تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفصو نوحه خواجه بر وی
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
طوطی به محض شنیدن شرح حال طوطیان هند او نیز رعشه گرفت و بمانتد مردگان نفش بر زمین شد
*************************
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
خواجه با مشاهده جسد افتاده بر زمین طوطی از تاسف جستی زد و کلاه خویش را از ناراحتی بر زمین کوبید
********************************
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
لذا با دیدن رنگ و حال منقلب طوطی خواجه با سرعت از جا بلند شد و با شدت تمام گریبان خویش را پاره نمود
********************************
گفت ای طوطی خوب خوشحنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
با حسرت گفت ای طوطی خوش سخن و نوحه گر چه اتفاقی افتاد و چرا بدین حالت دچار گشتی
***********************************
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
افسوس ای پرنده خوش اواز من و ای مونس و همراه در اسرار من
*****************************
ای دریغا مرغ خوشالحان من
راح روح و روضه و ریحان من
افسوس ای پرنده من ای که دارای لحن و صوت دلنشینی ای رایحه روان و بستان و گل جانبخش من
*******************************
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
حتی اگر سلیمان نبی علیه السلام صاحب مرغی چون تو بود این همه با گروههای پرندگان همدم نمیشد
****************************
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
افسوس و حسرت که خیلی تو ارزان یافته بودم و در واقع ارزش تو را ندانستم
و خیلی بد نعمت وجود تو را از دست دادم
******************************
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا
مولانا در ادامه به اموزه های عرفانی میپردازد و در مذمت سخن گفتن بی موقع میفرماید
ای زبان چقدر تو موجب خسران صاحبت هستی تو خود بهترین معرف برای خویش دیگر من چه بگویم
***********************************
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
ای زبان تو خود خرمن را فراهم نمود سپس به نابودی ان همت کنی و ان را اتش میزنی
تا کی و چه مقدار قرار است اتش را در خرمن هستی انسانها شعله ور نمایی
******************************
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییش آن میکند
روح انسان در درون خویش از جور تو نالان است گر چه خود او تابع سحر توست و هر انچه فرمایی همان را فاعل است
****************************
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی
ای زبان تو میتوانی با کلام طیب موجب رفعت ادمی گردی و در واقع ثروت بی پایانی هستی
و موجب تمامی اندوه و گرفتاری بشریت تو هستی و او از الفاط تو به رنج های بی درمانی مبتلا گردد
مسایل السلوک
تسلط بر زبان امر بسیار مهم هست بزرگان اهل معنی متناسب با گرفتاران این وادی برای مریدانشان وظیفه روزه سکوت را امر میفرمایند
و در واقع حقیقت ادمی پنهان در زیر زبان اوست
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
**************************
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی
هم انیس وحشت هجران توی
ای زبان تو تقلید کننده به مکر در به دام انداختن پرندگان هستی
تو همدم لحظات تلخ تنهایی و دوری ادمیزادی
***************************
چند امانم میدهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
چقدر از تو احساس امنیت نمایم ای سلب کننده وادی ایمن ادمها و ای مسلح کننده کمان از روی عداوت و دشمنی
********************************
نک بپرانیدهای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا
ای زبان تو مرغ جان مرا در اضطراب و پریشانی گرفتار نمودی و در واقع او را بواسطه کلام تشویش اور در اندوده پران کردی
ای زبان در مزرعه ظلم کمتر چرا کن و از این همه تعدی و ستم دوری کن
***************************
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا ز اسباب شادی یاد ده
ای زبان حداقل پاسخ قانع کننده ای بده و راه مبارزه با گرفتاری ناشی از کلام و سخن را بگو عدالت نما و کمی منصف باش
راهی نشانم بده تا اسباب خرسندی من را فراهم سازد
***************************
ای دریغا نور ظلمتسوز من
ای دریغا صبح روز افروز من
مولانا پس از بیان بحث کسترده در خصوص افات زبان به داستان رجوع می نماید
صد افسوس تو مانند صبح شکافنده تازیکی من بودی و دریغ که تو موجب روشنی روز من بودی
**************************************
ای دریغ مرغ خوش پرواز من
ز انتهای پریده تا اغاز من
افسوس و حسرت در مرغ روح خوش و بلند پرواز من تو پرنده ای هستی که مرا از زمین به عرش رساندی
********************************
عاشق رنجست نادان تا ابد
خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد
انسان احمق همیشه گرفتار درد و رنج است یعنی اعمال او نشانگر عشق او به گرفتاری است
بهترین سند ان در سوره بلد به نص صریح ایه قران( لقد خلقنا الانسان فی کبد)
هما ادمی را در اندوه افریدیم
*******************************
از کبد فارغ بدم با روی تو
وز زبد صافی بدم در جوی تو
این بیت مولانا بیان حال انسان عاشق حق است
ای خدای مهربان من با جمال تو در واقع از رنج و اندوه زمانه رهایی یافتم
و از کف و مواد زاید در دریای محبت تو صاف شدم
****************************
ای دریغاها خیال دیدن است
وز وجود نقد خود ببریدن است
این همه حسرت خوردن بموجب اینست که ادم واله و شیدا در رویت جمال حقیقی خدای جمیل است
و در سیر کمال معنایی و نیل به وصال از تمامی وجود مجازی و دنیایی خویش خداحافطی میکند
***********************************
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست
فنای عاشق خدای مهربان از غیور بودن معشوق حقیقی است و در عشق الهی هیچ چاره ای وجود ندارد
ایا قلبی هست که عاشق خالق هستی گردد و صد پاره نگردد
********************************
غیرت آن باشد که او غیر همهست
آنک افزون از بیان و دمدمهست
غیرت یعنی باور به اینکه خدا متفاوت مطلق از همه کاینات است و ذات خدای یگانه از حد وصف و بیان فراتر است
او در دایره وهم و خیال غیر قابل تصور است او خود ندای عشق را سر داد و به تبع او مخلوق با لذت عشق اشنا گردید
***********************************
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا بدی
ایکاش اشکی به وسعت دریا میداشتم تا ان را در نثار ذات بی همتای او ریزان مینمودم
************************************
طوطی من مرغ زیرکسار من
ترجمان فکرت و اسرار من
مولانا به داستان مجددا برمیگردد و بازرگان میگوید
ای طوطی من ای پرنده باهوش و زیرک من تو در حقیقت داننده رازها و پندارهای درونی من هستی
************************************
هر چه روزی داد و ناداد ایدم
او ز اول گفته تا یاد ایدم
هر سرنوشتی که در وادی انصاف و ستم روزیم بود او یاداوری ام میکرد
************************************
طوطیی کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
طوطی من شیرین زبانی وی وحی اسمانی بود او پیش از هر خلقتی در دایره هستی وجود داشته است یا بهتر اینکه بگویم او ماقبل خلقت اصلا وجود داشته است
مسایل السلوک
مولانا در این بیت رازگونه به خلقت پیامبر علیه السلام اشاره میفرماید
لو لاک لما خلقت الافلاک
خداوند فرمود
ای پیامبر اگر تو نبودی کاینات را خلق نمیکردم
و کلام شیرین فخر دوعالم(
لاینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی)
سخن ایشان از روی هوا و هوس نیست بلکه وحی الهی است
*****************************
اندرون تست آن طوطی نهان
عکس او را دیده تو بر این و آن
حقیقت طوطی مذکور در سیرت ادمی است و تو ای انسان انعکاس ان را در این و ان مشاهده می نمایی
****************************
می برد شادیت را تو شاد ازو
میپذیری ظلم را چون داد ازو
تجلی های او در دیگران موجب سلب شادی تو میگردد و از تعدی او تو خوشحالی و پذیرای انی
*********************************
ای که جان را بهر تن می سوختی
سوخنی جان را و تن افروختی
ای مریدی که تمام همت تو پروریدن جسم توست و جان خویش را به پای او اتش زدی
***********************************
سوختم من سوخته خواهد کسی
تا ز من اتش زند اندر خسی
من عاشق حقیقت در عشق خدای مهربان سوختم
لذا میخواهم ببینم ایا کسی هست که همراه من عاشق اتش در خار و خس زند و وجود محازی را فدای حق و جان جانان نماید
****************************
سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بستان که آتشکش بود
فتیله ای که قابلیت اشتعال داشته باشد خوب است پس ان را بیاب زیرا که او جاذب اتش است
مسایل السلوک
منظور از فتیله اتش احساس نیاز مطلق در برابر بی نیاز مطلق است اگر این سوز و درد فراق پر جهت نیل به وصال معبود بکار رود مقصد اصلی خلقت را یافته ای
******************************
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
این ابیات در مدح شمس تبریز است به بهانه طوطی و بازرگان
افسوس و صدها حسرت که ماهی حقیقت و راهنمایی اسمانی در زیر ابر پنهان گشت
*********************************
چون زنم دم؟ کاتش دل تیز شد
شیر هجر اشفته و خونریز شد
چگونه داد سخن را به سرانحام رسانم اتش درون من شعله ور شده و شیر فراق پریشان و خون ریز گشته است
*************************
آنک او هشیار خود تندست و مست
چون بود چون او قدح گیرد به دست
حال من مانند کسی است که در هنگام هوشیاری و عقلانیت مست و شیدا است حال اگر نصیب او پیاله ای شراب گردد و او جام را در کشد حالش چگونه خواهد بود؟
*****************************
شیر مستی کز صفت بیرون بود
از بسیط مرغزار افزون بود
مثلا شیری که منقلب گشته او با مشاهده سرسبزی جنگل و وسعت رونق ان منقلب تر خواهد شد
مسایل السلوک
ان مریدی که با تفکر در ایات تکوینی چنان واله گشته اگر مدد الهی مزید شود و او به مشاهده ملکوت تصرف یابد حال او چگونه خواهد بود
******************************
قافیهاندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
من در سرودن اشعار حواسم به قافیه بندی نیز هست اما ندای معشوق من خدای مهربان مدام میگوید اندیشه قافیه را رها کن فقط به مشاهده جمال من بپرداز
***********************************
خوش نشین ای قافیهاندیش من
قافیهٔ دولت توی در پیش من
راحت باش ای مرد عاشق قافیه اندیش
حقیقت قافیه معنایی تو هستی تو ولایت اسمانی در نزد منی
*********************************
حرف چه بود ؟ تا تو اندیشی از ان
حرف چه بود؟ خار دیوار رزان
نطق و کلام چیست که در خصوص ان تفکر میکنی
سخن شبیه خار سر دیوار باغ است
مسایل السلوک
در قدیم برای محافظت باغ ومحصول ان بر سر دیوار خار نصب میکردند تا مانع رسیدن به میوه ها گردند
حال تشبیه خار و سخن به همدیگر بسیار زیباست زیرا لفظ اگر حجاب گردد ادمی را از رسیدن به حقیقت معانی باز میدلرد
***************************************
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
خدای من ظاهر کلام از حرف و سخن را رها میکنم تا دیگر بدون تمسک جستن به این سه مانع با تو همکلام شوم
*********************************
ان دمی کز ادمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
ان اسراری که از ادم مخفی داشتم با تو ای صاحب رازها در عالم در میان میگذارم
***********************
آن دمی را که نگفتم با خلیل
و آن غمی را که نداند جبرئیل
مولانا بعد مناجات با خدا از این بیت به بعد از زبان خدای مهربان پاسخ میدهد
ان سخنانی که با خلیل الله علیه السلام نجوای رازگونه نداشتم این عنایت با تو شده و حتی ان غم اتدوه و فراق را نیز تو را جبرییل علیه السلام نمیداند
**********************************
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد
حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد
**************************************
ما چه باشد در لغت اثبات و نفی
من نه اثباتم منم بیذات و نفی
بلحاظ صرف و نحوی ( ما) دلیل بر نفی است لذا تمامی مخلوقات در هر عالمی وجودی مجازی دارند و در حقیقت امر موجودیتی نیست و تنها ذات خدای یگانه زنده و باقیست
( کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)
*****************************
من کسی در ناکسی در یافتم
پس کسی در ناکسی در بافتم
این بیت از زبان ولی خداست
من جاودانگی خویش را و اینکه در دایره هستی موجودیتی داشته باشم در گذر از وجود مجازی خویش دریافتم
لذا اگر قرار است بعنوان کسی موجودیت پیدا نمایم میبایست اول هیچ گردم
**************************
جمله شاهان بندهٔ بندهٔ خودند
جمله خلقان مردهٔ مردهٔ خودند
جمله حاکمان برای حفظو بقای حکومت دنیایی خویش در مقابل رعیت خویش پست و خوار میگردند تا چند گاهی حکومت نمایند
و در واقع انان که خواهان دنیای مرده و فانی هستند باید در مقابل تمامی اهل دنیا تواضع نمایند
مسایل السلوک
دل اگر تعلق مادی قدرت و ثروت و نفس دارد چاره ای جز محبت اهل دنیا وتملق به انان را ندارد
متاسفانه در عصر فعلی دلیل بر عقلانیت و بزرگی حتی در مجامع معنوی نیز تملک دنیا است
به اندکی تفکر درمیابیم که در حوزه ها ومساجد و خانقاه ها و مراکز معنوی که باید تقوا ملاک امین بودن باشد اکثر هییت امنا از میان صاحبان قدرت و ثروت انتخاب میگردند و طبقات اهل معنا نیز در دوستی و مراوده انان همت میگمارند
دوستی میگفت من تا فقیر بودم هیچ صاحب معنایی اعتنا و توجه ای نداشت
خدای مهربان لطفی کرد و صاحب ثروت فراوان شدم از فردای ان روز من را بعنوان بزرگ شهر و جزو هییت امنای حوزه علمیه ومسجد و شهر انتخاب شدم
با خودم اندیشیدم مگر چه فضل معنایی دریافتم که امروز امین جامعه شدم
با اندکی تامل دریافتم که این پول است که ملاک فضل من گردیده لذا دریافتم اگر فردا دنیای من نامهربانی کند دیگر معتمد نخواهم بود چون قبلا در فقر چنین اوصافی نداشتم
**********************************
جمله شاهان پست پست خویش را
جمله خلقان مست مست خویش را
حاکمان خوار و زبون تعلقات خویشند و مردم مادی نیز مست شبفتگان خود
مسایل السلوک
خداوند در قران در مذمت بت پرستان میفرماید
ضعف الطالب و المطلوب
طالب و مطلوب ضعیفند
در این بیت مولانا به مذمت حاکمان و مردم شیفته دنیا میپردازد و انان را به باد انتقاد میگیرد که چرا برای نیل به ماده ادمی باید در مقابل مقصود دنیایی خویش تن به هر ذلتی بدهد
******************************
میشود صیاد مرغان را شکار
تا کند ناگاه ایشان را شکار
برای بهتر درک این مطلب این مثال را میتوان زد که صیاد حاضر است برای بدام انداختن پرندگان خود را طعمه سازد
و بدینوسیله پرنده خود صید میگردد
مسایل السلوک
صیادان دانه را طعمه میسازند تا پرنده طعمه گردد
و این حکایت دلبستگان دنیا است
*******************************
بیدلان را دلبران جسته بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان
هر معشوقی شیفته عاشقی است و صید دل عاشقی میگردد
و در حقیقت عاشق و معشوق وحدتی عجیب دارند هر کدام در عین حال که عاشقند معشوق نیز میباشند
***************************
هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
لذا اگر شخصی رد عاشق و شیفه دیدی اورا نیز معشوق بدان زیرا به نسبت او که عاشق است معشوق نیز میباشد
****************************
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالم تشنگان
مثالی دیگر اینکه هرکس تشنه است و جویای اب به همان نسبت اب نیز عاشق شخص تشنه است
******************************
چون که عاشق اوست تو خاموش باش
او چون گوش ات می کشد تو گوش باش
حال چون او فعلا عاشق است تو که معشوقی سکوت اختیار نما
و لحظه ای که گوشت را می کشد تا بیدارت سازد تو با تمام وجودت شنوا باش تا به مقصود برسی
*************************
بند کن چون سیل سیلانی کند
ور نه رسوایی و ویرانی کند
در وادی سخن بهتر انست که جلوی سیل ان گرفته شود الا سیل طغیان خواهد نمود
و به تبع ان رسوایی و خرابی به بار خواهد اورد
*********************************
من چه غم دارم که ویرانی بود؟
زیر ویران گنج سلطانی بود
ولی من ملای رومی هیچ ابایی و خوفی از رسوای عشق شوم ندارم
زیرا خرابی عشق در خرابات اسرار الهی گنجی بی پایان است
مسایل السلوک
مقوله ایست که گنج در ویرانه هاست مراد از گنج خرابه ها انهدام بعدی جسمی و تخریب مادی گرایی و دنیاپرستی وجود است
که اگر در این خصوص توفیق رفیق شد به گنجی دست خواهیم یافت که ان کمال معنایی و انسانی است
***************************
غرق حق خواهد که باشد غرقتر
همچو موج بحر جان زیر و زبر
انانی که مستغرق وادی عشقند میخواهند که ژرفای فنای انان بیشتر گردد
انان چون جذر و مد دریا در امواج جانها به دریای بینهایت جانان وصل میگردد تا بدین طریق از کثرات رهایی یافته و به وحدت برسند
***********************************
زیر دریا خوشتر آید یا زبر
تیر او دلکشتر آید یا سپر
کسی که فنای خدای مهربان است زیر دریا استغراق بیشتری دارد یا روی ان؟
او تیر غمزه عشق الهی ان معشوق حقیقی شیرین تراست یا سپر؟
*****************************
پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
شک نکن گرفتار وسوسه شیطان و نفسی اگر بین نعمت و نقمت خدای مهربان تفاوتی قایل باشی
مسایل السلوک
انسان اسمانی و عاشق خدای متعال در وادی بندگی تسلیم تقدیر در شادی و بلا با طیب خاطر است به همان اندازه از غم و بلا لذت میبرد که از طرب شادی حاصل نماید
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم انچه را حانان پسندد
***************************
گر مرادت را مذاق شکرست
بیمرادی نه مراد دلبرست
اگر رسیدن به ارمان و مرادت در ذایقه تو شیرین مانند شکر است
ایا ناکامی و بلا خواسته معشوق و دلبر حقیقی نیست؟
*******************************
هر ستاره خونبهای صد هلال
خون عالم ریختن.او را حلال
هر ستاره از جانب معشوق اسمانی خونبهای صد هلال است و در واقع ظهور و مشاهده تجلی جمال حق قربانی شدن صدها عاشق است
مسایل السلوک
در خصوص این وادی مدد میگیرم از این قطعه ادبی که بنظرم مناسبتی عحیب دارد
نمیدانم چه خواهد رست از این باران خون الودی کز گلوی پاره هفت اسمان جاریست
خروشان موج در موج از کران تا بیکران جاریست
زبانم لال گویی بر گلویم بوسه زد خنجر که عطر بوسه پیغبر از رگهای ان جاریست
انجا که زینب در کربلا بلا را زیباترین میبیند
فقط میتوانیم بگوییم
سبحان الله الله اکبر
**************************************
*************************
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ما هم قیمت و خون بهای وادی معنا را معرفت حاصل نمودیم پس بسوی فدا کردن جانمان در محبت جانان بشتافتیم
مسایل السلوک
اهل معرفت و غواصان وادی فنا مطیع امر دوست هستند و تسلیم تقدیر و مشیت الهی
************************
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دلبردگی
زندگانی جاویدان مرد خدا در مردن حقیقی نسبت به دنیا است
و دل بیدار را هرگز نتوانی پیدا نمایی مگر در نزد ان کسانی که دل برده حضرت دوستند
*********************************
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
من برای رضای دل معشوق خویش برامدم اما او صدها ناز و غمزه را بهانه کرد زیرا احساس دلتنگی میکرد
*************************************
گفتم اخرین غرق توست این عقل و جان
گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من عشق را و هوش و روحم را پیکشش نمودم ولی او گفت برو این یاوه ها را ول کن چون ادعای تو بهانه است
****************************
من ندانم آنچ اندیشیدهای
ای دو دیده دوست را چون دیدهای
من از نتیجه مقصود توی احول چیزی متوجه نمیشم سوال اینجاست تو معشوق را با چه دیده ای مشاهده می کنی
****************************
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
تو از حقیقت عشق چه میدانی که مدعی هستی تو ارزش واقعی معبود را ندانی زیرا خیلی ارزان بدست اورده ای
مسایل السلوک
ما قدرالله حق قدره
نشناختند خدا را حق شناختن او
در عالم ماده هر چیزی ارزشمندتر را گرانتر معامله نمایند در عالم معنا خدا ارزشمندترین و هدف خلقت معرفت به ذات اوست
ولی خداوند خویش را خیلی راحت دز اختیار بندگان قرار داده با کوچکترین انکسار قلبی و لبیکی اسمانی جواب لبیک عبدی از جانب یگاته مهربان شنیده میشود
اما عاشق بیچاره سخت کاهل است
****************************
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
زیرا قاعده ای است که ادمی هر چه را راحت مالک گردد خیلی راحت از دست خواهد داد
درست مانند کودکی که گوهری ارزشمند را حاضر است با تیکه ای نان معاوضه نماید
*******************************
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
من فنای عشقی هستم که عشق اولین ها و اخرین ها در ان محو میگردد زیرا معبود من حقیقی است
مسایل السلوک
اگر قرار است ادمی شیفته و واله گردد باید معشوق او کاملترین باشد ودر واقع کامل مطلق و هیچ کس جز ذات خدای مهربان اینگونه نیست زیرا
هو الاول هوالاخر هو الاظاهر و هو الباطن و هو بکل شی علیم
فقط مختص ذات اوست
*****************************
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
مولانا به نکته ظریفی در بیان عشق حقیقی میپردازد و میفرماید
من خیلی رازگونه به معرفت و فنای معبود یگانه خویش اشاره کردم زیرا اگر رازها را عیان میکردم موجب کلام سوزناک من اتش در همه عالم می اتداخت
مسایل السلوک
فرق اهل و ظاهر و باطن همین است الا هر درو در بیان ایات و روایات ملکوتی مشترکند ولی یکی به استناد نظریات نوشتاری حکم نماید و دیگری به مشاهدات عینی و ملکوتی ان
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
****************************
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
یک نمونه از مقصود کلام من اینست که اگر واژه لب را عنوان میکنم حقیقت ان لب دریای توحید و یگانگی است و از بیان واژه لا مقصد کلمه نافیه نیست بلکه مقصد مستثنایی است که با الا بیان میشود
*****************************
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
اخم من نشانه حلاوت و لطافت روح و سیرت من است و سکوتم دلیل بر پری و مملو بودن باطن و معنایی بودن کلامم هست
****************************
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
و سر این تناقض در دو جهان بواسطه اغیار است تا هر بی سر و پایی به حقیقت ذات ما واقف نگردد
و از درک حقیقت محجوب بماند زیرا مدعیان بی لیاقت دنیاپرست را در حریم ما جای نیست
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خسته را دور افکتد
*******************
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن
حقیقت امر اینست که هر کس مستحق و لایق این اسرار نیست
لذا مجبورم در لفافه و کنایه برای اشاره رازگونه به اهل دل همچون خدا از حروف مقطعات بهره ببرم
مسایل السلوک
هر که را اسرار حق اموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
اولیا برای فهم مقصود به هم جنسان خویش از واژه های دو پهلو بهره برده اتد
اثار خیام و خافظ و سنایی و مولانا ......
مملو از می و شراب و پیاله و جام....است و چه گمراهانی که به ظاهر رفته اند و در ورطه قشری گری خویش مشغول شده اند
پایان بخش ۹۰
باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
بازرگان امورات تجارت خویش را در هند به نهایت امر رساند و در بازگشت کام هر یاری را شیرین نمود
*********************************
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
به غلامان و کنیزکان خویش متناسب با شخصیت او هدیه سفر را عنایت کرد
******************************
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
طوطی حکایت نیز مطابق قرار سوال نمود پس هدیه من کجاست در خصوص خواسته من نتیجه مشاهدات و سخنانی که شنیدی بفرما
************************************
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
بازرگان در جواب گفت نپرس که نادمم از این ماموریت و دست افسوس بر هم می مالم و انگشتان خویش را به دندان میگرم از جهت نتیجه شوم ابلاغ پیام به طوطیان هند
**************************************
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
همیشه از خویش سوال میکنم که چرا باید چنین پیامی را من حامل باشم
و دقیقا این اشتباه از خامی و عدم تجربه و سهو بود
******************************************
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
طوطی گفت ای بزرگوار مایلم نتیجه ندامت را بدانم
ان برهانی که موجب اندوه و افسوس گشت مقتضای کدام امر است
**********************************
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای ت
خواجه گفت من شکوه های تو را رساندم به جمعی از همجنسان تو در ان سامان
*****************************
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
یکی از طوطیان به محض شنیدن اندوه تو قالب تهی نمود و رعشه بر اندام او افتاد و در دم جان داد
****************************
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
من اکتون نادمم اما این ندامت بی فایده است حال که فعل صورت پذیرفته پشیماتی بی فایده است
*****************************
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کما
هر امری که تحت هر عنوان از حبس زبان خارج گردد دقیقا مانند گلوله ایست که از سلاحی شلیک شده باشد
مسایل السلوک
مبحث تسلط بر زبان موضوعی بسیار مهم در اموزه های دینی و عرفانی است
سید عالم علیه السلام فرمود
اگر کسی زبان و عورت خویش را حفظ نماید من ایمان او را تضمین می نمایم
روزه سکوت در ادیان سلف امری الهی و مورد تاکید بوده و در نصایح کاملین بینهایت به اثرات ان اشاره شده است
*******************************
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
تیر شلیک شده دیگر قابل بلزگشت نیست لذا بهتر است سیل را از مبدا مانع شد
تشبیه این امر مهم به سیل نیز زیباست بقول معرف زبان سرخ سر سبز دهد بر باد
***************************
چون گذشت از سر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
اگر سیل از مبدا کتترل نگردد موجب نابودی دنیایی گردد و هیچ حای تعجب نیست اگر نتیجه به فنای عالمی بینحامد
مسایل السلوک
تمامی نزاع های و اختلافات در ملل و جوامع و خانواده ها محصول عدم کنترل زبان است
و چه بسا ایمانها و دیانتهایی که بموجب سخنی خلاف امر الهی تباه گشته است
*******************************
فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش بحکم خلق نیست
کردار در باطن خویش ابستن اثرها هاست و دیگر زاییش و ریزش و نتیجه در اراده صاحب فعل نخواهد بود
******************************
بیشریکی جمله مخلوق خداست
آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
بدون انکه کسی دخل و تصرف در افعال داشته باشد همه در اراده اوست و هیچ کس در بروز وظهور شریک او نیست
گر چه ظاهر امر نسبت داده شده بما میشود
مسایل السلوک
ذات الهی ( یفعل الله ما یشا) است هیچ کردار و پنداری خارج از اراده و جواز ذات خدای هستی نیست
اگر او اراده خیر نماید کسی مانع نتواند شود و اگر اراده خسران کسی را داشته باشد هیچ قدرتی توان میدان داری نخواهد یافت
****************************
زید پرانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر
مولانا مثالی را در این بخش برای فهم بهتر اموزه ابیات قبل عنوان میفرماید
مثلا زیدی تیری را بسوی عمری شلیک می نماید ان تیر چون پلنگ عمرو را گرفتار و زخمی میکند
*******************************
مدتی سالی همی زایید درد
دردها را افریند حق.نه مرد
این اصابت تیر موجب درد در عمرو میگردد و در واقع خالق اندوه و الم ذات خالق یکتا است انسان فقط دیر را پرتاب نموده ولی درد و رنج به امر اوست
********************************
زید رامی آن دم ار مرد از وجل
دردها میزاید آنجا تا اجل
مثالی دیگر
در نظر بگیرید زید تیری را شلیک میکنددر حالی که ماقبل ان مرگ زید فرا میرسد اتفاقا تیر به عمرو اصابت مینماید حال درد حاصله از شلیک زید است که ماقبل ان از ترس قالب تهی نموده یا از تیر یا فعل خدای یگانه
********************************
زان موالید وجع چون مرد او
زید را ز اول سبب قتال گو
اما از این طرف قضیه اگر بدان بنگریم و تیر شلیک شده باعث مرگ عمرو گردد انجاست که قاتل زید مرحوم خواهد بود
***********************************
آن وجعها را بدو منسوب دار
گرچه هست آن جمله صنع کردگار
در عقل معاش و دنیای اسباب برای سهولت و رازهای پنهان موضوع بهتر است فعل را به زید منسوب گردد
گر چه در حقیقت همه در تقدیر و مشیت خدای مهربان رقم میخورد
****************************
همچنین کشت و دم و دام و جماع
آن موالیدست حق را مستطاع
مشیت حضرت حق در تمامی افعال بندگان اصل هست
کشت و زرع و دم و بازدم و همبستر شدن زوجها و امیزش انان همه در تصرف حضرت حق میباشد
************************
اولیا را هست قدرت از اله
تیر جسته باز آرندش ز راه
قدرت و توانایی مردان الهی نیز نشات گرفته از قدرت خداست بحدی که اسمانیان چنان تصرفی را کسب نموده اند که قادرند تیر جسته از کمان را نیز برگردانند
مسایل السلوک
ولایت تکوینی از اعتقادات صوفیه است انان قدرت اولیا را ناشی از فنای در حق میدانند
****************************
بسته درهای موالید از سبب
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
اولیا اگر از ظهور موالید دلتنگ گردند به مدد خدای مهربان درهای موالید را مسدود می نمایند
**********************************
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
اولیاالله با عنایت به گشایش معنایی حق که محصول قرب انان است انقدر صاحب تصرفند که توانند سخن گفته شده را ناگفته کنند
بطوریکه که هیچ کس متضرر نگردد و بقول معروف نه سیخ بسوزد نه کباب
******************************
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
و مردان الهی چنان صاحب تصرفند که توانایی محو کلام و اثر ان را حتی از ضمیر دل و سیرت ارادتمندان را دارا میباشند
مسایل السلوک
مولانا کرامات مردان حق را وعده خدای مهربان به نص صریح ایه قران( لقد کرمنا بنی ادم ) میداند
و در وادی خرق عادت بزرگترین ان را تبدیل خوی مذموم ادمی را از صفات بد به صفات حمیده میداند
اما علامه جوزانی از کرامت دیدگاهی دیگر دارد
او میفرماید بهتر مرید بدنبال استقامت باشد نه کرامات زیرا در خرق عادت نفس جولان دهد و در استقامت رضای حق جوشان شود
و شیخ خرقان گوید
هزار منزل بنده را به خداست که اولین ان کرامات است
*****************************
گرت برهان باید و حجت مها
بازخوان من آیة او ننسها
اگر بزرگواران تقاضای سند دارند از ایه مبارکه( ما ننسخ من ایه او ننسها نات بخیر منها او مثلها....)
هیچ ایه ای را منسوخ نکردیم یا به نسیان مگر انکه بهتر یا مانند ان را بیاوریم
**************************
آیت انسوکم ذکری بخوان
قدرت نسیان نهادنشان بدان
یا دلیل دیگر از ایه ۱۱۰ سوره مومنون ( فاتخذتموهم سخریا حنی انسوکم ذکری.....)
پس گرفتید مقربان درگاهم را به استهزا تا به سبب این کار از ذکر و عبادت من غافل شدید
*************************************
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قاهرند
مردان الهی هم به نهادینه کردن و یاداوری مراحل کمال مرید و هم به محو و نسیان از لوح دل و فکر مسلطند و توانا
لذا با عنایت به این براهین میتوان مدعی شد که محرمان الهی صاحبان تصرف بر ضمیر کل مخلوقند
***********************************
چون بنسیان بست او راه نظر
کار نتوان کرد ور باشد هنر
پس نتیجه اینکه انسان کامل قادراست به مدد فراموشی در فکر و دیدگاه کسی تصرف نماید و ان را فرو بندد و دیگر توانایی از او سلب شود گرچه او شخصی هنرمند و کیس و فاضل باشد
*******************************
خلتم سخریة اهل السمو
از نبی خوانید تا انسوکم
ای دنیا پرست و صاحب عقل معاش شما به استهزا صاحبان راز و قرب پرداختید درخواست میکنم ایه مبارکه حتی انسوکم ذکری را خوب و عمیق بخوانید و تاویل نمایید
***************************
صاحب ده پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست
حاکمان دنیا بر دنیای رعیت حاکمند اما پادشاهان دل یعنی اولیاالله بر قلمرو معنای مریدان حاکمند
پادشاهان مرقع پوش بی تخت وکلا
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
*****************************
فرع دید آمد عمل بیهیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
بدون تردید تمامی افعال فرع بر مشاهده است لذا ادمی در هستی نقش مردمک چشم را داراست
**************************
من تمام این نیارم گفت از آن
منع میآید ز صاحب مرکزان
اما یک نکته مهم هست که باید اعتراف کنم که قادر نیستم به عللی تمامی قدرت و تصرف احوال و اسرار باطنی مردان خدا را شرح دهم
زیرا از طرف همان بزرگپاران که نقش مرکز و ثقل هستی هستند منع میشوم
مسایل السلوک
دوستان عزیز تا همین جا ادعای مولانا برای صاحبان عقل مادی غیر قابل قبول هست حال اگر مولانا به نکات ظریف تر و عمیق تر این وادی اشاره میفرمود چالش بزرگی ایجاد میشد
پیامبر ان هنگام که معراج نمودند از اسرار ملکوت میگفتند منکران در جواب به استهزا میگفتند دروغهای زمینی را رها نموده به دروغ های هوایی پرداخته ای
حال این مهم را بهتر باید درک کرد که چرا مولانا و امثال او چطور باید علیرغم میل باطنی مهر سکوت بر زبان بندند و از بیم عقل های قاصر ودنیایی به کنایه و ایما بسنده نمایند
********************************
چون فراموشی خلق و یادشان
با ویست و او رسد فریادشان
سنت الهی بر اینست که نسیان مخلوق و خواطر انان وظایف مردان خداست زیرا انان وظیفه استعانت و فریادرسی از راه ماندگان را از خدای مهربان دریافت نموده اند
*****************************
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
میکند هر شب ز دلهاشان تهی
انان از اذن و لطف حق به مدد ذات نورانی خویش صد هزار انسان خوب و بد را هرشب از تعدی وسواس نفس و شیطان نجات میدهند
مسایل السلوک
نقش افکار و افعال رزیله در لوح دل انسان وظیفه شیطان است و درست قرینه ان زدودن ان ظلمات از همت مردان خداست
اما یک اصل را نباید فراموش ننود که صاحب فعل خود باید خواهان باشد چنانچه میل ادمی بسوی تزکیه باشد انگاه انوار قدسی مقدسان به فریاد رسی فرد دادخواه میرستد
*************************************
روز دلها را از آن پر میکند
آن صدفها را پر از در میکند
لذا مرید اگر خواهان باشد روزها دل به عنایت حق و تصرف مردان دلها مملو از معرفت شود و و صدف دل پر از مروارید عشق گردد
****************************
آن همه اندیشهٔ پیشانها
میشناسند از هدایت خانها
ادمی به کمک سبقه اندیشه گذشتگان میتواند به معرفت جان برسد
مسایل السلوک
سرمایه نظری و عملی گذشتگان معنا اگر به مدد اندیشه فرد به صراط منعمان منتهی گردد به خودشناسی منجر شود
ولی اگر همان علوم به کبر و برتری طلیی در نهاد او نهادینه شود خود حجاب شود و سدی عظیم در نیل به حقیقت و شناخت خود و کمال حقیقی که هدف و مقصد اصلی خلقت بشریت است
*****************************
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا در اسباب بگشاید به تو
حقیقتی است که تمامی علوم و دانستنیهای ادمی به هنگام بیداری بتو باز گردد تا به وسیله ان قدرت کار و تلاش داشته باشی
******************************
پیشهٔ زرگر بهنگر نشد
خوی این خوشخو با آن منکر نشد
و اینقدر این مطلب مهم هست که فقط مهارت خود فرد بدو برگردد و هیچگاه مهارت یک زرگر به اهنگر و خلق و خوی انسان خوش خلق به فرد عصبانی و بدخو منتقل نگردد
**************************************
پیشهها و خلقها همچون جهاز
سوی خصم آیند روز رستخیز
و این سنت نه تنها در دنیا صادق است بلکه حقیقت هر کس در محشر نیز بسوی او عودت می نماید
***************************************
پیشهها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب
هنرها و مهارتها و خوی و سرشت هرکس خیلی زود بعد خواب بدو رجوع نماید
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
ان الله سریع الحساب
زیرا بعد بیداری و حشر حقیقی در قیامت بسیار سریع و شتابان در یک چشم بر هم زدن حقیقت کردار و پندار فرد بسوی او اید و در حقیقت حشر وی بر حقیقت ذات اوست
***********************************
پیشهها و اندیشهها در وقت صبح
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
نیت فرد ماقبل خواب خیلی اهمیت دارد زیرا بوقت بیداری همان نیات خیلی زوذ به او رحوع نماید
************************************
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها
درست مانند کبوتران نامه بر که حامل مطالب و دیدگاه فرد ارسال کنتده به مرسولند
تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام کی چه میفرمایی اول تو اندازی عصا
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی بکین
ساحران عهد موسی بن عمران علیه السلام در حکومت فرعون ملعون چون ادعای مقابله ب موسی علیه السلام از روی عدوات و کینه نمودند
*******************************
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند
اما با تمام عداوتی که داشتتد ادب را رعایت کرده و در میدان شهر موسی ع را بر خویش ارجحیت دادند
و اورا با این کار تکریم نمودند
****************************
زانک گفتندش که فرمان آن تست
گر همی خواهی عصا تو فکن نخست
بدین جهت که عنوان نمودند امر از جانب شماست اگر مایل هستید اول شما مبارزه را شروع نمایید و عصای خویش را بیفکنید
********************************
گفت نی اول شما ای ساحران
افکنید ان مکرها را درمیان
موسی فرمود نه نخست شما اقدام نمایید لذا بیندازید ان فنون و حیله های خویش را
***********************************
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید
لذا این ارزش گذاری تکریم دیانت و باور انان را بجا اورد و قدرت مقابله را از انان سلب نمود و در واقع دست و پای رقابت انان را قطع نمود
**********************************
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید
لذا این ارزش گذاری تکریم دیانت و باور انان را بجا اورد و قدرت مقابله را از انان سلب نمود و در واقع دست و پای رقابت انان را قطع نمود
*******************************
لقمه و نکتهست کامل را حلال
تو نهای کامل مخور میباش لال
دو ویژگی نشانه کمال ایمانی انسان است اول ارتزاق از روزی حلال و طیب که امر خداست و دوم شنیدن و گفتن سخن طیب و پاکیزه و این دو مورد در کاملین به وضوح مشخص هست
لذا تا به درجه ای از کمال نرسیدی مدعی ایمان نشو و در واقع گنگ باش
خداوند در قران فرمود
هرگز نگویید ما ایمان داریم بلکه بگویید مسلمانیم
*******************************
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
انسان ناقص بعلت عدم تصرف معنایی فقط گوش میدهد ولی کامل تمامی افعال او پند و اندرز و سخن است
امر پروردگار نیز در قران کریم به استماع انسان ناقص است
و اذا قری القران فانصتوا لعلکم ترحمون
هنگام تلاوت قران خوب گوش فرا دهید زیرا ان هنگام که کلام خدای مهربان تلاوت شود صحبت کردن حرام است زیرا کلام حق قراعت گردد
سخنان مقربان نیز کلام خداست شایسته است به استناد همین ایه در مجالست انان فقط گوش باشیم تا مورد رحم پروردگار هستی قرار گیریم
**************************
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود او جمله گوش
کودک به هنگام تولد فقط شیر مینوشد و سالها خاموش بود و فقط گوش هوش او متمرکز به ایات پیرامون است
مسایل السلوک
ادم ناقص دقیقا در تقابل با کامل همین نقش را دارد لذا در جمع اسمانی مردان الهی فقط باید گوش بود و به گوش جان شنید
*****************************
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن تا او سخن آموختن
مدتی را باید کاملا از سخن گفتن پرهیز نماید تا در این زمان به نحوی کلام اشنایی پیدا کند و اداب ان را بیاموزد
************************
ور نباشد گوش و تیتی میکند
خویشتن را گنگ گیتی میکند
اگر کودک حس شنوایی نداشته باشد تی تی میکند کنایه از کلمات لغو و بی محتوا را بر زبان جاری میسازد و بدین وسیله در جهان به ادمی لال وگنگ مشهور میشود
****************************
کر اصلی کش نبد ز آغاز گوش
لال باشد کی کند در نطق جوش
ادمی که از اغاز تولد قوه سامعه نداشته باشد یقینا هیچ تلاشی برای صحبت کردن نمی کتد
********************************
زانکه اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع اندر ا
برای اینکه جهت تکلم از ابتدا ادمی نیازمند حس شنوایی هست پس واحب و لازم و ضروری است فرد منطقی برای کمال سخن گفتن از گوش بهره کافی ببرد
*******************
وادخلوا الابیات من ابوابها
واطلبوا الاغراض فی اسبابها
عقل حکم میکند برای داخل شدن به خانخ از در استفاده گردد برای رسیدن به هر امری باید به طلب غرض ان یعنی اسباب و علل ان رفت
*********************************
نطق کان موقوف راه سمع نیست
جز که نطق خالق بی طمع نیست
تنها کلامی که نیازمند گوش نیست فقط کلام حضرت حق است بدین معنی که او بی نیاز از مخلوق است و علم الهی متوقف بر شنیدن خدای مهربان نباشد
****************************
مبدعست او تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی
او بدیع است و خالق و پدید اورنده مطلق بی نیاز از رهبر و مراد است
او تکیه گاه هم است در حالی که به هیچ کس متکی نیست و نیازمند ان نیز نمی باشد
*****************************
باقیان هم در حرف هم در مقال
تابع استاد و محتاج مثال
*************************************
زین سخن گر نیستی بیگانهای
دلق و اشکی گیر در ویرانهای
ای مرید مدعی معنا اگر با اصل این کلام اشنا هستی پس پست پا به دنیا بزن و گوشه ای برای انزوای از مادیات انتخاب کن
کنایه از مردن نسبت به دنیا پیش از انتقال و مرگ است
*********************************
زانک آدم زان عتاب از اشک رست
اشک تر باشد دم توبهپرست
زیرا اولین انسان برای نیل به مقصود اشک ندامت ریخت و همین امر نیز موجب هدایت و فلاح و نحات او گردید
زیرا تا ادم تایب گریه ندامت نریزد بازگشتی صادقانه نخواهد داشت
تا نگرید طفلک حلوا فروش
رحمت حق کی اید به جوش
**************************
بهر گریه آمد آدم بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین
اصلا ادمی به امر اهبطوا وارد زمین خاکی شد تا هنگام غفلت گریه نماید و راه نجات او فقط همین است
****************************
آدم از فردوس و از بالای هفت
پای ماچان از برای عذر رفت
سیدنا ادم علیه السلام از مقام ملکوتی خویش برای جبران لغزش خویش به دست و پای حضرت حق افتاد و پوزش خواست
***********************
گر ز پشت آدمی وز صلب او
در طلب میباش هم در طلب او
حال ای بنی ادم اگر از فرزندان و پشت او هستید در طلب مطلوب نیز راه او را بر گزین
*************************
ز آتش دل و آب دیده نقل ساز
بوستان از ابر و خورشیدست باز
از حرارت دل خویش و اشک دیدگانت وسیله عروج خویش را فراهم نما
زیرا باغ ها به مدد ابر و تابش خورشید سرسبزی و زندگانی یافته است
حسن انتخاب مولانا که ابر نماد اشک ندامت و بارش دیدگان و خورشید نشانه سوختن در اتش پشیمانی از گناه ترکیب این دو موجب سرسبزی و حیات جاودانه ادمی میگردد
**************************
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان
تو معرفت به ارزش و قیمت اشک چشم انسان تایب که نداری زیرا شیفته دنیای دونی مانند کسانی که حریص ترین در امر ماده و تعلق بدان هستند
****************************
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
برای درک درست این مهم میبایست ابتدا درونت از حرص به غذای مادی خالی گردد و خوراک را جز به ضرورت ان هم طبق شریعت تناول ننمایی
انگاه است که سیرت پر از گوهرهای معنایی خواهد گشت
***************************
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
کودک درونت را از وسوسه های بظاهر شیرین ابلیس و نفس تزکیه کن
سپس در ملک ملکوت ادعای شراکت نما و مدعی تصرف معنایی باش
*************************
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
تا تمام وجودت ظلمانی است و افسرده و مکدر هستی و هیچ حلاوتی از افعال بظاهر معنوی خویش احساس نمیکنی
این مهم را واقف باش که با شیطان و نفس مانند دو خواهر هستی
**************************
لقمهای کو نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
روزی و ارتزاق ادمی که باعث نور الهی و موجب کمال معنوی ادمی گردد ان رزقی است که از راه حلال و طیب کسب شود
مسایل السلوک
اصلی ترین امری که در شرع مقدس در نیل به اسمانی شدن تاثیرگذلر است رعایت حلال ها و حرام ها است و بویژه لقمه طیب که همه اعمال منبعث از ان است
*************************************
روغنی کاید چراغ ما کشد
آب خوانش چون چراغی را کشد
ان روغن و ماده ای که موجب خاموشی چراغ مان گردد پس دیگر نمیتواند روغن باشد بلکه اب است
******************************
علم و حکمت.زاید از لقمه حلال
عشق و رقت اید از لقمه حلال
دانایی لدنی و حکمت الهی نتیجه کسب حلال است و عشق و دلسوزی و صفای باطنی نیز ماحصل لقمه طیب است
****************************
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
اگر نتیجه کسب و تناول طعامی صفات مذموم در رفتار ادمی گردد و حسد و بندهای مادی و غیر اخلاقی و جهالت و نااگاهی منتهی شود یقینا از محرمات است
********************************
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
دیدهای اسپی که کرهٔ خر دهد
ایا امکان دارد کسی گندم بکارد و جو برداشت نماید ویا مشاهده کردی اسبی حامله بشه و کره خری را به دنیا بیارد
**********************************
لقمه تخمست و برش.اندیشه ها
لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
طعام ادمی نقش بذر مزرعه را دارد و وجود ادمی زمین قابل کشت و میوه ان تعقل و تفکر مبتنی بر دیانت و امر خداست
لقمه ادمی مانند دریا است و محصول ان اندیشه سالم و انسانی است
********************************
زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان
میل خدمت عزم رفتن آن جهان
اگر پایبندی به کسب حلال در تلاش ادمی باشد محصول ان گرایش الهی و معادی خواهد بود
تمایل به بندگی و درور از منکرات و خدمت به کل کاینات از جمادات و حیوانات ومایعات......
همه از اثر پایبندی به فرمان خدای مهربان در کیب حلال و طیب است
تفسیر قول عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون می خور که صاحب دل اگر زهری خورد آن انگبین باشد.
صاحب دل را ندارد آن زیان
گر خورد او زهر قاتل را عیان
انسان اهل دل و فنای در حق و ولی واصل هیچ اسیبی نبیند حتی اگر زهر کشنده را تناول نماید
********************************
زانک صحت یافت و از پرهیز رست
طالب مسکین میان تب درست
انسان کامل به درجه کمال رسیده است و سلامت ایمانی یافته است او بر تمامی صفات مذموم غالب شده است
اما مرید ناقص که در ابتدای طلب هست مانند مریضی است که برای رسیدن به صحب جسمانی میبایست دوران نقاهت را پست سر بگذارد لذا ابتدا تب و لرز و تلخی دارو را باید بچشد
***************************
گفت پیغامبر که ای مرد جری
هان مکن با هیچ مطلوبی مری
به همین منظور سید عالم علیه السلام تاکید فرمودند که انسان ناقص و گرفتار نفس که هنوز عرشی نگشته نباید خویش را با واصلان و عارفان قیاس نماید
*******************************
در تو نمرودیست آتش در مرو
رفت خواهی اول ابراهیم شو
نمرود وجودت بسیار قدرتمتد است پس از اتش درونت دوری کن اگر ادعای ورود به اتش را داری نخست ابراهیم وجودت را شناسایی نما و ان را متعالی تر نما
*******************************
چون نهای سباح و نه دریایی
در میفکن خویش از خودراییی
ای گرفتار نفس اماره تو نه به فنون دریانوردی و شناگری اشنایی داری لذا بدون تخصص معنایی و معرفت به ان خویش را در دریای معنویت صاحب ادعا نشان نده
*************************
او ز آتش ورد احمر آورد
از زیانها سود بر سر آورد
مردان اسمانی از دریای معنویت گل سرخ و مروارید خارج کنند و از خسرانها سودها تحصیل نمایند
***********************************
کاملی گر خاک گیرد.زر شود
ناقص ار زر برد.خاکستر شود
اولیا قادرند خاک بیمقدلر را به طلا تبدیل کنند اما ناقص طلا را با ناشیگری به خاکستر بی ارزش تبدیل خواهد کرد
مسایل السلوک
اولیا وادیهای معرفت را با موفقیت پست سر گذاشته اند مردان الهی در کوره ریاضتها و بندگی و اجرای دقبق فرامین خداوند انهم خالصانه و عاشقانه محرمان و متخصصان وادی فنا و بقا گشته اند
لذا هر مستعد را با تربیت صحیح از فرش به عرش رسانند
انان که با یک نظر خاک را کیمیا کنند
ایا بود که گوشه چشمی به ما کنند
اما ناقص مدعی که دیدگان او به ملکوت باز نشده و دین را به ظواهر شناخته و به کسب معلومات لفظی مغرور است در رهبری بنی ادم وجودهای پاک را با تربیت و اموزش سطحی و قشری به شقاوت و بدبختی سوق دهد
************************************
چون قبول حق بود آن مرد راست
دست او در کارها دست خداست
اولیا برگزیدگان و پذیرفته شدگان خدای مهربانند و در حقیقت دست انها دست خداست
و افعال و کردار و گفتار و پتدار انان بر اساس قرب الهی است
مسایل السلوک
پیامبر علیه السلام فرمودند
خداوند فرمود اگر فردی در اجرای اوامر من تلاش نماید من چشم او شوم تا ببیند من گوش او میشوم تا بشنود من زبان اوشوم تا سخن گوید و من تمامی اعضا و جوارح او گردم دست و پا ...و همه جوارح او من میشوم
لذا با عنایت به همین حدیث اولیا افعال انان بر اساس اراده و توفیق الهی است و هیچ گونه لغزش و نیت سو در افعال انان مشاهده نگردد
و مریدان را به کمال حقیقی رهبری نمایند لزوم رهبر معنوی در این وادی مسلم است
****************************
دست ناقص دست شیطانست و دیو
زانک اندر دام تکلیفست و ریو
اما رهبری انسان غیر عرشی خالی از نفس و وسوسه های شیطانی نخواهد بود زیرا او گرفتار دام تکلف و ترفندهای شیطان است
مسایل السلوک
اشتباهی که بعضی میکنند اینست که متخصصین علوم حوزوی و دانشگاهی را رهبران معنایی میبینند و انان را مصداق
( یخش الله من عباده العلما)
دانند و متاسفانه گاها خود نیز ان را باور کرده اند
در حالیکه که قران کریم در قضیه جالوت و طالوت ان هنگام که مردم تقاضای رهبری معنوی داشتند طالوت چوپان و بیسواد اما دارای وسعت دانایی و عقلی و تقوا و جسمی را بعنوان رهبر برمیگزیند که در ان ازمون خیلی از مدعیان علم و فقاهت و ثروتمندان و صاحبان اصل و نسب باختند
شیخ بهایی فرمود
علم فقه و علم تفسیر و حدیث
باشد از تلبیس ابلیس خبیث
مولانا سربازی در تفسر تبیین میگوید عالم و دانا یعنی با تقوا نه متخصصان علوم و فنون
مراد مولانا از رهبر معنوی انبیا و اولیا است
*******************************
جهل آید پیش او دانش شود
جهل شد علمی که در منکر رود
مردان الهی نادانی را به اگاهی تبدیل نمایند ولی دانایی و عقلی که در مجالست ناقص گام بردارد به جهل مبدل گردد
**********************************
هر چه گیرد علتی علت شود
کفر گیرد کاملی.ملت شود
درست شبیه انسان مریضی که با تناول اطعمه مضر برای او بر بیماری او افزوده گردد و انسان کامل و اولیا پروردگار حجابها و کفرها را به ایین و دیانت عوض نمایند
***************************
ای مری کرده پیاده با سوار
سر نخواهی برد اکنون پای دار
ای انسانی که تو مجهز به مرکب و تجهیزات نیستی یقینا با انسان سواره و مسلح به نابودی سرت خواهد انحامید
مسایل السلوک
انسان مدعی در معنا بصرف لفاظی و کسب علوم ظاهره و مسلط به ظواهر امر نباید با شخص عامل و عاقل و واصل حق ستیز نمایی
و در برابر او عرض اندام کنی
مردان حق پرده های حجاب را زدوده اند چشمانشان به عالم غیب گشاده شده در شهود و کشف به درجاتی دست یافته اند
حال به صرف داشتن تبحر در علوم اکتسابی و زیبایی در کلام و جذب مخاطب نباید مدعی کمال گردید
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
بازرگان همین که به کشور هند رسید در بیابان چند طوطی را مشاهده نمود
*****************************
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
مرکب خویش را متوقف کرد و با صدایی بلند سلام طوطی خویش را ابلاغ و شرح حال وی را طبق تعهد بازگو نمود
***************************
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
به محض شنیدن شرح حال طوطی در قفس یکی از طوطیان سرزمین هند رعشه در بدنش افتاد
و از بالای درخت بر زمین افتاد ظاهرا قالب تهی کرد و مرد
**********************************
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
ندامت خواجه را از ابلاغ پیام گرفت و با خود گفت عامل هلاکت این حیوان من بودم
**************************
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این طوطی مگر با طوطی من پیوند خویشاوندی داشت یا مگر یک روح بودند در قالب دو جسم
*****************************
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفت خام
این کار را چرا انجام دادم و چرا پیام را رساندم من موجب سوختن جسم و جانش شدم به جهت عدم تجربه کافی در این خصوص
************************
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
زبان انسان خیلی خاصیت سنگ و اهن را دارد درست سنگ چخماق لذا حرفی که بدون تامل از دهان خارج گردد ممکن است نتیجه ش اتشین باشد
******************************
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
پس سنگ واهن دهانت را بر هم مزن حال به هر طریقی باشد چه نقل قول باشد و بدتر از همه سخنی تهی از حقیقت و غیر قایل باور
مسایل السلوک
صدیق اکبر همیشه ریگی در دهان داشت از ایشان سوال شد علتش چیه
فرمود این سنگ هنگ منه تا هر گاه خواستم سخن بگویم قبل از ان تامل نمایم
کم گوی و گزیده گوی چون در
کز اندک تو حهان شود پر
*********************************
زانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
دنیا شبیه مزرعه پنبه ایست که در ظلمات گرفتار شده باشد
لذا جرقه اتش در پنبه زار یقینا اتفاق خطرناک رخ خواهد داد
*************************************
ظالم ان قومی که چشمان دوختند
زان.سخن ها .عالمی را سوختند
ظالمان از ان دسته اقوامی هستند که چشم عقلانیت خویش را بسته کرده اند
و با یک دستور جهانی را در اتش ظلم خویش اتش زدند
*****************************
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
یک دستور نابجا و یک سخن فتنه انگیز موجب ویرانی دنیایی مبشود
و چه بسا با یک مدح نابجا روباه صفتان را به شیران درنده ای تبدیل نمایند
*************************
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
اصل روح ادمها مانند دم روح القدسی عیسی علیه السلام پاک و منزه هستند
و قادرند با یک نفس قدسی روح معنایی را در جسم مردگان وارد نمایند و زخم های گرفتاران را شفا دهند
***********************************
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
اگر کفر و لایه های ناسپاسی و عدم معرفت از روح ادمی زدوده شود انگاه سخن و کلام هر صاحب نفسی مانند دم مسیحایی عیسی ع موجب شفا شود
***************************
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
ای ادمی چنانچه خواهان دست یابی به کلام شیرین و معنایی هستی و تمایل داری سخنت ملکوتی و اسمانی گردد
میبایست طماع گری را کنار بگذاری و لذات زودگذر نفس را رها کنی
**************************************
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
استقامت بر بلاها و امتحانات الهی اشتها و مطلوب عاقلان است
اما حلوای نفسانی و شهوات باب میل عقل های بچه گانه
********************************
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
سنت الهی در نیل به کمال معنایی فقط در ایه مبارکه ( ربناالله ثم استقاموا ) است
لذا هر انسان شکیبا به تعالی رسد و گام بر افلاک زند
رسد ادمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است کمال ادمیت
اما اگر به شیرینی نفس و لذات شهوتهای قدرت طلبی و ثروت اندوزی...
دلبسته شود هر روز خوار و ذلیل تر شود
قصهٔ طوطی جان زین سان بود
کو کسی کو محرم مرغان بود
داستان طوطی جان ادمی تیز اینگونه است اما کسی پیدا میشود که محرم مرغان معنایی باشد
مسایل السلوک
مرغ روح ادمی گرفتار قفس کالبد جسمانی اوست و ارواح کاملین در ملکوت به انتظار عروج ارواح ادمیان اما کجاست ان ایمانی که به این امر مهم واقف گردد
و پرنده جان خویش را از تعلقات دنیا رها سازد و زمینه اشنایی او را با جانهای مقربان فراهم سازد
ما ز بالاییم و ما بالا میرویم
****************************
کو یکی مرغی ضعیفی بیگناه
و اندرون او سلیمان با سپاه
کجاست روحی تزکیه شده معصومی که در ضمیر باطن سلیمان حقیقت با تمام لشگریانش جای گیرد
******************************
چون بنالد زار بیشکر و گله
افتد اندر هفت گردون غلغله
ادمی اگر در فراغ معبود خویش ناله عاشقانه سر دهد یقینا در هفت طبقه اسمان شور و غوغایی ایحاد خواهد نمود
***********************************
هر دمش صد نامه صد پیک از خدا
یا ربی زو شصت لبیک از خدا
اگر انسان بدین جایگاه از قرب نایل گردد در هر دم و بازدم او صدها سروش غیبی نوازش نماید و مورد لطف قرار گیرد
یک یارب گفتن از او و شصت جواب عاشقانه از معبود حقیقی
مسایل السلوک
راه نیل بدین مقصود هم صعب است و هم سهل
برای گرفتاران ماده زفت است انان که با واژه های خدایی ایثار و گذشت و عشق و محبت....بیگانه اند و گرفتار شهوات انتقام و ثروت و قدرت اند
اما سهل است برای عارفان محرمان اسمان دلبستگان اقلیم عشق و رضامندان سرنوشت
******************************
زلت او به ز طاعت نزد حق
پیش کفرش جمله ایمانها خلق
محرمان درگاه لغزش انان در نزد خدای مهربان بهتر از طاعت باشد کفر عاشقانه او بهتر از ایمان بیگانگان است
مسایل السلوک
ادمی یا محرم درگاه است و یا بیگانه طاعت دور افتاده زیاد اثر بخش و عاشقانه نیست اما کفر و شطح دوست خالصانه است
شطیحات مجذوبان از طاعت اراسته به شریعت و الوده به دنیا بینهایت مقبول تر است
*****************************
هر دمی او را یکی معراج خاص
بر سر تاجش نهد صد تاج خاص
عارفان در هر لحظه به وصال بیندیشند و در نیل بدان تلاش نمایند
و خدای مهربان تاج عزتمندی نه یکی بلکه صد تاج مخصوص را عنایت نماید
مسایل السلوک
یختص برحمته من یشا
رحمت عام حق بر همه است از کفر فسق و نفاق و مسلم را احاطه نماید
اما عنایت و رحمت و جذبات خصوصی فقط مخصوص خواص و محرمان است
ذوق زدگان و به وجد رسیدگان عرش نظاهره محبوب نمایند و به کل از دنیا و تعلقات ان به نسیان رسند
**************************
صورتش بر خاک و جان بر لامکان
لامکانی فوق وهم سالکان
اولیا جسما بر روی کره خاکی قدم بردارند و باطنا و روحا در عالم بی مکانی و بی زمانی سیر نمایند
و انهم به لامکانی ما فوق تصور روتدگان راه و طریق معنا
مرغ باغ لامکانی یا نبی
یا تواز کون ومکانی یا نبی
در سخن گفتن به عشاقان خویش
بلبل شیرین زبانی یا نبی
****************************
لامکانی نه که در فهم آیدت
هر دمی در وی خیالی زایدت
و ان لامکانی در حیطه تصور و اندیشه نگنجد و هر ان در ان مقام فمر و خیالی دیگر افزونت گردد
**************************
بل مکان و لامکان در حکم او
همچو در حکم بهشتی چار جو
مکان و بی مکانی در امر خدا و به اذن او در تصرف دوستانش هست
دقبقا مانند چهار نحر بهشتی که جنتیان به پاداش عمل بدان نایل گردند
********************************
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن والله اعلم بالصواب
بهتر است در وادی اسرار الهی در این خصوص کلام را به انتها رسانیم
لذا صحبت کافیست ذات اقدس الهی که خالق هستی است به حقیقت همه عوالم و همه شی اگاهی بهتر دارد
****************************
باز میگردیم ما ای دوستان
سوی مرغ و تاجر و هندوستان
حال یک بار دیگر عودتی داریم به حکایت طوطی و بازرگان که ابتدا بدان صورت گرفت
*****************************
مرد بازرگان پذیرفت این پیام
کو رساند سوی جنس از وی سلام
تاجر مذکور ابلاغ پیام طوطی را تعهد نمود که بسوی طوطیان سرزمین هند درود طوطی خویش را برساند
قصه بازرگان کی طوطی محبوس او را پیغام داد
بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
در ادوار گذشته تاجری که صاحب طوطی خوش سخن و زیبا زندگی میکرد
و ان طوطی رل در قفس محبوس نموده بود
********************************
چونک بازرگان سفر را ساز کرد
سوی هندستان شدن آغاز کرد
بلزرگان حکایت اماده سفری بقصد تجارت به مقصد هندوستان شد
*********************************
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
وی خطاب به غلامان وکنیزکان خویش گفت هر چه میخواهند سریع بگویند تا از هند سوغات و هدیه برایشان بیاورم
**************************
هر یکی از وی مرادی خواست کرد
جمله را وعده بداد آن نیک مرد
لذا هر یک حاجت خویش را عنوان نمود او نیز به هریک وعده اجابت خواسته را داد زیرا مردی سخاوتمتد بود
**********************
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطهٔ هندوستان
بلزرگان از طوطی نیز سوال نمود که هر خواسته ای داشته باشد عنوان نماید تا از هندوستان برایش اورده شود
***************************
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
طوطی در جواب گفت تنها خواسته من اینست که به محض ملاقات با طوطیان ان سامان از شرح حال و زندگی من برای انان گزارش دهد
**************************
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست
و به انها بگو طوطیی که اشتیاق دیدار با شما طوطیان هند را دارد دست تقدیر او را تحت مالکیت و زندانی ما قرار داده است
*********************************
بر شما کرد او سلام و داد خواست
وز شما چاره و ره ارشاد خواست
بگو من حامل درود و تحیت او هستم برایتان و او نیز از شما تقاضای پند و نصیحت داشت
**********************************
گفت میشاید که من در اشتیاق
جان دهم اینجا بمیرم در فراق
گفت سزاوار است که من در شوق دیدار شما در دوری شما در دیار قربت جان از قالب تهی نمایم
*****************************
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
ایا شایسته است که من در چهارچوب بند قفس حبس باشم و شما گاهی بر فراز درخت و گاهی بر روی چمنزار پرواز نمایید
***************************
این چنین باشد وفای دوستان
من درین حبس و شما در گلستان
ایا رسم وفاداری و رفاقت همین است که من در زندان و شما در میان گلستان هند سیر وگشت و گذار نمایید
****************************
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی درمیان مرغزار
تمنا دارم مرا نیز ای بزرگان در ان مرغزار صبحگاهی از این پرنده گرفتار و خوار یاد اورید
*************************
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود
اگر دوستان از دوست یاد نمایند خجسته است بویژه که ان رابطه بسان لیلی و مجنون عاشقانه باشد
**************************
ای حریفان بت موزون خود
من قدحها میخورم پر خون خود
ای دوستانی که شما در ازادی با جفت خوش اندام خویش هستید و من از اندوه حبس در قفس پیاله های خون الود می خورم
*********************************
یک قدح مینوش کن بر یاد من
گر نمیخواهی که بدهی داد من
لذا اگر میخواهید احساس همدری با مت را یاد نمایید یک جام نیز بیاد من بنوشید
********************************
یا به یاد این فتاده خاک بیز
چونکه خوردی .جرعه یی بر خاک ریز
و یا بخاطر یاداوری من و در واقع بسلامتی یار غریب دور افتاده مقداری از باده ازادگی خویش را بر روی زمین بریزید
*************************
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعدههای آن لب چون قند کو
در شگفتم ما طوطیان در وفاداری بیعت کردیم و قسم خورده ایم
پس ان وعده های شما اکنون کجاست
*************************
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست
بار پروردگارا گر دوری من از مقام قرب به تو از عدم بندگی صادقانه است
و قار باشد تونیز بدی را با بدی پاسخ بدهی پس فرق من و توی خدای مهربان و قدرتمند مطلق در چیست
******************************
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ
با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای خدای حکیم مکافات تو در هنگام غضب تو بر من خیلی خوش تر و بهتر از نغمه های عاشقانه و موسیقی طرب انگیز است
**************************
ای جفای تو ز دولت خوبتر
و انتقام تو ز جان محبوبتر
ای رب هستی جور تو نسبت به من خیلی شیرینتر از تمکن مالی و قدرت اجتماعی و حتی انتقامت ای منتقم حقیقی از روح و جان و زندگانی بهتر است
***********************
نار تو اینست نورت چون بود
ماتم این تا خود که سورت چون بود
وقتی لذت عذاب تو این قدر حلاوت بخش است پس نور و لطفت چگونه خواهد بود؟
و ماتم و عزای تو اگر چنین زیباست پس طرب و سرورت چطور خواهد بود
************************
از حلاوتها که دارد جور تو
وز لطافت کس نیابد غور تو
خشم و عصبانیت تو دارای حلاوت است و اینقدر لطیفی که هیچ کس را توان فهم ذات تو نیست
*******************************
نالم و ترسم که او باور کند
وز کرم ان جور را کمتر کند
در بلای او ناله سر میدهم و خوفم از باور همین مطلب است که و ی از روی ترحم جورش را بکاهد
***************************
عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
من مولانا شیفته و واله قهر و لطف محبوبم و این چیزی عجیب است که من عاشق دو چیز کاملا متضاد باشم
*******************************
والله ار زین خار.در بستان شوم
همچو بلبل .زین سبب نالان شوم
به ذات خدا سوگند اگر روزی از خارستان بلایش بسوی گلستان لطفش فرار نمایم
همچون بلبل در فراغ گل من نیز در دوری از خشم خدا نالان گردم
*************************
این عجب بلبل که بگشاید دهان
تا خورد او خار را با گلستان
و این شگفت اور است که من عاشق و لطیف و بلبل صفت مشتاقانه به استقبال بلاهای او روم و در اوج مهربانی او خواستار قهرش نیز باشم
******************************
این چه بلبل این نهنگ آتشیست
جمله ناخوشها ز عشق او را خوشیست
من در ذات عاشق خویش مانده ام من دیگه چه بلبلی هستم نه .من نهنگ اتش خوار هستم کل مشکلات و بلا ها را با طیب خاطر میپذیرم
********************************
عاشق کلست و خود کلست او
عاشق خویشست و عشق خویشجو
بنده ای عاشقم لذا بر تمام هستی عشق می ورزم
عاشق از خودش گذشته است و دیگر او عشق را با تمام ویژگیها و حلاوت و تلخیهایش با جان و دل قبول می نماید
آن رسول از خود بشد زین یک دو جام
نی رسالت یاد ماندش نی پیام
رسول رومی در مجالست با حضرت و دریافت اموزه های معنایی عرفانی از خود بیخود شد و سکر الهی گرفت
و به تبع ان از انجام ماموریت فراموش کرد و نه مقصود ماموریت را به خاطر می اورد
************************
واله اندر قدرت الله شد
آن رسول اینجا رسید و شاه شد
رسول رومی در مجالست با مرد خدا عاشق قدرت الهی گردید و وقتی بدین مقام رسید دیگر شاه معنویت گشت
******************************
سیل چون امد به دریا بحر گشت
دانه چون امد به مزرع کشت گشت
درست مانند اینکه وقتی سیل متصل به دریا شد دیگر سیل نیست بلکه دیا شده همچنین دانه تا هنگامی دانه است که از مزرعه دور است
*************************
چون تعلق یافت نان با بوالبشر
نان مرده زنده گشت و با خبر
و نان بعد تناول حیوان دیگر به مقام جان رسد و دیگر نان نیست
********************************
موم و هیزم.چون فدای نار شد
ذات ظلمانی او انوار شد
موم و شاخه های هیزم وقتی در ذات اتش قرار گیرند دیگر ظلمانی نیستند بلکه تبدیل به نور شوند
**************************
سنگ سرمه چونک شد در دیدگان
گشت بینایی شد آنجا دیدبان
سنگ سرمه چشم یه محض اتصال با دیدگان تبدیل به بینایی گردد
********************************
ای خنک ان مرد کز خود رسته شد
در وجود زنده پاینده شد
مرحبا به ذات انسانی که از هستی حیوانی رها گردد و به حقیقت معنوی تبدیل شود
******************************
وای آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگی از وی بجست
و بدا به حال ادمی که با دل مردگان مجالست نماید در اینصورت ان نور ذاتی او به دلمردگی و پریشانی تبدیل گردد
مسایل السلوک
ادمی دو بعدی است هم بعد رحمانی و هم شیطانی در ذات او خلق شده است
اما اگر سرشت و افعال وی بر اساس باور تربیت گردد از تاریکی به نورانیت سوق نمایند تا حدی که تمام صورت و سیرت او تبدیل به نور گردد
اما عکس قضیه نیز صادق است
الله ولی الذین امنوا یخرحهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات....
*******************************
چون تو در قرآن حق بگریختی
با روان انبیا آمیختی
لذا چنانچه توفیق زیستن بر اساس اموزه های الهی را یافتی دیگر همچون انبیا پاک و متزه گشتی
**********************************
هست قران حال های انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا
چون قران شرح حال برگزیدگان خداست و انان ماهیان اقیانوس توحیدند
********************************
ور بخوانی و نهای قرآنپذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر
چنانچه توفیق تلاوت یافتی و اما به مقام باور نرسیدی درست مانند است که به زیارت انبیا و اولیا نایل شدی اما هیچ بهره ای نبرده ای
*******************************
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص
مرغ جانت تنگ آید در قفس
و چنانچه به تلاوت قران از روی باور بپردازی هنگام خواندن حکایت زندگی انبیا مرغ جانت در قفس جسمانی تو احساس تنگی نماید
************************************
مرغ کو اندر قفس زندانی است
می نجوید رستن.از نادانی است
همانطور که پرنده گرفتار در قفس دلیل بر حماقت اوست
**************************************
روح هایی کز قفس ها رسته اند
انبیای رهبر شایسته اند
لذا ان ارواحی که تعلقی به جسم ندارند انان مردان صادق و پیروان انبیا همان رهبران شایسته میباشند
******************************************
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن ترا اینست این
ندای ملکوتی انبیا از بیرون این دنیا یعنی از عالم ملکوت شنیده میشود
که فریاد میزنند که تنها راه رهایی از زرق و برق عالم ماده فقط همین ازادی از قفس جسمانی است
**************************
ما بذین رستیم زین تنگین قفس
جز که این ره نیست چارهٔ این قفس
انبیا از ان دنیا میفرمایند
ما نیز با پیروی از همین قانون الهی به دین خدا و وظیفه عمل نمودیم
لذا تنها راه نجات و فلاح فقط همین است
***************************
خویش را رنجور سازی زار زار
تا ترا بیرون کنند از اشتهار
در صورت پیروی از انبیا در کوره ریاضت و بندگی از دیدگاه اهل ماده رنجور خواهی بود
لذا انان تو را از قواعد بازی دنیایی خویش خارج نمایند
****************************
که اشتهار خلق بند محکمست
در ره این از بند آهن کی کمست
زیرا شهرت طلبی دنیایی در بین مردمان دنیا پرست دارای جایگاهی ویژه است
و در راه کمال معنایی پشت پا زدن به شهرت طلبی زنجیر محکمی است
بخش ۸۲
بیت ۱۵۱۵
سوال کردن رسول روم از عمر( رض)
گفت یا عمر چه حکمت بود و سر
حبس آن صافی درین جای کدر
پرسید ای عمر راز حبس روح ملکوتی در جسم ناسوتی در چیست
*******************************
اب صافی.در گلی پنهان شده
جان صافی.بسته ابدان شده
در کالبد گلی ادمی روحی لطیف که چون اب شفاف و پاک است مخفی شده است و همبستگی جان معنایی با جسم مادی در بدنها تحقق یافته است
*****************************
گفت تو بحثی شگرفی میکنی
معنیی را بند حرفی میکنی
عمر در پاسخ گفت
سوال تو طرح مبحث عمیق و عجیب است تو ارداه نمودی حقیقت را در میدان حروف در اوری
***********************************
حبس کردی معنیی ازاد را
بند حرفی کرده ای تو باد را
تو معنویت را که بی نهایت است زندانی کلمات والفاظ کردی و تو باد حقیقت را در زنحیر حروف قرار دادی
******************************
از برای فایده این کردهای
تو که خود از فایده در پردهای
نیت تو درک و تفهیم بهتر حقیقت است ولی غافل از انکه خود هنوز در عرصه غفلت بسر میبری
**************************************
انکه از وی فایده زاییده شد
چون نیبند انچه ما را دیده شد؟
و پروردگاری که خالق کل هستی است ایا ممکن است نسبت به مخلوق خویش غافل باشد و در واقع او را نبیند
*********************************
صد هزاران فایدهست و هر یکی
صد هزاران پیش آن یک اندکی
در حجاب معنی در لفظ صدها هزار متفعت مستتر است اما ان متفاوت از نفع معنا در جسم ادمی است و در حقیقت قابل قیاس نیست
*******************************
آن دم نطقت که جزو جزوهاست
فایده شد کل کل خالی چراست
سخن ادمی جزوی از اجزای دنیاست و کلام که جزوی از هستی این همه سودمتد است پس چرا کلیت ایات خالی از فایده باشد
****************************
تو که جزوی کار تو با فایدهست
پس چرا در طعن کل آری تو دست
وقتی ادمی جزوی کوچک و ناچیز یلحاظ فیزیکی در دایره هستی است چطور امیزش روح و حسم بی فایده باشد
*******************************
گفت را گر فایده نبود مگو
ور بود هل اعتراض و شکر جو
منصفانه فکر کن و جواب بده حقیقتا اگر گفتار تو خالی از فایده هیچگاه لب به سخن باز مکن
و چنانچه عیر این است معترض نباش و سپاس این نعمت بزرگ را بجا بیاور
********************************
شکر یزدان طوق هر گردن بود
نی جدال و رو ترش کردن بود
سپاسگزاری از حضرت حق امری است واجب و لازم و ضروری
و ترش کردن و اخمو بودن و کفران نعمت در بلاها نمیتواند شکر باشد
مسایل السلوک
این بیت مولانا ما را بیاد مطلب زیبایی سعدی علیه الرحمه می اندازد که همگان ان را ورد زبان ساخته ایم
منت خدای را عزو وجل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندارش مزید نعمت
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب
از دست و زبان که براید
کز عهده شکرش بدراید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر بدرگاه خدای اورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجای اورد
اعملوا ال داود شکرا و قلیل من عبادی الشکور
********************************
گر ترشرو بودن آمد شکر و بس
پس چو سرکه شکرگویی نیست کس
اگر تلخی و ترشی در بلاها شکر است لذا میبایست همه ادما شبیه سرکه ترش باشند
مسایل السلوک
بنده واقعی خداوند خویش را در همه حالات به خالق میسپارد
و انانی که در پناه اویند احساس خطر نکنند و هیچگاه تنها نباشند و کسی که باورش این باشد که خدای مهربان در عسر و یسر همراه اوست سپاسگزار واقعی خالق یگانه است و در ازمونهای تلخ نیز شکر گزار است
****************************
سرکه را گر راه باید در جگر
گو بشو سرکنگبین او از شکر
سرکه اگر تمایل عجین شدن با جگر را دارد حتما میبایست با شکر درامیزد
مسایل السلوک
منظور مولانا به معترضان و ترش رویان در امتحانات الهی است
اخم نمودن و عصبانیت در تقدیر حق مذموم است لذا ان لحظات نیز باید با پناه جستن به پناهگاه حقیقی به شیرینی تبدیل گردد
مراد از امتزاج سرکه و سرکه همین است
*******************************
معنی اندر شعر جز با خبط نیست
چون قلاسنگست و اندر ضبط نیست
مولانا در این بیت میفرماید در غالب شعر نمیتوان مفهوم و معنی یک مطلب را خیلی روشن بیان نمود زیرا شعر دارای نظم و قانون خویش در وزن و قافیه است اما نثر بهتر است
مثنوی هم شعر است و بسیار مشکل است نیت را به مخاطب تفهیم نمود دقیقا مانند پرتاب سنگ با فلاخن ( پلخمون) که نشانه گیری بدین وسیله از دقت کافی برخوردار نیست
بیت ۱۵۰۹
تغسیر ایه( و هو معکم اینما کنتم)
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما از آن قصه برون خود کی شدیم
مجددا به حکایت بازگشتیم گر چه در حقیقت امر هیچگاه از ان خارج نشدیم و همه اموزه های عرفانی بود
*********************************
گر به جهل آییم آن زندان اوست
ور به علم آییم آن ایوان اوست
اگر در نادانی خویش محبوس گردیم ان هم بنوعی سرنوشت ماست
و اگر به دانایی مفتخر گردیم ان تعالی درگاه معبود ماست
مسایل السلوک
خداوند در اندیشه انسان است و به هر نیت که به او نزدیک شویم و معامله نماییم نتیجه را در تقدیر ما بر وفق خواسته ما رقم خواهد زد
چنانچه خواهان جهل و معصیت و نابهنجاری ها باشیم فیصله حق هم بر ان مقصود خواهد رفت
و دقیقا عکس قضیه عمل نماییم تقدیر به سعادت و اگاهی رقم خواهد خورد
**********************************
ور به خواب آییم مستان وییم
ور به بیداری به دستان وییم
اگر به خواب رویم به مرگ موقتی خواهیم رسید که ان عالم مجردات است و در وادی تجرید همه مست قدرت و زیبایی او شویم
و در در بیداری نیز اسیر قدرت و تصرف مطلق اوییم
***********************************
ور بگرییم ابر پر زرق وییم
ور بخندیم آن زمان برق وییم
چنانچه نالان شویم به شوکت و درخشندگی حاصله از رزق معنایی او نیل پیدا نماییم
و در شادی اسیر سرور و شادی حاصله از لطف او شویم
( فالف بین قلوبهم...)
و بهترین محبت ارامش حاصله از الفت و مهربانی اوست
********************************
ور بخشم و جنگ عکس قهر اوست
ور بصلح و عذر عکس مهر اوست
در صورت قهر و خشم اثر صفت قهریه حق گردیم
و در صلح و ارامش نیز انعکاسی از مهربانی و لطف او هستیم
***************************
ما کییم اندر جهان پیچ پیچ
چون الف او خود چه دارد هیچهیچ
در این جهان پر رمز و راز در تقلیب قدرت اوییم درست مانند حرف الف در حروف الفبا که بتنهایی هیچ نقشی ندارد و عملا فاقد هویت گردد
کرد حق و کرد ما هر دو ببین
کرد ما را هست دان پیداست این
افعال حضرت حق را نگاه کن و افعال ما را هم نیز
فعل ما که بسیار روشن اشن
*****************************
گر نباشد فعل خلق اندر میان
پس مگو کس را چرا کردی چنان؟
لذا چنانچه افعال ما انسانها اختیاری نبود چرا به فاعل میگوییم این کار را چرا کردی؟
******************************
خلق حق افعال ما را موجدست
فعل ما آثار خلق ایزدست
افعال انسانها موجد حضرت خدای مهربان است فقط به دست ما به فعلیت میرسد
در نتیجه عملکرد ما اثر خدای یگانه است
********************************
ناطقی یا حرف بیند یا غرض
کی شود یک دم محیط دو عرض
ادمی در هنگام سخن گفتن در یک زمان هم متوجه سخن و معنی ان گردد و اینکه هم زمان دو فعل صورت گیرد چگونه امکان دارد
********************************
گر به معنی رفت شد غافل ز حرف
پیش و پس یک دم نبیند هیچ کس
ادمی چنانچه بسوی حقیقت و مفهوم سخن رود غفلت از سخن حاصل شود مگر امکان دارد با یک چشم تمام جهات را دید
*********************************
آن زمان که پیشبینی آن زمان
تو پس خود کی ببینی این بدان
در زماتی که جلو صورت خویش را میبینی چه هنگام قادر به مشاهده پست سر خواهی بود
********************************
چون محیط حرف و معنی نیست جان
چون بود جان.خالق این هر دو وان
لذا احاطه روح در یک زمان به کلام و مفهوم نیست پس چطور جان این هر دو به فعلیت رساند
**************************
حق محیط جمله آمد ای پسر
وا ندارد کارش از کار دگر
فقط خداوند است که احاطه به همه چیز دارد و مشغولیت به امری او را از انر دیگر غافل نسازد
مسایل السلوک
در کلام خدا در ایه الکرسی به ( و لایحیطون بشی من علمه) اشاره شده و در سوره نسا ( بکل شی محیطا)
و این امر فقط مخصوص ذات قدیم اوست
***************************************
گفت شیطان که بما اغویتنی
کرد فعل خود نهان دیو دنی
شیطان خطاب به خداوند گفت تو مرا گمراه کردی و با چنین ادعایی به اختفا و توجیه نافرمانی خویش پرداخت
****************************
گفت ادم که ظلمنا نفسنا
او ز فعل حق نبد غافل چو ما
ولی ادم علیه السلام ظلم را به خویش نسبت داد در حالیکه او کاملا به حکمت هر فعل خدای مهربان اگاه بود
****************************
در گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
او به فاعل بودن مطلق حق اگاه بود اما بلحاظ رعایت ادب بندگی خویش را مقصر خواند و با انتساب لغزش به خویش مقبولیت یافت
******************************
بعد توبه گفتش. ای ادم نه من
افریدم در تو ان جرم و محن
لذا خدای متعال بعد انابت ادم ع فرمود
ای ادم ایا من خاق حقیقی خیر و شر نیستم
***************************************
نه که تقدیر و قضای من بد ان
چون به وقت عذر کردی ان نهان؟
نه انکه سرنوشت و ازمون من بود چرا در هنگام توجیه انر ا پنهان نمودی
***********************************
گفت ترسیدم ادب نگذاشتم
گفت هم من پاس آنت داشتم
ادم گفت خوفی عدم رعایت ادب در شان خالق مرا وادار بدان نمود
خدای مهربان نیز فرمود
حال من هم به احترام رعایت ادب محبوبت داشتم
*************************************
هر که ارد حرمت او حرمت برد
هر که ارد قند لوزینه برد
لذا در بارگاه عذل الهی هیچ چیز بی پاداش و سزا نیست نتیجه ادب احترام و بزرگی خواهد بود
و شیرینی نعمت بزرگتری چون حلوا را نصیب خواهد کرد
مسایل السلوک
من جا بالحسنه فله عشر امثالها
*****************************
طیبات از بهر کی للطیبین
یار را خوش کن برنجان و ببین
طیب شایسته طییبین است به استناد سوره مبارکه نور حال اختیار با توست دوست حقیقی خداوند متعال را یا خرسند نما یا ناراحت کن
و پاداس و سزا را بر اساس این قانون انتظار داشته باش
*******************************
یک مثال ای دل پی فرقی بیار
تا بدانی جبر را از اختیار
مولانا خطاب به دلش میفرماید برای تفهیم جبر و اختیار به مخطاب مثالهایی بزن
**********************************
دست کان لرزان بود از ارتعاش
وانک دستی تو بلرزانی ز جاش
فرق است بین دستی که بموجب بیماری دارای لرزش است با دستی که تصنعا می لرزانیم
***********************************
هر دو جتبش.افریده حق شناس
لیک.نتوان کرد این.با ان قیاس
هر دو رعشه خالقش خداست ولی هیچگاه از حیث کیفیت قابل قیاس نیستند
******************************
زین پشیمانی که لرزانیدیش
چون پشیمان نیست نرد مرتعش
از لرزش اختیاری در صورت صدمه دیدن ناراحت گردی زیرا خود موجب ان شدی ولی در صورت رعشه غیر اختیاری یا جبری هر اتفاقی بیفتد ناراحت نیستی چون شما در ان نقشی نداشته ای و در واقع غیر عمد بوده است
****************************
بحث عقلست این چه عقل آن حیلهگر
تا ضعیفی ره برد آنجا مگر
مباحث عقلانی همین گونه است و کوته فکران و سطحی نگران بدان میپردازند و حقیقتا همین مباحث نیز در نوع خود قابل تامل است
************************************
بحث عقلی.گر در و مرجان بود
ان دگر باشد که بحث جان بود
مباحث عقلانی با تمام کاربرد وسیعی که برای علاقه مندانش بوجود اورده اما هیچگاه نمی تواند در برابر مباحث روحانی قد علم نماید و در واقع قابل قیاس نیست
***********************************
بحث جان اندر مقامی دیگرست
بادهٔ جان را قوامی دیگرست
مبحث روحانی و در واقع مربوطه به جان چیزی متفاوت است و تناول کنندگان ان دارای کمال بینهایت و غیر قابل تصور هست
***************************************
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود
ان زمانی که دوره طمطراق و جولان مباحث عقلانی بود عمربن خطاب و عمروبن هشام در یک ردیف بودند
**********************************
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در حکم آن
و انگاه که عمر به شرافت ایمان مزین شد و او از وادی عقل به سوی جان معراج نمود
ولی ابوالحکم که در مرتبه عقل درجا زد و تعالی نیافت نزولی عجیب کرد و از مقام پدر حکمت عقلانی به مرتبه پدر جهل و نادانی سقوط نمود
************************************
سوی حس و سوی عقل او کاملست
گرچه خود نسبت به جان او جاهلست
ابوجهل نه اینکه در موارد عقلانی ناقص باشد اتفاقا در وادی عقل مادی خیلی تبحر داشت
ولی مشکل او تعالی در عقل معاد و معنایی بود و همین مهم او را به سرشیبی جهل و نادانی سوق داد
******************************
بحث عقل و حس اثر دان یا سبب
بحث جانی یا عجب یا بوالعجب
موارد عقلی و حس دنیایی بسته به اثر و سبب است اما وادی جان شگفت انگیز و عمیق است و حتی در میدان سخن نتوان بدان پرداخت
*****************************
ضؤ جان آمد نماند ای مستضی
لازم و ملزوم و نافی مقتضی
منظور مولانا از این بیت زیبا تاکید بر این نکته مهم که مباحث روحانی و الهی را نمیتوان با مجادلات لفظی درک نمود و بدان رسید بلکه اگر قرار شد ملکوت را با کلام اثبات نمود اصل موضوع خدشه دار وناقص تر گردد
************************************
زانک بینایی که نورش بازغست
از دلیل چون عصا بس فارغست
انانیکه به معراج رسیدند و عرشی شدند ضمیر پاک یافتند و دیگر به دلایل عصاگونه بی نیاز شدند
مسایل السلوک
در تایید فرمایش مولانا مقوله ای زیبا ازیکی از بزرگان هست که در خصوص معنا و حقیقت ملکوت از او سوال شد
او فرمود این راه دیدنی است نه گفتنی
با سپاس فراوان از راهنماییهای استاد فرهیخته که در شرح ابیات صبح بنده را تتبیه نمودند و مجبور به اعاده شرح امیدوارم اصلاح شده باشد و باب طبع همه ایشان و همه دوستان
تا امروز تعداد۱۵۰۰ بیت از دفتر اول شرح داده شده به توفیق پروردگار و در پایان این بخش از دکتر قادری عزیز بلحاظ مدیریت وبلاگ و و جمع اوری ابیات بینهایت ممنونم
پنج شنبه اردیبهشت هزار و سیصد ونود و پنج
مرد گفتش کای امیرالمؤمنین
جان ز بالا چون در آمد در زمین
رسول روم گفت ای امیر مومنان جان و روح که لطیف و مجرد است چگونه از اسمان به زمین امد؟
********************************
مرغ بیاندازه چون شد در قفس
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
سوال نمود مرغ باغ ملکوت جان چطور در زندان جسم گرفتار شد؟
حضرت فرمود
خداوند رازها و اسراری را در جانها حکایت نمود
***********************************
بر عدمها کان ندارد چشم و گوش
چون فسون خواند همی آید به جوش
نیستی که دارای چشم وگوش نیست حضرت حق چگونه بر انها فسون خواند تا به جنبش و تلاطم در ایند
**********************************
از فسون او عدمها زود زود
خوش معلق میزند سوی وجود
از نجوای رازگونه خدای مهرباننیستی ها به وادی هستی چه خوش رقصی کردند و سماع کنان بسوی عالم وجود امدند
****************************
باز بر موجود افسونی چو خواند
زو دو اسپه در عدم موجود راند
و مجددا خالق هستی با گفتن رازی دیگر ارواح را از جسمها جدا و به عدم می راند
******************************
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با سنگ و عقیق کانش کرد
خدای مهربان در گوش گل رازی را نجوا نمود و غنچه بسته او خندان شد و سنگ در کوه با شنیدن سخن حق به عقیق تبدیل گشت
مسایل السلوک
اهل معرفت اسم لطبف حق را مظهر اسرار و زیبایی دانسته اند
و خداوند در هر گامی از دایره هستی تجلی نموده است
و تمامی عالم ایت ظاهر شده حق است چون ذات وی در وادی عقل قایل درک نیست
*******************************
گفت با جسم آیتی تا جان شد او
گفت با خورشید تا رخشان شد او
خدای لطیف و حکیم در جسم نشانه ای تلاوت نمود تا در او قابلیت روح پیدا شد
و همچنین خورشید را با صفت نور به درخشندگی وادار ساخت
*************************************
باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف
اسم قابض حق خویش بر خورشید دمد و او گرفتار کسوف شود
*********************************
تا به گوش ابر.گویا چه خواند
کو چو مشک از دیده خود اشک راند
و راز است که حق تعالی در گوش ابر چه گفته است که چون مشک اشک ریزان گشته است
******************************
تا به گوش خاک حق چه خوانده است
کو مراغب گشت و خامش مانده است
همچنین قادر مطلق چه در گوش خاک نجوا نموده که چنین ارام و متواضع تابع و در وادی مراقبه سیر میکند
******************************************
در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
و ریب و تردید انسانها و پریشانی حاصله از ان یقینا نتیجه معمایی است که از جانب او گفته شده
**************************************
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کو گفت؟ با خود صد ان
و راز دو دلی در گوش باطنی ادمی برای انست که میان دو امر با خود بگوید این کنم یا ان
************************************
هم ز حق.ترجیح یابد یک طرف
زان دو .یک را برگزیند زان کنف
و در سرانجام امر خود ذات باریتعالی حقیقت میان دو امر مشکوک را بدو نشان دهد
********************************
گر نخواهی در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
و ای انسان صاحب عقل و اتدیشه چنانچه خواهان دریافت حقیقت هستی لازمه او دوری از غفلت و دور کردن پنبه ها و حجابهای گوش هوش است
********************************
تاکنی فهم ان معماهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را
تا نهایتا اگاه به اسرار شوی و کلمات رازگونه الهی را فهم نمایی
******************************
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود؟ گفتنی از حس نهان
و چنانچه به دین درجه از درک معنا رسیدی گوش باطنی تو در استماع وح الهی شنوا شود
اما منظور از وحی چیست؟
وحی یعنی شنیدن و گفتن سخنی که حواس مادی قادر به درک ان نیست
لذا باید با قرینه حواس ماده دقیقا با حواس معنایی فهمید و شنید و نهایتا گفت
**********************************
گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است
شنیدن و دیدن با جان متفاوت از شنیدن و دیدن ظاهری است
و اینقدر دارای فاصله است که حواس مادی در برابر حواس باطنی گدا و عاجز وناتوان است
*********************************
لفظ جبرم عشق را بیصبر کرد
وانک عاشق نیست حبس جبر کرد
جبری بودن بیانات من طاقت عاشق را طاق نمود و انکه از عشق بویی نبرده است برداشت نادرستی از جبر داشته و بلحاظ عدم درک صحیح ان برخوردنامناسبی با ان داشته است
***********************************
این معیت با حقست و جبر نیست
این تجلی مه است این ابر نیست
تمامی تعاریف بظاهر جبری جبر نیست بلکه همراهی با حق است
و در واقع مانتد تابش ماه هست نه شبیه ابری که نقش حجاب را داشته باشد
********************************
ور بود این جبر جبر عامه نیست
جبر آن امارهٔ خودکامه نیست
اگر برداشتی جبری هم از ان شود متفاوت از فهم عوام از جبر است اعتقاد عوامانه از روی نفس اماره است
***********************************
جبر را ایشان شناسند ای پسر
که خدا بگشادشان در دل بصر
جبر خواص عرشی است و هرکسی توان درک و فهم ان را ندارد و تنها کسانی قادر به شناخت درست ان باشند که خداوند دیده باطنی انان را بینا کرده است
**************************************
غیب و آینده بریشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش
صاحبان دیده باطنی تصرفات انان فراتر از زمان ومکان است
اینده بر ایشان اشکار است و یاد گذشته و در واقع جهت رویت ماضی هیچ زحمتی را متحمل نگردند
*********************************
اختیار و جبر ایشان دیگرست
قطرهها اندر صدفها گوهرست
مبحث جبر و اختیار از دیدگاه عرفان متفاوت از اهل ظاهر هست و در واقع قطره باران فقط در داخل صدف به مروارید تبدیل میشود
******************************
هست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگ
در صدف آن در خردست و سترگ
مثلا قطرات باران چه کوچک یا بزرگ فقط در دل صدف گرانقیمت و ارزشمند میشوند
*******************************
طبع ناف آهوست آن قوم را
از برون خون و درونشان مشکها
اهل معرفت خاصیت و طبع اهو دارند انان خون بیرونی را در درون خویش به ماده خوش بوی مشک تبدیل نمایند
*************************************
تو مگو کین مایه بیرون خون بود
چون رود در ناف مشکی چون شود
و هیچگاه اهل ظاهر نباید ظاهرا به تبدیل خون به مشک اعتراض نمایند
در واقع درک این مهم که اهل دل و کاملان دارای دیدگاهی ملکوتی هستند و دیگران قادر به فهم درست ان نیستند نباید نسبت به فرمایشات انان متتقد گردند زیرا ناقص قابلیت نقد کمال را ندارد
*********************************
تو مگو کین مس برون بد محتقر
در دل اکسیر چون گیرد گهر
این ابیات تمثیل ایات مادی است برای درک بهتر فهم محرمان الهی
و مولانا در این راستا مثال دیگری را میفرماید که
تو نباید به تبدیل مس به طلا با استفاده از علم کیمیاگری گردی
*********************************
اختیار و جبر در تو بد خیال
چون دریشان رفت شد نور جلال
برداشت اهل ظاهر از جبر و اختیار بسیار تفاوت دارد فقط این را بدان که این دو در فهم نافص به اوهام و خرافه و گمراهی منتهی گردد
و در کاملین به نور هدایت وتجلی حقیفت
*******************************
نان چو در سفرهست باشد آن جماد
در تن مردم شود او روح شاد
نان تا هنگامی که در سفره است جمادی بیش نیست اما همینکه تناول گردد در بدن انسان به روح و جان مسرور تبدیل شود
******************************
در دل سفره نگردد مستحیل
مستحیلش جان کند از سلسبیل
همین غذا تا در سفره است قدرت تبدیل ندارد و درست بعد استفاده به جان تغییر ماهیت دهد
*********************************
قوت جان است این.ای راست خوان
تا چه باشد قوت ان جان حان
حال با عنایت به این مقدمه نتیجه انکه روح ادمی قادر است نان را تبدیل نماید
پس جان جان که در حقیقت انسان ملکوتی دارای چه قدرتی است در تبدیل ادمی به حقیقت خلقت و عظمت واقعی بشر
**********************************
گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان
میشکافد کوه را با بحر و کان
ادمی با کالبدی گوشتی و عقل نادی و جان ناقص بلحاظ عدم کمال واقعی قادر به شکافتن و اکتشاف و استخراج از دریا و معادن هست
********************************
زور جان کوه کن شق حجر
زور جان جان در انشق القمر
خداوند به زمین شناس قدرت تصرف در شکافتن کوه را در عالم ماده عنایت نموده
اما به سید عالم علیه السلام قدرت شکافتن ماه را در عالم معنا
***************************************
گر گشاید دل سر انبان راز
جان به سوی عرش سازد ترکتاز
اگر دل رازهای خویش را باز نماید روح ادمی با اشتیاق تمام بسوی عرش سیر کند
مسایل السلوک
دل ادمی صندوقچه اسرار است بویژه قلب باطنی احرار الهی و انها به حقیقت انسان ومراتب وی واقفند
انسان واقعیتی الهی و نورانی دارد و این امر نیاز به ایمان و شهود است که فقط در شاگردی مرادی اسمانی امکان پذیر است و لاغیر
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
فرستاده روم انگاه که حضرت را یافت از فاصله ای دورتر به نظاهره نشست
از هیبت خفته خلیفه لرزی غیر ارادی بر او غالب شد
****************************
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
خوف از ان ارمیده بر او استیلا یافت در عین حال که حالتی ذوق معنایی بر روح او نشسته بود
مسایل السلوک
مولانا به دو مطلب مهم در این بیت اشاره میفرماید که در وادی عرفان جایگاهی عظیم دلرد
هیبت و ترس ناشی از کبریایی بودن مردان الهی در هنگام زیارت ناشی از ذات خدایی بودن انان است
و محبت ناخواسته ای که به هنگام ملاقات حاصل میشود نیز از اثر منزه بودن مقربان است
حتی این مهم بعد مرگ انان در زیارت ارامگاه انان نیز صدق میکند
مولوی نعمت الله مفسر قران حوزه مکی زاهدان در یکی از سخنرانی هایشان به امر اشاره نمودند
که اگر بزرگترین حاکمان دنیا و ثروتمندان جهان و قدرتمندان جسمی انگاه که در مقابل روضه مبارک سید عالم علیه السلام قرار میرند حواسشان باخته میگردد و لرز بر اندامشان می افتد
**********************************
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
مطلب مهمی که در این بیت مولانا بدان میپردازد
جمع شدن محبت و خوف از زیارت انسان کامل چیزی عجیبی است
دو متضاد جمع دریک مجموعه
لذا رسول روم در ملاقات جسم خفته حضرت عمر ( رض) این دو حس را در نهاد خویش دریافت
*********************************
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
او در ضمیر خویش اعتراف نمود که تا حالا متناسب با ماموریت وموقعیت اجتماعی خویش به ملاقات حاکمان و بزرگان زیادی رفته ام
**************************
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
از ملاقات حاکمان هیج خوفی نداشتم ولی عظمت وکبریایی این مرد بر عقل و هوشیاری من تصرف داشته و تمامی فهم و درک من را از بین برده است
******************************
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
بسیار در محل زندگی شیران و نهنگان که کنایه از صاحبان قدرت هست گام گذاشته ام اما کوچکترین ترسی از حضور و ملاقات با انان در ضمیر خویش نیافتم
********************************
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
بسیار به ستیز و مبارزه پرداخته ام و مانند شیر شجاع و دلیر در میدان حاضر شده و هیچگاه مصاف را خالی نکرده ام
***************************************
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
از بسیاری ضربات وادی مبارزه جراحتهای فراوانی نصیبم شده است
اما ضمیر و باطنی قوی و با صلابت داشته ام و از همه هم رزمانم دلیرتر بوده ام
*********************************
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
ولی تعجب اینجاست که این مرد بدون محافظ و هیچگونه وسیله دفاعی در بیابانی تنها انهم خوابیده
ولی اعضا و جوارح من تماما لرزان و هراسان و پریشان است
*******************************
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
اینگونه
هیبتها از جناب خدای قدرتمند و عزیز است این عظمت از جانب مخلوق نیست
و این ترس از انسانی چنین درویشانه خوابیده نمیتواند باشد
**************************************
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
اصلی در دایره هستی حقیقت دلرد که هر کس در هرجایگاه و نژاد و موقعیتی که باشد اگر خداترسی را پیشه سازد
هیبتی از ذات مبارکش بر جن و انس و تمام هستی غالب شود
******************************************
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
رسول روم خلیفه را شایسته احترام دید لذا به حرمتش دستها را بست تا اینکه بعد ساعتی ایشان از خواب بیدار شدند
مسایل السلوک
مولانا به مطلب بسیار مهمی در این بیت میپردازد و ان هم نحوی معاشرت و مجالست با صاحبان کمال است
انبیا و اولیا سزاوار احترامتد انان تابع امر خدایند و به مقام یطهرکم تطهیرا رسیده اند و هر انکس که به وادی تطهیر رسد تحیت او لازم و واحب گردد
پیامبر فرمودند
که خداوند در دو جا مستقیم اعلام جنگ نموده است و یکی از ان موقعیتها ازار و بی احترامی به مردان اسمانی است و خداوند در مقابل ان بزرگواران بینهایت غیور است
************************************
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام
او کمال ادبی که شایسته اولیای خداست بکار بست و انگاه درودی عرض کرد و سخن خویش را اغاز نمود
مسایل السلوک
اموزه عرفانی این بیت اینست که ضمن بجا اوردن ادب زیارت بززگان معنا ابتدا باید سلام نمود سپس سخن گفت
و خداوند در قران فرمود
و اذا حییتم بتحیه فاحسن متها او رودها....
و حضرت حق با واژه درود انبیا را در قران تحیت مینماید
سلام علی نوح..سلام علی ابراهیم...
************************************
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
حضرت پاسخ درودش را دادند و او را به حضور خواستند
و از امنیتی که برخوردار هست و اورا در جوار خویش جای دادند
******************************************
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
بشارت نترسید از جانب خداوتد در قران موجب نزول رحمت واسایش است و این بشارت از جانب خدا و بزرگان دیانت متناسب با شایستگی و سزاواری شخص هدیه میگردد
مسایل السلوک
خداوند مهربان در قران کریم خطاب به مومنان میفرماید
و لاتخافوا و لاتحزنوا.....
نترسید و اندوهیگین نباشید بلکه بشارت به بهشت و لقای خویش داده است
یا در مدح اولیا فرموده
ان اولیاالله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون
هر ایینه دوستان خدا نه ترسی بر انان است و نه اندوهگین باشند
********************************
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
قاعده الهی بر این است که اگر کسی از خدای خویش در اجرای اوامرش بترسد و تقوا اختیار نماید
وی را در وادی ایمن جای دهند
و هر ان دلی که هیبت و ترس الهی در ان باشد به ارامش میرسد
**********************************
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
مردان الهی
هر انکس که به وادی ایمن قدم گذاشته نیازی به تعهد امنیت او نیست او در جوار و حریم امن الهی است واینان که خود استاد معنا و دریافت و درک حقیقت هستند نیاز به اموزش ندارند
*********************************
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
حضرت عمر در ادامه محبت به رسول او را با نگاه الهی خویش خرسند نمود و خاطر پریشان وگرفتار او را بسوی ابادی معرفت و عشق سوق داد
****************************
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
ایشان از راز و رمزهای بندگی و عشق در زمین مستعد وجودش کاشتند
از حقیقت صفات پاک حضرت حق که بهترین و والاترین یار است سخنها گفتند
*********************************
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
از محبت و الطاف الهی خطاب به مقربان و پاکان صحبت نمودند
و به در خصوص فرق بین حال ومقام را توضیح دادند
******************************************
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
مولانا در ادامه به بهانه این مطلب به تفهیم فرق بین حال و مقام می پردازد
حال مانند عروسی است که در شب اول جلوه نمایی کند
اما مقام خلوت کردن با عروس است که ان مقام را فقط داماد کسب میکند
مسایل السلوک
حال شاید به هرکسی دست دهد و ان لحظه ایست اما کشف و شهود فقط مختص مقربان است
**************************************
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
جلوه که نماد حال است برای مقرب و غیر امکان پذیر است اما خلوت گزیدن و به مقام یختص برحمته من یشا رسیدن فقط برای کاملین و برگزیدگان امکان پذیر است
*************************************
جلوه کرده خاص و عامان را عروس
خلوت اندر شاه باشد با عروس
جلوه نمایی برای عوام و خاصان صورت پذیرد اما ورود به حریم و معراج نمودن فقط برای شاهان وحاکمان معنا است
بقول خواحه شیراز
پادشاهان مرقع پوش بی تخت وکلاه
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
***********************************
هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
در میان درویشان و اهل طریق اکثرا اهل جلوه و ذوق و وحد هستند
اما بسیار اندکند صاحبان مقام
و قلیل من عبادی الشکور
**********************************************
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
حضرت به رسول رومی از وادیهای روح تعالی یافته را به او اموخت و از سیری که جانها از عالم لاهوت تا ناسوت داشته اند
***************************************
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وزمقام قدس که اجلالی بده ست
او را از زمان بی زمانی اگاه نمود و از مقام قدس الهی که درای جلال و جبروت است مطلع نمود
*********************************
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازاین دیده ست پرواز فتوح
و از هوایی که سیمرغ جانها پیش از نزول به عالم ماده سیر و گشایش داشته است
******************************************
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
اوج گرفتن در عالم معنا بینهایت است از سیر ارزوها و حرصها نیز قراتر است
**********************************
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
چون حضرت عمر با تصرف معنایی خویش رسول غیر را یار معنایی یافت و روح و جان او را مستعد دریافت رازهای الهی دانست در زمین جان او تخم حقیقت کاشت
مسایل السلوک
اولیا متفاوت از متخصص ظاهر معنویت است پژوهشگران دینی به نظریات دلبسته اند
اما عرفا عالمان واقعی درون و سیرت هستند انان با اولین ملاقات متوجه ضمیر فرد برای دریافت حقایق میشوند
انان اسرار متناسب با قابلیت شخص تعلیم میدهند
*******************************************
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
خلیفه مسلمین استادی کامل بود و رسول رومی مریدی صادق .
عمر اشنا به اسمان بود فرستاده قیصر پر اشتها در دریافت معنویت
عمر استاد چالاک و تیز بود و رسول رومی مرکبی تسلیم شده
مسایل السلوک
در عرفان نقش طالب و مطلوب شرط اساسی است
عرفا باران حقیقتند و مریدان زمینی مستعد کاشت.
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زلر خس
**************************************
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
مرشد گرانقدر سیدنا عنر خطاب دریافت که فرستاده قیصر قابلیت هدایت شدن را داراست
لذا بذر پاک معنا را در زمین باطن او کاشت
تا عمر آمد ز قیصر یک رسول
در مدینه از بیابان نغول
در زمان خلامت عمر (رض) فرستاده ای از طرف قیصر به قصد مدینه بیابانهای دور و بزرگ را پشت سر گذاشت
******************************
گفت کو قصر خلیفه ای حشم
تا من اسپ و رخت را آنجا کشم
رسول قیصر روم پرسید قصر خلیفه شما کجاست؟
تا من اسب و البسه خویش را جهت اقامت انجا برم
************************************
قوم گفتندش که او را قصر نیست
مر عمر را قصر. جان روشنسیت
یاران ان حضرت در جواب گفتند که ایشان قصری ندارد
و در واقع تنها قصر او ضمیر روشن و با فراست اوست
***********************************
گر چه از میری ورا اوازه ای است
همچو درویشان .مر او را کازه ای است
گرچه ایشان دارای شهرت بلحاط حکومت و جایگاه دارد ولی زندگی او مانند تهیدستان و فقیران جامعه است
**********************************
ای برادر چون ببینی قصر او
چونک در چشم دلت رستست مو
و تو که مدعی دیدن کاخ او هستی چگونه قادر خواهی بود قصر معنوی و باطنی او را مشاهده نمایی در حالیکه تمام وجودت را اوصاف ذمیمه پوشانده است
مسایل السلوک
مردان الهی سرمایه انان ذات اسمانی و تصرفات الهی انان است و ان سرمایه نورانیت است و کسانی میتوانند حقیقت مردان خدا را بشناسند که صاحبان تصرف باشند
اهل معصیت وگناه که انان را بشری چون خود پندارند و هیچ فضیلتی برایشان قایل نیستند
********************************
چشم دل از مو و علت پاک آر
وانگه آن دیدار قصرش چشم دار
یاران فرمودند
نخست باید چشم باطنت را از مریض های معصیت و گناه پاک نمایی
و انگاه مدعی رویت کاخ الهی و معنایی انان گردی
*****************************
هر که را هست از هوسها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
هر انسانی که اراده نماید و هوش و ذهن خویش را از امیال مادی پاک گرداند
بلافاصله حضرت خدای مهربان بارگاه و عرش خویش را نشانش دهد
******************************
چون محمد پاک شد زین نار و دود
هر کجا رو کرد وجه الله بود
حضرت محمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم چون مصفا و عاری لز هرگونه تعلق مادی بود و هیچ سنخیتی با دود و غبار دنیا نداشت
به هر سویی که نظر می انداخت ذات الهی را مشاهده میکرد
مسایل السلوک
انسان اسمانی در ایات تکوینی خالقی قدرتمند و توانا را میبیند و این فضیلت به صاحبان معرفت داده شده است
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ی تو بینم
**************************
چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را
کی بدانی ثم وجه الله را
حقیقت ثم وجه الله را تا مادامیکه وسواس شیطان بدخواه ادمی را خواستاری کی بدانی؟
مسایل السلوک
مولانا بر این نکته مهم تاکید میفرماید که ظهور و تجلی حضرت حق در ایات او عیان است
اما اگر کسی قادر به درک ان نیست چون نگاه او به ایات پیرامونش مادی است تا معنایی
و این بزرگترین مانع در فهم حقیقت است
******************************
هر که را باشد ز سینه فتح باب
بیند او بر چرخ دل صد آفتاب
پس اگر هر فردی بتواند انشراح قلبی را کسب نماید او لز هر مکانی توان رویت خورشید حقیقت را خواهد داشت
مسایل السلوک
موضوع شرح صدر در ایات قران بسیار مورد تاکید است
موسی بن عمران علیه السلام تقاضای ان را دارد
اللهم اشرح لی صدری....
بارخدایا سینه ام را وسعت معنایی بده
یا خداوند خطاب به سید عالم (ص)
میفرماید
الم نشرح لک صدرک...
ایا سینه تو را گشاده نکردیم
و وسعت سینه باطنی انسان عنایت حق است و راه نیل به ان دوری از وسواس نفسانی و شیطاتی است
*********************************
حق پدیدست از میان دیگران
همچو ماه اندر میان اختران
حضرت خداوند یگانه در دایره هستی چنان اشکار است که ماه در اسمان
********************************
دو سر انگشت بر دو چشم نه
هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده
مثلا اگر ما دو سر انگشت خویش را بر دو چشم خویش گذاریم ایا قادر به دیدن خواهیم بود منصفانه جواب بده؟
مسایل السلوک
ذات الهی اشکارترین است اگر درک خدای مهربان دشوار است مشکل از نگاه و عدم بصیرت ماست درست مانند کسی که بر چشمان خویش حجابی گذاشته باشد
********************************
گر نبینی این جهان معدوم نیست
عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست
ایا اگر توی انسان چشمانت را بوسیله ای ببندی و جلوی دیدگانت را مسدود نمایی دلیل بر عدم هستی است مشکل از عدم درک و فهم توست
**********************************
تو ز چشم انگشت را بر دار هین
وانگهانی هرچه میخواهی ببین
تو انگشت غفلت را از جلوی دیدگانت بردار و بدنبال ان هر چه اراده نمایی ببینی
مسایل السلوک
اگر انسان دست از غفلت بردارد و با و نگاهی عارفانه به هستی بنگرد پشت این خلقت عظیم و نظم در ان ذاتی بدیع را خواهد دید که بینهایت قدرتمند و زیباست
***********************************
نوح را گفتند امت کو ثواب
گفت او زان سوی واستغشوا ثیاب
از سیدنا نوح علیه السلام سوال شد کو ان ثوابی که وعده میدادی
و نوح به نص صریح قران گفت
( و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی اذانهم و استغشواثیابهم)
من هر موقعی انان را دعوت میکردم تا مورد امرزش تو قرار گیرند از سرکشی خود انگشت در گوشهایشان میگذاشتند و لباسهایشان را در سرشان
و اینها لجوج در مقابل دریافت حقیقت بودند
********************************
رو و سر در جامهها پیچیدهاید
لاجرم با دیده و نادیدهاید
سر و صورت خویش را در البسه خویش پنهان میکنید خداوند بصیرت قلبی در وجود شما به ودیعه گذاشته اما شما ان را در لباس تعلق دنیا پنهان کرده اید
و در واقع با داشتن نعمت بینایی قادر به دیدن نیستید
***********************************
آدمی دیدست و باقی پوستست
دید آنست آن که دید دوستست
اصلا ذات ادمی بر اساس حقیقت دیدن و فهم و درک است و بقیه او جسمی بیش نیست
و در واقع انسانی بدون درک حقیقت شایسته مقام ادمیت نخواهد بود
و تنها مشاهده ای ارزشمند است که در ایات الهی سیر نماید و او را ببیند و دیدگانی که توان و لیاقت مشاهده حق را نداشته باشد دید نیست
*******************************
چونک دید دوست نبود کور به
دوست کو باقی نباشد دور به
دیدگانی که که خدا را نبیند همان نباشد بهتر است و یاری که همیشکی و ابدی هم نباشد نبودش بهتر است از بودش
********************************
چون رسول روم این الفاظ تر
در سماع آورد شد مشتاقتر
مولانا مجددا به داستان رسول روم و حضرت عمر (رض) بر میگردد
و نماینده روم پس از شنیدن این کمالات میل او در ملاقات عمر افزون تر گشت
*********************************
دیده را بر دیدن عمر گماشت
رخت و اسب را ضایع گذاشت
او تمامی همت خویش را در دیدن عمر بکار بست و به هر طرف نظر می انداخت
و چنان مستغرق این مهم شده بود که از اسب و البسه خویش فراموش نمود
************************************
هر طرف اندر پی آن مرد کار
میشدی پرسان او دیوانهوار
او به هر جانبی جهت زیارت حضرت چون عاشقان دیوانه وار پرسان شد
*********************************
کین چنین مردی بود اندر جهان
وز جهان مانند جان باشد نهان؟
با با تعجب میگفت مگر ممکن است چنین نعمت بزرگی در هستی باشد و درست مانند روح در بدن پنهان باشد
******************************
جست او را تاش چون بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود
او به جستجوی معشوق خویش مشغول شد زیرا هر جستجوگری در نهایت به مقصود خویش دست یابد
مسایل السلوک
اولین گام در هر انری طلب است اگر طلب هدفمند و عاشقانه باشد در نیل به مقصد کمک خواهد نمود
بویژه در وادی معنا که اصل خلقت ادمی بر ان اساس است
**************************************
دید اعرابی زنی او را دخیل
گفت عمر نک به زیر آن نخیل
در همین حین خانمی که دارای دید باطنی بود با فراست الهی خویش دریافت این غریبه بدنبال زیارت خلیفه است
لذا گفت ان گمشده تو در فلان جاست در زیر درخت خرما در حال استراحت است
************************************
زیر خرمابن ز خلقان او جدا
زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا
و زن گفت
هم اکنون عمر جدای از سایر امت در زیر سایه ان درخت خوابیده و در حقیقت او سایه الهی است که ارمیده است
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
ای شاهان معنوی متوجه باشید ما خصم بیرونی را به هلاکت رساندیم اما دشمنی قوی تر و مذموم تر در باطن همه ماست
مسایل السلوک
حدیث مذکور فرمایش پیامبر است روایت است که ایشان در هنگام مراجعت از حهاد با مشرکین خطاب به شاگردان خویش فرمودند
ای صحابه من ما دشمن بیرونی را کشتیم و این جهاد کوچک بود
اما جهاد عظیم تر مبارزه با نفس است که دایما با ان در ستیز هستیم
مولانا به استناد این فرمایش حضرت علیه السلام
خطاب به پیران طریقت و اولیا میگوید ای شهان معنویت مواظب خصم درون خویش باشید
************************
کشتن این کار عقل و هوش نیست
شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست
هلاکت نفس اماره کار عقل و هوش معاشی نیست نیازمند عقل معادی است
زیرا دیگر نفس باطن مورد حیله و مکر خرگوش قرار نخواهد گرفت
*************************
دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم و کاست
نفس درونی همانند دوزخ شعله ور و لهیب است اتش ان بوسیله اب تمام دریاهای مادی کم نگردد
مسایل السلوک
یوسف نبی علیه السلام در مذمت نفس اماره فرمود
و ما ابری نفسی ان النفس لااماره بسو الا ما رحم ربی
***********************
هفت دریا را در آشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلقسوز
نفس اماره چنان حریص است که اگر هفت دریا کنایه از هفت دریای قدیم را بیاشامد
طمع و جوش وی در سلب ایمان و گمراهی مخلوق کاسته نشود
هفت دریا عبارتند
دریای چین .مغرب.روم.سیاه.سرخ.خزر.فارس
عرفا ان را کنایه از هفت خلصت و صفت رزیله دانسته اند
حقد.بخل.حرص.حسد.شهوت.غضب
******************************
سنگها و کافران سنگدل
اندر آیند اندرو زار و خجل
کافر و سنگ با ان همه قساوت قلب در مقابل او شرمنده و خوار هستند
مسایل السلوک
سنگ و کفر در کنار همدیگر کنایه از قساوت دل سخت کافر است و اشاره به ایه قران در سوره مبارکه بقره دارد
فاتقوالنار التی و قودها الناس و الحجاره....
*****************************
هم نگردد ساکن از چندین غذا
تا ز حق آید مرورا این ندا
دوزخ از بلعیدن تمامی کافران سیر نشود تا اینکه خداوند ندا دهد
*******************************
سیر گشتی ؟ سیر.نی هنوز
اینت اتش اینت تابش اینت سوز
خداوند می پرسد ای جهنم ایا گرسنگی تو تمام شد و سیر شدی
و او گوید نه هنوز
اتش و تابش و سوزختن دوزخ اینگونه است
***************************
عالمی را لقمه کرد و در کشید
معدهاش نعره زنان هل من مزید
دوزخ عالمی را فقط در غالب یک لقمه بلعید و باز هم از حرص فریاد میکشد ایا زیاده تر از این هم هست
*****************************
حق قدم بر وی نهد از لامکان
انگه او ساکن شود از کن فکان
قدم کنایه از عمر الهی است خداوند قدم خویش را بر روی حرص دوزخ نهاده
و انگاه است که عطش او به امر کن فیکون فرو کش کند
*****************************
چونک جزو دوزخست این نفس ما
طبع کل دارد همیشه جزوها
نفس اماره جزوی از دوزخ است و قاعده کلی انست که جزوها در نیل به کل میل دارند
مسایل السلوک
نفخت من روحی
دمیدم از روح خودم در شما
و یسلونک من الروح
قل الروح من امر ربی
ارواح در کالبد انسانها جزو گردند و با موت به اصل خویش رجعت نمایند
و تمامی جزوهای هستی دارای معدن کل هست
و با مفارقت روح از جسم تمامی احزای جسمانی نیز به معدن خویش عودت نمایند
عنصر خاک و اب و باد و اتش وجود ادمی به محض جدایی روح از جسم به اصل خویش برگردند
************************************
این قدم حق را بود کو را کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد
لذا مقابله با نفس و پیروزی بر ان جز به عنایت حق امکان پذیر نیست
و امکان ندارد غیر پروردگار بر ان فایق اید
مسایل السلوک
چنانچه در شرح ابیات قبلی بدان پرداخته شد جایی که یوسف صدیق علیه السلام با مقام عصمت از شر نفس بخدای مهربان پناه می اورد ناقصین مثل ما که باید حسابی اندیشه کنند و مدعی تصرف مستقل بدون اذن و مدد حق نشوند
و هر اکس از خاص و عام به هر مقدار و میزان که توفیق غلبه یافته اند محض عنایت حق بوده است و لاغیر
*********************************
در کمان ننهند الا تیر راست
این کمان را بازگون کژ تیرهاست
در کمان تیری مورد استفاده قرار گیرد که بی عیب و راست باشد و کمان نفس انسان دارای تیرهای کجی است
مسایل السلوک
مراد از تیرهای ناموزون وسواس نفس است که صاحب خویش را به فرمایش خدا به ( یبغون عوجا) سوق میدهد
****************************
راست شو چون تیر و واره از کمان
کز کمان هر راست بجهد بیگمان
پس ادمی میبایست در مبارزه با نفس مانند تیر کمان بی عیب و راست گردد زیرا از کمان تیری به هدف خواهد نشست که موزون و راست باشد
مسایل السلوک
مراد از راست صراط المستقیم است
و صراط شریعت مقدس بحدی که ادمی حداقل حلال و حرام را بشناسد و مقید باشد
و در تقید دارای نیت و انگیزه راست باشد
مقام صدق بالاترین مقام بعد انبیا است و انسان صادق ظاهرا و باطنا اگر با خدای خویش راست باشد به هدف اصلی خلقت که معرفت و فنا حق است دست خواهد یافت
*****************************
چونک وا گشتم ز پیگار برون
روی آوردم به پیگار درون
پیامبر فرمودند ای یاران من حال که ار مبارزه با دشمن ظاهر از میدان جهاد برگشتیم
ماموریت جدید و صعب تری را اغاز خواهیم نمود و ان پیکار با جنود نفساتی که بینهایت خطرناک تر است میرویم
**********************************
قد رجعنا من جهاد الاصغریم
با نبی اندر جهاد اکبریم
به تحقیق که برگشتیم از جهاد کوچک و به مدد و تبعیت از قران و پیامبر اماده جهاد اکبریم
***********************************
قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
در این مبارزه بزرگ توان و قدرت را از خدا بخواهیم که اگر عنایت او همراهی نماید انسان قادر خواهد بود کوه قاف را بوسیله سوزن متلاشی نماید
مسایل السلوک
ادمی اگر عنایت و نظر خالق هستی مدد کار او باشد و او مورد قبول حضرت باریتعالی قرار گیرد
بر تمامی امورات محال فایق اید
*************************************
سهل شیری دان که صفها بشکند
شیر آنست آن که خود را بشکند
اسان است اگر ادمی صفوف مادی را در هم شکند دلاوری و بزرگی مهم تر انست که توفیق شکستن نفس اماره را حاصل نماید
مسایل السلوک
ادمی با افکار و ترفندهای مادی قادر است بر تمامی کاینات ماده غلبه و تصرف داشته باشد
و این بسیار کار تعب و صعب نیست
اما زفت تر از همه امورات دنیایی شکستن دشمن دوزخ صفتی بنام امیال نفسانی درونی است که تمامی جنایات نسل ادمی در پیروی از همین عدو قدار است
گر بر سر نفس خود انیری مردی
گر بر دگران خورده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
هین بملک نوبتی شادی مکن
ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن
ای انسان هیچگاه به مالکیت مادی دنیا خرسند مباش
ای کسی که دلبسته دنیایی نوبتی هستی هیچ وقت در هیچ مقام و ثروت ....
احساس رهایی نکن
مسایل السلوک
انما الحیوه الدنیا لهو و لعب
زندگانی دنیا بازی ای بیشتر نیست کافیست که ادمیزاد تفکر نماید یک دقیقه بیشتر زنده نیست
انگاه درست یک لحظه ای دیگر تمامی مالکیت و دلبستگی او دست به دست خواهد شد
زیرا دیگر نوبت او تمام شده و نوبت دیگری است تا بر مقام او جلوس نماید املاکش را تصرف کند و.مابقی...
و این حقیقت را نباید فراموش کرد که یک زمانی فرا خواهد رسید که دقیقا همان یک دقیقه فرصت باقیمانده
*********************************
آنک ملکش برتر از نوبت تنند
برتر از هفت انجمش نوبت زنند
ولی مالکیت هست که بالاتر از تصرف دنیایی است و هر انکس بدان دست یابد بر هفت فلک مالک شود
مسایل السلوک
همین انسان اگر به حقیقت خویش اگاه شود ارزش او خیلی والاتر از دنیای مادی است او مخلوقی عرشی است
مقام او سبحان الذی اسری بعبده است
بود قدر تو افزون از ملایک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
*****************************
برتر از نوبت ملوک باقیند
دور دایم روحها با ساقیند
اما افرادی هستند که انان شاهان عالم دیانتند و شاخصه انان برتری از دنیای نوبتی است
اولیا همواره مجالست با ساقی ازل دارند و ارواح انان در ارامش ابدی بسر میبرند
*********************************
ترک این شرب ار بگویی یک دو روز
در کنی اندر شراب خلد پوز
اگر این فرصت عمر را تابع امر خدای مهربان گردی و از شراب به ظاهر لذب بخش دنیایی دوری گزینی به وصال ساقی حقیقی نایل گردی و شراب طهورای معرفت جاویدان را بدست خواهی اورد
جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
حیوانات جنگل بعد استماع خیر بشارت دهنده هلاکت شیر تجمع کردند و جملگی به شادی و سرور پرداختند
************************************
حلقه کردند.او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحراییان
از فرط شادی خرگوش ناجی را همه حلقه نمودند مانتد شمع مجلس و به تعظیم و تکریم او پرداختند
مسایل السلوک
در مصراع دوم مولانا از سجده مخلوق سخن به میان می اورد
سجده دلرای اقسام است سجده عبادی و بندگی جز بر ذات خداوند بر هیچ مخلوقی جایز نیست
اما سحده تکریمی و تعظیمی را به نص صریح قران در خصوص سجده ال یعقوب بر سیدنا یوسف علیه السلام نه به قصد عبادت بلکه فقط جهت کرامت بعضی جواز دانسته اند
**************************
تو فرشتهٔ آسمانی یا پری
نی تو عزرائیل شیران نری
اهالی نخچیر در مدح خرگوش میگفتند
تو فرشته ملکوتی و یا از احنه زیبا هستی
نه شایسته تو را ملک موت شیران نر بخوانیم
***********************************
هر چه هستی جان ما قربان توست
دست بردی دست و بازویت درست
بالاخره هر چه بگوییم کم است فقط میگوییم جان ما فدای تو
پیروز حقیقی از ان توست الهی که همیشه تن و دستت سالم باشد
***************************
باز گو تا چون سگالیدی به مکر
آن عوان را چون بمالیدی به مکر
شرح بده تا چگونه اتدیشه مکارانه نمودی و ان ظالم را به حیله نابود ساختی
مسایل السلوک
مبحث مکر و حیله نیز دارای دو بعد مادی و معنایی است
اگر ترفندها در راستای اموزه های دینی باشد و در شرع مقدس گنجایش داشته باشد عالی و مورد پسند است
و چنانچه حیل ریشه اش در معصیت و نفاق باشد مردود و مورد مذمت است
**********************************
بازگو کز ظلم آن استمنما
صد هزاران زخم دارد جان ما
ما از جور ان ظالم صدها هزار زخم بر روح و روان داریم پس بگو تا روحمان درمان گردد
مسایل السلوک
همانطور که جسم با دارو درمان گردد مرض روح و افسردگی نیازمند داروی روحانی است و مهمترین داروی روحی ادمی شنیدن خبر رهایی از ستم است ارواح با فضای ظلمانی و طغیان مکدر گردند و با رهایی مسرور
********************************
راند حق این آب را در جوی تو
آفرین بر دست و بر بازوی تو
حضرت حق اراده کرد تا این فضیلت اختصاصا بنام توباشد
دست وبازو کنایه از تن سالم است
الهی که همیشه در صحت و سلامتی بسر ببری
****************************
بازگو تا قصه درمانها شود
بازگو تا مرهم جانها شود
لذا به بیان نقشه بپرداز تا با استماع ان اندوه حاصله از جورها به سلامتی و تیماری تبدیل گردد
و بگو تا با شنیدن ان جان و روحمان مسرور شود
************************************
بازگو کز ظلم آن استم نما
صدهزاران زخم دارد جان ما
***********************************
گفت تایید خدا بد ای مهان
ورنه خرگوشی کی باشد در جهان
خرگوش گفت همه توفیقات عنایت خدای مهربان بود و الا خرگوشی نحیف و لاغر چگونه در جهان صاحب تصرف مستقل باشد
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به یک امر الهی و حقیقت معنایی اشاره میفرماید
ادمی باید باور داشته باشد که در لوای اختیار افعالی او اجازه ای مستتر از جانب خالق هست
که هیچ توفیقی جز به اجازه او صورت نپذیرد
و اذا قضی امرا فانما یقول کن فیکون
پس هر گاه خدا اراده نماید امری را پس کافیست که بگوید شو پس میشود
لذا تمامی کردار عالم تکوین به اذن و توفیق اوست و باور این مهم نیازمند دیدگاهی عرشی است نه فرشی
********************************
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد
ذات حق اراده نمود تا توان انجام این فعل را داشته باشم و در اندیشه من فراستی عنایت کرد
لذا ان نورانیت موجب شد اعضا و جوارح نیز قدرتمند گردند
مسایل السلوک
انسان دو بعدی جسم او کنایه از شهوات است و روح او کنایه از عقلانیت
اگر غلبه جسم بر عقل اتفاق افتد روح هم تغییر ذاتی دهد و تابع امیال نفسانی گردد
و اگر عقل بر جسم غالب اید فیزیک ادمی نیز ملکوتی و اسمانی گردد و تمامی افعال وی مبتنی بر اندیشه الهی صورت پذیرد
روح جاویدان است و ابدی اجساد عقلای معنایی خاک نگردد چرا؟
زیرا غلبه لاهوت بر ناسوت است و جسمی مقربان نیز روحانی گشته و قابل تجزیه نیست زیرا تغییر ماهییت داده و عنصر خاکی به عنصر معنایی تبدیل شده است
******************************
از بر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها
از عنایت حق انسانها دارای فضیلت گردند و از اراده او تبدیل در مخلوق حاصل شود
مسایل السلوک
خداوند در سوره بقره فرمود
تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض
انبیا نیز از جانب خداوند دارای برتریهای متفاوت هستند
مقامات و تصرفات هر کدام با دیگری فرق دارد
و این قانون تفاوت فضیلت برای تمامی مخلوق صادق است
هر چه صادق تر و عامل تر فضل افزون تر است
در اصل تبدیل در قران نیز خداوند فرمودند
و لن تجد لسنه الله تبدیلا
و هرگز نیابی برای سنت الهی تبدیلی
بدین معنی که تبدیلها به اراده اوست و ذات او برای این مهم سنت گذاشته است
وسنت اینست که هرکس بنده تر فاضل تر و هرکه یاغی تر مردودتر
و در این قانون و سنت هیچ تغییری و تبعیضی بین بندگان نیست
خداوند در قران میفرماید
ای پیامبر خداوند مثال دو زن را میزتد که تحت تکفل بندگان مقرب بودند اما خیانت کردند زن لوط و زن نوح و به عذاب گرفتار شدند
و دو زن دیگر که در فضای معصیت و تهمت و گناه بودند اما پاک ماندند حضرت مریم و حضرت اسیه سلام الله علیهما
*****************************
حق بدور نوبت این تایید را
مینماید اهل ظن و دید را
و حضرت حق در گردش روزگار ازمونهای خویش را برای اهل گمان و یقین بر پا داشته و میدارد
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
تلک الایام نداولها بین الناس
این روزگار را ما بین انسانها میچرخانیم
چرخش روزگار فرصتی برای انسانها در هر عصر برای امتحان پروردگار
چونک خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخچیران دوان شد تا به دشت
خرگوش به محض رهایی شادمان بسوی نخچیران شتابان تا دشت حرکت نمود
***************************************
شیر را چون دید در چه. کشته زار
چرخ می زد شادمان تا مرغزار
خرگوش وقتی از سقوط شیر در ته چاه اطمینان حاصل نمود سماع و چرخ مسرورانه ای تا مرغزار براه انداخت
***********************
دست میزد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
رقص و کف زدن خرگوش حاصله از نجات از چنگال مرگ شبیه رقص شاخ و برگ درختان مینمود
**************************************
شاخ و برگ از حبس خاک ازاد شد
سر براورد و حریف باد شد
شاخ و برگ نباتات به محض جوانه زدن و تولد از عالم خاکی زیر زمین در واقع با این ازادی حریف جدیدی بنام باد پیدا نمود
*************************
برگها چون شاخ را بکشافتند
تا به بالای درخت اشتافتند
برگها به هنگام شکافتن ساقه درختان شتابان تا اوج درخت می روند
*****************************
با زبان شطا شکر خدا
می سراید هر بر و برگی جدا
در حقیقت تولد هر بروی نشانه سپاسگزاری از خالق هستی است
***********************************
که بپرورد اصل ما را ذواعصا
تا درخت استغلظ آمد و استوی
****************************
جانهای بسته اندر آب و گل
چون رهند از آب و گلها شاددل
ارواح زندانی در کالبد جسمانی انسان به محض رهایی خرسند شوند
***********************************
در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر .بی نقصان شوند
ارواح عاشق معبود حقیقی سماع عارفانه دارند و همچون قرص کامل ماه شب چهاردهم هیچگاه کاستی ای ندارن
****************************
شیر را خرگوش در زندان نشاند
ننگ شیری کو ز خرگوشی بماند
شیر بوسیله حیله خرگوش در چاه گرفتار شد و نفرین بر چنین شیری
***************************
در چنان ننگی و انگه این عجب
فخر دین خواهد که گویندش لقب
عجیب تر از تمام این موضوعات ادعای سرامدی دیانت را نیز داشتن است
***********************
ای تو شیری در تک این چاه فرد
نقش چون خرگوش خونتریخت و خورد
مولانا مریدان و سالکان را خطاب مینماید
که ای کسی که مدعی شیر وادی معرفتی اما گرفتار خرگوش نفسی و در عمق چاه اعمالت گرفتار
**************************************
نفس خرگوشت به صحرا در چرا
تو به قعر این چه .چون و چرا
نفسانیت تو شبیه خرگوش در دشت امنیت گرفتار است و تو هنوز در محاورات ظاهری بسر میبری
***********************
چشمان در رقص و جانها خود مپرس
وانک گرد جان از آنها خود مپرس
کالبد جسمانی عاشقان حق درفنای خدای مهربان رقصان هستند
و هیچگاه از سیر درونی و حالات شان سوالی نکن
****************************
مژده مژده کان عدو جانها
کند قهر خالقش دندانها
بشارت بر شما که خدای منتقم دندانهای ان دشمن حیوانات را از بیخ و بن برکند
*************************
سوی نخچیران دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر
خرگوش بعد از فراغت از اجرای ترفند خویش بسوی حیوانات دوید و گفت مژده که بشارت دهنده امد
*******************************************
مژده مژده ای گروه عیش ساز
کان سگ دوزخ .به دوزخ رفت باز
بشارت بر شما ای اهالی شادی ساز
که ان شیر جهنمی ساز به جهنم اعمالش گرفتار شد
*************************
آنک از پنجه بسی سرها بکوفت
همچو خس جاروب مرگش هم بروفت
بشارت به هلاکت همان حیوانی که همه زخمی وحشی گری او بودیم و سرمان در چنگال او کوفته میشد
هم اکنون مانند خاشاک جلو جاروب به هلاکت رسید
بخش ۷۲
چونک شیر اندر بر خویشش کشید
در پناه شیر تا چه میدوید
ان وقت که شیر خرگوش را در اغوش کشید در پناه او به قرب چاه امد
************************************
چونکه در چه بنگریدند اندر اب
اندر اب از شیر و او.در تافت تاب
به محض مشاهده شیر و خرگوش به داخل چاه انعکاس خویش را در اب دیدند
**********************************
شیر .عکس خویش دید از اب تفت
شکل شیری در برش .خرگوش زفت
شیر به محض نگاه به اعماق چاه شیری را در حالیکه که خرگوش فربه ای در اغوش او بود مشاهده کرد
********************
چونک خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت و اندر چه جهید
شیر با دیدن عکس خویش در اب چاه به تصور اینکه ان شیر دشمن و رقیب ویست خرگوش را رها نمود و به عمق چاه جهشی نمود
********************************
در فتاد اندر چهی کو کنده بود
زانکه ظلمش در سرش اینده بود
شیر در حقیقت گرفتار افکار و اعمال خویش گشت
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم به کرات به مشاهده و تاثیر اعمال خوب و بد انسان در سرنوشت وی اشاره فرموده است
و لاتزروا وازره اخری
هیچ کس بار کسی دیگر را حمل نخواهد نمو
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
****************************
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جملهٔ عالمان
به اعتراف تمامی عقلای عالم این اصل که ظلم ظالم مانند یک چاه عمیق و بسیار تاریک است
*******************************
هر که ظالم تر چهش با هول تر
عدل فرموده ست.بتر را بتر
وادی انصاف و عدالت حضرت حق چنین حکم نموده است که هر انکس ظالم تر باشد در واقع چاه گرفتاری وی دارای ژرفایی بیشتری خواهد بود
************************************
ای که تو از جاه ظلمی میکنی
دانک بهر خویش چاهی میکنی
لذا ای کسی که بواسطه بقای جاه و حکومت خویش هر لحظه در فکر تعدی به دیگران هستی
این حقیقت را بدان که ان چاه دامی بسیار سخت برای خویش فراهم نموده ای
********************************
گرد خود چون کرم پیله بر متن
بهر خود چه میکنی اندازه کن
ستمکار درست مانند کرم ابریشم است این حشره در حقیقت با تنیدن تارهای بیشتر موجب هلاکت خویش را فراهم میکند
لذا انسان ظالم درست مانتد کرم ابریشم گرفتار ظلم خویش خواهد شد
**************************
مر ضعیفان را تو بیخصمی مدان
از نبی ذا جاء نصر الله خوان
ای انسان ستمگار هیچ وقت در این اندیشه نباش که ضعیفان بدون یاور هستند
بهر است برای درک این حقیقت به کلام خدای مهربان قران کریم مراجعه نمایی
مسایل السلوک
سوره مبارکه نصر به صراحت اشاره و تاکید بر این واقعیت دارد که خداوند بنا بر وعده خویش به ستمدیدگان صدر اسلام پیروزی واقعی بر ستمکاران را فرموده است
و این مهم در فتح مکه اتفاق افتاده است
***************************
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
ای ظالم حتی اگر قدرت تو مانند فیل نیز باشد خدای متعال قادر است مانند اصحاب فیل بوسیله پرندگان ابابیل تو را نابود و مقهور خویش سازد
مسایل السلوک
داستان فیل به نص صریح قران در سوره مبارکه ای به همبن در قران هست
الم کیف ربک ....الفیل...
خلاصه داستان اینکه پادشاهی ظالم قصد تخریب خانه خدا را داشت او به همراه سپاهی بزرگ که همه سوار بر فیل بودند به مکه حمله نمود
خدای بزرگ به ابابیل پرندگان بسیار نحیف دستور حمله به ان سپاه را صادر فرمودند هر پرنده مقدلری گل خشکیده که اتشین بود بر سر و صورت و بدن انان حمله و به مجرد اصابت به هلاکت میرسیدند
در عصر حاضر همه شاهد سقوط دیکتاتوران قدرتمندی بودیم که هر کدام مجهز به ارتشهای بسیار قوی بودند ولی اراده پروردگار به مجازات و عبرت فیصله گشته بودند هر کدام متواری و نهایتا در دخمه های بسیار تاریک و زیر پلهای بیابان دستگیر گشتند و به مجازات بدست رعیت خویش شدند تاریخ در هر زمانی گواه این حقیقت هست که ظلم پایدار نیست
مقوله ایست که
حکومتها به کافر باقی ماند اما به ستم هرگز
****************************
گر ضعیفی در زمین خواهد امان
غلغل افتد در سپاه آسمان
مظلومان و ستمدیدگان چنانچه ناله ای کنند از وخامت و عظمت ان ستم در بین ملکوتیان اسمان غلغله ای بر پا میشود
خداوند کریم میفرماید
انگاه که مظلومی مورد تعدی قرار گیرد و او رو به اسمان نماید و پناهگاهی جز من نداشته باشد عذاب الهی نازل خواهد شد
انبیا و اولیا بزرگتران مصداقان این حقیقت هستند
انان مظلومان قوم خویشند و انگاه که طاقت انان طاق گردید و دست به اسمان بلند نمودند
خدای قهار به خواسته انان از در اجابت وارد گردید و عذاب خویش را نازل فرمود
اللهم انی اعوذ بک من شر الظالمین
**********************
گر تو پیلی خصم تو از تو رمید
نک جزا طیرا ابابیلت رسید
ای ظالم حتی اگر قدرت تو مانند فیل نیز باشد خدای متعال قادر است مانند اصحاب فیل بوسیله پرندگان ابابیل تو را نابود و مقهور خویش سازد
مسایل السلوک
داستان فیل به نص صریح قران در سوره مبارکه ای به همبن در قران هست
الم کیف ربک ....الفیل...
خلاصه داستان اینکه پادشاهی ظالم قصد تخریب خانه خدا را داشت او به همراه سپاهی بزرگ که همه سوار بر فیل بودند به مکه حمله نمود
خدای بزرگ به ابابیل پرندگان بسیار نحیف دستور حمله به ان سپاه را صادر فرمودند هر پرنده مقدلری گل خشکیده که اتشین بود بر سر و صورت و بدن انان حمله و به مجرد اصابت به هلاکت میرسیدند
در عصر حاضر همه شاهد سقوط دیکتاتوران قدرتمندی بودیم که هر کدام مجهز به ارتشهای بسیار قوی بودند ولی اراده پروردگار به مجازات و عبرت فیصله گشته بودند هر کدام متواری و نهایتا در دخمه های بسیار تاریک و زیر پلهای بیابان دستگیر گشتند و به مجازات بدست رعیت خویش شدند تاریخ در هر زمانی گواه این حقیقت هست که ظلم پایدار نیست
مقوله ایست که
حکومتها به کافر باقی ماند اما به ستم هرگز
***************************
گر بدندانش گزی پر خون کنی
درد دندانت بگیرد چون کنی
مثلا چنانچه با دندانت مظلومی را جراحت وارد نمایی بموجب این تعدی دندانت اسیب بیند حال چه خواهی کرد
************************
شیر خود را دید در چه وز غلو
خویش را نشناخت آن دم از عدو
شیر حکایت از فرط خشم افراط نمود و بدین سبب قادر به تشخیص خود از دیگری نشد
مسایل السلوک
در اموزه های دینی خشم شهوتی خطرناک است قوه غضبیه عجیب باعث سلب اختیلر در افعال ادمی گردد خدای مهربان خوردندگان غیظ را محسن خطاب نموده
والکاظمین الغیظ و العافین من الناس ان الله یحب المحسنین
خوردن خشم و عفو کنندگان در هنگام انتقام جز نیکوکاران هستند و مورد محبت و پسند رب العالمین
***************************
عکس خود را او عدو خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
لذا شیر حکایت انعکاس خود در اب را دشمن پنداشت و ناگزیر بدان حمله ور گشت
****************************************
ای بسی ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان ای فلان
بسیار صفات رذیله ای که در افعال دیگران مشاهده میکتی همان صفت متجلی در رفتار توست
مسایل السلوک
یکی از تاکیدات الهی خویشتن دیدن است انسان عاقل پیش از جستن عیوب دیگران به رفع ان در خویش میپردازد
و یامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم
خدای کریم در این ایه مبارکه فرمود
امر به خوبی دیگران مینمایید در حالیکه خود را فراموس کرده اید
*********************
اندریشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو
شاید صفات بد نفاق و ستم و طغیان ذاتی توست که ان را در ایینه جمال دیگران میبینی
بقول معروف
کافر همه را به کیش خویش پندارد
************************
آن توی و آن زخم بر خود میزنی
بر خود آن دم تار لعنت میتنی
در واقع مشاهدات تو انعکاس صفات ذاتی توست و لعن و نفرین دیگران لعنت خودت میباشد
مسایل السلوک
در قران کریم بارها انسان دارای صفت مذموم مذمت گردیده مثلا در ایات فراوانی در نکوهش دروغ گویان تاکید گردیده
ویل للمکذبین
وای بر دروغ گویان
لذا قاری قران دروغ گو طبق همین امر به نفرین خویش نیز میپردازد
*********************
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
مشکل اینجاست که قادر به مشاهده حقیقی ان منکر در وجود خود نبستی چون اگر واقعا موقوف بدان بودی به مبارزه اقدام میکردی
***********************
حمله بر خود میکنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
ولی ای انسان ساده لوح حقیقت ماجرا اینست که در واقع با انتقاد از دیگران به تجسس در خویشتن پرداخته ای
***********************
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
اگر ادمی به حقیقت صفات ذاتی خویش اگاهی یابد واقف این مهم خواهد گشت که منبع انهمه زشتی و منیت و خودپرستی خود اوست
**************************
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آنکش دگر کس مینمود
شیر داستان موقعی متوجه شد که شیر اعماق چاه خودش نیست که خود گرفتار شده بود
مسایل السلوک
بیداری ماقبل گرفتاری سودمند است لذا در اموزه های دینی و اخلاقی بسیار تاکید شده است که میبایست ادمی از نعمت اندیشه بهره ببرد
و بقول معروف اخربین باشد نه اخور بین
و شخص عاقبت اندیش ابتدا اندیشه نهایت هر امری را اندیشه نماید
***************************
هر که دندان ضعیفی میکند
کار آن شیر غلطبین میکند
لذا با عنایت به نصایح مولانا هر فردی درصدد کندن دندان مظلومی براید
او سرنوشتی جز شیر حکایت نخواهد داشت
***************************
میببیند خال بد بر روی عم
عکس خال تست آن از عم مرم
مثلا اگر بر صورت عموی خویش لک زشتی را ببینی فرار نکن در واقع ان زشتی از نگاه توست
******************************
مومنان ایینه همدیگرند
این خبر می از پیمبر اورند
ان المومنین اخوه فاصلحوا بین اخویکم
مومنان برادران همدیگرند لذا بین همدیگر را اصلاح نمایید
سید عالم علیه السلام فرمود
المومن مراه المومن
مومن ایینه مومن است
مسایل السلوک
مومن دارای صفاتی است و مهمترین صفت حمیده او طلب خیرخواهی برای هخلوقات خداوند است
نه تنها انسان بلکه تمامی کاینات
اتفاقا دوستی دیشب خاطره ای را برایم تعریف نمود
که در مسیر سفر در بیابانها زن و مردی را دیدم در بیابان اطراف جاده چیزهایی را در بیابان پخش مکنند
کنجکاو شدم وقتی رفتند به محل مذکور رفتم مشاهده کردم جلو خانه موشها و مورچه ها را منظم بسته های کلوچه و احیل جات را باز نموده و برای استفاده پرندگان و چرندگان و خزندگان بیابان گذاشتند
و این نشانه مومن بودن است
**************************
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
جلوی دیدگانت شیشه ای تیره قرار داده ای به تبع ان نتیجه مشاهدات تو دیدن تیره همه عالم است
در عصر حاضر فرمایش مولانا کنایه از زدن عینک بدبینی به چشمان است که در محاورات امروزی معمولا استفاده میگردد
*************************
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش
چنانچه چشم باطنی تو تیره نیست پس تمامی ظلمت را از افعال و بینش خویش بدان
و زبان به نکوهش ومذمت خویش باز نما و دیگران را شماتت نکن
*****************************
مؤمن ار ینظر بنور الله نبود
غیب مؤمن را برهنه چون نمود
اولیا و انسان اهل باور اگر مسلح به نور الهی نبود امکان نداشت اطلاع بر غیب حاصل نماید
*****************************
چون که تو ینظر بنار الله بدی
در بدی از نیکوی غافل شدی
اگر مورد عذاب کوری باطنی قرار گرفتی و حجاب های اتشین خشم خداوند بر چشمانت احاطه نکرده پس چرا قادر به تفکیک نیک از بد نیستی؟
************************
اندک اندک آب بر آتش بزن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن
.
ای انسان اشرف مخلوقات لازم است به تدریج با عنایات الهی در بحر الطاف او ابی بر اتش درون خویش زنی
تا نهایتا اتش باطنییت به نور معنایی تبدیل گردد ای انسان غمگین
************************
تو بزن یا ربنا آب طهور
تا شود این نار عالم جمله نور
ای پروردگارم اب پاک خاموش کننده خویش را بر درون من بریز تا ذات اتشین من به نورانیت وصل و بندگی منتهی گردد
********************
آب دریا جمله در فرمان تست
آب و آتش ای خداوند آن تست
خدای مهربان اب دریاها در امر توست و اب و اتش مالکی جز تو ندارد
*******************************
گر تو خواهی اتش.اب خوش شود
ور نخواهی.اب هم اتش شود
ای مالک حقیقی چنانچه دستور دهی اتش به اب تبدیل گردد و اگر امر فرمایی اب به اتش
*****************************
این طلب در ما هم از ایجاد تست
رستن از بیداد یا رب داد تست
خدای حکیم طلب معنایی ما نشات گرفته از لطف توست و اگر از تعدی وگناه محفوظ ماندیم هم از عنایت است
*********************************
بی طلب.تو این طلب مان داده ای
بی شمار و حد .عطاها داده ای
در حالیکه تمامی سرمایه مادی و معنوی ما بدون طلب لطف کرده ای و عنایات تو بینهایت است
شير گفتش تو ز اسباب مرض
اين سبب گو خاص کاينستم غرض
شير گفت اي خرگوش دليل پريشاني تو چيست که هدف من استناع ان است
*****************************
گفت ان شير اتدرين چه ساکن است
اندرين قلعه ز افات ايمن است
خرگوش گفت محل زندگي ان شير همين چاه هست و بوسيله ان خويش را از بلاها و دشمنانش محفوظ داشته است
***************************
قعر چه بگزيد هر که عاقلست
زانک در خلوت صفاهاي دلست
مولانا بار ديگر به اموزه هاي عرفاني در غالب اين حکايت ميپردازد و به فضايل اعتکاف و خلوت اشاراتي دارد
لذا ميفرمايد بهتر است ادمي قعر چاهي يعني مکاني براي انزوا از مخلوق داشته باشد
زيرا که خلوت و همنشيني با خدا و دوري از اغيار موجب رقت و صفاي باطن ميگردد
***************************
ظلمت چه به که ظلمتهاي خلق
سر نبرد آنکس که گيرد پاي خلق
درون چه بهتر از تاريکيهاي اجتماع مخلوق است زيرا به سلامت حقيقي معنايي کسي نخواهد رسيد که گرفتار خلق گردد
مسايل السلوک
تاريکي خلوت بهتر از معاش رتي است که موجب ظلمت جان و ايمان گردد
حضور خلوت انس است و دوستات همه جمعند
خلوتي ممدوح است که انتهايش به مجالسات خلوتيان انس و محبت منجر شود
خلوت نفساني و غير شرعي خود موجب تاريکي است خداوند در قران دو مورد فضيلت مسيحيت بر يهوديت را رهبانيت و علم بيان ميفرمايد
زيرا رهبانيت و عدم تعلق به ماده موجب علاقه به معنا خواهد شد
پيامبر خلوت را بهتر از جمع بد دانسته اند
بقول معروف
دلا خو کن به تنهايي که از تنها بلا خيزد
سعادت انکسي دارد که از تنها بپرهيزد
***************************
گفت پيش آ زخمم او را قاهرست
تو ببين کان شير در چه حاضرست
شير از خرگوش درخواست نمود که در درون چاه نظري افکند زيرا مدعي هستم در قدرت و توان مافوق او هستم
***************************
گفت من سوزيدهام زان آتشي
تو مگر اندر بر خويشم کشي
خرگوش مدعي شد
تمام وجودم از هيبت و عظمت شير سوخته است لذا بهتر در معيت تو باشم و براي نيل به اين مقصود و اطمينان خاطر من را در اغوشت بگير
***************************
تا به پشت تو من اي کان کرم
چشم بگشايم بچه در بنگرم
زيرا در زير لواي حمايت تو که شير بسيار کريم و بزرگواري هستي من هم دلم قوي شود و جرات نگاه به اعماق چاه را داشته باشم
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 272
بازدید هفته : 387
بازدید ماه : 604
بازدید کل : 14395
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
