهای مادی است رنگ حرص و حسد و کینه و تمام صفات رزیله
اما ماهیان که مرادمقربان و محرمان الهی هستند فقط یک رنگ دارند انان در اقیانوس عشق و ایثار و گذشت شنا میکنند
--------------------------------------
کیست ماهی چیست دریا در مثل
تا بدان ماند ملک عز و جل
ماهی و دریا چه هستند؟ من ناچارا تمثیل بیان میکنم
الا پادشاهی خدای یگانه و مقام محرمان درگاهش به هیچ عنوان در بیان کلمات و حروف گنجایش ندارد
-----------------------
صد هزاران بحر و ماهی در وجود
سجده آرد پیش آن اکرام و جود
صدها هزار دریا و اقیانوس و ماهی های بزرگ از نهنگ تا میکروب
میبایست در مقابل ان ذات با کرامت و سخاوت سجده بندگی بجا اورند
تمثیل ایات تکوینی فقط بخاطر تفهیم بهتر موضوع است
------------------------
چند باران عطا باران شده
تا بدان آن بحر در افشان شده
دریاها و اقیانوسها از قطرات بارانی تشکیل شده اند که به امر و عطا و فضل ذاتی یگانه و بی چون
تشکیل گردیده اند
و امروز در روی کره خاکی پر از گوهر و ثروت شده و امواج خروشانش موجب شگفتی
---------------------------
چند خورشید کرم افروخته
تا که ابر و بحر جود آموخته
چه مقدار سخاوت خورشید گونه ذات الهی تابیدن گرفته و موجب پدید امدن ابرهای اسمان و خلقت اقیانوسهای بی پایان تشکیل گردیده است
--------------------
پرتو دانش زده بر خاک و طین
تا که شد دانه پذیرنده زمین
به چه میزان دانش و عقل بر کره خاکی و گل مستعد نباتی عنایت گردیده است
تا این زمین خالق و پدیداورنده و پذیرای دانه های گوناگون شده
مسایل السلوک
الحق والانصاف دید باطنی مولانا والطاف بیکران حکمت الهی بر اتدیشه ملکوتی این مرد خدا تجلی نموده
تا خالق اعجازی بزرگ در شرح و بسط ایات تکوینی شده است
هذا من فضل ربی
اللهم انی اسلک من فضلک
امین یا رب العالمین
------------------------
خاک امین و هر چه در وی کاشتی
بی خیانت جنس ان برداشتی
خاک مظهر امانت داری است و هیچگاه خیانت در امانت نکرپه هر چه در او بکاری به هیچ دخل و تصرفی بیشتر و بهتر از ان عودت میدهد
مسایل السلوک
ایات تکوینی در انجام وظیفه بهترین الگو برای انسان صاحب تکلیف هستند
انان در شریعت تعریف شده خالق از بدو خلقت تا کنون فقط انجام وظیفه نموده اند
اما اشرف مخلوقات اکثرا خلاف امر دوست به تعدی و تجاوز مشغول شدند
در حالی که نعمت بزرگ عقلانیت این هدیه بزرگ الهی در ذات انان هنرنمایی می نماید
و ما انسانها چنان گرفتار نفس گردیدم تا اینکه خداوند در قران فرمود
و اکثرهم لایعقلون
----------------------------------
این امانت زان امانت یافتست
کآفتاب عدل بر وی تافتست
صفت امانت دارای زمین هدیه است از صفت امانتی که افتاب عدالت پرور و عدالت خواه حق بر پیکره زمین تابیده است
مسایل السلوک
خداوند صفت امانت داری را به زمین عرضه کرده و او بسیار عامل بدان است و هر چیزی را به وی سپاری با اطمینان خاطر به محاظت ان می پردازد
و انسان با یقین و باور به این اصل تمام امانات خویش را به زمین میسپارد
--------------------------------------
تا نشان حق نیارد نوبهار
خاک سرها را نکرده آشکار
زمین تا امر حق را نشنود نباتات کاشته شده در وی ظاهر نگردد لذا خلقت بهار امر حق به زمین است تا امانات را اشکار نماید
لذا اسرار اشکار نگردد تا رب هستی امر ننماید
مسایل السلوک
گستره ارض خلقت امانتداری و فاش اسرار امانت فقط به امر رب العالمین است
او امر به امانت داری شده و هر گاه امر به فاش ان امانت گردد دریغ ننماید و این امر درس دیگری است از این معلم کاینات به بشر که فقط تابع امر حق باید بود
و نفس و احساس و تعصب نباید مانع قبول و اجرای فرمان گردد
--------------------------------
آن جوادی که جمادی را بداد
این خبرها وین امانت وین سداد
پروردگار سخاوتمندی که این همه دانایی و درستی و امانت داری را به زمین جامد عنایت فرموده
مر جمادی را کند فضلش خبیر
عاقلان را کرده قهر او ضریر
لطف الهی بر جمادات اثر گذاشته و انان اگاهی و دانایی را کسب نمودند
اما عاقلان و اگاهان را قهر الهی بموجب تعدی و معصیت کوردل نموده است
مسایل السلوک
ایات تکوینی همه ان وظیفه الهی که به انان تفویض گردیده با تسلیم کامل انجام میدهند
اما انسان عاقل و صاحب اندیشه الوده شهوت میشود و چشم باطنی او فاقد بصیرت میگردد
و قدرت تفکیک معروف و منکر از او سلب میگردد
-------------------------
مر جمادی را کند فضلش خبیر
عاقلان را کرده قهر او ضریر
----------------------
جان و دل را طاقت آن جوش نیست
با که گویم در جهان یک گوش نیست
مولانا با حسرت تمام از عدم درک مخاطب از ابیات ملکوتی مثنوی این بیت را فرموده
شرح بیت
دل و جانی را مشاهده نمی کنم که توانایی درک رازهای ابیات اسمانی مثنوی را درک نماید
این حقیقت را با که در میان بگذارم در حالی که حتی یک گوش باطنی و حقیقی برای دریافت معنایی ابیات وجود ندارد
در جایی دیگر فرمود
ان چه میگویم به قدر فهم توست
مردم از اندیشه فهم درست
--------------------------
هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت
هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت
اگر گوش حقیقی باشد به لطف بیکران او به چشم تبدیل گردد و حتی اگر دل سنگی داشته باشد اگر فضل او عنایت کرد در و مروارید گردد
مسایل السلوک
خدای متعال فاضل بندگان است بشرط رجوع حقیقی به بارگاه کرامت حق
او خریدار همه است سیاه و سپید سرخ و زرد ....با هر نژاد و ملیت فقط کافیست اراده بازگشت نماییم
او فضیل عیاض را به اقلیم عشق پذیرفت ابراهیم ادهم را مجنون جمال نمود چه رباخواران و سارقان و زناکارانی ....
که فقط صادقانه عودت بندگی نمودند و تا عرش به پرواز درامدند
بازا بازا هر انچه هستی بازا
گر کافر و گبر و بت پرستی بازا
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز ا
-------------------------
کیمیاسازست چه بود کیمیا
معجزه بخش است چه بود سیمیا
ذات الهی بهترین کیمیاگر است او قادر است وجودهای مسی را تبدیل به طلا نماید
اما کیمیا چیزی نیست چی هست؟
بلکه ذات او فقط اعجاز میکند
سیمیا که چیزی نیست
سیمبا به علمی گفته میشود که صاحب ان کارهای خارق العاده انجام دهد
لذا پروردگار هستی هر لحظه معجزه گر است
--------------------------
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست
کین دلیل هستی و هستی خطاست
مدح و ستایش من خود در حقیقت ترک ستایش است زیرا ثنایی که در عالم هوشیاری باشد ثنا نیست بلمه خودپرستی است
مسایل السلوک
انصافا این فرمایش مولانا زیباترین بخش معرفت است
متاسفانه همه خواسته و ناخواسته گرفتار انیم
مدح و ثنایی که در عالم بیداری عقلانی باشد که ستایش نیست بلکه گرفتاری نفس است فقط میبایست هنگام مناجات با ذات مطلق فقط مجنون بود
انگاه هست که لذت و شوق بندگی احساس گردد
الا همه خودبینی و خودپرستی است در نمازی اما احساس نیازی نیست چون باور حقیقی نیست
لذا میبایست فقط دیوانه بود محو ذات و جمال قدرت مطلق
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
-----------------------
پیش هست او بباید نیست بود
چیست هستی پیش او کور و کبود
پس انسان باید در مقابل هست حقیقی نیست گردد
اخر ادعای هستی پیش ذات او جه معنایی دارد؟ چیزی غیر سیاهی و ظلمت نیست
مسایل السلوک
باور به این مطلب که فقط یک ذات وجود حقیقی داراست و مابقی فنا
( کل من علیها فان)
هر چه در هستی هست محکوم به فنا است
انسان عاقل با درک صحیح این حقیقت به معرفت درست خواهد رسید و لاغیر
و اگر ادمی به شناخت این مهم دست نیافت یقینا گرفتار نفسانیت و صفات مذموم خواهد گشت
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
احمق است انکه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
------------------------
گر نبودی کور زو بگداختی
گرمی خورشید را بشناختی
به ادعا نیست هر کمالی دارای علاماتی است
اگر وجود انسان ناقص کور به ذات او نیست پس سوختن در عشق او کجاست
این همه تعلقات مادی برای چیست؟
مگر مدعی میتواند فقط به صرف ادعا محرم گردد
حافظ میفرماید هر صاحب معرفتی دارای اسراری است و دارای نشانه به مدعیان دروغین معرفت اسرار را بلزگو نکنید تا در غرور عدم شناخت و ادعا بمیرند
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
خورشید را یخ را اب میکند چرا که یخ انجماد خویش را عاشقانه در مسیر حرارات خورشید قرار میدهد
انسان عاشق خدا فقط میسوزد از فراق
--------------------------------
ور نبودی او کبود از تعزیت
کی فسردی همچو یخ این ناحیت
اگر این مادیت پرستی نیست پس این عزاداری در عشق مادی چیست چرا عالم ماده به سبب دوری از ذات حقیقی این همه افسرده و پریشان است؟
پس حقیقتی هست که انسان مادی بر اثر عدم معرفت و غرور خویش از فهم ان عاجز است
ساخت طوماری به نام هر یکی
نقش هر طومار دیگر مسلکی
وزیر در ادامه ماموریت شیطانی خویش و فتنه ای که قولش را به حاکم داده بود
برای هریک از داوزده گروه خط مشی معنوی مشخص نمود
مسایل السلوک
بزرگترین افت جامعه بیمارتقلیدی اعتماد سطحی و کورکورانه است
و بهترین موضوعی که میشود بهره برداری نمود و به اهاف شوم رسید
سواستفاده از اعتقادات دینی عموم است
عوام هیچ وقت از مدعیان معنایی تقاضای اثبات صداقت در ادعا را ندارند و این مهمترین بخس انحراف است
در حالی که بزرگان دیانت همیشه بدین مورد خطیر هشدار داده اند که نباید به علوم ظاهری فرد اکتفا نمود و دیانت خویش را به وی سپرد
شیخ بهایی زیبا فرمود
علم فقه علم تفسیر و حدیث
باشد از تلبیس ابلیس خبیث
ما از پیامبر اسلام معنایی تر نداشتیم اما برای اثبات خویش و عقیده راستین مبتنی بر وحی بیشمار معجزه و خرق عادت نشان داده اند
---------------------
حکمهای هر یکی نوعی دگر
این خلاف آن ز پایان تا به سر
وزیر برای یک از طوایف مسیحی حکم های معنایی صادر کرد بحدی که بیتهایت تفاوت هر کدام بود
و تمامی احکام رنگ و بوی شرعی داشت و در نظریات دینی امده بود
------------------
در یکی راه ریاضت را و جوع
رکن توبه کرده و شرط رجوع
در یکی از طومارها فضیلت گرسنگی و ریاضت های جسمانی و دوری از غذاهای متفاوت را رکن اصلی بازگشت به خدا تعیین کرده بود
مسایل السلوک
ریاضت گرسنگی در تمام ادیان دینی وجود داشته و نمونه بارز ان روزه رمضان است
گرسنگی مبارزه با حس شهوانی است و انبیا و اولیا به این وظیفه دینی به طرز شگفت اوری پایبند بودند
در صحیح بخاری امده
پیامبر علیه السلام روزه ای را انجام داده اند بنام صوم وصال و مدت زمان ان شش ماه بوده است و در این مدت نه اب و نه طعام تناول ننموده اند
چله نشینی حضرت در غار حرا بسیار معروف است
به تبعییت از این سنت بعضی مقربان با چهل خرما مدت چهل روز را معتکف شده اند
گرسنگی صفای باطن را هدیه می اورد
------------------------
در یکی گفته ریاضت سود نیست
اندرین ره مخلصی جز جود نیست
وزیر منافق
برای گروهی دیگر ریاضت را مناسب ندانسته و انان را به سخاوت توصیه نموده و راه اخلاص را در جود دانسته
----------------------
در یکی گفته که جوع و جود تو
شرک باشد از تو با معبود تو
برای طایفه ای بعدی
گرسنگی و سخاوت را اگر تنها به خویش منسوب نمایی شرک بزرگی مرتکب شده ای
لذا میبایست در مقام ریاضت تنها خدا را عامل بداند و دیگر هیچ
---------------------
جز توکل جز که تسلیم تمام
در غم و راحت همه مکرست و دام
تجویز بعدی وی مقام توکل و تسلیم است
لذا میبایست در تمامی حالات توکل بر خدا نمود
مسایل السلوک
توکل مقام بزرگ عرفانی در حهت تعالی اوست
توکل برای ناقصین سخت و برای کاملین بسیار لذت بخش است
خداوند در قران میفرماید
ومن یتوکل علی الله فهو حسبه
و هرکس توکل بر خدا کند خداوند برای او کافیست
و ان الله یحب المتوکلین
و هر ایینه خدا متوکلین را دوست دارد
اما ناقص توکل او همراه با رعایت اسباب است
گفت پیغمبر به اواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند
اما کاملین نیاز نیست زانوی اشتر ببندند
گویند روزی ابراهیم ادهم قصد حج کرد و گفت با توکل میرویم
چند روز رفت خوراکی نیافت شیطان امد گفت خدایت کجاست چرا طعام نمیفرستد
ابراهیم رو به اسمان کرد و گفت خدایا سه روز است طعام نفرستادی تا این ملعون اجازه فضولی یافته است
ندا امد ده درهم در انبان توست انان را دور بینداز و توکل کن الا توکلت الوده است
ابراهیم درهم ها را بیرون افکند
غذا و اب رسید
و این توکل کاملین است
----------------------
در یکی گفته که واجب خدمتست
ور نه اندیشهٔ توکل تهمتست
برای طایفه بعدی تجویز خدمت به خلق را صادر نمود اگر توکل فاقد خدمت باشد ادعایی بیش نیست
مسایل السلوک
خدمت به کل مخلوقات هستی انر پسندیده و شگفت انگیز در طی مقامات معرفت است
شاعری فرمود
سروری در دین ما خدمت گری است
عدل فاروقی و حلم حیدری
یا از شیخ اجل امده است
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به دستار و عمامه و دلق نیست
لذا اگر بندگی انسان انتهایش به خدمت صادقانه و بی ادعا به صاحب نیاز باشد فلسفه عبادت را دست یافته ایم
اما باید توجه داشت
که خداوند در قران کریم فرمود
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذی
کارهای خوبتان را با منت و اذیت فرد باطل نسازید
-----------------
در یکی گفته که امر و نهیهاست
بهر کردن نیست شرح عجز ماست
برای قبیله دیگر امر به معروف و نهی از منکر را دستوز داده و علتش را عمل بدان مراد نیست بله شرح تواضع و ناتوانی ماست
مسایل السلوک
فریضه امر به معرف و نهی از منکر وظیفه تمامی انسانها به مقدار توان و استعداد انان است
مولانا سربازی فقیه عصر این امر را به چهار دسته تقسیم نموده اند
تعلیم و تعلم کار حوزویان و دانشگاهیان
تالیف و تصنیف فعل اهل علم در نوشتن و ترجمه .....
عرفان و تصوف تربیت روحانی بشر و کسب حکمت و الهام و ذوق و وجد بندگی
نهضت دعوت و تبلیغ که امروزه بنام جماعتهای اصلاحی و اموزش ابتدایی امت مشغولند
------------------
تا که عجز خود بینیم اندر آن
قدرت او را بدانیم آن زمان
وزیر مقصود از فریضه امر معروف و نهی از منکر را شناخت تواضع میداند
و معرفت به عظمت خداوند
-------------------
در یکی گفته که عجز خود مبین
کفر نعمت کردنست آن عجز هین
در نامه طایفه بعدی نوشته باید مواظب باشید در فریضه امر به معروف و نهی از منکر اظهار عجز ننمایید
زیرا انکسار در ان موجب کفران الهی است
-------------------
قدرت خود را بین.که این قدرت از اوست
قدرت تو نعمت او دان.که هوست
وزیر توصیه مینماید به استعدادی که در ذات تو هست دقت نما زیرا این قدرت عطای خداست
--------------------
در یکی گفته کزین دو بر گذر
بت بود هر چه بگنجد در نظر
وزیر برای دیگری امر میکرد از دو نظر ابیات قبلی عبور نما
زیرا توقف در ان دو نشانه بت پرستی است
------------------
در یکی گفته مکش این شمع را
کین نظر چون شمع آمد جمع را
برای گروهی دیگر وظیفه بحث ومناظره را انتخاب نمود وگفت باید این شمع خاموش نشود
زیرا جلسات استدلالی و فلسفی قوای باطنی انسان را قوت میبخشد
---------------------
از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیم شب شمع وصال
اگر از اندیشه و نظریات دست بکشی دقیقا مانند ان است که نیمه شب شمع را خاموش کرده باشی
مسایل السلوک
این بیت و بیت قبلی تاکید بر لزوم دیدگاههای نظری برای مرید ناقص است
اگر مرید به مرحله شهود و کشف نرسیده باشد ناگزیر از تبعیت و اتکا به عقلانیت و ارا و نظریات استدلالی میباشد
--------------------
در یکی گفته بکش باکی مدار
تا عوض بینی نظر را صد هزار
وزیر مکار
به جمعی دیگر توصیه کشتن شمع نظر و ارا می نماید
و تاکید بر اینکه هیچ خوفی در انجام این دستور نداشته باش
اگر شمع استدلال را خاموش کردی یقینا صدهزار چراغ دیگر جایگزین خواهد شد
------------------
که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلیات از صبر تو مجنون شود
او توجیه این مورد را اینگونه انجام میداد
که اگر دستور را اجرا نمایید و شمع مباحثه و مناظره را خاموش کردید
چراغ جانتان روشن خواهد شد و اثر این توصیه چنان است
در صورت عمل بدان معشوق تان عاشقت میگردد
---------------------
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آید پیش او دنیا و بیش
زیرا اگر کسی تارک دنیا بواسطه زهد خویش گردد دنیا خود به سراغش خواهد امد
مسایل السلوک
زهد مقامی در عرفان و معنی ان تبری از دنیا و تعلقات ان است
و زهد یعنی ترک تمنای نفس و این معارض با کار و تلاش نیست
--------------------
در یکی گفته که آنچت داد حق
بر تو شیرین کرد در ایجاد حق
سفارش به عده ای در این اصل که خداوند هر چه را عنایت فرموده
گوارای وجودت باد
زیرا خالق ان خداست
---------------------------
بر تو آسان کرد و خوش آن را بگیر
خویشتن را در میفکن در زحیر
زیرا ذات حق ان متاع را به سهولت برایت فراهم نموده و دلنشین کرده
لذا مشقت و سختی را تحمل نکن این از اقبال توست
مسایل السلوک
خداوند تمامی کاینات را از هر حیث خلق نموده و سفارش رعایت حلال و حرام فرموده
و در بهرمندی دنیا توصیه به عدم اسراف و انفاق نموده است
-----------------------------
در یکی گفته که بگذار آن خود
کان قبول طبع تو ردست و بد
طومار وظیفه قبیله ای دیگر ان است که بر خلاف طبع و خواسته های خویش عمل نماید
و هر چه میل بدان یافت دقیقا عکس ان رفتار نماید
-------------------------
راههای مختلف آسان شدست
هر یکی را ملتی چون جان شدست
هریک از گروههای تجویز دستورات وزیر را حق میدانست و با تمام وجود خود را ملزم به اجرای ان میداتست
و چنان این موضوع را باور کرده بودند که هر فرقه ای ان را جان خویش محسوب میکرد
مسایل السلوک
طبع انسان تقلیدی محض به تبعیت کامل باور اوست
اگر تقلید در دایره عقلانیت تنظیم نشود چه بسا خلاف امر خدا و رسول زیبا نمود یابد
و انسان تقلید کننده کورکورانه بدان باور شاد است
خداوند فرمود
کل حزب بما لدیهم فرحون
---------------------
گر میسر کردن حق ره بدی
هر جهود و گبر ازو آگه بدی
اگر پیدا کردن را حق اسان بود ان هنگام هر جهود و بی دینی هم راحت بدان دست میافت
مسایل السلوک
قانون خداوند در هر امری بر مبنای تلاش است
لیس للانسان ما سعی
لذا در عالم دیانت نیز باید سختی ها را تحمل نمود زیرا حقیقت از راه ریاضت و حفاظت نفس حاصل میگردد پس هر کسی قادر به درک و معرفت ان نیست
----------------------
در یکی گفته میسر آن بود
که حیات دل غذای جان بود
در نامه دیگر وزیر تاکید کرد
که ان چه اسان است حیات و زندگانی دل است زیرا موجب تعالی جان میشود
یا به زبان ساده تر لیاقت دل بستن ان چیزی است که دل را حیات بخشد
---------------------
هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت
بر نه آرد همچو شوره ریع و کشت
اگر طبیعت انسان کسب معنا نکند هر چند تلاش نماید مانند کشت بذر در زمین شوره زار است
مسایل السلوک
در عرفان اصلی هست مبنی بر ایجاد وجد و ذوق طبعی معنایی که این صفات روحانی میبایست در جهت تعالی معنایی او سیر کند نه در میل به نفس و شهوت
------------------------
جز پشیمانی نباشد ریع او
جز خسارت پیش نارد بیع او
اگر کسی به تبعیت نفس و شهوت بپردازد حاصلی جز ندامت نخواهد داشت
و بیع و تجارت او هیچ سودی جز ضرر به دنبال نخواهد داشت
مسایل السلوک
فرصت عمر یک معامله است اگر در این تجارت الهی تابع فرمان حق باشیم سودمند خواهد بود
قاضی محشر نتیجه عملکرد اعضا و نعمات را در قیامت بدون هیچ ظلمی محاسبه خواهد نمود و این نص صریح قران است
مومن با این باور برنامه زندگی را خواهد ریخت
----------------------
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت
لذا از داستان تا این قسمت نتیجه میگیریم
هر امری در وهله اول اسان به نظر میاد اما در ادامهکار دشواریهای ان اشکار میگردد
زیرا اعمال شهوانی و نفسانی عاقبتی جز تباهی ایمان ندارد
--------------------------
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این و آن
لذا مرید باید فرق معسر و میسر را بداند و عاقبت حقیقی هر کدام را معرفت درست حاصل نماید
مسایل السلوک
منظور مولانا از یسر و عسر فعلیت ان است
انجام افعال نفسانی به تبعیت از شهوت و شیطان اسان است اما عاقبت ان خطرناک است
اما افعال معنایی در انجام خلاف نفس است و ظاهرا دشوار اما ار حیث عاقبت شیرین و زیبا است
----------------------
در یکی گفته که استادی طلب
عاقبتبینی نیابی در حسب
وزیر برای گروه بعدی ضرورت وجود استاد را میبیند و دستور ان را میدهد
او معتقد است عاقبت معنایی به اصل و نصب نیست
مسایل السلوک
مولانا در این بیت در غالب داستان حضور استاد عرفاتی را لازم میداند
و این دیدگاه را که بعضی دارای موقعیت خانوادگی عالی از حیث اجتماعی هستند را در کسب دیانت به چالش میکشد
و ان را دلیل بر عدم نیاز به پیشوا معنوی نمیداند
بقول عارف شاعر
گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل
----------------------
عاقبت دیدند هر گون ملتی
لاجرم گشتند اسیر زلتی
دلیل این ادعا هم اقوام و امت گذشته هستند
امتهای سلف عاقبت اعتراف نمودند که بدون توسل و تمسک به مرشد کامل امکان عاقبت به خیری نیست
----------------------
عاقبت دیدن نباشد دستباف
ورنه کی بودی ز دینها اختلاف
سرانجام و پایان کار را دیدن کار هر انسانی نیست و اکثرا به عاقبت اندیشه نمیکنند
دلیلش هم وجود این همه اختلاف و تعدی و جنایت بین مذاهب هست
مسایل السلوک
عارف بزرگ خواجه انصار فرماید
فرق بین ناقص وکامل در این است
که ناقص حال را میبیند و کامل پایان را
لذا مصایب ناقصین بویژه در باور د ویانت سطحی نگری و احساسی برخورد کردن با اعتقادات است
اما مرشد و پیشوای الهی با عنایت به دید ملکوتی و اسمانی خویش انجام کار مهمتر از مبدا است
وانان تمام تلاش خویش را در مبدا انجام میدهند تا مقصد عالی گردد
-----------------------------
در یکی گفته که استا هم توی
زانک استا را شناسا هم توی
وزیر برای گروهی دیگر عدم لزوم استاد را توصیه میکند زیرا تو خود به درجه کمال رسیده ای
مسایل السلوک
مولانا در غالب این حکایت به اسیب شناسی ابعاد مختلف زندگی بشر در دایره تکلیف میپردلزد
شیطان به خداوند گفت
من برای گمراهی انسانها از چپ و راست از پایین و بالا .....
هجوم خواهم اورد لذا داشتن دشمنی قوی چون ابلیس و نفس وجود استادی کامل را میطلبد
اما در خصوص این ادعای وزیر که گاها بعضی نیازمند مرشد نیستند اتفاقا عرفان دارای دیدگاه عالی است
عرفا معتقدند
انسان ناقص مجبور به انتخاب مرشد کامل است لذا اگر استاد زودتر از مرید وفات کرد میبایست برای انتخاب مرشد دیگری اقدام گردد
اما اگر خودش به درجه پیشوایی و مقام اسمانی و ملکوتی گشت دیگر نیازمند رهبر نیست
---------------------
مرد باش و سخرهٔ مردان مشو
رو سر خود گیر و سرگردان مشو
مولانا با عنایت به ابیات قبلی
توصیه مینماید
مردانه پا رو نفس بگذار و اسیر وسوسه افراد دیگر نباش و در حهت یافتن رهبر معنوی تلاش نما
رهبری اراسته به شریعت و عامل به طریقت و صاحب حقیقت
---------------------
در یکی گفته که این جمله یکیست
هر که او دو بیند احول مردکیست
وزیر خطاب به گروهی دیگر نامه نوشت
تحت اینمضمون که باورهای الهی همه در خمیرمایه اصلی واحدند و هرکس بین انان دویی بیند احول واقعی اوست
مسایل السلوک
مولانا به یک حقیقت معنایی اشاره فرموده ادیان در اصول یکی هستند اما در فروعات متفاوت و در قران بسیار بدین موارد اشاره شده اما مهم ریشه دیانت است
لذا اگر خوب عمیق شویم از ادم تا خاتم و تا قیامت توحید و اصول اعتقادی مشترکند
اختلاف مذاهب هم همین گونه است و بفرمایش حضرت رسول علیه السلام
اختلاف امت رحمت است اما کدام اختلاف؟
اختلاف در اجتهاد و برداشتهایی که نیت الهی در ان باشد حال به صواب یا ناصواب
--------------------------
در یکی گفته که صد یک چون بود
این کی اندیشد مگر مجنون بود
اما وزیر که هدفش برنامه ریزی اختلاف امت عیسوی است در دستورات فرق مختلف متفاوت و عکس همدیگر دستور صادر میکرد
لذا برای گروه بعدی
فتوا داد که عقیده ها یکی نیستند چطور یک و صد برابرند و این ماحصل اندیشه انسان دیوانه است
--------------------------
هر یکی قولیست ضد همدگر
چون یکی باشد یکی زهر و شکر
او در نامه این ادله را برای گمراه کردن عوام اورد
که چرا باید مذاهب این همه اختلاف داشته باشند اما هیچ مشکلی هم نباشد
ایا عاقل بین زهر و شکر تفاوت قایل نیست
مسایل السلوک
به این نحوه گفتار به اصطلاح قیاس مع الفارق گویند
سفسته کاری منافق در امر دیانت بسیار خطرناک است و انسان به جهت عدم بهره درست از اندیشه در دام سفسته کاران گرفتار میگردد
------------------------
تا ز زهر و از شکر در نگذری
کی تو از گلزار وحدت بو بری
لذا مولانا حقیقتا حق قطب ارشادی را کامل میکند
نتیجه گیری مبحث و توصیه حضرت به این اصل که اگر انسان از گرفتار شدن در دام به اصطلاح زهر و شکر فارق نگردد
کی خواهد توانست به وادی وحدت وجودی و نهایتا به وحدت شهودی برسد
میبایست از گرفتار شدن در دام وسواس رهایی یافت بدنبال کشف حقانیت بود واز هر امری پر پرواز مهیا کرد
انشاالله
----------------------------
این نمط وین نوع ده طومار و دو
بر نوشت آن دین عیسی را عدو
به این ترتیب وزیر متافق مکار دوازده حکم و دستور متفاوت برای اختلاف امت عیسوی ع صادر کرد
و هر کدام را به دست یکی از رهبران و پیشوایان دینی فاقد علم باطنی داد
علم ظاهر میبایست مزین به باطن گردد الا خطر ان فراوان است
علم شریعت لازم و واجب و ضروری و اصل است اما به تنهایی کافی نیست باید مزین به علم باطن گردد
از اجتماع این دو حقیقت بدست خواهد امد
بقول مولانا سربازی
شریعت نور است و طریقت نور
جمع این دو
نور علی نور
---------------------------------
قوم عیسی را بد اندر دار و گیر
حاکمانشان ده امیر و دو امیر
جامعه مسیحی ان زمان در فتنه وزیر دوازده قبیله بودند
-------------------
هر فریقی مر امیری را تبع
بنده گشته میر خود را از طمع
هر طایفه ای مرید و تابع امام خویش بودند و اتفاقا این تبعییت به طمع خیر دنیا و عقبی بود
--------------------------
این ده و این دو امیر و قومشان
گشته بند آن وزیر بد نشان
این دوازده قبیله و امرای دینی انان همگی فریب تزویر وزیر بدنام را خورده بودند
و همگی جمعیت انان تابع امر وی شدند
--------------------------
اعتماد جمله بر گفتار او
اقتدای جمله بر رفتار او
----------------------------------
پیش او در وقت و ساعت هر امیر
جان بدادی گر بدو گفتی .بمیر
همگی چنان تابع سخنان وی شده بودند بحدی که اگر تقاضای جانشان را مینمود با طیب خاطر تقدیم میکردند
مسایل السلوک
متاسفانه مهمترین معضل جامعه دینی تبعییت کورکورانه و مطیع شدن فقط بصرف داشتن تخصص علمی و کلامی است
در حالی که رابطه اهل دیانت باید علاوه بر علوم ظاهری مزین به علوم باطنی باشد
نص صریح قران همیشه انبیا و اولیا بزرگترین خصیصه انان معجزه و کرامات در کنار اعمال شرعی به جهت اثبات حقیقت فرد امده است
انبیا فراوان جهت اثبات عقیده خویش معجزه نشان دادند
و به تبع ان اولیا هم مسلح به خرق عادت بنام کرامات بودند
اصف برخیا وزیر سلیمان نبی علیه السلام توانست در یک چشم بر هم زدن تخت بلقیس را خاضر نماید و بلقیس تسلیم سلیمان گردد
لذا تنها علوم ظاهری کافی نیست میبایست در تقوا به اوج رسید تا علم لدنی حاصل گردد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 289
بازدید کل : 14080
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
