تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
بخش 105 – نالیدن ستون حنانه
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول
ستون حنانه از فراق حضرت رسول علیه السلام مانند صاحبان خرد ناله میکرد
مسایل السلوک
در مسجد النبی تنه درختی ستون مانند بود که حضرت رسول اکرم برای سخنرانی از ان بهره میبردند
تا اینکه به پیشنهاد یکی از صحابه برای این کار منبری ساخته شد
ستون مذکور که دیگر تکیه گاه سید علیه السلام نبود از سلب این فضیلت ناله ای حزن الودی را سر داد و از ان زمان ان درخت به ستون حنانه یعنی ناله کننده شهرت یافت
*****************************
گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون
پیامبر علیه السلام فرمودند چه میخواهی و مقصد از ناله چیست گفت ای فخر دو عالم و بهانه عشق جان اکنون در فراغت خون گشته است
****************************
مسندت من بودم از من تاختی
بر سر منبر تو مسند ساختی
تکیه گاه تو من بودم و به مدد من جولان سخنان نورانی مینمودی حال اکنون از منبر تکیه گاه ساخته ای
**************************
گفت خواهی که ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
حضرت فرمودند ایا دوست داری که از خدا بخواهم که تو را درخت خرمای تر و تازه نماید
تا مردم شرق و غرب عالم نیازمند خرمای تو باشند
*****************************
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد
یا خدای مهربان در ان ابد تو را درخت سرو بهشتی نماید تا به تبع ان طراوت و تازگی ابدی داشته باشی
مسایل السلوک
در عقبی مبحث خلود امری است مورد تاکید در ایات قران کریم اگر ادمی و هر مخلوقی بدان فضیلت نایل گردد به جاودانگی خواهد رسید
****************************
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
ستون حنانه گفت یا رسول الله (ص) من متقاضی بقای همیشگی هستم
پس ای ادمی تو در نیل به بقا و فنا اراده و طلب و عشق کمتر از یک چوب را حداقل داشته باش
*******************************
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین
پیامبر علیه السلام فرمودند تا ان ستون را چوناموات در زمین دفن نمودند
تا در روز حشر برای جزا انچه که تضمین شده فخر کاینات است مانند سایر انسانها حشر گردد
*****************************
تا بدانی هر که را یزدان بخواند
از همه کار جهان بی کار ماند
هر انکش تمام اموراتش بر اساس فرمان حق باشد او به درگاه الهی فرب خاصل نماید و به تبع ان نسبت به دنیا بر رغبت گردد
مسایل السلوک
عدم تعلق به ماده در مقربان و اسمانیان بموجب چشیدن حلاوت معنا است
بقول خواجه شیراز
لذت این می ندانی بخدا تا نچشی
****************************
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار
لذا انانیکه که هستیشان فقط ر
ضایت معبود است به وصال رسند و دیگر نسبت به امورات وادی محسوسات بی قید شوند
**************************
آنک او را نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او نالهٔ جماد
هر کس که سزاولر رازهای معبود نباشد او قادر به فهم و درک ناله های جمادات نخواهدبود
مسایل السلوک
مردان الهی به نص صریح قران ( و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم....) متفاوت از عوام ونامحرمان هستند و ذکر و سخن هستی را به گوش دل میشنوند
****************************
گوید آری نه ز دل بهر وفاق
تا نگویندش که هست اهل نفاق
انسان نامحرم در مجالست محرمان الهی تصنعا خویش را اگاه به حقیقت نشان میدهند تا مورد شماتت قرار نگیرند در حالیکه به نفاق دچار شوند
***************************
گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن
چنانچه جمادات به امر کن اگاهی نداشتند این مهم که انان اگاه به یاد خدایتد مردود میگشت
مسایل السلوک
امر کن منظور ایه مبارکه ( و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون)
است
****************************
صد هزاران ز اهل تقلید و نشان
افکندشان نیم وهمی در گمان
انانیکه که محرم به اسرار نیستند و اموراتشان مبتنی بر تقلید است و بر اساس نظریات گام بر میدارند همیشه در تزلزل عقیده هستند
و با کمترین اسیب و شبهه صدها هزار اهل تقلید به ورطه تردید و شک گرفتار شوند
********************************
که بظن تقلید و استدلالشان
قایمست و جمله پر و بالشان
زیرا اهل تقلید و استدلال سند و برهانشان گمان است و پر و بال پروازشان نیزگرفتار گمان است و اینگونه اندیشه هرگز در نیل به حقیقت موفق نباشد
****************************
شبههای انگیزد آن شیطان دون
در فتند این جمله کوران سرنگون
اهل گمان دچار فتنه شبهات شیطان گردند و نهایتا جملگی کور و سرنگون شوند
مسایل السلوک
ادمی از دو حالت خارج نیست یا مبتنی بر تقلید عمل مینماید یا بر اساس یقین و اهل ظن وگمان دچار وسواس و تردید هستند ولی اهل ایمان و یقین گرفتار تردید نمیشوند
*******************************
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
اهل تقلید درست شبیه افرادی هستند که پاهای مصنوعی و چوبین دارند و با اتکا بر ان حرکت میکنند لذا دچار اسیب خواهند گشت زیرا پای چوبین تکیه گاه خوبی نیست پس استدلالیان تکیه گاهی سست و بی ریشه را دارا هستند
مسایل السلوک
اهل ظن وگمان همیشه با کوچکترین شبهه ای ناتوان میشوند و انان در وادی سخت معنا به سنگلاخ های شک و تردید گرفتار شوند
*****************************
غیر آن قطب زمان دیدهور
کز ثباتش کوه گردد خیرهسر
غیر ان قطب دوران که صاحب بصیرت است و ثبات در عقیده و ایمان تا انجا که کوه با ان صلابت و استقامت در برابر یقین اولیا دچار تحیر گردد
*************************
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا
انسان استدلالی مانند کوری است که متکی بر عصا باشد تا در مواجه سنگریزه ها سقوط ننماید
**********************
آن سواری کو سپه را شد ظفر
اهل دین را کیست سلطان بصر
مولانا در این بیت سوالی را مطرح میکند و برای اگاهی مخاطب پاسخ را عنایت میکند
ان سواری که قدرت سعادت و کامیابی اهل دیانت را فراهم نماید کیست
پاسخ...ان صاحبان بینایی باطنی
**************************
با عصا کوران اگر ره دیدهاند
در پناه خلق روشندیدهاند
واقعیتی هست که اگر نابینایان میتوانتد به مقصد برسند تکیه بر مدد وکمک سایرین است
****************************
گر نه بینایان بدندی و شهان
جمله کوران مردهاندی در جهان
مولانا در این بخش جلیل بر این نکته مهم صحه میگذارد که اگر اهل بصیرت یعنی روشن ضمیران وادی معنا نبودند تمامی کوران یعنی همان اهل تقلید نابود میگشتند
مسایل السلوک
یک واقعیتی غیر قابل انکار به نصوص شرعیه میباشد که چنانچه وجود مقدس انبیا و اولیا همان محرمان و برگزیدگان نبود تمامی انسانیت در ورطه تردید وگمان به طوفان کفر گرفتار شده و هلاک میشدند
**************************
نه ز کوران کشت آید نه درود
نه عمارت نه تجارتها و سود
زیرا ادم کور توان کاشت و برداشت محصول را ندارد او نه قادر است عمارتی بنا کند و نه تجارتی را به منفعت برساند
مسایل السلوک
در دایره تکلیف معنایی مقوله ( الدنیا مزرعه الاخره) حقیقتی است اما چه کسانی میتوانند نسبت به زراعت معنوی کامیاب گردند و ان را به مرحله برداشت اخرت برساند همانا همان دانایان حقیقت اند یعنی کامل العقلان وادی نورانیت
**************************
گر نکردی رحمت و افضالتان
در شکستی چوب استدلالتان
ای انسانهای ناقص و بی معرفت به حقیقت این واقعیت را بپذیرید که اگر لطف خدا و رحمتش شما را احاطه نمیکرد یقینا این عصای استدلالتان در هم میشکست
*****************************
این عصا چه بود قیاسات و دلیل
آن عصا که دادشان بینا جلیل
مراد از عصا چیست؟ همان قیاسات و برهانهای اهل ظاهر است
حال چه کسی این براهین را عنایت کرد؟ خدای جلیل
مسایل السلوک
در این خصوص شارحی زیبا فرمود
قیاس مجموعه گفتار تشکیل شده از چند قضیه که هر گاه مسلم و جازم شمرده شود اثبات قضیه ای دیگر را به دنبال خواهد داشت
مثلا سعید انسان است .هر انسانی که می میمرد .پس سعید است
دکتر زمانی
**************************
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصا را خرد بشکن ای ضریر
ای نابینا به حقیقت و تکیه کننده به عصا یعنی همان دلایل یک نصیحت از من بشنو و ان اینکه هر گاه دلایل و استدلالات شما موجب اختلاف و نفرت گردید ان عصا را بشکن که هرگز تکیه گاه خوبی نیست
مسایل السلوک
در منقبت شیخ الااسلام ابن تیمییه امده است که شبی در مسجد هنگام نماز تراویح مجادله مردم را مشاهده کرد
پرسید علت چیست
گفتند ما اختلاف در تعداد رکعات نماز داریم بعضی معتقد به هشت رکعت و بعضی معتقد به بیست رکعت هستیم و این باعث جدل ومناقشه گشته
شیخ پرسید هشت و بیست رکعت بلحاط شرعی چیست
پاسخ دادند هر دو سنت است
ایشان پرسیدند اتحاد و محبت و الفت در شرع چه جایگاهی دارد
گفتند واجب است
فرمود سنتی که موجب زایل شدن واجبی گردد بهتر انجام نشود
لذا اصلا تراویح نخوانید اما اختلاف نداشته باشید که ان واحب است
واعتصموا بحبل الله جمیعاو لا تفرقوا
**************************
او عصاتان داد تا پیش آمدیت
آن عصا از خشم هم بر وی زدیت
خدای مهربان دلایل و برهانها را عنایت فرمود تا چراغ راه و عصای شما در طی طریق معنا باشد
ولی شما ان را بر سر حق کوفتید
***************************
حلقهٔ کوران به چه کار اندرید
دیدبان را در میانه آورید
ای اهل تقلید و ای جماعت کور تا کی اینگونه ادامه خواهید داد؟
فردی کامل و صاحب بصیرت و اولیای واصل را بیابید و او را وارد میدان نمایید تا مسیر حق و درست را به شما نشان دهد
************************
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کادم چهها دید از عصا
استدلا ل های فلسفی و عقلی را رها کن و به قران کلام وحی و راهنمای سعادت بشر تکیه کن و نگاه عمیق نما که چطور ادم علیه السلام عصیان نمود و دچار خسران شد
مسایل السلوک
ایه ۱۲۱ سوره طه ( و عصی ادم ربه فغوی)
و ادم فرمان پروردگار خویش را انجام نداد و نومید گشت
در قضیه عصیان ادم همین دلایل عقلانی او را دچار لغزش نمود زیرا ادم علیه السلام در جنبه تحریمی و تنزیهی موضوع مشکل پیدا نمود
*********************
معجزهٔ موسی و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن با خبر
به معجزات دو نبی موسی و حضرت احمد علیهما السلام به دیده معنایی نگاه کن
چطور عصا اژدها و ستون حنانه در نالیدن همچون صاحبان عقول عمل نمودند
****************************
از عصا ماری و از استن حنین
پنج نوبت میزنند از بهر دین
از عصای موسی ماری پدید اید و از ستون مسجد النبی علیه السلام ناله و زاری و از مناره مسجد هر روز پنج نوبت ندای توحید و رستگاری برای دیانت در والای بندگی و نیایش اذان گفته میشود
*****************************
گرنه نامعقول بودی این مزه
کی بدی حاجت به چندین معجزه
دلیل بر وجوب اعجاز انبیا همان مجهول و نامعلوم بودن شیرینی و حلاوت شرع مقدس و دیانت و طریقت و تمامی وادی حقیقت است
هر چه نامعقول است عقلش می خورد
بی بیان معجزه بی جر ومد
زیرا تمامی معقولات بدون نیاز به معحزه قابل پذیرش است و نیاز به جر و جدل و مناقشه نیست
**************************
این طریق بکر نامعقول بین
در دل هر مقبلی مقبول بین
این طریق ناب از دیدگاه اهل استدلال شاید نقض گردد و نامعقول حکم گردد
اما از دیدگاه اهل قبول و حقیقت جویان حتما مورد پذیرش است
*******************************
همچنان کز بیم ادم.دیو و دد
در جزایرها رمیدند از حسد
درست مانند ابلیس و وحوش از ترس ادمی به جزایر پناه می اورند و این نیز از حسد نشات میگیرد
*******************************
هم ز بیم معجزات انبیا
سر کشیده منکران زیر گیا
مثلا حق ستیزان ومنکران ناچارا از بیم اعجاز انبیا و شکست حاصله از ان سر را در زیر گیاهان پنهان میکنند
**************************
تا به ناموس مسلمانی زیند
در تسلس تا ندانی که کیند
و این فعل بیشتر از نفاق نشات گیرد تا در پناه مسلمانان به حرمت زندگی نمایند و خود را با تسلس مسلمان نشان دهند تا از اعتراض در امنیت قرار داشته باشند
*********************************
همچو قلابان بر آن نقد تباه
نقره میمالند و نام پادشاه
اینان شبیه ان جاعلان سکه های رایج اند تا با اب نقره و حک نام حاکمان سکه تقلبی را در بین عموم رواج دهند
************************************
ظاهر الفاظشان.توحید و شرع
باطن ان.همچو در نان.تخم صرع
و نشانه این تسلس الفاظی به ظاهر اراسته به شرع و دیانت است و در باطن مملو از گمراهی است دقیقا مانند نان پخته شده الوده به تخم بدمزه صرع
***************************
فلسفی را زهره نه تا دم زند
دم زند دین حقش بر هم زند
اهل فلسفه توان و جرات ستیز با دیانت را ندارند زیرا قدرت شرع موجب تباهی انان خواهد شد
************************************
دست و پای او جماد و جان او
هر چه گوید.ان دو در فرمان او
دست و پای او که در واقع نقش جماد را دارا میباشند مطیع امر جان هستند
******************************
با زبان گر چه تهمت مینهند
دست و پاهاشان گواهی میدهند
اهل انکار به زبان چیزی را گویند که اعضا بویژه دست و پا خلاف ان گواهی میدهند
در ایه مبارکه ۶۵ سوره یس
و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون
مسایل السلوک
خلاصه دو بیت اخیر اینکه گر چه اهل انکار منکر حقیقت و دیانتند اما فطرت انان که بر اصل خداجویی و حقیقت گویی خلق شده است تابع امر خالقند و بر حقانیت حضرت خدای خالق حکیم شهادت دهند
باطن ادمی و فطرت و یا وجدان او چیزی را نهیب میزند که در زبان و افعال منکران خلاف ان مشاهده میگردد
پایان بخش ۱۰۵
بیت ۲۱۵۳
بخش ۱۰۴- در خواب گفتن هاتف مر عمر را
بیت ۲۱۰۴
ان زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
در همین زمان خداوند سبحان بر سیدنا فاروق اعظم خوابی را غالب نمود
تا حدی که توان مقابله وی سلب شده بود
*************************************
در عجب افتاد کین معهود نیست
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
شگفت زده شد زیرا این موقع خواب غیر معمول بود
لذا فهمید که این رویا از عالم غیب است و دارای مقصد و حکمت است
*******************************
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق ندا جانش شنید
سر را بر زمین گذاشت و به خواب رفت و در رویا مشاهده نمود که از جانب خداوند حکیم ندای ملکوتی شنید
مسایل السلوک
خواب بر دو گونه است احلام پریشان که بنا بر غفلت و وسواس شیطانی بر ادمی غالب اید و این نوع رویا بلحاظ شرعی فاقد اعتبار است
اما رویای صادقانه که در شرع مقدس بدان پرداخته شده برای کاملین انبیا و اولیا دارای پیام الهی است و دارای حکمت و خواب صادقانه عوام نیز حکمت امیز است و باید شخصی کامل و متخصص این امر به تاویل ان پردازد
در قران مبحث خواب در ایات مبارک بدان اشاره شده است و مشهورترین ان خواب یوسف علیه السلام و تعبیر یعقوب نبی علیه السلام بر ان و تاثیر ان بر اتفاقات اینده قابل تامل است
*************************************
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
عمر ان ندایی را شنید که اصل تمام نداهاست زیرا ندای حقیقی همان الهام و وحی خداوند است و مابقی نداهها در قیاس با ان بی ارزش است
********************************
ترک و کرد و پارسیگو و عرب
فهم کرده آن ندا بیگوش و لب
ندای ملکوتی را ترک و کرد و فارس وعرب میفهمپ و ان ندایی است که نیازمند گوش و لب نیست
مسایل السلوک
ندای الهی را هر کسی با هر نژادی و زبانی درک و فهم می نماید تنها لازمه ان تقوا ومحرم اسرار الهی بودن است
کلکم لاادم و ادم لتراب ان امرمکمعندالله اتقاکم
*****************************
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
ندای الهی را نه تنها ترک و تاجیک و زنگی فهم می نمایند بلکه سنک و چوب و سایر مخلوقات نیز درک میکنند
**************************************
هر دمی از وی همیآید الست
جوهر و اعراض میگردند هست
خدای مهربان هر لحظه ندای الست بربکم را میفرماید و به تبع ان ذات و عرض و تمامی کاینات به مرحله تجلی و هستی ظهور می یابند
مسایل السلوک
خداوند کریم انگاه که ارواح همه انسانها را خلق فرمود
سوال کرد ( الست بربکم)
ایا خدای شما نیستم و همه متفق القول اعتراف نمودیم ( قالوا بلی)
اری تو خالق و رب ما هستی
**********************************
گر نمیآید بلی زیشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
ظاهرا ان ندا شنیده نمیشود ولی همین انتقال از ازل به وادی دنیا خود دلیلی محکمی بر ان امر است
مسایل السلوک
واقعه اقرار به ذات الهی امری است ازلی و ملکوتی در میدان ماده بلحاظ غلبه دنیا بر معنا ان حقیقت در ذهن ادمی به نسیان رسیده است اگر فرد بتواند در ازمون ماده فایق اید انگاه هوش ملکوتی او قدرت بازسازی و فهم ازل را پیدا خواهد کرد
***********************************
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصهای هشدار خوب
تمامی انچه در خصوص درک ایات تکوینی عنوان نمودم بر اساس حکایتی واقعی در ادامه گوش نما
پایان بخش ۱۰۴
بیت ۲۱۱۲
*****************************
بخش 103 – بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن
مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
نوازنده تاری بود که از صدای دلنشین جهانی مسرور میگشت و بواسطه لحن و نغمات وی خیالات شگفت انگیزی برای شنونده حاصل میگشت
***************************
از نوایش مرغ دل پران شدی
وز صدایش هوش جان حیران شدی
مرغ دل ادم از نوای خوش او پران میشد و از استماع اوازش جان ادمی متحیر میگشت
******************************
چون بر امد روزگار و.پیر شد
باز جانش از عجز.پشه گیر شد
چون به نهایت عمر رسید و از شدت ناتوانی عاجز گشت
********************************
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم.همچون پالدم
مانند خمره مدور و گوژ پشت کمر او خمیده بود و ابروان او نیز مانتد پالدم حیوان بر روی چشمانش سایه افکتده بود
*********************************
گشت آواز لطیف جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
اواز خوش و پر از لطافت نواز ش دهنده روح که موجب حسادت میشد دیگر زشت بود و مورد اقبال کسی قرار نمی گرفت
****************************
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
اوازی که مورد حسادت زهره شده بود دیگر شبیه صدای الاغ کهنسال بود
**********************************
خود کدامین خوش که ان ناخوش نشد
یا کدامین سقف.کان مفرش نشد؟
هیچ خوشی نیست که نهایتا ناخوش نگردد و هیچ سقفی نیست که سرانجام فرو نریزد
********************************
غیر آواز عزیزان در صدور
که بود از عکس دمشان نفخ صور
فقط اواز اسمانیان است که هیچ گاه از رونق نیفتد و دم و نفس ان قدسیان همچون نفخه اسرافیل است که هر لحظه گرمتر میشود
***************************
اندرونی کاندرونها مست ازوست
نیستی کین هستهامان هست ازوست
سیرت ناقصین مملو از عشق شده از اثر مستی کاملین و فنای ان در وادی معنا موجب هستی ما میگردد
********************************
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
موجودیت اولیای الهی کهربایی است انان جاذب اهل دلند و در نغمات انان لذت وحی و الهام و راز است
*******************************
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رغیف
مطرب پیر در نهایت عمر به مرحله ای رسیده بود که دیگر برای یک گرده نان نیز نیازمند شده بود
**************************************
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
لطف ها کردی خدایا با کسی
الهی تو به من لطف ها نمودی و درازی عمر من نشان از محبت توست خدایا چقدر به بنده ای ضعیف عنایت داری؟
***************************
معصیت ورزیدهام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
من در عمر هفتاده ساله خلاف امر تو عمل کردم ولی در عوض تو فقط محبت نمودی
************************************
نیست کسب .امروز مهمان توام
چنگ.بهر تو میزنم .ان توام
اکنون هیچ درامدی ندارم و به درگاه تو پناه اورده ام لذا تصمیم دارم بعد هفتاد سال یک بار نیز که شده برای رضای تو بنوازم
*******************************
چنگ را برداشت و شد اللهجو
سوی گورستان یثرب آهگو
چنگ خویش رل برداشت و اواز الله الله را سر داد و در اوج طلب الهی بسوی قبرستان مدینه حرکت کرد
***********************************
گفت خواهم که حق ابریشم بها
کو به نیکویی پذیرد قلب ها
او به ضمیر دلها اگاه است پس مزد نوازندگی خویش را از او طلب میکنم
**************************************
چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
چنگ بسیار زد تا حدی که از سوز و گداز حاصله از ان حالات وجد الهی اشک از چشمانش سرازیر گشت
پس چنگ را زیر سر نهاد و به خواب عمیقی فرو رفت
****************************
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
لذا مطرب چنگی به خواب عمیقی فرو رفت و در عالم خواب مرغ جانش از حبس جسم رها گشت و از چنگ و چنگی فارغ شد و در واقع از هر دو خلاصی یافت
*************************************
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحرای جان
او از زندان جسم و الام او رهایی یافت و در عالم ساده و مصفای ملکوت و وادی بینهایت روح و جان رهسپار گردید
مسایل السلوک
جهان ماده مقدمه ایست برای نیل به عالم معنا بشرطی که در دنیای مادی در دایره تکلیف امر الهی را بر هر امری ترجیح دهیم
تکلیف را خالصانه و عاشفانه باید عامل بود نه از روی رفع تکلیف
*****************************
جان او آنجا سرایان ماجرا
کاندرین جا گر بماندندی مرا
جان چنگی در وادی تجرید حکایاتی را سیر میکرد
لذا ارزو میکرد ایکاش در همان لطف توقف داشت و هیچگاه به جهان مادی بر نمیگشت
************************
خوش بدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لالهزار
در این باغ معنا و بهار حقیقت ملکوتی جانم مسرور بود و مست صحرای عشق بودم و گلستان غیبی حق را می دیدم
****************************
بی پر و بی پا سفر میکردمی
بی لب و دندان شکر میخوردمی
دوست داشتم در عالم ملکوتی بی و سر و بی پا سیر داشتم و بدون لب و دندان از حلاوتش بهره میبردم
**********************************
ذکر و فکری.فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ.لاغ
دوست داشتم ذکر و فکری را خداوند عنایت میکرد تا به تبع ان از دردسرهای عالم مادی راحت میشدم
و با اهل معنا در ملکوت به لاغ و شوخی اوقات میگذراندم
******************************
چشم بسته عالمی میدیدمی
ورد و ریحان بی کفی میچیدمی
بدون نیاز به چشم جسم عالمی بینهایت را رویت میکردم و بی دست به چیدن گل و ریحان میپرداختم
**************************
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی شراب و مغتسل
در جذبات حقیقت ان پیر چنگی خوانده شده مانند یعقوب علیه السلام غرق بحر عسل معنا بود
***************************
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنج ها چون نور شرق
ایوب نبی علیه السلام از برکت ان چشمه خدایی از پا تا به سر مورد عنایت و لطف قرار گرفت و پاک شد
*******************************
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم برخ
اگر حجم کتاب الهی مثنوی به وسعت افلاک بود باز هم توان شرح ان حقیقت را نداشت و نیم پاره ای را بیشتر گنجایش بیان پیدا نمیکرد
**************************
کان زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
این و زمین و اسمان دنیا با تمام وسعت مادی خویش بسیار تنک می نماید و دلم را پاره پاره میکند
******************************
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پر و بالم را گشود
ان عالمی که در وادی رویا بر من کشف گردید بنا بر ظرفیت و فراخی خویش پر و بال سیرم را باز کرد
****************************
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظهای آنجا بدی
اگر عالم معنا حقیقت ان برای همگان کشف میشد کمتر کسی بود که میل به زندگی در دنیا را میداشت
*****************************
امر میآمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
از عالم امر خطاب به مطرب چنگی امر شد که استمرار در طمع حقیقت نداشته باش حال که خار تعلق مادی از قلبت خارج شده برو و هیچ ترسی از دنیا نداشته باش
********************************
مول مولی میزد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او
روح ملکوتی پیر چنگی در وادی معنا سیر نمود و در میدان حقیقت و رحمت و نیکویی چشم انتظار بود
پایان بخش ۱۰۳
بیت ۲۱۰۳
بخش ۱۰۲-پرسیدن صدیقه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه وسلم
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود
حکمت باران امروزین چه بود
حضرت صدیقه گفت ای برگزیده و بهانه هستی حکمت و راز باران امروز چیست
*********************************
این ز بارانهای رحمت بود یا
بهر تهدیدست و عدل کبریا
این باران رحمت پروردگاار بود یا باران عذاب از دایره عدل کبریایی حق
*********************************
این از آن لطف بهاریات بود
یا ز پاییزی پر آفات بود
ایا از الطاف و سرسبزی بهار بود یا از نوع باران پر افت و ضرر پاییز
**************************
گفت این از بهر تسکین غمست
کز مصیبت بر نژاد آدمست
سید عالم فرمودند
این باران غیبی بود برای زدودن اندوه ان غمی که بر نسل ادم در وادی تقدیر رقم میخورد
مسایل السلوک
ادمی به نص صریح قران در ایات متعدد میبایست غم و اندوه را تجربه نماید
لقد خلقنا الانسان فی کبد
اما الطاف الهی در تسکین الام باران غیبی است تا بموجب ان صبر وی تعالی یابد
اصطلاحی است عامیانه اما بسیار دقیق تحت این عنوان که اگر خدا مصیبی میدهد صبر ان را نیز عنایت میکند
شکیبایی انسان اثر همان عنایت حق است
در جنگ احد در اوج سختی حاصله از جهاد خدای مهربان بارانی را نازل نمود تا تاثیرات سکون و ارامش ان برای صحابه تجدید قوا باشد
شاید هر کدام از ما ارامش بعد طوفانهای زندگی را تجربه کرده باشیم
اللهم اسلک موحبات رحمتک
******************************
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی در فتادی و کمی
اگر ادمی در دایره تقدیر ثابت بود و در اتش بلاها می ماند به زوال و خرابی رو مینمود
مسایل السلوک
حالت قبض و بسط ادمی محدود و مقطعی است زیرا ادمی طاقت در استمرار ان را دارا نیست
************************************
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
مثلا اگر صفت حرص ادمی سلب میگردید نظام کاینات مختل میگشت و به تبع ادم نسل انسان رو به نابودی میرفت
***********************************
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
ستون ومایه بقا بقا هستی غفلت است و علت بقا و رونق نیز ریشه در سهو ونسیان دارد
مسایل السلوک
غفلت در عاقبت و عدم اندیشه به مرگ باعث رونق دنیا است زیرا اگر این حقیقت در نهاد بشر نبود نظام تلاش و اختراعات و ابداعات کاملا نابود میشد
********************************
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
صفت بیداری از عالم معنا و ملکوت است و اگر ادمی عقل معاد وی بر عقل معاش او غالب گردد حقیقت پستی دنیا بر او اشکار گردد
مسایل السلوک
عدم تعلق ماده در نزد مقربان و اسمانیان حقیقت همین مطلب مورد اشاره است
اگر مقربی خویش را ضامن اهویی نماید و چنانچه صدیق اکبر کل هستی خویش را اتفاق نماید کاری صعب نیست بلکه امری است ملکوتی به تبع پشت پا زدن به دنیا حاصل گردد
*****************************************
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
اگاهی لاهوتی و معنایی در مثل مانند خورشید است و تعلق به دنیا شبیه یخ و حقیقت دنیا نیز لجن و وسخ ( چرک کثیف) است
*****************************
زان جهان اندک ترشح میرسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
هوشیاری کم عوام عنایت حق از ترشح عالم معنا است
تا حرص ادمی غالب نگردد و توازن برقرار شود
مسایل السلوک
عقل مجرد واسمانی اندک ادمی موجب همین اعمال حسنه اندک است و انانیکه کخ به فزونی ان متناسب با گنجایش خویش تصرف یابند به همان نسبت کاینات تعلق را از دست دهند
**********************************
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند در این دنیا نه عیب
*************************************
این ندارد حد سوی آغاز رو
سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
سخن گفتن در این وادی بینهایت است لذا بهتر است به داستان مطرب عودت نماییم
پایان بخش ۱۰۲
بخش ۱۰۱-
شرح مثنوی حدیث سید عالم (ع)
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
حضرت رسول فرمودند ای انسانها از نسیم خنک بهاری خویش را نپوشانید
**********************************
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
زیرا ان نسیم با روح و روان شما چنان معامعله میکند که در موسم نوروز بهار با اشجار می نماید
***********************************
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
اما از عواقب سوز و سرمای زمستان فرار کنید زیرا به چنان مصیبتی گرفتار ایید که در موسم خزان طبیعت و درختان بدان دچار گردند
******************************
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
روایت کنندگان علوم ظاهری از صورت حدیث برداشت سطحی نموده اند
و به تبع ان نیز در وادی صورت قانع شدند
مسایل السلوک
در درایره هستی هر مخلوقی دارای صورتی ظاهری وحقیقتی باطنی است
علمای ظاهر گرفتار صورت مطلب هستند زیرا از حقیقت ان غافل اند اما اسمانیان به اذن الهی به سیرت و حقیقت هر امری واقف شوند
به همین منظور مولانا فرمود
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
***************************
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
اهل ظاهر از حقیقت جان بیخبرند انان در واقع کوه را مشاهده میکنند اما ذخایر ان را نمیدانند
********************************
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
در ان روایت مبارک منظوذ از خزان هوای نفس اماره و امیال مادی است
اما تفکر و اندیشه رحمانی و حقیقت جان ادمی در واقع بهار و لطافت و سرسبزی انست
*****************************
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
ای انسان تو را اندیشه جزوی عطایی از جانب حق میباشد لذا برای نیل به کمالو حقیقت معنا باید در جستجوی انسانی کامل و مقرب باشی
*******************************
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
ای مرید عقل ناقص تو در مجالست ان نفس رحمانی به کمال خواهد رسید
زیرا مراد یعنی اولیا الله بر نفس سرکش مرید زنجیری خواهند بست
*****************************
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
مخلص کلام اینکه اگر شرح وتفسیری بر ان بنماییم این حقیقت است که انفاس قدسی مردان اسمانی نقش بهار و لطافت و سرسبزی را دارا میباشند
***********************************
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
لذا برای نیل به عروج میبایست از تمامی فرامین پیر و مرشد چه نوازش و نکوهش اندوهی بخویش راه ندهی
زیرا انان مددکار دیانت و راهنمای باور و عقیده مریدانند
مسایل السلوک
حکایتی در منقبت امام صادق علیه السلام که از یکی از مریدانش به صفات منکر چون نفاق و فسق یاد میکرد
در حالیکه ان مرید همیشه از بزرگی ایشان میگفت به محض شنیدن سخنان امام به مدینه مشرف شد و علت را جویا شد
امام فرمودند دشمان دنبال مریدان من بودند و تونیز بلحاظ عرض ارادت به من در معرض خطر بودی لذا با این تدبیر کمکت نمودم
لذا نرم و درشت مردان الهی در شان مرید دارای حکمتی پنهانی است
در واقع
تومو میبینی وما پیچش مو
**************************************
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
لذا فرمایشات گرم و سرد مردان الهی را تاویل به خیر نما
تا به تبع ان در تحت حمایت و تربیت انان از تمامی افات در امان باشی
مسایل السلوک
و عسی ان تکرهوا شی .
خدای مهربان در قران میفرماید چه بسا خیلی چیزها را شما شر بدانید در حالیکه خیر است
و چه بسا خیلی موارد را خیر بدانی و ان شر باشد خدا میداند و شما نمیدانید
پس دوستان الهی نیز با تجلی این صفت در خیر و شر مرید تصمیم الهی گیرند تا خیر و سعادت دنیا و اخرت نصیب گردد
**************************************
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
تمام گرم و سرد کاملین نسبت به مرید عین بهار است و موجب صداقت و باور و اموزش و تربیت عبدیت است
********************************
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
زیرا از تربیت مراد بندگی حاصل گردد و عبدیت باعث رشد و تعالی روح شود
زیرا این جواهر ومروارید موجب تعالی دریای بینهایت روح گردد
***********************************
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود
بر دل و روح و روان مردان الهی هزاران اندوه است اگر در بستان اهل معنا خلا وکاستی نمود یابد
پایان بخش ۱۰۱
بیت ۲۰۳۴
بخش ۱۰۰- تفسیر بیت حکم رضی الله عنه
بیت۰۳۵ ۲
غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
ابر و اب اسمان ملکوتی و عالم معنا متفاوت از جهان ماده است زیرا برای عالم غیب اسمان و خورشید دیگر وجود دارد
مسایل السلوک
خداوند کریم در خصوص ایمان به غیب در اول سورا مبارکه تاکید فرموده است
الذین یومنون بالغیب
غیب عالم ماورا یا ملکوت است خدا فرستگان ارواح بهشت و دوزخ و....همه را غیب گویند و باور به ان شرط ایمان است
به نص صریح ایه قران کسی را بر ان اطلاع مستقل نیست اما به نص قران در سوره مبارکه جن ایه اخر خداوند فرمود
هیچ را بر غیب اطلاع نیست مگر به امر او از جمله رسول
که تصرف ادمی بر غیب دانستن داشتن صفت غیب نیست بلکه داشتن صفت اطلاع بر غیب است و ان به اراده حق هست و ادمی را به وحی و الهام به بخش یا مواردی از ان اگاهی حاصل گردد
****************************
ناید آن الا که بر خاصان پدید
باقیان فی لبس من خلق جدید
جهان غیب به اذن الهی بر خواص الهی کشف گردد و مابقی مخلوف از ان اگاهی ندارند
*********************************
هست باران از پی پروردگی
هست باران از پی پژمردگی
باران دو گونه است یک نوع برای رشد و نمو و حیات بخشی است و نوع دیگر برای پژمردگی و پریشانی است
*************************
نفع باران بهاران بوالعجب
باغ را باران پاییزی چو تب
باران هنگام بهار مفید است وموجب مسرت اما باران پاییز باعث بیماری و سوزندگی
مسایل السلوک
در اموزه های عرفانی بارش رحمت و فیض را تشبیه به باران بهاری نموده اند و باران پاییزی را قهر و خشم الهی بر گناهکاران
******************************
آن بهاری نازپروردش کند
وین خزانی ناخوش و زردش کند
بارش هنگام بهار طراوات و سرسبزی طبیعت را با ناز و غمزه موجب گردد و بارش پاییزی زردی و افسردگی درختان و نباتات را به همراه دارد
******************************
همچنین سرما و باد و آفتاب
بر تفاوت دان و سررشته بیاب
به قیاس الطاف بهاری از خزان و سرما و باد و افتاب ان نیز فهم نما تا بدین طریق مشکلت حل گردد
*****************************
همچنین در غیب انواعست این
در زیان و سود و در ربح و غبین
همانطور که در جهان ماده بارانها گوناگون است در وادی ملکوت نیز بارشها متفاوت است و به تبع ان ماحصل ان در فایده و ضرر ادمی فرق دارد
********************************
این دم ابدال باشد زان بهار
در دل و جان روید از وی سبزهزار
انفاس قدسی مردان الهی از تاثیرات معنایی ان باران غیبی است که موجب رویش سرزندگی و تعالی عروج در روح انان میشود
****************************
فعل باران بهاری با درخت
آید از انفاسشان در نیکبخت
دم و نفس مردان اسمانی چنان وجود مرید ناقص را بهاری خواهد کرد که بهار طبیعت را
************************************
گر درخت خشک باشد در مکان
عیب ان از باد جان افزا مدان
چنانچه اگر در هر نقطه ای درختی خشک و بی بهره یافتی تقصیر از ریشه و ذات درخت است و علت ان از باران نیست
مسایل السلوک
مراد از درخت خشکیده ادم الوده به معصیت است الا باران ایات الهی و وجود انبیا و اولیا و کتاب و مشاعر الهی و تاثیرات ان در عالم هستی غیر قابل انکار هست
بقول معروف
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
باد کار خویش کرد و بر وزید
آنک جانی داشت بر جانش گزید
باد در وزش بر همه کاینات یکسان میوزد و الطاف مقربان نیز شامل حال همه میگردد
ولی تنها اهل استعداد و معرفت ان را درک و فهم نمایند
بیت ۲۰۱۲
قصه سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه و سلم
مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
روزی سید عالم برای تشییع جنازه صحابه ای به گورستان رفت
**********************************
خاک را در گور او اکنده کرد
زیر خاک ان دانه اش را زنده کرد
سید عالم علیه السلام خاک را در قبر او ریخت و در واقع او را دفن نمود و دانه حقیقت وجود او را برای رشد و زندگانی مجددا کاشت
*******************************
این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کردهاند از خاکدان
درختان شبیه انسانها هستند که دستان خویش را بسوی اسمان بلند نموده اند
مسایل السلوک
مرحله کاشت و داشت و برداشت نمونه ایست از رستاخیز .
ادمی با اندکی تامل متوجه خواهد داشت این ایات بزرگ در دایره هستی چقدر ظریفانه ادمی را بسوی مرگ و بعثت و قیامت وی تذکر میدهند
*****************************
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وانک گوشستش عبارت میکنند
درختان صدها پند و اشاره با زبانی گویا برای ادمی هستند
اما این حقیقت را کسی فهم خواهد نمود که گوش و هوش باطنی او بیدار باشد
*******************************************
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
زبان سبز و دستان گشوده اشجار که در واقع بحالت نیاییش بسوی اسمان دراز گشته اند
از سیرت خاک اسراری را بیان میکنند و راز بزرگ ان زنده شدن بعد از مرگ و مشاهده نتیجه ان است
***************************
همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
درختان در هنگام زمستان مانند بط سر خویش را در درون اب برده اند ولی در وقت بهار مانند طاوسان خیلی زیبا جلوه کنند ولی در خزان دوباره شبیه کلاغ سیاه و کدر شوند
*******************************
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
خدای بزرگ گر چه در زمستان انان را زندانی مینماید اما همان کلاغان مجددا در بهار به طاوس تبدیل گردند
**************************************
در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زنده شان کرد از بهار و داد برگ
خداوند حکیم گر چه در وقت زمستان مرگ را غالب انان نماید اما در در وقت بهار زندگانی ای زیبا بخشد که شکوفه و برگ و میوه ماحصل ان است
********************************
منکران گویند خود هست این قدیم
این چرا بندیم بر رب کریم
اهل انکار گویند این از قوانین تکوینی است و از قدیم بوده است چرا باید به خدای بخشبنده و باکرامت منسوب شود
******************************
کوری ایشان .درون دوستان
حق برویانید باغ و بوستان
ولی به کوری چشم اهل انکار خدای مهربان در درون اهل معرفت چمنزاری زیبا از درک و فهم حقیقت خلق نموده است
*****************************
هر گلی کاندر درون بویا بود
آن گل از اسرار کل گویا بود
گلهای درونی ادم کامل عطر و بویی خوش از اسرار الهی را به مشام اهل دل میرساند
*******************************************
بوی ایشان.زغم انف منکران
گرد عالم می رود پرده دران
رایحه خوش اهل معرفت برای مالیدن دماغ اهل انکار بخاک در سراسر هستی پرده از رازها بر میدارند
************************************
منکران همچون جعل زان بوی گل
یا چو نازک مغز در بانگ دهل
اهل انکار درست مانند جعل ( سرگین خوار) از رایحه معنایی گلهای اسمانی گریزانند یا درست مانند کسی که بیماری عصبی دلرد و از صدای وحشتناک دهل پرهیز می نماید
********************************
خویشتن مشغول میسازند و غرق
چشم میدزدند ازین لمعان برق
دشمنان اولیا الله عامدا خودشان را به امورات دنیوی مشغول سازند تا نسبت به رازهای مردان الهی بی اعتنا باشند
لذا چشمان خویش را بسته نمایند تا انوار الهی را مشاهده ننمایند
***************************
چشم میدزدند و آنجا چشم نی
چشم آن باشد که بیند مامنی
انان تعمدا چشمان خویش را میبندند و در حقیقت چشم ندارند زیرا چشم واقعی ان دیده ای است که ملجا الهی را مشاهده نماید
****************************
چون ز گورستان پیمبر باز گشت
سوی صدیقه شد و همراز گشت
مولانا محددا به حکایت مراجعه مینماید
چون سیدعالم علیه السلام از قبرستان مراجعت نمودند و نزد عایشه صدیقه رفتند و با او اسرار را نجوا میکردند
*********************************
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد
پیش امد دست بر وی می نهاد
تا که چشمان صدیقه بر جمال مبارک حضرت افتاد جلو امد و دستش را بر جسم نورانی ان سید کشید
***********************************
بر عمامه و روی او و موی او
بر گریبان و بر و بازوی او
عمامه و صورت و کیسوان و بر گردن و بر بازوان اسمانی ایشان را لمس نمود
**********************************
گفت پیغمبر چه میجویی شتاب؟
گفت.یاران امد امروز از سحاب
حضرت علیه السلام سوال نمودند با این سرعت چه میجویی؟
صدیقه گفت امروز باران بارید و هوا ابری بود
*******************************
جامه هایت می بجویم در طلب
تر نمی بینم ز باران.ای عجب
عایشه عرض گفت در لباسهای تان جستجو میکنم اما خیس نیست و این عجیب است
******************************
گفت چه بر سر فکندی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار
مبارک علیه السلام از عایشه صدیقه سوال فرمودند چه لباسی را پوشیده بودی
عایشه صدیقه گفت ان ردای شما را
*******************************
گفت بهر آن نمود ای پاکجیب
چشم پاکت را خدا باران غیب
حضرت صل الله علیه و اله و صحبه و سلم فرمودند
تمام این مکاشفات و احساس باران از اثر ان پوشش است
زیرا البسه من دارای باران رحمت غیبی است و تو ان را حس نموده ای
***************************
نیست آن باران ازین ابر شما
هست ابری دیگر و دیگر سما
زیرا ان باران از نوع باران معمولی دنیایی نبود بلکه به جهت ان ردا معنایی باران ملکوتی را دیدی و ان از ابر و اسمان دیگر است
پایان بخش ۹۹
بخش ۹۸
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
حضرت رسول علیه السلام خطاب به شاگردانشان فرمودند که در این روزگار نفحات ربانی الهی سبقت گرفته و تمامی هستی مملو از ان شده است
*******************************
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
لذا حس شنوایی و حس عقلانی ملکوتی خویش را در جهت بهره بیشتر از این اوقات اسمانی بکار گیرید
و به تبع ان از نفحات ربانی خوب بهرمند شوید
********************
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
ان رایحه های الهی سیر معنایی نمود و همه شما را محک زد و رفت و هرانکس مستعد دریافت ان نغمه های ملکوتی بود را سرمست نمود و در حقیقت زنده به عشق کرد
در عشق زنده باید
کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده
کز او عشق زاید
********************************
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
لذا برای استفاده از نفحه ربانی دیگر امادگی داشته باش تا مجددا بر اثر غفلت وانمانی
************************************
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
بموجب وزیدن ان نفحه الهی جانهای اتشی قدرت مقابله و خاموشی اتش را یافتند و ارواح مرده جانی دوباره پیدا نمودند
مسایل السلوک
جانهای اتشی و جانهای فاقد حیات منظور ارواح الوده به اتش شهوت و غضب ...
و جانهای مرده مراد روحهای تهی از حقیقت و غرق در جهل و ظلمت است
*******************************************
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
ارواح اتشی از وزش نفحه الهی خاموش گشت و مردگان معنایی ملبس به لباس جاودانگی و خلود گشتند
*********************************************
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
این طراوات و سماع از جنس بهشت است و بسیار متفاوت از حرکتهای شهوانی و مادی است
**************************
گر در افتد در زمین و آسمان
زهرههاشان آب گردد در زمان
اگر ان نفحه الهی بر زمین و اسمان عرضه شود هستی انان محو گردد
******************************************
خود زبیم این دم بی منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
بموجب عظمت همین دم رحمانی است که زمین و اسمان از پذیرش امانت الهی عذر خواستند
مسایل السلوک
مراد ایه ۷۳ سوره احزاب است
( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین انیحملنها و اشفقن...
*************************************
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
و الا چه وقت زمین و اسمان از پذیرش ان امر ترس داشتند ؟
و جگر کوه از عظمت ان نفس قدسی خون میشد؟
***************************************
دوش دیگر لون این میداد دست
لقمه چندی در امد ره ببست
شب گذشته این دم رحمانی رنگی دیگری برایم پیدا نمود و علت ان تناول چند لقمه نان شبهناک بود که منجر به عدم درک و معرفت حقیقی گردید
مسایل السلوک
مولانا در این بیت میفرماید این مثنوی اثر نفحات الهی است و ظلمات در عدم نورانیت ان تاثیرگذار است
*************************************
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
بواسطه چند لقمه نان روح لقمان صفت من در گرو قرار گرفته است ای لقمه نفسانی و مانع عدم معرفت از بدنم خارج شو زیرا هنگام تجلی روح لقمانی من فرا رسیده است
مسایل السلوک
لقمان در این بیت جنبه حکمت و دانایی ادمی است که ضد ان یعنی ظلمت حاصله از غذای نفسانی مانعی بزرگ در شکوفایی ان ایجاد می نماید
*******************************
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
این همه پریشانی و عدم معرفت بموجب لقمه های حرامی است که خورده شده لذا از روح لقمانی خویش ان خارها را خارج نمایید
مسایل السلوک
سیدنا علی علیه السلام فرمود توبه واقعی انست که جسم فربه شده از گناه و غذای حرام با روزه و خوف خدا لاغر گردد و دیگر هیچ اراده ای در بازگشت به گناه در نهاد ادمی نباشد
الا ان ادعا توبه دروغگویان است
********************************
در کف او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
در لقمان روح ادمی خاره های نافرمانی فرو رفته ولی ادمی بواسطه حرص زیاد از وجود ان اطلاع نیابد
**********************************
خار دان.ان را که خرما دیده ای
ز انکه بس نان کور و بس نادیده ای
خار اینقدر شیرین گشته که ان را خرما حس میکنی و این عدم بصیرت معنایی و پستی توست
مسایل السلوک
در افعال و مکاسبات انسان غافل و فرومایه منکرات و محرمات چنان لذت بخش است که اصلا احساس تلخی نکند بلکه در تناول حرامها شیرینی و حلاوت دریابد
حرام شیرین شود و حلال تلخ و این عدم معرفت صحیح است
*******************************
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
روح لقمانی ادمی که میبایست در گلستان الهی سیر نماید قدرت تعالی او تحت شعاع معصیت گشته
*************************************************
اشتر امد این وجود خار خوار
مصطفی زادی برین اشتر سوار
مثلا این جسم مایل به گناه در نقش شتری است که روح مصطفی صفتی بران سوار شده است
************************************
اشترا تنگ گلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
ای انسان گرفتار ماده عالمی گل در کالبد جسمانی تو وجود دارد که رایحه ان در نهاد تو موجب رویش صدها گلستان گردد
******************************
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
تمایل تو بسوی خارستان و ریگستان دنیا است چطور امکان پذیر است از عالم مرده دنیا نیل به گل معنا یابی
*****************************************
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
چقدر در طلب دنیای فانی کوهها و صحراها را طی نمودی و باز عنوان میکنی پس گلستان حقیقت کجاست
********************************
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
نخست باید خار مانع حق را از کف پای دلت خارج نمایی
با این ظلمتی که در چشم توست و در واقع فاقد بصیرتی این تلاش بیفایده چه معنی ای دارد
*************************************
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
انسان که مقام او فراتر از عالم ماده است و حقیقت سدره المنتهی و حضور در عرش میباشد
چنان به سبب خار موجود در تعلقات مادی او دور افتاده است که دریافت حقیقت را امری محال میداند
بقول عطار بزرگ
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خفته را دور افکند
*********************************
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
مقصد از بعثت مصطفی علیه السلام نشان دادن راه وصال است به همین خاطر به عایشه صدیقه فرمود ای گل سرخ من همراه با من در نجوای حقیقت همراه شو
مسایل السلوک
حمیرا به معنی گل سرخ لقبی است که فخر دو عالم به سیدتنا عایشه صدیقه داده اند
*******************************
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
ای گل سرخ من در اتش وصال حق نعل دنیا را بسوزان تا از سوختن ان به پختگی حقیقی دست یابی و در واقع نعل به لعل تبدیل گردد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید سلوک ادمی از مقام خارج نیست
خام بدم پخته شدم سوختم
*******************************
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لفظ حمیرا کلمه ای مونث است ولی در حقیقت جانست نام مونث را عرب زبانان بر ان نهاده اند
*****************************
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
اما جان حقیقی ومعنای را در موانسات با زنان باکی نیست زیرا روح در مرد و زن یکسان است و متفاوت از عالم جسم که بین زن ومرد تفاوتهای فراوانی در دنیای فیزیکی و مادی وجود دارد
مسایل السلوک
بلحاظ سیر معنای و کسب کمال و ولایت بین جنس مذکر و مونث تفاوتی نیست زیرا روح و جان هر دو از ( نفخت فیه من روحی ) است
از عطار پرسیدند نام بی بی رابعه عدویه را در در تذکره اولیا اورده ای در حالیکه او مونث است
فرمود او از هزاران مرد صاحب کمال با عرضه تر و برتر است
***********************************
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
حقیقت روح از جنسیت فراتر است
و این برتری جان منظور ان جانی نیست که بسته به خشک و تر و موارد دنیایی باشد
مسایل السلوک
مراد از جان روحانی است روحی که عصمت خویش را به مانتد ازلیت در الودگی مادیت گرفتار نکرده باشد
روحهای بزرگ در کالبد زنها و مردهای تعالی یافته است
****************************
این نه آن جانیست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
*************************************
خوش کنندهست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
روح ادمی منبع خوشی و جسم از او شاد گردد پس عدم خوشی مسرت نیست ای رشوه دهنده در نیل به شادی
***************************************
چون تو شیرین از شکر باشی .بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود؟
ایا حقیقت شکر که شیرینی است از تو دور خواهد شد اگر به حلاوت ان دست یابی
****************************
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
لذا اگر ذات توی انسان در بندگی حقیقت شکر گردی بدین معنی که به روح معنایی دست یابی چه وقت ان شیرینی از تو جدا خواهد شد؟
*****************************
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
انسان عاشق از هستی خویش مست گردد بدین معنی که خود ذات شادی است
حال عقل در این وادی جایگاهی ندارد و در واقع گم میگردد
*********************************
عقل جزوی عشق را منکر بود
گر چه بنماید که صاحب سر بود
عقل همیشه به ستیز عشق رفته و ان را انکار نموده است گر چه ظاهرا عقل مدعی رهبری است
**************************************
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد.اهریمنی است
عقل دارای اگاهی و زرنگی هست اما نه ان کیسی که در وادی عشق است لذا تا فنا نگردد در ورطه غرور گرفتار است
فرشته معصوم ملکوتی اول با موجودیت خویش مبارزه کرده تا فنا شده است
مسایل السلوک
مولانا ضمن ستایش و لزوم بودن عقل به بیان نقص ان در برابر عشق میپردازد عقل درتحت سایه عشق است لذا عاقل تا عاشق نشود گرفتار خودبینی است
******************************
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل معاش یا همان محدود به نظر قدرت برنامه ریزی در اقوال و افعال ما را داراست
اما در مقام عشق و حال دیگر کارساز نیست
مسایل السلوک
عقل نظری تا وادی دلایل عقلانی جولان میکند به محض ورود به میدان عشق قاصر و پاشکسته گردد او قادر به شهود نیست
*******************************
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
عقل معاش یا جزیی را باید نیست به حساب اورد زیرا اراده در فنای خویش ندارد
زیرا او از روی طوع و اختیار فنا نشده لذا باید جبرا او را فنا بشماریم
*************************************
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
جان لطیف ادمی از وادی کمال است لذا ندای او نیز در ان وادی جولان دهد
به همین سبب حضرت ختمی مرتبت از سیدنا بلال میخواست با صوت ملکوتی خویش او را به ارامش معنایی و حقیقی برساند
*************************************
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
حضرت هر انگاه که خستگی بر ایشان غلبه میکرد خطاب به بلال میفرمودند
با صدای روحانی و اسمانی خویش به تمجید حق بپرداز و از ان تلقین نورانی ای که بر قلب تو نموده ام نجوا نما
**********************************
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مراد همان نفخه الهی که موجب سکر و وجد سیدنا ادم علیه السلام گردید و عقل اهل اسمان در ان فنا و بیهوش گردید
***************************
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
در ان شب تعریس که عسر یر پیامبر و یارانش غالب شد ندای اسمانی بلال حبشی در غالب ان صوت خویش باعث قضای نماز صبح گردید
مسایل السلوک
شب لیله التعریس ان شبی است که پیامبر در مراجعت از غزوه خیبر اخرای شب در محلی واقع در نزدیکی مدینه تصمیم به استراحت گرفتند
و بلال مامور شد بیدار بماند تا برای نماز صبح یاران را بیدار نماید اما او نیز از فرط خستگی به کام خواب رفت تا خورشید همه پهنای زمین را فرا گرفت
بالاخره همه از شدت گرما بیدار شدند و تجدید وضو ساختند و نماز قضا به امامت حضرت علیه السلام ادا نمودند ان شب به لیله التعریس مشهور شد
**************************************
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
پیامبر از خواب بیدار نشدند تا نماز صبح قضا گردید و چاشت از خواب مبارک بیدار شدند
*********************************
در شب تعریص.پیش ان عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
در ان شب ایشان مانند عروس در حضور معشوق حان اسمانی ان حضرت شرف دستبوسی و زیارت یافت
************************************
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خواندهام عیبی مگیر
عشق و روح هر دو از وادی غیبند پس پوشیده اند لذا اگر تشبیه به عروس کردم عیجویی مکن زیرا عروس را از همه پنهان نمایند
****************************
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
اگر چنانچه معشوق من از این نوع تشبیه ناراحت میشد یقین بدان من سکوت را ترجیح میدادم
**************************************
لیک میگوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
ولی او الهامم میفرماید که محازی بگو هیچ ایرادی نیست زیرا همه سخنانم از دایره تقدیر اوست
********************************
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
بسیار بد است کسی که فقط عیوب را میبیند .
انسان دارای سیرت پاک چه وقت فرصت دیدن نواقص دیگران را دارد
************************************
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
عیوب و نواقص از نگاه انسان جاهل عیب است ولی همان از چشم خداوند مهربان مقبول بی نقص است
****************************************
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
حتی کفر نسبت به خالق هستی حکمت است ولی ان نسبت به مخلوق دارای افات فراوان است
**************************************
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
وجود یک نقص در بین این همه خوبی نقص نیست دقیقا شبیه بودن یک چوب در میان نباتات فراوان است
*******************************
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانکه ان هر دو چو جسم و جان خوشند
در هنگام وزن ان تک چوب را با نباتات برابر میکشند زیرا اندو مانند جسم وجان گشته اند
*******************************************
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
پس بزرگان سخن بیهوده ای نگفته اند که جان و جسم پاکان صاف و پاک است
**********************************************
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق امد بی نشان
کلام و جان و فیزیک انسانهای صاحب کمال همه در نقش جانند و عاری ازنقص
*********************************
جان دشمن دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
****************************************
ارواح دشمان اولیالله در خام تجزیه میگردد ولی جان ولی الله مانند شی در نمک در حفاظت الهی است
مسایل السلوک
جسم مردان الهی بلحاظ تبعییت از فرامین خدا پاک ومنزه گردند
اما ناقصین به سبب نافرمانی اوصاف اصلی خویش را از دست میدهد
******************************************
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
منظور ان نمکی است که سید عالم بدان ملیح گشته است و به استناد ان حدیث نمک در گفتار و افعال او مشخص است
مسایل السلوک
روایتی از پیامبر علیه السلام هست که فرمودند
انا املح من اخی یوسف و یوسف اجمل منی
من از یوسف نمکین ترم ولی او از من زیباتر است
**************************************
این نمک باقیست از میراث او
با توند آن وارثان او بجو
از میراثهای بجا مانده از سید عالم ع همین نمک معنوی است
و در ان میراث بران در میان شما هستند جستجو نمایید و بهره ببرید
*************************************
پیش تو شسته تو را خود پیش کو؟
پیش هستت جان پیش اندیش کو؟
ان اولیالله نمکین در حضورتان نشسته اند ولی اگر تو مدعی کمالی چرا اینهمه به پیش و پس و جهات وابسته ای
*********************************
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
اگر در وادی معنا برای خویش جهت قایلی شک نکن به جسم بسته ای لذا از وادی معنی دوری و از حقیقت جان بی بهره
***********************************
زیر و بالا.پیش و پس .وصف تن است.
بی حهت .ان ذات جان روشن است
زیرا جهات بالا و پایین و پیش و پس مربوط به دنیاست
و بدون جهت فقط صاحیان جان روشن هستند
*******************************
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوتهنظر
پس در صدد گشودن چشم دل خویش با نور حقیقت باش
تا از گمان قضاوت ننمایی و در دام شبهه و گمان نیفتی
************************************
که.همینی در غم و شادی و بس
ای عدم .کو مر عدم را پیش و پس؟
تو که همین حالت اندوه و مسرتی نکند باور کنی که حقیقت ادمی همین حالات عارضی غم و اندوه است که الوده ماده است
********************************
روز بارانست میرو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب
باران غیبی الهی همیشه میبارد پس تا شب فنا از ان بهره گیر و جنس ان مانند این باران دنیوی نیست ان از جنس رحمت الهی است که ویژگی ان زنده شدن قلبهای مادی است
بخش ۹۷
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
داستان مطربی را که در عهد عمر بن خطاب( رض) زندگی میکرد شنیده ای همانی که از مهارت او شکوه خاصی بوجود می امد
*********************
بلبل از آواز او بیخود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
از لذت اواز او پرندگان بیهوش میشدند و شادی را در نهاد ادمی صد برابر میکرد
*********************
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی
بزم ها از نفس گرم او زینت خاصی میافت و در واقع از نوای خوش او در بین مستمعین قیامتی به پا میشد
********************************
همچو اسرافیل کآوازش بفن
مردگان را جان در آرد در بدن
چطور اواز اسرافیل در بدن اجساد مرده روح میبخشید نوای این مطرب اینگونه بود و در حقیقت جانهای افسرده و پریشان را نشاط میبخشید
مسایل السلوک
مبحث موسیقی در شرع مقدس وادی پیچیده ای است در خصوص موسیفی سکراور و غفلت زا تمامی مجتهدین دین اتفاق نظر دلرند. و قایل به حرمت ان هستتد
بعضی از اهل احتهاد هرنوع اهنگرا تحریم می نمایند حتی مولانا سربازی صدای زنگ ساعت دارای ریتم خاص باشد را جایز نمیداند
اما برخی دیگر بین موسیقی مباح و حرام قایل به تفکیک هستتد از ان جمله امام محمد غزالی اهنگی که غفلت زا نباشد را مباح میشمارد
در بین علمای فقه در استفاده از الات موسیقی نیز اختلاف دیدگاه هست
مثلا نواختن دف را خیلی ها جایز دانسته به استناد استقبال از حضرت رسول در هجرت به مدینه که دختران یثرب از ایشان اینگونه تکریم نمودند
در صحیح بخاری حدیثی است که سید عالم علیه السلام فرمودند
بین عروسی و عزا با نواختن دف فرق بگذارید
در استفاده الات موسیقی در محالس معنوی همچون بزم های عرفانی و خواندن تواشیح و سرودهای اسلامی نیز اختلاف نظر هست
فقیه عصر علامه سربازی در فتوای کوه ون اثبات ان را نزد محققین نمیبیند
خلاصه این موضوع بسیار وسیع و قابلیت تحلیل دلرد
**************************
سازد اسرافیل روزی ناله را
جان دهد پوسیدهٔ صدساله را
روزی که اسرافیل ناله را ساز نماید و موسیقی الهی را بنوازد اجساد پوسیده صد ساله نیز حیات یابند
**********************************
انبیا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زان حیات بیبهاست
اما برگزیدگان الهی در سیرت خویش نغمه های خوش الحان را دارند
تا در وادی طلب تشنگان معنا را جانی دیگر بخشند
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به اعجاز باطن پاک و با صفای مقربان و محرمان میپردازد
نوای خوش اسمانی درونی مردان خدا را فقط تشنگان ان وادی دریابند
انان باران پنهانی عشق هستند لذا اهل استعداد و وجد و ذوق درک ان را دارند
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
نشنود آن نغمهها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
حواس مادی انسان قابلیت شنیدن و فهم ان را ندارد زیرا ظلم های اوست که این استعداد فطری را از او سلب نموده است
مسایل السلوک
ادم بیچاره با معصیت روح و حواس باطنی خویش را که برای درک نغمه های پنهانی خلق شده اند را در ححاب غفلت اسیر نموده است
*******************************
نشنود نغمهٔ پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
ادمی نسبت به صدای اجنه نااشنا است لذا نغمات انان را نمی شنود
***********************************
گر چه هم نغمه پری زین عالم است
نغمه دل .برتر از هر دو دم است
گر چه نیز نغمه اجنه مربوطه به این دنیا است ولی نغمه قلوب و باطنی از نغمات ادم و جن بسیار برتر است
******************************************
که پری و ادمی زندانی اند
هر دو در زندان این نادانی اند
زیرا هر دو یعنی انس و جن در زندان دنیا محبوسند و در حبس عدم درک و معرفت از عالم معنی هستند
*******************************
معشر الجن سورهٔ رحمان بخوان
تستطیعوا تنفذوا را باز دان
معشرالجن از سوره رحمان را تلاوت نما که خداوند خطاب به این دو گروه فرمود اگر قدرت دارید از کرانه های اسمان خارج شوید
***************************
نغمههای اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
نغمه های باطنی مردان خدا میگوید که از اجزای دنیا که فانی هستید
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
کل من علیها فان
همه چیز فانی است لذا ندای درونی مردان اسمانی که مختص عالم لاهوتی هستند پس فانی نیستند
**************************
هین ز لای نفی سرها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
از دنیای فانی گریزان شوید زیرا تنها حق شایسته وصال است پس باید وهم را رها نمود
*************************
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
ای انسانهای مندرس و کهنه شده در دنیا متاسفانه روح شما تعالی نیافت و موجب زایش دیگر ارواح نشد
مسایل السلوک
الودگی به ماده و تعلق به دنیا به هر مقدار شدت یابد به همان میزان موجب پوسیدگی ادمی گردد و نتیجتا او را به افسردگی و پریشانی سوق میدهد
در حالیکه این ظرفیت در ادمی هست تا رشد یابد و نه تنها جان وی در سیر معنایی به کمال برسد بلکه موجب رشد و تعالی دیگران گردد
*****************************
گر بگویم شمهای زان نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
اگر اجازه میداشتم و اسرار ان نغمات را بازگو مینمودم تمامی ارواحی ادمیزاد از دخمه جسم خارج میگشت
**********************************
گوش را نزدیک کن .کان دور نیست
لیک نقل ان به تو.دستور نیست
لذا گوش هوش خویش را قریب اهل دل و صاحب ان سخنان ربانی نما انان خیلی گم نیستند بلکه بسیار نزدیکند ولی فعلا که دوری بازگو نمودن ان به تو امر الهی نیست
مسایل السلوک
این مبحث در عرفان بسیار اهمیت دارد اهل دل به امر صاحب دل رازهای دل را به مستعد دل گویند
*****************************
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را زیشان حیاتست و نما
مقربان الهی و مردان اسمانی مانند حضرت اسرافیل که با نوای ملکوتیش قیامت به پا نماید اولیا نیز قادرند ادم گرفتار در جسم را با نجوای اسرارامیز خویش بیدار کنند تخصص انان اگاهی بخشی به مردگان بظاهر زنده است
مسایل السلوک
مردان ملکوتی متناسب با مقام خویش صاحب تصرف بر مردگان زنده اند و گاها اینقدر صاحب قدرت شوند تا به اذن الله مردگان قبر را نیز بیدار نمایند
قران فرمود عیسی علیه السلام مردگان را زنده میکرد
( انی احی الموتی به اذن الله)
من مردگان را زنده میکنم به امر خدا در خصوص پیامبر ما نیز این معجزه در صحیح بخاری هست که ایشان روزی در محضر صحابه دو مرده بهشتی و جهنمی را زنده کردند
حضرت عبدالقادر گیلانی نیز در مناظره با کشیش مسیحی مرده هزاران ساله را به اذن الله بیدار نمودند
و این همه عنایت بسته به توجه و لطف حق و صاحب مقام و قرب بودن انان است
****************************************
جان هر یک مردهای از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
ارواح مرده در قبرهای جسمانی انسانها با شنیدن نغمه الهی اولیا جانی دوباره یابند و زنده گردند
******************************************
گوید این اواز.ز اوازها جداست
زنده کردن .کار اواز خداست
انانی که زنده نغمه مردان اسماتی هستند میگویند ان نغمات از جانب خداست زیرا رساندن به حیات معنوی کار هر کلامی نیست فقط صدای خدایی میتواند قلبهای مرده را نورانیت بخشد
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
والذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرحهم من النور الی الظلمات
********************************
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
زنده شدگان نغمات اولیا الله اعتراف میکنند ما نسبت به معنی مرده ای بیش نبودیم ندایی ملکوتی امد همه قیام کردیم
**************************************
بانگ حق.اندر حجاب و بی حجیب
ان دهد.کو داد مریم را زجیب
ندای الهی باواسطه و بی واسطه به انسان الهام میگردد
درست مانند دمیدن نفحه اسمانی روح القدس در جان سیدتنا مریم علیها السلام و ظهور انسانی کامل بنام عیسی علیه السلام
مسایل السلوک
الهام و وحی خدای مهربان بی واسطه چون وحی الهی بر انبیا و اولیا و با واسطه ابلاغ پیام بوسیله فرشتگان اسمانی منظور میباشد
******************************
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
ای پوسیدگان دنیا پرست رجوع نمایید از دنیای فانی بسوی حقیقت هستی و ان حقیقت در گفتار اولیاست
**************************************
مطلق ان اواز.خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
ان ندایی که باعث فلاح و رستگاری میشود از جانب خدای مهربان است گر چه از حلقوم بندگان مقرب انبیا و اولیا خارج گردد
************************************
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
این حدیث قدسی است که خدای کریم فرمود اگر کسی قرب من را حاصل نماید من زبان و چشم او میشوم
از پیامبر فرمودند علامت قرب چیست فرمودند حقارت دنیا را باور کردن
لذا اگر ادمی قرب خواهد باید به کوچک بودن ماده باور نماید
******************************************
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
خداوند به بنده عامل خویش میفرماید
برو که تو شنیدن و دیدن تو به اراده من است یعنی تو مظهر حق شده ای تو سر نیستی بلکه خود دیگر ذات رازی
*********************
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له
روایتی است از حضرت رسول علیه السلام به این مضمون که هر که برای خدا باشد خدا نیز برای اوست
معنی بیت..
حال که توشدی برای من .من نیز برای تو هستم
*************************************
گه توی گویم ترا گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
گاهی تو را تو خطاب کنم وگاهی من فرقی ندارد که تومنی یا من تو در هر صورت ذات من افتاب روشن است
مسایل السلوک
موجودیت ادمی دو بعدی است یا ربی است یا خلقی
از بعد وحدت وجه ربوبیتی دارد زیرا مظهر حق است ولی از بعد ماهیتی و تکثر وجه خلقی دارد
************************************
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
هر انگاه که چراغ نفس قدسی من تجلی کند تمامی مشکلات عالم مرتفع گردد
************************************
ظلمتی را کافتاب برنداشت
از دم ما گردد ان ظلمت چو چاشت
تاریکی را که خورشید محو ننمود از نفس قدسی من مانند روز روشن گردید
********************************
ادمی را او به خویش اسما نمود
دیگران را.ز ادم اسما می گشود
خدای مهربان رازهای هستی و اسما را به نص صریح قران( و علم ادم الاسما کلها)
را به ادم علیه السلام اموخت و به نسل وی نیز از طریق او تعلیم داد
**********************************
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
ای ادمی تو ازادی ان نور را از اولیا الله و مقربان بگیری و یا از خالق نو رب هستی بگیر
مثلا شراب را چه از خم بگیری یا از جام کدو مانند که نقش جام و پیاله را دارد
****************************************
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
ای جام کدویی شکل با خم می عجین یافته است زیرا او شاد به دنیا نیست زیرا شادی پیاله کدویی مست خم است
***************************************
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
این بیت اشاره به روایتی است به این مضمون( طوبی لمن رانی و طوبی سبع مرات لمن رای من رانی)
خوشا به حال کسی که من را دیده است و هفت مرتبه خوش بحال کسی که کسی را ببیند که او من را دیده است
مسایل السلوک
در مشاهده کاملین منظور رویت حسی نیست بلکه دیدن با فهم عمیق معنایی مراد است
اگر مریدی قابلیت مشاهده حقیقت انسان کامل را داشته باشد مسلما او به رازهای خلقت اگاه خواهد شد ومراد دیدن ظاهری نیست
زیرا ابوجهل و ابولهب ....هر روز پیامبر را دیدند اما این مشاهده نه تنها سودمند نبود بلکه موجب گمراهی و جهل گردید
و اویس قرنی هرگز جمال ایشان را ندید اما با دیده باطنی هر لحظه از تقدس ایشان بهرمند گشت
******************************************
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
مثلا هر گاه چراغی بوسیله نور شمعی روشن شد هر انکس چراغ را ببیند در واقع شمع را دیده است
***************************************
همچنین تا صد چراغ.ار نقل شد
دیدن اخر لقای اصل شد
پس اگر تا صد چراغ که بوسیله نور همان شمع اول روشن شده باشند دیده شود هیچ فرقی نیست زیرا نور از همان شمع گرفته شده است
مسایل السلوک
در شان پیغمبر علیه السلام اهل دلی چه خوش فرموده
و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا
زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا
*******************************************
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
حال فرقی نمیکند تو نور را از چراغ اول بگیری یا اخر
**************************************
خواه بین نور .از چراغ اخرین
خواه بین نورش.ز شمع غابرین
لذا اگر خواستی این نورانیت را از چراغ اخر بگیر یا صاحبان نور گذشته
مسایل السلوک
در متطق الطیر عطار در منقبت سید عالم علیه السلام این مهم به تفصیل امده است
خدای متعال اولین خلقت هستی را نوری قرار داد که ان نور روشنایی وجود مقدس پیامبر بود
بهر خویش ان پاک جان را افرید
بهر او خلق جهان را افرید
وجود مقدس و فیاض حضرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم سر چشمه انوار الهی است
از قول حضرت عمر هست که ادم نبی علیه السلام به تمسک ان نور از لغزش خوردن درخت ممنوعه بخشیده شد
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایات خدا هیچیم هیچ
بار الها این همه در وادی سخن جولان نمودیم اما در نهایت امر بدون توجه و لطف تو ما چیزی نیستم
مسایل السلوک
و ما توفیقی الا بالله
هیچ توفیقی بدست نخواهد امد مگر با عنایت خدای مهربان ادمی نیت و اراده می نماید و خالق فیصله
قل اللهم مالک الملک توتی الملک ممن تشا وتنزع الملک ممن تشا و تعز من تشا و تضل من تشا بیدک الخیر و هو علی کل شی قدیر
*********************************
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
اگر افعال ادمی مورد پسند خدا و برگزیدگانش قرار نگیرد حتی اگر فرشته معصوم هم باشیم در سرانجام باخته ایم
****************************
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
ای خدای مهربان و ای رب کریم فقط در وادی فضل توست که نیازهای بندگان اجابت گردد
پس نباید در الوهیت و تصرفات ذات و صفات برای کسی اختیاری قایل بود
مسایل السلوک
شاید فکر کنید این بیت مولانا با ابیات قبلی دارای تناقض هست
اما باید موضوع فوق را درست تحلیل نمود
زیرا مراد از مصراع دوم این بیت عقیده الوهیت داشتن برای غیرالله است که مولانا بدان اشاره داشته و ان متفاوت از تصرفاتی که مقربان با اجازه حق یافته اند
اگر کسی انبیا و اولیا را صاحب تصرف مستقلا داند شرک محض است ولی اگر یکی از مقربان محض واسطه الهی و به اذن الله ان هم با شرایطی که در شرع مقدس امده دارای گنجایش است ولاغیر
***************************
این قدر ارشاد تو بخشیدهای
تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
بارالها توفیق ارشاد از جانب توست و تا کنون بسیاری از نواقص ما را به فضل خویش حفظ نموده ای
**********************************
قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
دانش اندک ما که در حقیقت عطای توست که در ازلیت بخشیده ای ان را به بینهایت دانایی وصل فرما
***********************************
قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک من
ان دانش اندک جان من را از الودگی هوا و خاک رهایش کن
مسایل السلوک
علوم اکتسابی میتواند بر اثر عدم معرفیت و عقلانیت بازیچه نفس و شیطان گردد و موجب طغیان در شهرت طلبی و احساس برتری گردد
علم اگر با تقوا همراه شود نجات بخش و انسان ساز خواهد بود و پیامبر فرمود
پناه بر خدا از علمی که ما را ادم نکند
********************************
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کین بادها نشفش کنند
لذا پیش از انکه علوم ما دستاویز و بازیچه خاک گردد و موجب زوال
فقط اراده توست که میتواند ان را از هجوم خاک و باد مصون نمایی تا در وادی قبولی عمل قابل عرضه به درگاهت باشد
*****************************************
*******************************
قطرهای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
قطرات محوشده و ریخته گشته در خاک هیچگاه از خزاین قدرت تو گم نخواهد شد چون سیطره و قدرت توست که بر کل هستی احاطه دارد
**********************************************
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
چنانچه ان قطرات به وادی نیستی روند و یا صدها بار فنا گردند همینکه اراده تو به احضار ان باشد از سر خویش قدم سلزد و با تمام شوق و ذوق در محضرت حاضر میشود
******************************
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
در ستیز اضداد صدها بار به انهدام یگدیگر بپردازند
اما همینکه اراده تو به هستی انان باشد حکم تو نافذ است
****************************************
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
خدای من در هر لحظه از نیستی به هستی ایند کاروان در کاروان و ان فقط در اراده توست
و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون
*************************************
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
بخصوص که در هنگام شب افکار و عقول در دریای عمیق بینهایت حضرت حق گویی به عدم میروند
**********************************
باز وقت صبح ان اللهیان
بر زنند از بحر سر.چون ماهیان
مجددا در وقت صبح ان نعمات الهی یعنی عقل و فکر شبیه ماهیان دریا ظاهر می شوند
********************************
در خزان ان صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ
در هنگام زمستان هزاران درخت با شاخو برگ رو به عدم ارند و به دریای موت ورود می کنند
*************************************
زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
پرنده زاغ نیز برای این حکایت گویا جامه سیا به تن نموده و برای مرگ سرسبزی نوحه گر شده
********************************
باز فرمان اید از سالار ده
مر عدم را. کانچه خوردی بازده
تا اینکه از حانب خدای قادر و خالق مطلق فرمان رسد ای عالم نیستی انچه را از هستی سلب نموده ای بازگردان
*************************
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای نیستی به ظاهر ظلمت باید هر انچه را گرفته ای برگردانی
از روییدنیها و گیاهان درمانی و برگ و علف های هستی
********************************
ای برادر عقل یک دم با خود ار
دم به دم در تو خزان است و بهار
ای برادر دینی و در واقع ای مرید راه معرفت مقداری از وادی عقل مدد بگیر
و انگاه نگاه کن که خزان روزگار لحظه به لحظه چه تغییرانی در تو ایجاد نموده است
مسایل السلوک
ادمی در گذر زندگی به نص صریح قران ( ان مع العسر یسرا)
بارها به خزان و بهار رسیده است و هر دو فتنه عمر است و ادمی در دایره تکلیف به گاه بلا و صفا چگونه رضایت خالق مهربان را ترجیح دهد بر امیال و خواسته نفسانی و مادی خویش
****************************
***************************************
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
از فراوانی برگ شاخه های درخت پنهان گشته و از بسیاری گل های تزیینی صحرا و قصرها مخفی شده
مسایل السلوک
مراد حضرت مولانا از وفور برگ و گل فراوانی سخن و اندیشه است که به تبع ان قلب معنایی دیگر تمییز داده نمیشود و انسان در کثرت این دو گم شده است
*******************************
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
یقینا گفتار عقل کل هست که از ان رایحه گل و سرو و سنبل به مشام میرسد
*********************************
بوی گل دیدی که انجا گل نبود؟
جوش مل دیدی که انجا مل نبود؟
ایا میشود بوی گل را حس کرد در مکانی که فاقد گل است و ایا مستی حاصل از می ناب را میتوان بدون موجود بودن ان دید؟
******************************
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
بو مرشدی است توانا که مرید را در نیل به حقیقت رهبری می نماید و او را تا جنت و حوض کوثر خواهد برد
******************************
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیده یعقوب .باز
بو نقش داروی شفابخش را داراست زیرا چشمان یعقوب نبی علیه السلام با اعجاز او بینایی خویش را دریافت
******************************
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
یقینا بوی بد که الوده به تعلقات ماده باشد موجب تاری چشم گردد بدین معنی که با فنا در زرق و برق دنیا حجاب گیرد و از دیدن حقیقت باز ماند اما بوی یوسف صدیق باعث بینایی و رفع حجاب گردد زیرا که( ینفع الصادقین صدقهم)
***************************
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
پس اگر در مقام ولایت یوسف نیستی ناامید نشو زیرا میتوانی چون یعقوب گریان و جویان باشی
مسایل السلوک
شاید منظور از یوسف و یعقوب رابطه مرید و مرادی باشد مرید میبایست سعی نماید تا به مدد هدایت مراد به وصال برسد
اموزه های قرانی را میتوان اینطور استباط نمود که خدای حکیم در رابطه حقیقی یوسف و یعقوب به این مهم تاکید میفرماید
که تمامی افعال یعقوب در نیل به کمال لازم است و تمامی افعال یوسف در قالب مرادی توانا مهم و لازم است
هر چند پدر مرید باشد و فرزند مراد
مقام ولایت مقامی است الهی و اسمانی و عطای حق است بر قلوبی سلیم که ( من اتی الله بقلب سلیم)
***************************
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
از حکیم سنایی غزنوی این نصحیت را گوش نما تا که در جسم مندرس خویش حیاتی نو و تازه پیدا نمایی
*************************************
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری.گرد بدخویی مگرد
برای غمزه نمودن ادمی نیازمند جمال است پس باید زیبایی شبیه گل قرمز داشت
ولی اگر فاقد این کمال هستی دست از نازیدن بردار
************************************
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
بسیار بیهوده است ناز کردن چهره زشت لذا کوری و بیماری بسیار سخت است
**************************
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
در مقابل یوسف صاحب کمال در جمال ظاهر و باطن مدعی نباش فقط مانند یعقوب احساس نیاز و اه داشته باش
مسایل السلوک
بر ان زشتی صاحب عملی که مدعی است باید خندید بویژه اگر در محضر ضمیر اگاه این ادعا صورت گیرد
هر گوشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
****************************
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
مردن طوطی ناشی از نیاز او بود لذا میبایست انسان نیازمند و فقیر ابتدا باید نسبت به دنیا بمیرد
مسایل السلوک
مرید( انتم الفقرا الی الله) است لذا تا احساس نیازمندی مطلق را در خویش نهادینه ننماید به بی نیازی نخواهد رسید
مراد از بی نیازی وصال عارفانه است که با ترک خودبینی حاصل گردد
*******************************
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
یقینا بعد از ان نفس قدسی مسیحا یی تو را زنده خواهد نمود و ان دم عیسوی مانند خویشت نیکو و تعالی بخشد
************************************
از بهاران کی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو.تا گل برویی رنگ رنگ
در هنگام بهار کجا سنگها سرسبز گردند؟
لذا باید خاک شوی تا مستعد رویش گل های رنگارنگ گردی
*********************************
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
چقدر از سالیان عمرت را سنگ دل بودی و دلها را شکستی برای امتحان که شده مدتی را خاکسار باش متواضع و مستعد دریافت معارف
بخش ۹۵
بیت ۱۸۴۹
تن قفسشکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
کالبد جسمانی انسان نقش قفس را داراست که پرنده روح او در ان گرفتار شده و حیله عوامل داخلی و خارجی وجودش الودگی پیدا نموده
مسایل السلوک
خدای کریم در قران میفرماید
ذرو ظاهر الثم و الباطنه
بگذارید ظاهر و باطن گناه را
بنی ادم گرفتار دو نوع نافرمانی است نوع اول معصیت اشکار مثل دزدی و زنا و لواط.....
و گناه باطنی از حسادت و بخل و نقاق .....
لذا میبایست برای نیل به کمال هر دو مورد را کاملا رها کرد
****************************
اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
این یکی می گوید من محرم اسرار توام وان یکی گوید من در همه موارد پشت و پناهت هستم
***********************************
انش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
یکی گوید در دایره هستی تو تک و فرد هستی یعنی بی همتایی و در زیبایی و برتری و در سخاوت مانند نداری
***********************************
انش گوید هر دو عالم ان توست
جمله جانهامان .طفیل جان توست
و ان یکی گوید همه کاینات در تصرف توست لذا ارواح و حانهامان بخاطر وجود تو هستی یافته است
********************************
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
انسان اسیر خویش در مشاهده عوامل داخلی و خارجی در نیل امیال نفسانی گرفتار انانیت و غرور گردد
*******************************
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکتده است اندر اب جو
فریب خورده دنیا نمیداند که چطور شیطان هزاران نفر دیگر را در مسیر الودگی قرار داده است
***********************************
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور کان پر آتش لقمهایست
مدح و ستایش و تملق انسان طامع دنیا شیرین است ولی توی صاحب عقل باید از گرفتار شدن در دام تزویر انان خودت را در امنیت قرار دهی و در واقع از لقمه های فراهم شده انان نخوری زیرا غذای چاپلوسی انان الوده به اتش است
مسایل السلوک
ادم مادی و نفسانی در مجالست با مردم برای رسیدن به متاع دنیوی حاضر است هر نوع تملق و چاپلوسی را تحمل نماید و گاها ان را به حساب زرنگی وکیس بودن خویش میگذارد
در حالیکه ان نوع رفتار برای طرف مقابل اتشی هولناک و سوزنده است
********************************
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
************************************************
تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
تو هرگز نگو من کی گرفتار چاپلوسی او میشوم به این بهانه که جنس گفتار او را میشناسی
****************************************
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
اگر مدح کننده تو اشکارا به ناسزا گوید چند روزی بر اثر ان خواهی سوخت
*****************************
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
ان هجو در تو اثر بدی میگذارد گر چه برایت روشن باشد که بدگویی وی بر اثر ناامیدی از جانب توست
************************************
ان اثر می ماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست ازمون
لذا وقتی که هجو اشکار اثر منفی دارد ایا رفتار منافقانه فرد در مجالست با تو دارای اثر نخواهد بود یقینا به مراتب سخت تر است
***********************************
آن اثر هم روز ها باقی بود
مایه کبر و خداع جان شود
**************************************
لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
اثار تملق و مدح در سیرت ادمی امری غیر قابل انکار است اما اتش چاپلوسی بخاطر حلاوت ظاهرش دیرتر قابل فهم است درست عکس قدح که ناسزا شنیدن اثر انی دارد
*************************
همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ناسزا و هجو شنیدن در طمع ومزه مانند داروی تلخ و تهوع اور است دارویی که جوشانده باشد و مر بودن ان شدت یافته باشد
**************************************
ور خوری حلوا.ذوقش دمی
این اثر چون ان نمی یابد همی
مثلا اگر حلوا تناول کردی اثر شیرینی زود گذر است دقیقا عکس تلخی داروی جوشانده
****************************
چون نمیپاید همیپاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
حلاوت طعام شیرین علی الدوام نیست ولی حاصل ان موحب خسران و دایمی خواهد بود
مسایل السلوک
مدح و تملق چاپلوس گر چه ظاهرا شیرین است اما نهایتا تلخ و دارای اثار زیانبار است
***********************************
چون شکر پاید همی تاثیر او
بعد حینی دمل ارد.نیش جو
مثلا خوردن حلوا لذت بخش است اما ماحصل ان زخم های بیماری دیابت است
تملق انسان مکار برای طمع مادی نهایتا بیماری اورد پس باید ضد ان را یافت و از نیروی اندیشه بهره گرفت و گرفتار انسان مزور و متملق نشد
************************************
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
نفس اماره ادمی از بسیاری ستایشها به فرعونی تبدیل گشت لذا باید خوارش نمود تا سست گردد و مانع ایجاد نکند
مسایل السلوک
انسان ناقص از مدح خویش خرسند گردد و از نکوهش ناراحت در اموزه های عرفانی چنان به تربیت نفس سفارش گشته تا در مقابل مدح و ذم یکسان باشد
نفس مطمعنه به نفسی گفته میشود که در برابر تمامی چالش ها اطمینان خاطر در عدم لغزش و طغیان برای صاحبش ایجاد نماید
*************************
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
ای انسان تنها راه نجات دوری از جاه طلبی و حاکمیت در هر نوع خویش و شتاب بسوی وظیفه اصلی خویش یعنی عبدیت و نوکری خالق هستی
لذا میبایست جراحتهای نفسانی را درمان کرد و در وادی بندگی چنان گوی بود نه چون چوگان
****************************
ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
چیزی نخواهد گذشت که محبوبیت و زیباییت را از دست دهی و انگاه برای دوستانت ملال اگیز خواهی بود و ناچار از اطرافت دور خواهند گشت
***********************
آن جماعت کت همیدادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
لذا ان متملقین دوران حشمت و بزرگیت که باعث فریبت بودند پس از زوال نعمات با مشاهده تو میگویند این شیطان است
***************************
جمله گویندت چو بینندت بدر
مردهای از گور خود بر کرد سر
مثلا همین که از در وارد گردی خواهند گفت این مرده را ببینید
*************************************
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس بدنامش کنند
دقیقا مانند ان پسر زیبایی که بد فعلان برای طمع انان را خدای خویش خوانند تا با این ترفند با عرض و ابرویش بازی کنند
***********************************
چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
همینکه از دوران جوانی گذشت و ریش دراورد دیگر شیطان نیز از او نفرت دارد
***********************************
دیو سوی ادمی شد بهر شر
سوی تو باید که از دیوی بتر
ابلیس طعمه خویش را از صالحان انتخاب میکند تو که در معصیت بدتر از شیطانی دیگر برای تو دامی پهن نخواهد نمود
******************************
تا تو بودی آدمی دیو از پیت
میدوید و میچشانید او میت
تا ان هنگام که صفات حمیده انسانی در تو هست شیطان بدنبال توست برای اینکه گمراهت نماید و تو را از غافلان سازد و سرمست منکرات شوی
*********************************
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو نابکار
تا زمانی که صفات شیطانی در ذات تونهادینه گردد انگاه دیگر او از تو گریزان خواهد بود
*********************************
آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
پس نتیجه اینکه دوستان مادی تا لحظه ای اطرافت هستند که منافع انها را تامین نمایی
همین که به گرفتاری دچار شدی همه ان چاپلوسان تو را رها خواهند ساخت
مض
بخش ۹۴
یک دو پندش داد طوطی بینفاق
بعد از آن گفتش سلام الفراق
طوطی به پاس دوستی چند نصیحت وی را نمود و درودی گفت بدرود نمود
***************************
خواجه گفتش فی امان الله برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو
خواجه گفت در پناه خدای مهربان برو زیرا مسیر جدید و طریقه ای دیگری از زندگی به من اموختی
********************************
خواجه با خود گفت کین پند منست
راه او گیرم که این ره روشنست
خواجه با وخود گفت بهترین اموزه اینست که دنباله رو او باشم و در ارمان و عقاید درست طوری مرید وی باشم که نورانیت در انست
مسایل السلوک
انتخاب عقیده درست مهمترین هدف خلقت بشریت است زیرا ایین صحیح است که ادمی را به سرمنزل مقصود میرساند
و تنها راه سعادت جامعه بشریت تبعییت صادقانه از برگزیدگان یعنی انبیا الهی است
خداوند در قران فرمود اگر میخواهید صاحب ایمان گردید ایمانی برگزینید به مانند ایمان انبیا و شاگردان واقعی مکتب رسالت زیرا سعادت دنیا و اخرت در پرتو پیروی از الگوی حسنه است
و لکم فی رسول الله اسوه خسنه
******************************
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود
روح من در پیروی درست کمتر از پرنده طوطی که نیست لذا باید جان را تزکیه نمود تا در پی خوبیها و نیل به سعادت کوشا باشد
پایان بخش ۹۴
بخش ۹۳
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
خواجه طوطی را از قفس بیرون انداخت به زعم اینکه قالب تهی نموده است
طوطی به محض رهایی بسوی درختی بلند به پرواز در امد
********************************
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
طوطی به ظاهر مرده چنان پس از رهایی پروازی نمود بمانند سرعت نور خورشید که در مثل مانند حملات لشکر ترکها که در سرعت عمل و حمله به دشمن بسیار سریع عمل میکردند
********************************
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
خواجه بیچاره از ترفند طوطی متحیر گشت زیرا بیخبر بود از راز نقشه مرغ خویش
************************************
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
خواجه صورت بطرف درخت بلند نمود و خطاب به طوطی گفت
ای مرغ خوش الحان من مقداری از اسرار و حالتهای این موضوع برایم سخن بگو
*******************************
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
طوطی دیار هند چه انجام داد که تو یاد گرفتی و به مدد ان حیله ای نمودی و بدان وسیله در حقیقت اتش به جانم انداختی
*******************************
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
گفت طوطی هندی با فعل خویش به من اموخت که امتیاز و لطف اواز و شیرین زبانی را کنار بگذارم
**************************
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
علت حبس تو اواز دلنشین و سخنان زیباست لذا نصیحت نمود که لازم برای رهایی خویش را به مردگی تصنعی بسازم
*****************************
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
یعنی ای موحب طرب و شادی عام و خاص میبایست خویش را مرده نشان دهی تا چون من از نعمت ازادی بهره مند گردی
******************************
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
مثلا اگر دانه گردی نصیب پرندگان شوی و اگر غنچه گل باشی مورد دستبرد کودکان شوی
*******************************
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
لذا لازم است دانه بودن و طعمه شدن را رها نمود و بیشتر نقش دام را داشت
و غنچه زیبای با طراوات را بیخیال گردی و مانند خار و علف های بیحاصل و هرز ارتفاعات شوی
مسایل السلوک
ادمی برای امنیت خویش از وسواس شیاطین جن و انس و نفس اماره لازم است در ماحول معصیت قرار نگیرد
زیرا حریم گناه الودگی است خداوند در قران نفرمود زنا نکنید بلکه فرمود
و لاتقربو الزنا
به محیط زنا نزدیک نگردید زیرا ان فضا موجب زنا گردد
حال تمامی موارد را باید قیاس نمود و عبرت حاصل کرد
***********************************
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
هر کسی محاسن و فضایل خویش در انظار همگان قرار دهد صد تقدیر و سرنوشت بد را بسوی خویش خواند
مسایل السلوک
پنهان نمودن فضیلتها در مجالس ناقصین موجب امنیت است اما در جمع اهل معنا باعث سرور لذا باید محاسن را از جمع اهل دنیا کتمان نمود
بقول مولانا
این حسد از دوستی خیزد یقین
چون که با دوست غیر گردد همنشین
*******************************
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
چشم بد و خشم ناقص و حسادت حسود مانند اب مشک بر سر شخص صاحب فضیلت خواهد ریخت
*******************************
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
دشمان از موفقیت و پیروزی غیرتمند گردند و یاران نیز موجب به چالش انداختن و عدم رونق و سعادت گردند
البته تمامی این موارد در صورت عدم کمال انسانی دوست و دشمن صادق است
************************************
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
مثلا کشاورزی که از مزایای کشت و فصل بهار نااگاه است هرگز به حقیقت ارزش زمان و مکان و اخوان دست نخواهد یافت
************************************
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
لذا تنها چاره کار حریم امن الهی است زیرا تنها ذات اوست که بینهایت عنایت و لطف را شامل بندگان نماید
مسایل السلوک
یوسف علیه السلام دارای محاسن فراوان بود و دوستان و دشمنان موانعی را بوجود اوردند تا از سعادت وی مانع گردند
و زلیخا در قالب دوستی دشمن ایمان حضرت گردید ولی انجناب به نص صریح قران به خدا پناه جست
و ما ابری نفسی النفس لااماره باالسو الاما رحم ربی
****************************
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
انهنگام که خدا را بعنوان پناهگاه یافتی تمامی کاینات از اب و اتش گرفته تا افاق و ذرات مانند جنود رحمانی به حفاظت تو بپردازند
******************************
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد
نه اینکه برای نوح و موسی علیهما السلام دریا مددکار شدند و دقیقا همان مخلوق دشمن فرعون و فرعونیان و دشمنان نوح علیه السلام گردیدند
***************************
آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
ایا اتش نمرود قلعه امن ابراهیم علیه السلام نشد تا اینکه از درون نمرود دود شکست و ظلمت به اسمان رفت
مسایل السلوک
خدای کریم در قران فرمود
قلنا یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ما گفتیم ای اتش سرد شو و به سلامت بدار ابراهیم را
**********************************
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
مگر در تعقیب یحیی علیه السلام از سوی دشمنان کوه را نفرمودیم او را در خویش جای دهد و بسوی دشمنانش سنگهای خویش را سرازیر نماید
**********************************
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
کوه به امر خدا گفت ای یحیی بیا در پناه من که وظیفه امنیت تو بر عهده من است
زیرا باید از تعدی تیغ دشمنان در حریم من باشی
بخش ۹۲
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
مبحث حقیقت جان و اثر ان بر جسم بسیار عمیق و طولانی است بهتر انست مجددا به داستان بازرگان و طوطی برگردیم
تا ببینیم احولات او نهایتا به چه سرانجامی رسید
*****************************
خواجه اندر آتش و درد و حنین
صد پراکنده همیگفت این چنین
بازرگان در اتش درد و ناله های مرگ طوطی سخنانی صدها سخن یاوه و شبیه ان از دهانش خارج میگشت
*****************************
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
مانند افراد حواس باخته سخنانش تناقض زیادی داشت گاها از غمزه و شیدایی و گاهی از بیچارگی و نیازمندی خویش میگفت
گاها از نجواهای و رازهای حقیقت وگاه حالات مجازی را بر زبان جاری مینمود
********************************
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
حالات پریشانی او مانند مردی بود که گرفتار امواج و اعماق دریا شده باشد لذا برای نجات خویش حتی از گیاهان سست بنیاد کناره ساحل نیز مدد میگیرد
********************************
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
تمسک وی به هر گیاه موجود در ساحل بدین امید است که شاید یکی از انان او را از خطر غرق برهاند
و تلاش و تکاپوی وی همه از خوف جان است
************************
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
دستاویزی و تمسک در ان حالات گرفتاری را قلبا دوست دارد زیرا تلاش هر چند غیر اتکا بهتر است از مردن و غرق شدن
****************************
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
هر انکس لیاقت جایگاه معنایی و بزرگی مادی یابد او مثمرثمر هست و کسی قادر است از اندوه دیگران بکاهد که خود گرفتار علت ها نباشد
***********************
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
به همین خاطر حضرت حق در کلام خوبش فرمود هر انسانی هر لحظه در موقعیت جدید ایست که وظایف او متناسب با شان زمانی و اجتماعی او متفاوت میباشد
************************************
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
لذا ضرورت دارد که ادمی هر لحظه به زدودن تاریکیها و بعثت روشنایی ها مشغولیت داشته باشد
و تا اخرین لحظه حیات خویش در راستای وظیفه الهی و انسانیش کوتاهی ننماید
*****************************
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحبسر بود
لذا تا اخرین لحظات زمان دیگری نیز هست و هر لحظه مقدمه فرصت جدیدی است
و این از عنایت و الطافت با تو که دارای درک و فهم هستی میباشد
**********************************
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
نگاه الهی به منظور عقاب و پاداش به تلاش مبتنی بر شرع مقدس هر فرد مکلف از زن ومرد است
مسایل السلوک
انسانها در دایره خلقت عبث و بیهوده افریده نشده اند زن ومرد افعالشان در بارگاه عدل الهی بسته به اخلاص و نیت شان است
ان الله سریع الحساب
و خدای مهربان در پاداش و سزای هر کس بسیار دقیق و سریع است
بخش ۹۱
تفسیر قول حکیم
ادامه شرح مثنوی
دفتر اول بیت ۱۷۶۳
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
عالم غیرتمند است زیرا خدای قدرتمند در غیور بودن سابق بر همه است
********************************
او چو جان است و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیم و بد
خدای مهربان نقش روح را دارد و کاینات در صورت جسم و کالبد ادمی در خوبیهاو بدیها متاثر از روح است
*************************************
هر که محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش میدان تو شین
هر کس که در جایگاه گفتگوی با خدا به مرحله مشاهده نایل گردد و او در مقام باور در وادی سخن ثابت بماند در خسران و نقصان گرفتار شده است
مسایل السلوک
مراد مولاتا از طرح این مبحت نزول از عین الیقین به علم الیقین است لذا کسی که مشرف به مشاهده گردد دیگر نباید در میدان مناظرات کلامی گرفتار شود
*********************************
هر که شد مر شاه را او جامهدار
هست خسران بهر شاهش اتجار
مثلا کسی که به مقام مجالست و معاشرت با شاه رسیده است چنانچه به امورات احرایی و اقتصادی مشغول گردد متضرر گردیده است
**************************************
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش بودن بود عیب و غبین
فرد مقرب حاکم اگر از این موقعیت درست بهره نبرد و بر درگاه جلوس نماید عیب و غین و خسران است
****************************
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوس پا باشد گناه
مثال دیگر اینکه اگر شرف دستبوسی حاکم را با زیارت پا معاوضه نماید این نیز خطا و لغزش بزرگی است
************************************
گر چه سر بر پا نهادن خدمت است
پیش ان خدمت.خطا و زلت است
گر چه زیارت پا نیز یک توفیق است اما کسی که در مقام دستبوسی است ان تنزل بحساب اید
*************************************
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
خدای مهربان بسیار غیور است بر کسی که عرشی گشته سپس او در پی برهان باشد
***********************************
غیرت حق در مثل گندم بود
کاه خرمن.غیرت مردم بود
غیرت خالق و مخلوق دقیقا شبیه گندم و کاه است و در حقیقت کاه در مقابل گندم فاقد ارزش است
****************************
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بیاشتباه
منبع و اصل غیرتها از ان خداوند است و غیور بودن مخلوق به تبع ان حاصل گردد
*************************************
شرع این بگذارم و گیرم گله
از جفای ان نگار ده دله
من دست از تاویل موضوع غیرت بر میدارم و از حفای محبوب که دارای تحلیات فراوان است شکوه می کنم
**************************
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
من به نوحه و زاری میپردازم زیرا خالق مهربان از تمامی هستی ناله و اندوه را بیشتر میپسندد
*********************************
چون ننالم تلخ از دستان او؟
چون نیم در حلقه مستان او
چرا از سرنوشت و تقدیر او نوحه عاشقانه سر ندهم
و این هم بخاطر عدم عدم ورود در جمع محرمان حلقه مستان اوست
*******************************
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روز افروز او
اندوه از جانب یار بسیار عالیست در جان من
جان من فدای یاری که غم را برای دوستانش برگزیده است
بقول عراقی
بکدام مکتب است به کدام دین و ایین
بکشند عاشقی را که چرا عاشق مایی
************************************
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
*******************************
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
من شیفته درد و رنج خویشم چون رضای دوست حقیقی من در انست
*****************************************
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهرپر شود دو بحر چشم
من گرد و غبار عشق را سرمه دیدگانم میسازم تا بدین وسیله دریای چشمانم مملو از مرواریدهای معنایی گردد
*****************************
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
ان قطراتی که از چشمان عاشقان سرازیر است به زعم عوام اشک است در حالیکه حقیقت ان مروارید است
*********************************
من ز جان .شکایت می کنم
من نیم شاکی .روایت میکنم
شاید ظاهر امر من شکوه گر باشم اما در حقیقت امر راوی ان زیبای مطلق هستم
****************************
دل همیگوید کزو رنجیدهام
وز نفاق سست میخندیدهام
نجوای درونی من نهیب میزند که من شکوه گرم اما در واقع عاشقم و او هم عاشق است لذا شکوه معنا ندارد
همیشه به این تردید نفاق گونه خندیده ام
***************************************
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را استان
خدای مهربانم تو افتخار دوستان حقیقیت هستی ای تو صدر همه هستی و من بر استان بندگیت ایستاده ام
**********************************
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کان یار ماست
درگاه و بارگاه در وادی معنا کجاست؟ در ابدیت دیگر من و مایی نیست زیرا انجا تجلیگاه حق است
***************************************
ای رهیده حان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
ای انسان مقربی که فارق از ما و منی و ای روح لطیف موجود در مرد و زن
مسایل السلوک
خدای مهربان بین زن و مرد در تلاش حقیقی تبعیضی قایل نیست
لیس للانسان للا ما سعی
انسان در گرو تلاش و بندگی خویش است
المومنین و المومنات والقانتین و القانتات والصایمین و الصایمات و الذاکرین و الذاکرات......
مرد و زن در یک صف واحد برابر و مساوی در محکمه عدل الهی پاداش و عقاب خواهند دید
*************************************
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد انک توی
اگر مرد و زن در وادی وحدت وارد شوند دیگر دویی نیست همه اوست انگاه که یکها نیز فنا گردند غیر تویی باقی نخواهد ماند
********************************
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
ای خدای یگانه تو با خلقت ما و من در عالم تکثر بازی نرد راه انداختی
****************************************
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
وقتی من و ما همه به جان واحد تبدیل گردند نهایت کار غرق جانان شوند
مسایل السلوک
مولانا اغیار را اهل حجاب میداند و انانی که در توحید او مستغرق هستند دیگر غیر نیستند
الهی بیزارم زغیر ذات تو
غیر نبود انکه او شد مات تو
*********************************
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیا و از سخن
مت وما در وادی وجود موجودند اما خدای مهربان از هرگونه توصیف متزه است
ای صاخب امر کن تحلی فرما تا حقیقت عیان گردد
*******************************************
جسم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت
ایا شخص فنای جسماتی و ماده توان مشاهده تو را دارد؟ ایا کسی در خیال خویش میتواتد اندوه و سرور را به تو نسبت دهد
******************************************
دل که او بسته غم و خندیدن است
تومگو کو لایق ان دیدن است
دلی که بسته به شادی و اندوه است شایسته دیدن و شهود نیست پس هیچ گاه چنین امری را نگو
*********************************
انکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
ادم مقید به حالات مجازی و موقتی خرسندی و غم فاقد معنا است و دارای اصالت نیست
*************************************
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
اما عالم حقیقی متفاوت از دنیای طبیعی و عاریتی است باغ سرسبز معنایی خدای مهربان بینهایت است و در ان علاوه بر اندوه و سرور میوه های بسیاری هست
*******************************
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
اما عالم عشق متفاوت و برتر از دنیای مجازی و عاریتی است او نیازمند اسباب و علل مادی نیست شادی و سرسبزی او نیازمند تابستان و زمستان نیست
****************************************
ده زکات روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
هر نعمتی زکاتی دارد ومعشوق من زکات جمالت دادنی است و برای ادای ان میبایست به توصیف و بیان احوالات جان بپردازی
****************************************
کز کرشم غمزه غمازه ای
بر دلم بنهاد داغی تازه ای
معشوق من به ناز و غمزه دلم را دغدار تازه ای کرد
مسایل السلوک
منظور از کرشمه مشاهده تجلی حق به معشوق است شخص مادی در تعلقات دنیایی خویش هیچگاه به درک ان نخواهد رسید اما عاشق مقصود اسمانی دیدگانش بر استان کبریایی حق به مقام شهود نایل گشته و حلاوت و لذت ان اصلا قابل قیاس نیست
************************************
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همیگفتم حلال او میگریخت
اگر معشوق من خونم را بریزد و من را هلاک خویش نماید حلالش باد
گر چه من از خون خویش گذشتم اما او ازمن گریزان است و حاضر نیست من به معرفت وی نایل شوم
**********************************************
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان
ای معبود من چرا از زاری و نوحه اهل زمین فرار میکنی چرا اندوه را همنشین انان نموده ای
**************************************
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
همچو چشمه مشرقت در جوش یافت
ای خالق حقیقی هر صبح که از جانب مشرق تجلی می نمایی تو را در چشمه شرق امیخته جوش و خروش می یابد
مسایل السلوک
مولانا حقیقت را به خورشید تشبیه نموده زیرا الطاف بینهایت الهی همیشه فایض است
**********************************
چون بهانه دادی این شیدات را
ای بها نه شکر لبهات را
خدای من که گفتارت شکرین است نمیدانم چرا عاشقانت را به بهانه های مختلف گرفتار می کنی
**********************************
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی جان و دل افغان شنو
معشوق من خلقت تو در هر لحظه تحدید میگردد و هر خلقت مندرس را به تازگی و نوی تبدیل میکنی
پس شکوه دوستانت را بشنو و از در اجابت معامله نما
****************************************
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
محض رضای حق توصیف گل را بگذار و به تاویل بلبل بپرداز زیرا وی از فراق گل بدین روز گرفتار شده است
*************************************
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوس ما
اندوه و پریشانی مردان اسمانی الهی است و از وادی لاهوت
لذا نباید حالات قبض و بسط را نتیجه خیال و اوهام دانست
*************************************
حالتی دیگر بود کان نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادرست
حالات مردان الهی بسیار نادر است و قابل درک برای اهل ماده نیست مگر میشود با عقل مادی به درک معنا رسید
لذا از در انکار وارد نشو زیرا خالق ما بسیار توانا است
*************************************
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن
حالات انسان عاشق بینهایت متفاوت از شخص عادیست لذا نباید منازل جور و احسان توقع ثباتی داشت
**************************************
چور و احسان رنج و شادی حادث است
حادثان میرند.حقشان وارث است
حوادث روزگار از جمله نقمات و نعمات گذرا هستند و هیچ توقفگاهی ندارند تنها خالق انان است که جاویدان مطلق است
***********************************
صبح شد ای صبح را صبح و پناه
عذر مخدومی حسامالدین بخواه
پروردگارا ای فالق الاصباح ( ای شکافنده صبح) ما شب را به صبح رسانیدیم در حالیکه محو معنویت مثنوی بودیم و در این بیت حسام الدین حق مریدی را بجا اورد
لذا از جانب من از او عذر بخواه شاید بدین معنی که او را ماجور بدار
*********************************
عذرخواه عقل کل و جان توی
جان جان و تابش مرجان توی
خدای کریم و بخشنده تو عذر خواه حقیقی فهم و درک عقل کل و جانی و در واقع جان جانی و تجلی و نورانیت قلبها
**************************************
تافت نور صبح و ما از نور تو
در صبوحی با می متصور تو
نور هدایت و خوشبختی تافتن گرفت و ما به مدد ان در جام مملو از می عشق و مستی احساس سعادت داریم
******************************
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا
باده کی بود کو طرب آرد مرا
ای مست کننده حقیقی و ای پروردگار و ساقی حقیقت این همه مستی اثر لطف توست و باده اسمانیت
الا باده انگور فاقد قدرت است که قدرت سرور و نشاط داشته باشد
********************************
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده مادی که از انگور حاصل گردد نیازمند شور و جوش ماست و گردون با تمام عظمتش مقهور عقل و فهم ماست
****************************************
باده از ما مست شد نی ما از او
قالب از ما هست شد نی ما از او
در حقیقت مستی باده اثر مستی حقیقی ماست وکالبد به منصه ظهور و وجود یافت از جان و روح ما نه اینکه مستی و هستی ما متاثر از انها باشد
**********************************
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
جان ادمیزاد در مثل شبیه زنبور است و جسم او چون موم
زنبور وظیفه طراحی قالبهای داخل کندو را بعهده دارد و در واقع معمار انست تا ان را مهیا برای نگهداری عسل نماید
روح ادمیزاد نیز وظیفه معماری جسم را دارد جسم ها از عظمت روح نقش گیرند و تعالی یابند
هر چه روج تزکیه شده تر باشد جسم فرد عروج و تعالی بیشتری یابد و جسم ها به زوال و نقصان دچار گردند اگر روح تاریک و ظلمانی باشد
مسایل السلوک
گویند پیامبر و انبیا و اولیا عرق انان بوی خوشی را پراکنده سازد و اجساد انان بعد مرگ خاک نگردند و این از تصرف روح معنایی تعالی یافته انان است
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 291
بازدید کل : 14082
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
