با سلام و ادب

شرح مثنوی بخش ۱۳۱

بیت ۲۷۴۴

در بیان عاشق انکه چنانکه گدا عاشق کرم شده است....

 

**************************************

بانگ می‌آمد که ای طالب بیا

 جود محتاج گدایان چون گدا

 

بانگ می امد که هر انکه طالب هستی بسم الله....زیرا که صفت سخاوت محتاج نیازمندان است

مسایل السلوک

طلب نخست وادی معرفت است .شیخ سخن عطار نیشابوری میفرماید

چون درایی به وادی طلب

هر زمانی پیشت اید صد تعب

سالک طالب احساس نیاز میکند به بی نیاز مطلق و طبیعی است که گدای به حقیقت دست از طلب ندارد تا کام او بر اید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن در اید

محیط طلب بسیار وسیع است  و خدای مهربان خطاب به نبی خویش علیه السلام فرمود

یا ایهالمزمل

ای کسی که در بستر خوابی از جامه خواب بدرای زیرا که نیازمندان خواب را از چشمان بزدایند و طالب معشوق گردند....

 

*****************************

جود می‌جوید گدایان و ضعاف

 همچو خوبان کآینه جویند صاف

 

صفت جود و بخشندگی تشنه بینوایان و محتاجان است .زیرا زیبا رویان طالب ایینه اند

مسایل السلوک

سخاوت صفتی است الهی و از اوصاف خدای سبحان زیرا او خلق نکرده تا سودی نماید بلکه خالق کرده تا جود نماید

و گدایی و نیاز از خصایل بندگان است لذا هر کس بر صفت خویش رود

عبد به گدایی و معبود به بخشندگی...

 

************************************

روی خوبان ز آینه زیبا شود

 روی احسان از گدا پیدا شود

 

صورت اهل جمال به ایینه زیبا گردد و احسان و انعام نیز به وجود نیازمندان ظهور و‌تجلی یابد

مسایل السلوک

خدای مهربان فرمود اگر ادمی را خلق نمیکردم خدایی من اشکار نمیگردید.بین صانع و‌مصنوع رابطه ای است طالب و مطلوبی ....

لذا در میدان احسان وجود نیازمندان و‌مستمندان امری است ضروری.....

 

************************************

پس ازین فرمود حق در والضحی

 بانگ کم زن ای محمد بر گدا

 

به همین جهت خدای یگانه در سوره مبارکه (ضحی) امر به سید عالم فرماید که بر نیازمندان ترش رویی و بانگ نزند و‌موجب رنجش نگردد

مسایل السلوک

در سوره مبارکه فوق ایه ایست تحت این واژگان( و اما السایل فلا تنهر)

ای رسول ما بیچارگان و سوال کنندگان را هرگز از خود مران

 

*************************************

چون گدا آیینهٔ جودست هان

 دم بود بر روی آیینه زیان

 

حال که وجود بینوایان مظهر تجلی سخاوت اهل مهربانی و‌کرم شده است.پس اگاه باش تا بر صفحه شفاف و‌منعکس کننده ایینه خدشه ای وارد نگردد

 

**************************************

آن یکی جودش گدا آرد پدید

 و آن دگر بخشد گدایان را مزید

 

بخشندگان دو قسم اند ...

یکی انکه در انتظار سوال کننده محتاج است و دیگری خود به جستجوی انان همت گمارد

مسایل السلوک

مولانا با این تقسیم بندی زیبا به اهمیت صفت سخاوت اشارات زیبا دارد تا عمق این مطلب بیشتر نمایان شود

خدای مهربان سخاوتمتدی است که بدون سوال از بندگان خویش به نیلز انان اگاه است و بر اساس نیاز انان میبخشد

و‌کسانی که به نهایت خدایی بودن رسیده اند به اذن حق به نیاز نیازمتدان تصرف حاصل نمایند و معامله به حقیقت کنند

اما سخاوتمند نافص به انتظار نشیند تا دستی دراز شود و اعلام نیاز نماید

 

***********************************

پس گدایان آیت جود حقند

 وانک با حقند جود مطلقند

 

لذا سوال کنندگان مظهر و ایینه کرم و بخشش خدای مهربانند..

ولی ان نیازمندانی که از خویش رسته اند و فنای در حق شده اند .حقیقت بقااند .و سخاوت و کرم مطلق اند

 

*************************************

وانک جز این دوست او خود مرده‌ایست

 او برین در نیست نقش پرده‌ایست

 

اما ان دسته از بینوایان که از هیچ کدام از دو گروهدقبلی نیستند او مرده است

او در واقع عین حجاب بین خود و حق است زیرا به نیازی به درگاه جلوس نکرده ....

مسایل السلوک

بنده واقعی به ابراز نیاز بیشتر اعلام وجود نماید

اما انانکه به سبب عدم لیاقت از درگاه جود مطلق گدایی نکنند انان نه ایبنه کرم خلق اند و نه خالق.....

پایان بخش ۱۳۱



تاريخ : دو شنبه 1 آذر 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی,استاد,یاربی, | 18:8 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

***************************:

بخش ۱۲۷
بیت ۲۶۴۳
مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف
حکم داری تیغ برکش از غلاف

مرد عرب حکایت مذکور گفت من از مجادله و ستیز دست برداشتم لذا من مطیع حکم تو هستم تیغ امر خویش را از نیام بیرون بیاور

*******************************

هرچه گویی من ترا فرمان برم
در بد و نیک آمد آن ننگرم

لذا تابع فرمان تو هستم و به خوب و بد ان حکم اصلا توجه ای نکنم

 

[6:32:50 PM]***************************:

در وجود تو شوم من منعدم
چون محبم حب یعمی و یصم

من در وجود تو غرق میشوم چون عشق تو در تار و پود منست و ادم عاشق چشم و‌گوش او کور و کر خواهد شد
مسایل السلوک
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده کزو عشق زاید

عشق زایش عشق کند و انسان عاشق کور و‌ کر گردد

*******************************

گفت زن آهنگ برم می‌کنی
یا بحیلت کشف سرم می‌کنی

زن پس از ادعا مرد گفت ایا حقیقتا عاشق من هستی یا به مکر و حیله میخواهی رازهای درونم را کشف کنی

********************************

گفت والله عالم السر الخفی
کافرید از خاک آدم را صفی

گفت قسم به ذات خدایی که او اشکار و پنهان همه را میداند و همان ذاتی که ادم صفی را از خاک خلق نمود

******************************

در سه گز قالب که دادش وا نمود
هر چه در الواح و در ارواح بود

قسم به خدایی که ادم علیه السلام را در ان صنعت کرد و در ان کالبد خاکی تمامی مقدرات قضا و قدر و عالم ارواح را بدو نمایاند
مسایل السلوک
سه گز به معنی قالب کوچک و نماینگر قلت و کوچکی ادمی است در قیاس با ظرفیت معنایی او

 

[11:21:38 AM]***************************:

تا ابد هرچه بود او پیش پیش
درس کرد از علم الاسماء خویش

حضرت ادم علیه السلام راز ایه علم الاسما از قبل در ازلیت اموخته است
مسایل السلوک
این بیت اشاره دارد به محادله فرشتگان با خدای مهربان در خصوص خلقت انسان مبنی بر اینکه این خلقت که دارای نفس است جنایت خواهد کرد اگر فلسفه خلقت او عبادت هست ما فرشتگان هستیم
خدای یگانه فرمود او چیزهایی میداند که شما نمیدانید و به نص صریح قران در سوره بقره در ایات ۳۱ به بعد مفصلا بدان پرداخته شده است
لذا نهایتا انسان در ان دویل پیروز میگردد و فرشتگان به ضعف خویش در قبال ادم معترف میشوند
برای اطلاع بیشتر به تفاسیر ایات فوق مراجعه گردد

**********************************

تا ملک بی‌خود شد از تدریس او
قدس دیگر یافت از تقدیس او

لذا فرشتگان از تسلط این علم که همانا باید علم لدنی باشد مبهوت گشتند و از قداست او پاکی دیگری پیدا کردند
مسایل السلوک
علم لدنی به علمی گفته میشود که بصورت اکادمیک و حوزوی نباشد و بر اثر لطف خداوند بموجب بندگی خالصانه عطا گردد داستان موسی و خضر در قران بدین علم مفصلا اشاره فرموده است
و در واقع علم و عالم واقعی هم همان علم است که از جانب حق در سینه های نورانی به ودیعه گذاشته شود
انگاه که ادمی بدین علم مسلح شد بدو یا وحی گردد یا الهام مانند انبیا بوسیله وحی و اولیا بوسیله الهام که در قران به هر دو نوع اشاره شده است

******************************

آن گشادیشان کز آدم رو نمود
در گشاد آسمانهاشان نبود

ان فتح و‌گشایشی که از جانب ادم به فرشتگان نشان داده شد حتی مانندش در فتوحات اسمانی ای که به ملایک دست میدهد نبود
توضیح
در خصوص این مطلب به کتابهای کشف المحجوب ص ۳۱۱به بعد و فصوص الحکم ص ۱۴ مراجعه گردد بسیار مفصل و زیبا و اموزنده است

*****************************

در فراخی عرصهٔ آن پاک جان
تنگ آمد عرصهٔ هفت آسمان

در خصوص وسعت و انشراح ان لرواح مقدس حتی هفت طبقه اسمان نیز کوچک هستند
مسایل السلوک
اشاره است به تصرف و مقام انسان کامل که در مثل هفت طبقه اسمان نیز تنگ و خرد هستند

 

[***************************:

**********************************

گفت پیغامبر که حق فرموده است
من نگنجم هیچ در بالا و پست

پیامبر علیه السلام فرمود
خدای سبحان فرموده من در بالا و پستی نگنجم
مسایل السلوک
حدیث است در ای خصوص که الله تبارک وتعالی فرمود من در محدوده زمین و اسمان نمی گنجم اما در دل مومن جا دارم
یا به این مضمون که الله در کاینات نجویید بلکه در دل مومن بویژه در قلب منکسر بجویید

*********************************

در زمین و آسمان و عرش نیز
من نگنجم این یقین دان ای عزیز

خدا فرمود من نه تنها ای عزیز در زمین و اسمان نگنجم بلکه عرش نیز دارای چنین استعدادی نیست

****************************************

در دل مؤمن بگنجم ای عجب
گر مرا جویی در آن دلها طلب

اما در قلوب مومنین جای دلرم و این جای شگفتی است لذا اگر به جستجوی خدا هستی باید ذات مهربانش را در قلب های شکسته بجویی

*************************

گفت ادخل فی عبادی تلتقی
جنة من رویتی یا متقی

حضرت حق فرمود
ای بنده من تلاش کن با توجه به این حقیقت در زمره بندگانم درایی و به تبع ان در بهشت من را ملاقات کنی

**************************

عرش با آن نور با پهنای خویش
چون بدید آن را برفت از جای خویش

عرش بزرگ با تمامی وسعتش به محض درک و‌مشاهده عظمت ادم و رازهای او به جنبش درامد و محو نورانیت او شد

 

[6:36:39 PM]***************************:

خود بزرگی عرش باشد بس مدید
لیک صورت کیست چون معنی رسید

عرش بسیار عظیم است ولی در مقایسه با حقیقت صورت کیست؟

*****************************

هر ملک می‌گفت ما را پیش ازین
الفتی می‌بود بر روی زمین

هر فرشته عنوان میکرد ما قبلا در روی زمین الفت داشتیم
*******************************

تخم خدمت بر زمین می کاشتیم
ان تعلق.ما عجب می داشتیم

در روی زمین عامل و سبب عشق و محبت بودیم و خود از نسبت و عشقی که با زمین داشتیم شگفت زده بودیم

********************************

کین تعلق چیست با این خاکمان
چون سرشت ما بدست از آسمان

و همیشه برایمان سوال بود که این تمایل به خاک از چیست در حالی که ما سرشتی ملکوتی و اسمانی داریم

**************************************

الف ما انوار با ظلمات چیست
چون تواند نور با ظلمات زیست

ما سرشتی نورانی داریم چرا میل به خاک که منشا ظلمت هست داریم.و نور چگونه میتواند با تاریکی رابطه معاشی داشته باشد

***********************************

آدما آن الف از بوی تو بود
زانک جسمت را زمین بد تار و پود

ای انسان ما علت این عشق و الفت را همان بوی عطراگین تو میدانیم چون تمام رگ و پی تو زمینی است

*************************************

جسم خاکت را ازینجا بافتند
نور پاکت را درینجا یافتند

ای ادم فیزیک تو در زمین بافته شده و انوار پاکت را در کالبد جسمانیت هویدا نمودند

 

[12:14:02 PM]***************************:

این که جان ما ز روحت یافتست
پیش پیش از خاک آن می‌تافتست

این محبت که روحمان را اسیر نموده است خیلی سابقا از ان از خاک می تابیده است

**************************************

در زمین بودیم و غافل از زمین
غافل از گنجی که در وی بد دفین

گر چه ما در زمین سکونت داشتیم ولی بیخبر از ان گنج گرانبهایی که در ان مدفون هست.بودیم

***********************************************

چون سفر فرمود ما را زان مقام
تلخ شد ما را از آن تحویل کام

ان هنگامی که به امر خدای متعال به اسمان سفر کردیم از ان انتقال کاممان تلخ گشت

***********************************

تا که حجتها همی گفتیم ما
که به جای ما کی آید ای خدا

در ان ایام کخ با ناراحتی از زمین جدا میشدیم ما دلیل اوردیم که ای خدای یگانه ما در زمین تقدیس تو میکردیم حال چه کسیانی جایگزین ما میشوند

****************************************

نور این تسبیح و این تهلیل را
می‌فروشی بهر قال و قیل را

فرشتگان خطاب به خدای متعال عرض کردتد
بارالها ایا نو این تسبیح و کلمه تهلیل ( لااله الاالله) را به این قیل و قال میفروشی؟

*******************************

حکم حق گسترد بهر ما بساط
که بگویید ازطریق انبساط

امر الهی سفره رخمت را برای ما گسترد و گفت ای ملایک من باید با انبساط سخن بگویید

**********************************

هرچه آید بر زبانتان بی‌حذر
همچو طفلان یگانه با پدر

لذا لازم است شبیه کودکان بی پروا سخن با من بگویید چون مکالمه کودکان با پدرشان که فارغ از واهمه است

 

[12:32:36 PM]***************************:

زانک این دمها چه گر نالایقست
رحمت من بر غضب هم سابقست

گر چه این سوالهایتان خام و بی خردانه است اما طرف حساب شما خدایی است که رحمتش بر غضب او سابق هست
مسایل السلوک
در معامله و محاکمه مخلوقات به درگاه رب العالمین همین صفت عظیم رحمت است که بندگان با وجود تعدی عقاب نمیشوند
خدای مهربان رحمت اللعالمین است و سبقت گذشت و عفو او بر انتقام و عذاب بموجب همین صفت امید بخش است

 

[11:44:56 AM]***************************:

از پی اظهار این سبق ای ملک
در تو بنهم داعیهٔ اشکال و شک

ای ملایک برای اثبات محبت خودم بر غضبم در ذات تان اشکال کردن و تردید را نهادم

*****************************

تا بگویی و نگیرم بر تو من
منکر حلمم نیارد دم زدن

تا موارد نابجا از شما صادر شود و من عفو نمایم تا باب انتقاد بر انانی که شکیبایی من رو قبول ندارند مدعی نگردند

**********************************

صد پدر صد مادر اندر حلم ما
هر نفس زاید در افتد در فنا

در شکیبایی ما صدها پدر و‌مادر زاده شوند و به فنا روند و این امر مستمر باشد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید مراد صفت صبر والدین نشات گرفته از حلیم بودن حق است
**************************************
حلم ایشان کف بحر حلم ماست
کف رود آید ولی دریا بجاست

اما این اصل رو باید فهمید حلم والدین کجا و شکیبایی حق کجا .صبر مخلوق مانند کف روی اب است که ذاتش لحظه ایست اما صبر حق نهادینه و حقیقی است

**********************************

خود چه گویم پیش آن در این صدف
نیست الا کف کف کف کف

صبر حضرت حق در قیاس با والدین مانند فرق نسبت صدف و مروارید است.در واقع صدف در قبال مرولرید کف بی ارزش است

******************************

حق آن کف حق آن دریای صاف
کامتحانی نیست این گفت و نه لاف

مرد عرب حکایت گفت به حق ان کف و حق ان دریای صدف که مقصود من از تمام این مطالب امتحان نیست و قصد لغویات ندارم

****************************

از سر مهر و صفا است و خضوع
حق آنکس که بدو دارم رجوع

سوگند به حق انکسی که بازگشت من بسوی ذات بی همتای ویست.و به عظمت ان ذاتی که ریشه تمامی این سخنان من از الطاف بینهایت اوست

***********************************

گر بپیشت امتحانست این هوس
امتحان را امتحان کن یک نفس

لذا این زن..اگر فکر میکتی این گفته های من هوسناک است لذا خواستار ازمون هستم

*********************************

سر مپوشان تا پدید آید سرم
امر کن تو هر چه بر وی قادرم

تو رازت را نپوشان تا من نیز به تبع ان اسرار را هویدا نمایم با اینکه توانای بر انم لذا فرمان بده تا تمامش کنم

************************************

دل مپوشان تا پدید آید دلم
تا قبول آرم هر آنچ قابلم

تو رازهای قلبیت را اشکار نما و ان را پنهان مکن تا من نیز به ظهور اسرار دلم اقدام کنم تا بدین وسیله هرانچه را سزاوارم قبول نمایم

********************************

چون کنم در دست من چه چاره است
درنگر تا جان من چه کاره است

من باید چکار نمایم؟ و چه بیندیشم؟ لذا نگاه کن ببین ایا از من کاری ساحته است؟
پایان بخش ۱۲۷
بیت ۲۶۸۳

 



تاريخ : شنبه 15 آبان 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,شرح مثنوی معنوی,یاربی,مسجد گنبد, | 1:42 | نويسنده : مولانا سنگان |

: ماجرای مرد و زن افتاد نقل
آن مثال نفس خود می‌دان و عقل

لذا بهتر این حکایت را بر نفس خویش قیاس نمایی و ان را بر میزان عقل خویش سنجش کن

********************************

این زن و مردی که نفسست و خرد
نیک بایستست بهر نیک و بد

.خلاصه کلام اینکه مقصود من از زن و‌مرد عقل و نفس است و این دو بر هر انسان مونث و مذکر لازم است

************************************

ماجرای مرد و زن را مخلصی
باز می‌جوید درون مخلصی

اگر انسان مخلص باشد داستان زن و‌مرد مذکور رو را تفحس میکند و بدنبال فهم مقاصد ان است

********************************

وین دو بایسته درین خاکی‌سرا
روز و شب در جنگ و اندر ماجرا

عقل و نفس این دو برای این دنیای مادی لازم و ملزوم یگدیگرند
و مدام در شب و روز ستیز و حکایاتشان موجود است

****************************************

زن همی‌خواهد حویج خانگاه
یعنی آب رو و نان و خوان و جاه

زن که نقش نفسانیات است استمرارا در تکاپوی رزق مادی است یعنی او به اب و نان و جاه فکر میکتد

******************************

عقل خود زین فکرها آگاه نیست
در دماغش جز غم الله نیست

اما اندیشه ادمی اصلا از فکرهای نفسانی اگاهی ندارد و هیچگاه جز غصه وصال الهی غمی او را احاطه نکرده

**************************************

گرچه سر قصه این دانه‌ست و دام
صورت قصه شنو اکنون تمام

گر چه راز این داستان ارتباط عقل و‌نفس است که نقش دام و دانه را دارند .ولی لازم است فعلا به ظاهر حکایت گوش کنی

******************************

گر بیان معنوی کافی شدی
خلق عالم عاطل و باطل بدی

در عرفان و‌وصال حق تنها بیان معنویت کافی نیست .اگر اینگونه بود خلایق از بندگی و عبادت فارق بودند و در حقیقت عاطل و باطل روزگار را گذران می نمودند

**************************************

گر محبت فکرت و معنیستی
صورت روزه و نمازت نیستی

اگر محبت و عشق به حق فقط در عبارت فکر و‌معنا خلاصه میشد.دیگر صورت افعال ادمی در عبادات افعالی بی معنا بود

********************************

هدیه‌های دوستان با همدگر
نیست اندر دوستی الا صور

مثالی برای تفهیم بهتر این ادعا اینکه...
مثلا هدایای دوستان به همدیگر ریشه دوستی نیست بلکه صورت کار است در ابراز میل درونی ادما نسبت به همدیگر

********************************

تا گواهی داده باشد هدیه‌ها
بر محبتهای مضمر در خفا

زیرا هدیه های ظاهری گواهی است بر محبت و عشق درونی اما نهفته و پنهان شده در ضمیر ادمیان.

*******************************************

زانک احسانهای ظاهر شاهدند
بر محبتهای سر ای ارجمند

زیرا این اصل رو باید قبول کرد که احسان محسن نسبت به هم نوع چیزی جز محبت درونی است
مسایل السلوک
حال این مقدمه طولانی و بیان زوایای پنهان عقل و‌ماده چیست....مولانا میخواهد تاکید نماید به اینکه عشق به حضرت حق لازمه ان هدیه ظاهری به معبود یعنی پایبندی به معشوق اسمانی است و عبادات افعالی دلیل بر عشق درونی مخلوق به خالق است
ادعای این مطلب که من عبادات ظاهری را انجام نمیدهم اما به خدا عشق میورزم ادعای است پوچ و یاوه...
مگر میشود کسی عاشق معبود باشد اما از عبادت دوری نماید این ادعایی متافقانه است
هر چه عشق بیشتر بندگی طبق فرمان رب کریم شدیدتر است

*************************************

شاهدت گه راست باشد گه دروغ
مست گاهی از می و گاهی ز دوغ

شاهد بر صحت ادعای تو در صدق و عدم ان همین افعال ظاهری است مگر میشود کسی دوغ خورده باشد اما ادعای مستی می نماید
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم میفرماید
بعضی در دوستی ما منافق اند و‌نشان ان عدم میل در عبادت است و‌چون برای نماز خوانده شوند احساس کسالت نمایند
و یا در جایی دیگر میفرماید نسبت به نماز ساهون هستند و یا مرایی اند
مدعی عشق به خدا در ورطه امتحان حقیقت نفس او اشکار میگردد

*********************************

دوغ خورده مستیی پیدا کند
های هوی و سرگرانیها کند

انکس که مدعی کاذبانه است دوغ هم که خورده باشد تظاهر میکتد که شراب نوشیده او های و هوی ریاکارانه از خود نشان میدهددر حالی که اصلا حالت سکر ندارد
مسایل السلوک
عبدالله ابی منافق مشهور صدر اسلام در هنگام ورود پیامبر علیه السلام به مدینه یا هنگام جهاد فقط سر صدا راه می انداخت و ظاهرا خویش را مشتاق ترین نشان میداد اما در هنگام جهاد به بهانه اینکه مردم مکه با مهاجرین ادعای جنگ دارند به اتفاق خیلی لز هم پیمانانش برگشت و مسلمانان را تنها گذاشت
مدعی به دروغ در صحنه عمل پهلو تهی نماید و چهره حقیقی مزورانه اش را نشان دهد

***********************************************

آن مرایی در صیام و در صلاست
تا گمان آید که او مست ولاست

اما ادم ریاکار خویش را دایم الصلاه و دایم الصوم نشان میدهد تا در گمان دیگران خویش را مست الهی و فنای در حق افکتد

************************************

حاصل افعال برونی دیگرست
تا نشان باشد بر آنچ مضمرست

حاصل مطلب اینکه که کردار ظاهری فرد چیزی دیگر است گر چه نیت و باور درونی در افعال فرد بروز می نماید
اما این یه قاعده نسبی است و چه بسا افرادی هستند که احوال درونی شان بر کردار برونی دلالت نمی کند

***********************************

یا رب این تمییز ده ما را بخواست
تا شناسیم آن نشان کژ ز راست

بار الها چنان قدرت فهم باطنی به ما عنایت فرما تا قدرت درک و تشخیص افعال خالصانه و منافقانه را داشته باشیم
مسایل السلوک
خدای مهربان صفت ظاهر و باطن را تجلی گرداند در ضمیر دوستانش انانیکه محرم رب حکیم شوند الطاف بینهایت او یعنی نور معنایی را کسب نمایند و به تبع ان صاخب تصرف گردند
صاحب تصرف به مدد نور الهی قدرت تمییز حق از باطل را دارند و این همه به اذن و اراده اوست

**********************************

حس را تمییز دانی چون شود
آنک حس ینظر بنور الله بود

حس تشخیص حق را از باطل را میدانی چگونه باید کسب نمود
فقط میبایست حس مدرکه خویش بینا به نورالله نمود
مسایل السلوک
این یک واقعیت است که ذهن انسان الوده به اوهام و خیالات است لذا قدرت درک ضلالت از هدایت صعب است
تنها زمانی ادمی به حقیقت امور تصرف خواهد یافت که باطن را از تمام رزیلت ها پاک نماید سینه خالی از غبار کینه و کبر و حسد....به اسرار حقیقت دست خواهد یافت

]******************************************:

ور اثر نبود سبب هم مظهرست
همچو خویشی کز محبت مخبرست

لازم نیست همیشه اثر موجود باشد از سبب یا موثر نیز میتوان اگاهی حاصل کرد
بعنوان مثال از خویشی و هم بستگی افراد میتوان از محبت و عشق انان خبردار شد
مسایل ابسلوک
هدف مولانا از طرح این تمثیل وابستگی و عشق به عبادات هر فرد نشانه عشق او به معبود است و کسالت و دوری از بندگی نشانه عدم محبت به معبود است

***************************************

نبود آنک نور حقش شد امام
مر اثر را یا سببها را غلام

بنده به محض دریافت حقیقت نور معرفت در جان خویش دیگر نیلزمتد اثر و موثر نیست

*****************************************

یا محبت در درون شعله زند
زفت گردد وز اثر فارغ کند

این چنین فردی از دو حالت خارج نیست یا شعله عشق در ضمیرش زبانه کشد و به تبع ان نیرو مند گردد ویا موثرها محو شود
مسایل السلوک
اگر اثرها نابود گردد خود فنا حاصل شود و عشق نیز خود موجب هلاکت اثر و سبب است

***************************************

حاجتش نبود پی اعلام مهر
چون محبت نور خود زد بر سپهر

او دیگر به ابراز عشق بی نیاز شود چون محبت الهی خود تجلی خویش بر کاینات بگستراند

************************************

هست تفصیلات تا گردد تمام
این سخن لیکن بجو تو والسلام

شرح این حقیقت باید به نهایت خویش برسد ولی باید این اصل را فراموش نکرد که تنها راه دریافت ان از الگو و استاد عشق است و بس

**********************************

گرچه شد معنی درین صورت پدید
صورت از معنی قریبست و بعید

و انکسانی که ظاهر را در معنا دخیل میدانند باید باور نمایند که صورت هم میتواند دور باشد و هم از جهتی دیگر نزدبک
مسایل السلوک
صورت تجلی گاه معنا هست ولی نمیتواند حق معنا را انطور که هست نشان دهد

**********************************

در دلالت همچو آبند و درخت
چون بماهیت روی دورند سخت

مثال ان اینگونه است که دقیقا شبیه اب و درخت هستند گر چه اب لازمه رشد و سرسبزی اشجار است ولی به لحاظ ماهیت بینهایت تفاوت میان ان دوست

ترک ماهیات و خاصیات گو
شرح کن احوال آن دو ماه‌رو

لذا فعلا این مبحث ماهیت و خاصیت را فراموش نماییم و به متن حکایت بپردازیم
پایان بخش ۱۲۶
بیت ۲۶۴۲

 



تاريخ : شنبه 15 آبان 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,شرح مثنوی معنوی,یاربی,مسجد گنبد, | 1:40 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

بخش ۱۲۰

شرح مثنوی بیت ۲۴۳۸

مرد زان گفتن پیشمان شد چنان

 کز عوانی ساعت مردن عوان

 

ادامه داستان اعرابی و همسر وی و بررسی زوایای مختلف روابط زناشویی

شوهر از سخنان خویش نسبت به همسرش نادم گشت بحدی که جنون حاصله از پشیمانی را میتوان به جنون هنگام مرگ تشبیه نمود

 

***************************

گفت خصم جان جان چون آمدم

 بر سر جان من لگدها چون زدم

 

و با خود گفت چرا بیمورد دشمن جان جانم گشتم و او را با لگد مورد ضرب و شتم قرار دادم

 

***********************

چون قضا آید فرو پوشد بصر

 تا نداند عقل ما پا را ز سر

 

لذا هرگاه ادمی گرفتار قضا گردد کور میشود تا حقایق را نفهمد بحدی ادمی بصیرت خویش را سلب شده میبیند که تشخیص سر از پا برای فرد غیر ممکن میشود

 

*******************************

چون قضا بگذشت خود را می‌خورد

 پرده بدریده گریبان می‌درد

 

انگاه که قضا و تقدیر کار خویش را میکند عقل بسراغ ادمی می اید و دچار خودخوری گردد که اگر چنین و‌چنان میکردم این اتفاق نمی افتاد و او از شدت ندامت گریبان خویش را پاره میکند

مسایل السلوک

ادمی مختار مطلق نیست بلکه در بعضی امورات جبر و بعضی اختیار وی نقش دلرد گر چه همان اختیار او نیز در نهایت به تفویض امر خدای یگانه است

و اذا قضی امر فانما یقول کن فیکون

 

*****************************

مرد گفت ای زن پیشمان می‌شوم

 گر بدم کافر مسلمان می‌شوم

 

مرد حکایت خطاب به همسرش معترف گشت که ای زن از افعال خویش نادمم بحدی توبه و پوزش میطلبم که فرضا اگر کافر بودم به دایره تسلیم برمیگردم

 

****************************

من گنه‌کار توم رحمی بکن

 بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن

 

برالها من به بارگاه تو تعدی نمودم لذا تقاضای رحم دارم

التماس میکنم مرا از ریشه نابود نفرما و فرصت جبران را از من مگیر

 

***************************

کافر پیر ار پشیمان می‌شود

 چونک عذر آرد مسلمان می‌شود

 

در درگاه مهربانی تو اگر کسی تا نهایت عمر گناهکار باشد و پشیمانی بر او غالب شود او را بعنوان مسلمان میپذیری

 

****************************************

حضرت پر رحمتست و پر کرم

 عاشق او هم وجود و هم عدم

 

خداوند یگانه و مطلق مملواز مهربانی و رحمت است کرمش بینهایت است لذا عاشق ذات اوهستی و نیستی میباشد

مسایل السلوک

خداوند خالق نهان و اشکار است در نگاه ادمی عدم هست اما در نگاه نافذ مطلق حق هیچ نیستی نیست منظور از عدم از دیدگاه ناقص ادمی است لذا هر چه ما میبینیم و نمیبینیم عاشق قدرت خدای سبحان هستند

 

******************************

کفر و ایمان عاشق آن کبریا

 مس و نقره بندهٔ آن کیمیا

 

کفر و ایمان دلبسته ذات کبریایی حق هستند مس و نقره در علم کیمیا بنده هستند تا طلا شوند

خدا کیمیا است کفر و ایمان هرگاه اراده نمایند او انان را اسمانی خواهد کرد

مسایل السلوک

کیمیای عشق الهی یک نعمت عظیم است و‌ما مخلوقات در پست ترین و برترین در نوسان .

اما عشق خدای مهربان همیشه ساری و جاری است و هرکس خواهان کمال و وصال باشد کافیست تا وجود نقره ای یا مسی خویش به بارگاه او عرضه نماید تا ذات خدای متعال او را تعالی دهد و به طلای تمام عیار تبدیل کند

اللهم انی اسلک من فضلک و موجبات رحمتک و عزایم مغفرتک و سلامت من کل اثم.....

پایان بخش ۱۲۰



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:29 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۱۹

بیت ۲۴۳۳

گفت پیغامبر که زن بر عاقلان

 غالب آید سخت و بر صاحب‌دلان

 

سید عالم علیه السلام فرمودند

زن بر مردان عاقل و صاحب دل غالب میگردد

مسایل السلوک

اشاره است به حدیث( انهن یلعن العاقل و یغلبهن الجاهل)

 

*************************

باز بر زن جاهلان چیره شوند

 زانک ایشان تند و بس خیره روند

 

امامردان جاهل و نادان بر زنان چیره گردند زیرا این جنس از مردان بسیار خشن و عصبانی هستند

 

***************************

کم بودشان رقت و لطف و وداد

 زانک حیوانیست غالب بر نهاد

 

زیرا لطافت و‌مهربانی در جاهلان کم است زیرا طبع حیوانی انان در نادانان غالب است

 

******************************

مهر و رقت وصف انسانی بود

 خشم و شهوت وصف حیوانی بود

 

لطافت و‌مهربانی از صفات حسنه انسانی است و خشم و غضب و شهوت از صفات حیوانی است

مسایل السلوک

پیامبر فرمودند

ادمی اگر عقل او بر شهوتش غالب گردد از فرشته اعلی تر گردد و چنانچه شهوت بر عقل او غالب شود ادنی من البهایم شود

 

******************************

پرتو حقست آن معشوق نیست

 خالقست آن گوییا مخلوق نیست

 

زن در حقیقت معشوقه مرد نیست تا برای احتیاجات او خلق شده باشد بلکه تجلی جمال حق است و در واقع او جلوه ای از خالق حقیقت است

مسایل السلوک

ابن عربی میگوید

( فشهود الخلق فی النسا اعظم الشهود و اکمله)

ایشان جنس مونث را والاترین مظهر حق میداند

پایان بخش ۱۱۹

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:27 | نويسنده : مولانا سنگان |

شرح بخش ۱۱۸

دفتر اول

زن چو دید او را که تند و توسنست

 گشت گریان گریه خود دام زنست

 

مولانا در ادامه محددا به حکایت زن و شوهر و‌مجادلات ان دو در این حکایت مراجعه میکند و طبق مشرب خویش اموزه های عرفانی را در غالب این حکایت به مریدان عنایت می نماید

زن به محض مشاهده خشم شوهر شروع به گریه کردن نمود زیرا گریه بزرگترین سلاح جنس مونث در جلب توجه دیگران در نیل به مفصود است

 

************************

گفت از تو کی چنین پنداشتم

 از تو من اومید دیگر داشتم

 

خانم خطاب به شوهرش گفت من که چنین پنداشتی نسبت به تو نداشتم فقط انتظار و مقصد من در جلب رضایت و سازش تو بود

 

*****************************

زن در آمد ازطریق نیستی

 گفت من خاک شماام نی ستی

 

زن رل صلاح و مظلومیت را پیش گرفت و گفت من خاک پایت هستم نه یک خانم حاکم و بزرگ

 

****************************

جسم و جان و هرچه هستم آن تست

 حکم و فرمان جملگی فرمان تست

 

جسم و روح و تمام هستی من از ان توست امر و حکومت و هر چه هست منقاد فرمان توست

 

***************************

گر ز درویشی دلم از صبر جست

 بهر خویشم نیست آن بهر تو است

 

لذا اگر از بینوایی صبرم طاق شد بلز هم بخاطر تو بود نه دیدن خودم

*********************************

تو‌مرا در دردها بودی دوا

من نمیخواهم که باشی بینوا

 

تو درمان تمامی دردهای من بودی و هیچگاه تنگدستی تو را نمیخواهم ببینم

 

*****************************

جان تو کز بهر خویشم نیست این

 از برای تستم این ناله و حنین

 

جان و سر و بزرگی را که خواهانم اصلا در نیل مرادم نیست بلکه تمامی شکوه من فقط بخاطر توست

 

***************************

خویش من والله که بهر خویش تو

 هر نفس خواهد که میرد پیش تو

 

هستی من بخدا سوگند که بخاطر هستی توست و هستی من مایل است خویش را فدای تو‌نماید

 

****************************

کاش جانت کش روان من فدا

 از ضمیر جان من واقف بدی

 

ای کاش ضمیر تو‌که من بقربانش گردم از باطن من اگاهی داشت

 

************************************

چون تو با من این چنین بودی به ظن

هم ز جان بیزار گشتم .هم ز تن

 

اکنون که گمان تو نسبت به من اینگونه است من از جان خویش سیر شدم و تن نیز برای من ارزشی ندارد

 

**************************

خاک را بر سیم و زر کردیم چون

 تو چنینی با من ای جان را سکون

 

لذا خاک را بر تمام ثروت دنیا زدم اگر قرار است تو‌چنین گمانی نسبت به من داشته باشی

********************************

تو‌که در جان و دلم جا میکنی

این قدر از من تبرا میکنی؟

 

حال که تو اینقدر در تار و پود من ریشه دوانیده ای چرا از من گریزانی؟

 

************************************

تو تبرا کن که هستت دستگاه

 ای تبرای ترا جان عذرخواه

 

ایرادی نیست تو از من تبری بجو حال که قدرتمندی من همان بیزاری تو را خریدارم و نسبت به ان تواضع میکنم

 

**********************************

یاد می‌کن آن زمانی را که من

 چون صنم بودم تو بودی چون شمن

 

فقط فراموش نکن که در گذشته چطور من بت تو بودم و تو مانند یک بت پرست بودی

******************************************

بنده بر وفق تو.افروخته است

هر چه گویی پخت.گوید .سوخته است

 

من در متابعت تو شعله ورم .تو هر چه بگویی همان است اگر بگویی این پخته است من در تایید یک گام جلوترم و خواهم گفت او سوخته است

 

***********************************

من سپاناخ تو با هرچم پزی

 یا ترش‌با یا که شیرین می‌سزی

 

خانم گفت من مانند سبزی اسفناج کاملا مطیع تو هستم میتوانی با من شوربای ترش یا شوربای شیرین با من بپزی

 

********************************

کفر گفتم نک بایمان آمدم

 پیش حکمت از سر جان آمدم

 

من هنگام شکوه کردن در واقع به کفر دچار شدم حال که بیدار گشتم حقیقتا به ایمان رسیدم و با تمام وجود تابع حکم و امر تو گشتم

 

*******************************

خوی شاهانهٔ ترا نشناختم

 پیش تو گستاخ خر در تاختم

 

من نسبت به مرام شاهانه تو بی معرفت بودم و به تبع ان گستاخی میکردم

 

********************************

چون ز عفو تو چراغی ساختم

 توبه کردم اعتراض انداختم

 

از انجاییکه گذشت تو همچون چراغی روشنگر مسیر من هست از افعال گذشته خویش توبه کردم و دیگر معترض نیستم

 

*********************************

می‌نهم پیش تو شمشیر و کفن

 می‌کشم پیش تو گردن را بزن

 

این شمشیر و‌کفن را اماده کردم و در اختیار تو میگذارم حال اختیار با توست میتوانی گردنم را بزنی و من را قربانی خویش نمایی

 

************************************

از فراق تلخ می‌گویی سخن

 هر چه خواهی کن ولیکن این مکن

 

ایا از جدایی و طلاق صحبت میکنی؟ هر فعلی که میخواهی مختاری انجام بده ولی از جدایی صحبت نکن

 

************************************

در تو از من عذرخواهی هست سر

 با تو بی من او شفیعی مستمر

 

در نهان تو حسی زیبا هست که جلوتر از من به شفاعت برمیخیزد و او ضامنی مداوم است

 

***********************************

عذر خواهم در درونت خلق تست

 ز اعتماد او دل من جرم جست

 

این شفیع در ضمیر باطنی تو همان خلق کریمانه توست و‌من نیز به پشت گرمی ان اخلاق نیک به خود اجازه گناه داده ام

 

*******************************

رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین

 ای که خلقت به ز صد من انگبین

 

ای وجود مقدسی که بنا بر تعدی و زشتی افعال من به خشم امده ای ترحمی نما زیرا اخلاق تو از صد من عسل شیرین تر است

 

******************************

زین نسق می‌گفت با لطف و گشاد

 در میانه گریه‌ای بر وی فتاد

 

زن مرد عرب بدین ترتیب با محبت و تبسم و عشق با شوهرش سخنها میگفت و در لابه لای کلامش گریه ای بر او غالب گشت

 

*****************************

گریه چون از حد گذشت و های های

 زو که بی گریه بد او خود دلربای

 

ناله و زاری وی از حد طبیعی خارج گشتو طرف مقابل را متاثر میساخت در حالیکه بدون گریه نیز دلها را مغلوب میساخت

 

***********************************

شد از آن باران یکی برقی پدید

 زد شراری در دل مرد وحید

 

باران سیل اسا اشک زن برقی از تحول در مرد ایجاد نمود و موجب شعله ور شدن احساسات مرد یکتای در قناعت شد

 

*********************************

آنک بندهٔ روی خوبش بود مرد

 چون بود چون بندگی آغاز کرد

 

ان خانمی که در شرایط عادی قادر است با زیبایی خویش شوهرش را جذب نماید حال که لطافت در بیان و اظهار بندگی می نمود بخوان تو حدیث این مجمل را

 

*************************************

آنک از کبرش دلت لرزان بود

 چون شوی چون پیش تو گریان شود

 

بعنوان مثال اگر از کسی در حالت تکبر دل تو را به لرزش اورد چگونه خواهد کرد ؟

انگاه که دست به التماس و عجز زند

 

*****************************

آنک از نازش دل و جان خون بود

 چونک آید در نیاز او چون بود

 

مثال دیگر انکه اگر عشق ادمی عشوه نماید دل را گرفتار کند حال اگر او اظهار نیاز نماید چه خواهد شد

 

*********************************

آنک در جور و جفااش دام ماست

 عذر ما چه بود چو او در عذر خاست

 

مثلا اگر از کسی بواسطه تعدی و ظلمش گرفتار گردیم حال اگر او به تضرع و‌پوزش بیفتد چه حالتی بوجود خواهد امد؟

 

******************************

زین للناس حق آراستست

 زانچ حق آراست چون دانند جست

 

زینت ها عطا و نعمت حق هست و ادمی قدرت رهایی از انچه حضرت حق و صانع مطلق عنایت نموده چطور میتوان رهایی حاصل نمود؟

مسایل السلوک

خداوند کریم در قران در سوره مبارکه ال عمران میفرماید

زین للناس حب الشهوات من النسا و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب....‌

خداوند زینت داده دوستی خواهشات نفس از جمله میل به به جنس مخالف و فرزتد و پول و طلا و اسب های نشانه دار و مزارع کشاورزی و املاک گوناگون

 

*****************************

چون پی یسکن الیهاش آفرید

 کی تواند آدم از حوا برید

 

خدای مهربان در کلام خویش در ایه ۱۸۹ سوره اعراف به سکون و ارامش مرد در جوار زن اشاره فرموده است حال چطور حضرت ادم قادر است از حوا ببرد

توضیح

هو الذی خلقکم من نفس واحد و جعل منها زوجها لیسکن الیها..

او خدایی است که شما را از نفس واحد افرید و همسران شما را موجب ارامش تان...

 

***************************************

رستم زال ار بود وز حمزه بیش

 هست در فرمان اسیر زال خویش

 

رستم زال که نماد شجاعت است اگر فرضا از حمزه دلیر و بزرگ بیش باشد

او در فرمان عجوزه خویش گرفتار است

 

***********************************

آنک عالم مست گفتش آمدی

 کلمینی یا حمیرا می‌زدی

 

حضرت سید عالم که تمامی خلقت طفیل وجود است و همگان از نفس قدسی ایشان وجد و ذوقی حاصل مینمایند

خطاب به ام المومنین صدیقه میگوید ای گل سرخ من با من سخن بگو تا ارام گیرم

 

************************************

چونک دیگی حایل آمد هر دو را

 نیست کرد آن آب را کردش هوا

 

حال چرا این اتفاق افتاد چون میان اتش و اب دیگی حایل گردید و همین حجاب موجب گردید تا اتش اب را بجوش دراورد و نهایتا بوسیله بخار به هوا بفرستد

 

*******************************

ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی

 باطنا مغلوب و زن را طالبی

 

لذا گر چه ظاهرا مرد جنس برتر است و بر زن غالب

ولی در باطن امر مغلوب و طالب وی است

 

**********************************

این چنین خاصیتی در آدمیست

 مهر حیوان را کمست آن از کمیست

 

پس ادمی را این ویژگیها هست حال مرد و یا زن هر یک بنا به مقتضیات جنسی خویش غالب و مغلوب اند و ان بسته به شرایط است و نقش حجاب در این بسیار عمیق و تاثیرگزار است

پایان بخش ۱۱۸

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:27 | نويسنده : مولانا سنگان |

شرح مثنوی بیت ۲۳۶۵

بخش ۱۱۷

دید احمد را ابوجهل و بگفت

زشت نقشی کژ بنی هاشم شگفت

 

ابوجهل حضرت سید عالم علیه السلام را دید و‌گفت از خاندان بنی هاشم تعجب است این صورت زشت العاذ بالله

مسایل السلوک

مولانا در این فصل تاثیر غرض های درونی و نفسانی که موجب زایل شدن بصیرت میشود را بیان میفرماید

اصلی است که ادمی چون نفس را از غرایض پاک نماید حقیقت را کشف و مشاهده نماید

لذا ابوجهل از درون فاقد بصیرت بود و به تبع این صفت رزیله وجود مقدس فخر کاینات را زشت میدید

 

******************************

گفت احمد مر ورا که راستی

 راست گفتی گرچه کار افزاستی

 

پیامبر در جواب ابوحهل فرمودند در عین اینکه موجب مشقت و‌گرفتاری هستی اما این جمله تو حقیقت و راست است

 

********************************

دید صدیقش بگفت ای آفتاب

 نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب

 

ولی عکس ابوجهل صدیق اکبر (رض) گفت

ای خورشید حقیقت تو نه شرقی و نه غربی هستی پس عالی طلوع کن و همگان را از تجلی ذات مقدست اگاه نما

 

********************************

گفت احمد راست گفتی ای عزیز

 ای رهیده تو ز دنیای نه چیز

 

احمد علیه السلام فرمود

ای صدیق راست گفتی ای جان و عزیز من ای ذاتی که از تمامی این تعلقات مادی رهیده ای

 

**************************

حاضران گفتند ای صدر الوری

 راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا

 

انانی که در این مجلس شرف حضور داشتند و‌نگاهاشان مفتخر به ذات نبی صل الله علیه و اله و صحبه و سلم بود

گفتند ای شاه حقیقت شما دو شخصیت متناقض را اهل صدق خواندی

 

**************************

گفت من آیینه‌ام مصقول دست

 ترک و هندو در من آن بیند که هست

 

حضرت پیامبر علیه السلام فرمودند من ایینه ای صاف و صیقل داده شده هستم زیرا خدای مهربان مرا مصقول نموده است لذا همه نژادها از ترک و هندو حقیقت خویش را در من مشاهده میکنند

 

عاشقان ان حضرت قدح خویش را با صلوات بر او و اهل بیتش پر شراب میکنتد

اللهم صل علی سیدنا محمد و اله و صحبه و سلم

****************************************

ای زن ار طماع میبینی مرا

زین تحری زنانه بر تر ا

مولانا مجددا به حکایت زن و شوهر رجوع میکند

شوهر گفت ای زن اگر من را خسیس و طمع کار مشاهده میکنی لازم است دست از اخلاق زنانه ات برداری تا در مرحله سلوک به تعالی و یقین برسی

 

********************************

آن طمع را ماند و رحمت بود

 کو طمع آنجا که آن نعمت بود

 

ظاهر کردار و گفتار من طمع است اما در باطن قناعت و رحمت است اما کجا جایی که رزق معنایی است طمع وجود دارد؟

 

*************************

امتحان کن فقر را روزی دو تو

 تا به فقر اندر غنا بینی دوتو

 

لذا به جهت امتحان یکی دو روز فقر و قناعت را امتحان نما تا به تبع ان لذت بی نیازی را به عینه مضاعف ببینی

 

*****************************

صبر کن با فقر و بگذار این ملال

 زانک در فقرست عز ذوالجلال

 

با فقر مدارا نما و دلتنگی حاصله از ان را بگذار کنار زیرا نور حضرت حق در قناعت و صبر حاصله ازفقر است

 

**************************

سرکه مفروش و هزاران جان ببین

 از قناعت غرق بحر انگبین

 

سرکه مفروش کنایه از عبوس بودن است لذا ناراحت نباش و هزاران جان تطهیر شده بموجب قناعت در دریای انگبین خدای مهربان غرق شده اند

 

***************************

ای دریغا مر ترا گنجا بدی

 تا ز جانم شرح دل پیدا شدی

 

ایکاش تو ظرفیت و‌گنجایش معنوی داشتی تا از اعماق جانم شراب عشق را به کامت میرختم و تو را از لذت درون اگاه میکردم

مسایل السلوک

همانطور که چرک جسم ادمی با شستشو پاک و فرحمند میشود روح ادمی نیز بدست غسال اسمانی تطهیر خواهد گشت بشرطی که مرید اول خواهان ان باشد و دوم ظرفیت ان را در خویش ایجاد نماید

 

*************************

صد هزاران جان تلخی‌کش نگر

 همچو گل آغشته اندر گلشکر

 

صدها هزار روح و جان مردان الهی که تلخی ریاضت را چشیده اند را نگاه کن که در حلاوت فقر معنایی مانند گل در شکر در امیخته اند

مسایل السلوک

مولانا در این بیت اشاره دارد به اغاز سختی بندگی و ریاضت و سرانجام شیرینی و لذت حاصله از ان که مومن در ان کسب مینماید

 

*************************

این سخن شیرست در پستان جان

 بی کشنده خوش نمی‌گردد روان

 

سخنان سخنران در مثل مانند شیر در پستان مادر است اگر از طرف مستمع کششی نباشد ان شیر ساری و جاری نخواهد گشت

بقول معروف..

مستمع صاحب سخن را بر سر شوق اورد

 

************************

مستمع چون تشنه و جوینده شد

 واعظ ار مرده بود گوینده شد

 

اصلی هست که اگر شنونده تشنه و جوینده باشد یقینا واعظ اگر مرده نیز باشد بر سر شوق اید

 

*********************

مستمع چون تازه آمد بی‌ملال

 صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال

 

مثالی دیگر نیز که اگر شنونده شاداب و باطراوت باشد واعظ کرو لال هم بر اثر ان صد زبان باز میکند و به سخن در می اید

 

**********************************

چونک نامحرم در آید از درم

 پرده در پنهان شوند اهل حرم

 

عرفی وجود دازد که اگر بیگانه ای وارد حریم خانه ای گردد اهل بیت ان خویش را مستور نمایند

مسایل السلوک

مقصد مولانا از این مثالها عنوان این مهم است که اگر کسی لیاقت شنیدن حقیقت و اسرار ملکوتی را نداشته باشد او را از کسب معرف بهرمند نسازند و ان رازها را اهل دل و راز از او پنهان نمایند

 

****************************

ور درآید محرمی دور از گزند

برگشایند آن ستیزان روی بند

***********************************

هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند

 از برای دیدهٔ بینا کنند

 

در مثل هر چه را خوب و زیبا ارایش نمایند برای چشمان بینا است

**********************************

کی بود اواز لحن وو زیر و بم

از برای گوش بی حس و اصم؟

 

مثلا اواز خوش را هیچ وقت برای گوش کر و‌شخص ناشنوا و زیر و بم موسیقی را نمی سازند

 

*************************

مشک را بیهوده حق خوش‌دم نکرد

 بهر حس کرد و پی اخشم نکرد

 

حضرت حق مشک را بیهوده معطر خلق نکرده است بلکه برای مشامی که دارای حس بویایی هستند نه انانیکه مشکل دارند

 

***************************

حق زمین و آسمان بر ساخته‌ست

 در میان بس نار و نور افراخته‌ست

 

خدای مهربان زمین و اسمان را خلق کرده و در میان ان نور و اتش افریده است

***************************************

این زمین را از برای خاکیان

اسمان را مسکن افلاکیان

 

یا زمین را برای اهل زمین و اسمان را برای ملکوتیان قرار داده است

 

*********************************

مرد سفلی دشمن بالا بود

 مشتری هر مکان پیدا بود

 

انسان پست و‌ناسوتی کار به اسمان ندارد و در وافع دشمن انست زیرا هر کس خواهان چیزی است که تعلق بدان دارد

 

*********************************

ای ستیره هیچ تو بر خاستی

 خویشتن را بهر کور آراستی

 

مولانا خطاب به یک خانم میفرماید ای زن پوشیده و‌مستور تا حالا شده خویش را برای یک نابینا ارایش کرده باشی؟

 

مسایل السلوک

لذا اگر کسی کوردل باشد و نسبت به مظاهر و تجلی گاه حق در کاینات نابینا باشد خدای یگانه نیز درهای معرفت و حکمت را بر قلب او خواهد بست

 

**********************

گر جهان را پر در مکنون کنم

 روزی تو چون نباشد چون کنم

 

اگر کاینات و هستی را مملو از زیورالات نماییم انگاه که تو بهره بردن از ان را بلد نیستی بی فایده است

مسایل السلوک

نخست برای کسب هر علمی بویژه وادی معرفت باید علم ان را بلد بود لذا اگر استاد عرفانی و مرد اسمانی تمامی رازهای ملکوت را با سلطان قوی عرضه دارد تا دیده باطنی فرپ مستعد دریافت نباشد هیچ فایده ای نخواهد داشت

 

**************************

ترک جنگ و ره‌زنی ای زن بگو

 ور نمی‌گویی به ترک من بگو

 

لذا ای خانم مدعی یا نخست ستیزه گری را رها کن یا من را

******************************

مر مرا چه جای جنگ نیک و بد؟

کین دلم از صلح ها هم میرسد

 

منی که نسبت به صلح حسی ندارم ستیز من نیز برای نیک و بد فاقد معنا است

مسایل السلوک

منظور اینکه وقتی که ضمیر باطنی من نسبت به همه تعلاقات دنیوی مرده است و نسبت به تمام خوبیها و زیباییهای دنیا دلبستگی ندارد حال منکرات و رزایل که جای خویش را دارد

 

****************************

گر خمش گردی و گر نه آن کنم

 که همین دم ترک خان و مان کنم

 

پس در نهایت اگر ستیزه را رها کرده و خاموشی اختیار نمودی خوب است و چنانچه به مجادله بیهوده ادامه دهی ناچارم من مکان را ترک نمایم

مسایل السلوک

مردان الهی اگر ارادتمندانشان به لجاجت ادامه دهند و در دریافت حقیقت مستعد نباشد خود از جمع جدا خواهد شد و این بدان معنی است که نعمت بزرگ نفس قدسی مردی اسمانی را از دست خواهیم داد

چنانچه سیدنا علی در صدر اسلام مریدان و طرفداران بی خردش از تابعیت سرباز زدند و‌نهایتا از دایره دین خارج گشتند

پایان بخش ۱۱۷

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:25 | نويسنده : مولانا سنگان |

شرح بخش ۱۱۶

دفتر اول

بیت ۲۳۴۲

گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن

 فقر فخر آمد مرا بر سر مزن

 

مرد خطاب به همسرش گفت ای زن تو به واقع زن زندگی هستی یا پدر غم و اندوه؟

ایا نمیدانی که فقر افتخار است پس ان را موجب سرزنش من نکن

 

**************************

مال و زر سر را بود همچون کلاه

 کل بود او کز کله سازد پناه

 

ثروت و‌مالکیت مادی در مثل برای سر کلاه است

انکس که همیشه کلاه بر سر دارد نشانه کچل بودن وی است

 

*********************************************

آنک زلف جعد و رعنا باشدش

 چون کلاهش رفت خوشتر آیدش

 

و برعکس کسی که دارای گیسو و زلف است به هنگام افتادن کلاه مسرورتر میگردد

مسایل السلوک

فضیلت باعث خوشحالی قلبی ادمی است حضرت علی علیه السلام فرمودند

اگر عیبی در کسی دیدید ان را بپوشانید و اگر حسنی یافتید انتشار نمایید زیرا نشر فضیلت موجب دلگرمی و تشویق بدان فضل است

 

******************************

مرد حق باشد بمانند بصر

 پس برهنه به که پوشیده نظر

 

مردان الهی نقش چشم در بدن را دارند لذا وضاحت چشم بهتر از ستر ان است

مسایل السلوک

بعد از مقدمه کوتاه مجددا مولانا اموزه های عرفانی را طبق مشرب خویش اغاز میکند

اولیاالله مردان اسمانی را باید به تشنگان معرفت شناساند انان چشمان معنوی و متصرفان باطنی هستند معرفت به ذات انان به تعالی سالکان کمک عظیمی میکتد

 

***********************************

وقت عرضه کردن آن برده‌فروش

 بر کند از بنده جامهٔ عیب‌پوش

 

مثلا انکسی که برده ای را برای فروش به بازار عرضه میکند لباس او را از بدن خارج میکند تا مشخص شود عاری از نقص است

 

**********************************

ور بود عیبی برهنه‌ش کی کند

 بل بجامه خدعه‌ای با وی کند

 

لذا اگر برده مذکور دارای نقصی در بدن باشد مالکش کی او را برهنه می نماید بلکه با لباس و ترفندی سعی در ستر ان عیب خواهد داشت

 

*******************************

گوید ای شرمنده است از نیک و بد

 از برهنه کردن او از تو رمد

 

یقینا خواهد گفت او از خوب و بد خجالت میکشد و با برهنه شدن از تو گریزان خواهد گشت

 

****************************

خواجه در عیبست غرقه تا به گوش

 خواجه را مالست و مالش عیب‌پوش

 

غالبا صاحبان مال در اوصاف رزایل غرق هستتد ولی در نظر سطحی نگران عیوبشان پوشیده می ماند

 

******************************

کز طمع عیبش نبیند طامعی

 گشت دلها را طمعها جامعی

 

کسانی که عیوب صاحبان تمکن مالی را بخاطر مالشان نمی بینند به صفت بد ازمندی الوده هستند

و این صفت بر انان غالب است

 

********************************

ور گدا گوید سخن چون زر کان

 ره نیابد کالهٔ او در دکان

 

اما اگر کسی که فقر مادی دارد سخنان حکیمانه مانتد طلا را عنوان نماید

در مغازه اهل ماده و ظاهرپرستان هیچ جایگاهی ندارد و در واقع حرف او خریداری ندارد

مسایل السلوک

غالبا افراد سطحی نگر بیش از انکه به سخن توجه نمایند به شخص عنایت دارند اگر کسی که موقعیت اجتماعی و تمکن مالی داشته باشد سخنانش در جامعه پذیرا دارد

و اهل فقر و طبقه ضعیف جامعه اگر حکیمانه ترین سخنان را بیان فرمایند هیچ جایگاهی ندارند و تاکید مولانا بر این مهم در تبیین صفت سطحی نگری جوامع مادی است

 

*******************************

کار درویشی ورای فهم تست

 سوی درویشی بمنگر سست سست

 

مولانا خطاب به قشریون جامعه تاکید میفرماید

حقیقت درویشی فراتر از درک و ذهن توست و تو در جایگاهی نیستی که کمال و مقام درویشان و سالکان حقیقت را متوجه گردی

لذا حداقل نگاهت را نسبت به این طبقه بزرگ و ارزشمند عوض کن و به انان به چشم حقارت نگاه نکن

 

*****************************

زانک درویشان ورای ملک و مال

 روزیی دارند ژرف از ذوالجلال

 

زیرا دراویشان و سالکان حق برتر از تمامی وادی مادی هستند

زیرا رزق معنایی انان از جانب خدای مهربان و صاحب جلال از بارگاه الهی به انان میرسد

 

***************************

حق تعالی عادلست و عادلان

 کی کنند استم‌گری بر بی‌دلان

 

حضرت حق در دایره میزان خویش عادل است و چگونه ذات بی چون دادگر بر درویشان جفا روا دارد؟

 

**************************

آن یکی را نعمت و کالا دهند

 وین دگر را بر سر آتش نهند

 

خدای هستی متناسب لیاقت هر فرد یکی را در میدان مادیات مشغول نماید تا از درک حقیقت دور شود و یکی را در وادی درویشی تکریم نماید و او را در اتش عشق معنا بسوزاند

 

****************************

آتشش سوزا که دارد این گمان

 بر خدا و خالق هر دو جهان

 

هر کسی ظن و‌گمانش بر خدای مهربان مبتنی بر تعدی و ظلم باشد در اتش پندار خویش خواهد سوخت

 

*********************************

فقر فخری از گزافست و مجاز

 نه هزاران عز پنهانست و ناز

 

اگر حضرت رسول علیه السلام فرمودند

الفقر فخری

یعنی فقر باعث افتخار منست

این فرمایش من باب تعارف و مجاز نیست بلکه حقیقت است

اگر کسی به سیرت این گفته گهربار اگاهی یاید خواهد دید که هزاران عزتمندی در این کلام مستور است

 

******************************

از غضب بر من لقبها راندی

 یارگیر و مارگیرم خواندی

 

لذا تو از غضب و خشم مرا اماج اتهامات خویش نمودی و مرا متهم مرید گیری و مارگیری و‌معرکه گیری نمودی

 

*****************************

گر بگیرم برکنم دندان مار

 تاش از سر کوفتن نبود ضرار

 

لذا اگر فرضا مارگیر هم باشم با مدد اندیشه اول دندانشهایش را از زهر خالی میکنم

تا همگان از خطر ان در امنیت باشند

 

**************************

زانک آن دندان عدو جان اوست

 من عدو را می‌کنم زین علم دوست

 

زیرا من با کشیدن دندان زهرالود مار دشمنش را یعنی دندانش را از او جدا کردم

لذا دشمنانش را به دوست تبدیل نمودم

 

****************************

از طمع هرگز نخوانم من فسون

 این طمع را کرده‌ام من سرنگون

 

من بخاطر تعلق دنیا فسون و ورد نمیخوانم بلکه طمع مادی خویش را نابود نموده ام

 

******************************

حاش لله طمع من از خلق نیست

 از قناعت در دل من عالمیست

 

پناه بر خدا که من به خلق الله دل نبسته ام

بلکه ثروت من قناعت است و به تبع ان عالمی پهناور بدست اورده ام

 

*******************************

بر سر امرودبن بینی چنان

 زان فرود آ تا نماند آن گمان

 

تو از بالای درخت گلابی من را اینگونه مشاهده میکنی پس بیا پایین و ظن گذشته ات را مبدل نما

 

*******************************

چون که بر گردی تو سرگشته شوی

 خانه را گردنده بینی و آن توی

 

مثلا

اگر تو به دورت چرخیدن اغاز کنی خواهی دید در و دیوار خانه اطرافت میچرخه

و این بخاطر گمان توست که خانه دوار شده در حالیکه حقیقت امر خانه ثابت است و هیچ تحرکی ندارد

پایان بخش ۱۱۶

بیت ۲۳۴۶

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:24 | نويسنده : مولانا سنگان |

بیت ۲۳۱۵

زن برو زد بانگ کای ناموس‌کیش

 من فسون تو نخواهم خورد بیش

 

زن بر سر شوهرش فریاد کشید کای ریاکار من دیگر گرفتار فسانه گویی تو نخواهم شد

 

*****************************

ترهات از دعوی و دعوت مگو

 رو سخن از کبر و از نخوت مگو

 

این قدر حق به جانب صحبت نکن و یاوه گویی ننما و برو سخن از غرور و خودپرستی به میان نیاور

 

*******************************

چند حرف طمطراق و کار بار

 کار و حال خود ببین و شرم‌دار

 

دست از طمطراق و رنگ و اب زدن بر اعمالت بردار

بیشتر به اعمالت نگاه کن و خجالت بکش

 

*****************************

کبر زشت و از گدایان زشت‌تر

 روز سرد و برف وانگه جامه تر

 

غرور زشت است و خاصه از گدایان زشتر درست مانند کسی که در هوای سرد لباسی خیس بپوشد این اوج خودپسندی است

 

*****************************

چند دعوی و دم و باد و بروت

 ای ترا خانه چو بیت العنکبوت

 

چقدر ادعای بزرگی و کبر و جبروت در حالیکه تکیه گاه و خانه تو مانند بیت عنکبوت سست و بی اساس است

 

*****************************

از قناعت کی تو جان افروختی

 از قناعتها تو نام آموختی

 

تو از قناعت کی روح و روانت را روشن و‌منور نمودی؟

زیرا از صفت حمیده قناعت صرفا به اسمی بسنده کرده ای

 

*********************************

گفت پیغامبر قناعت چیست گنج

 گنج را تو وا نمی‌دانی ز رنج

 

حضرت رسول علیه السلام سوال فرمودند قناعت چیست؟

و پاسخ فرمودند قناعت گوهر و‌گنج ارزشمند و بی نهایت است ولی تو فرق بین رنجو گنج را نمیدانی

مسایل السلوک

حضرت سید عالم علیه السلام فرمودند( القناعه کنز لایغنی)

قناعت گنج تمام نشدنی است

 

*******************************

این قناعت نیست جز گنج روان

 تو مزن لاف ای غم و رنج روان

 

این قناعت در حقیقت همان گنج روان ولی تویی که موجب اندوه و غم هستی دیگر چرا باید از قناعت لاف زنی

 

*******************************

تو مخوانم جفت کمتر زن بغل

 جفت انصافم نیم جفت دغل

 

لذا لطفا مرا جفت و شریک خویش به حساب نیاور زیرا من در کنار داد و عدل و انصافم و هیچ سنخیتی با اهل دغل و حیله و نفاق ندارم

 

************************************

چون قدم با میر و با بگ می‌زنی

 چون ملخ را در هوا رگ می‌زنی

 

تویی که مدعی همراهی با امیران و بزرگانی و حقیقتا هیچ در چنته نداری و اصطلاحا از فقر معنایی و مادی ملخ را در هوا شکار میکنی

 

******************************

با سگان زین استخوان در چالشی

 چون نی اشکم تهی در نالشی

 

اینقدر ذلیل و خواری که بخاطر یک استخوان با سگان در ستیزی و درست مانند نی از شکم تهی بودن در حالت ناله و فغان هستی

 

***************************************

 

سوی من منگر بخواری سست سست

 تا نگویم آنچ در رگهای تست

 

بطرف من به چشم حقارت نگاه نکن تا ناچارا باطن و سیرت تورا بر ملا نمایم

 

 

************************************

عقل خود را از من افزون دیده‌ای

 مر من کم‌عقل را چون دیده‌ای

 

عیب تو اینست که نسبت به من خویش را عاقل تر میدانی

سوالم اینست دیدگاهت نسبت به من کم عقل به زعم تو چیست؟

در حقیقت مرا خوب نشناخته ای

مسایل السلوک

مولانا به این نکته مهم اشاره دارد که متاسفانه معضل بزرگ و تکبر عطیم اینست که به صرف تخصص در یک امر دیگران را نابخرد دانیم و تنها دیدگاه خویش را صحه بگذاریم

 

***********************************

همچو گرگ غافل اندر ما مجه

 ای ز ننگ عقل تو بی‌عقل به

 

تو‌مانند گرگهای غافل در اطراف من به تکاپو پرداخته ای پس دست بردار

ای کسی که مغرور عقل خویشی یقینا کبر در دانش فاقد عقل بودن بهتر است

 

********************************

چونک عقل تو عقیلهٔ مردمست

 آن نه عقلست آن که مار و کزدمست

 

زیرا عقل الوده تو‌موجب سردگمی و مزاحمت مردم میگردد در حقیقت این تخصص و دانش عقل نیست بلکه نقش مار و کژدم را دارد زیرا با دانش فاقد خرد خویش به هر کسی میرسد نیشی میزند

 

*********************************

خصم ظلم و مکر تو الله باد

 فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد

 

مولانا در این بیت نفرین مینماید که خدا دشمن خصم و ظلم و‌حیله تو باد

و خداوند ما را از شومی عقل تو حفظ نماید

 

*******************************

هم تو ماری هم فسون‌گر این عجب

 مارگیر و ماری ای ننگ عرب

 

تو اینقدر از درگاه خدا دور شده ای و در دام‌شیطان گرفتار گشته ای که هم نقش مار و افسونگر را با هم داری

لذا تو هم مارگیری و هم مار ای ننگ همگان

 

*******************************

زاغ اگر زشتی خود بشناختی

 همچو برف از درد و غم بگداختی

 

تو‌مانند زاغی که از زشتی خود غافلی زیرا اگر زاغ از کریه بودن خود اگاه میشد مانند برف از خجالت اب میگشت

 

****************************

مرد افسونگر بخواند چون عدو

 او فسون بر مار و مار افسون برو

 

مثلا مرد افسونگر برای صید و تصرف مار فسون میخواند در حالیکه حقیقتا او‌ما را افسون میکند و‌ما او را

 

****************************

گر نبودی دام او افسون مار

 کی فسون مار را گشتی شکار

 

اگر او گرفتار افسون‌مار نبود چرا این همه تعلق به یک حیوان و دلبستگی که بین او مار ایجاد شده است

 

********************************

مرد افسون‌گر ز حرص کسب و کار

 در نیابد آن زمان افسون مار

 

اما مرد تعلق یافته به حیوان حقیقت فسون ما را بر خویش متوجه نیست و ناچارا گرفتار گشته است

 

*****************************

مار گوید ای فسون‌گر هین و هین

 آن خود دیدی فسون من ببین

 

در حقیقت مار به زبان حال میگوید اکنون که مهارت فسون خود را دیده ای فسون و‌مهارت من در به دام انداختن خود را ببین

********************************

تو به نام حق فریبی مر مرا

 تا کنی رسوای شور و شر مرا

 

تو با ترفند حق من را فریفتی تا ناقص العقلان را جلب توجه بدین ترفند نمایی و شور و شر مت را رسوا کنی

مسایل السلوک

معرکه گیران با فسون مار را گیر انداخته اند و مار با فسون شور و شر خویش مارگیر و مردم ساده لوح را گرفتار کرده که حاضرا وقت خویش را صرف مشاهده معرکه نمایند

 

**************************

نام حقم بست نی آن رای تو

 نام حق را دام کردی وای تو

 

مولانا در ابیات پایانی این بخش نتیجه گیری میکند

که انسانهای مدعی معنا با نام خدا و دین مردم عوام را گرفتار فسون و عقیده باطل خویش مینمایند

و این بزرگترین و تاثیرگزارترین حربه جلب مخاطب احمق است

 

*******************************

نام حق بستاند از تو داد من

 من به نام حق سپردم جان و تن

 

لذا به برکت همان نام حق خدا که من را فریفتی خداوند حقم را از تو خواهد گرفت

زیرا من به اعتماد کلام و ذکر حق و جلسات و سخنان معنایی تو فریب افکار تو را خوردم

 

******************************

، یا به زخم من رگ جانت برد

 یا که همچون من به زندانت برد

 

یا بر اثر زخم گرفتار کردن من عمرت تباه خواهد شد یا اینکه تو نیز گرفتار همین افکار لجن و‌منحرف خویش خواهی شد

مسایل السلوک

تاریخ در عهد خلافت سیدنا علی( رص) خود بهترین گواه است انگاه که خوارج با فسون انحرافی خویش نابود گشتند در حالیکه بلحاظ عبادت سرامد روزگار بودند انان دایم الصیام و قیام الیل بودند اما هیچ منفعتی در کمال شان نداشت زیرا گرفتار عقیده فاسد خویش گشتند زیرا از تبعییت انسانی کاملی بنام حضرت علی علیه السلام سر باز زدند

**********************************

زن ازین گونه خشن گفتار ها

خواند بر شوی جوان طومارها

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:23 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۱۴

بیت ۲۲۸۸ شرح مثنوی

شوی گفتش چند جویی دخل و کشت

 خود چه ماند از عمر افزون‌تر گذشت

 

شوهر زن خطاب به همسر گفت ما نیازمان به درامد کشاورزی هست؟

مگر از فرصت زندگانی چقدر مانده است

 

************************************

عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد

 زانک هر دو همچو سیلی بگذرد

 

انسان اندیشمند به پستی و بلندی عالم مادی نمی اندیشد زیرا هر دو مانند سیل گذرا هستند

 

****************************

خواه صاف و خواه سیل تیره‌رو

 چون نمی‌پاید دمی از وی مگو

 

حال این گذر عمر خواه در اوج راحتی و تنعم مادی باشد و یا در اوج مصایب و سختی های روزگار .لحظه ای بیش نیست لذا نباید از ان صحبتی به میان اورد

 

********************************

اندرین عالم هزاران جانور

 می‌زید خوش‌عیش بی زیر و زبر

 

اگر عمیق بنگریم زندگانی هزاران جانور موجود در دنیا در بهره مندی لذات میگذرد و دچار پستی و بلندی نیست

 

**********************

شکر می‌گوید خدا را فاخته

 بر درخت و برگ شب نا ساخته

 

پرنده فاخته ان هنگام که بر درخت می نشیند با اواز خویش حمد خدای مهربان را میگوید

بدون اینکه معاس شبانه اش فراهم باشد

 

***********************************

حمد می‌گوید خدا را عندلیب

 کاعتماد رزق بر تست ای مجیب

 

بلبل به حمد خدا مشغول است و در حقیقت نغمه او اعتراف و‌اعتماد بر این است که ای خدای اجابت کنتده دعا رزق و روزی همه بر توست

 

************************

باز دست شاه را کرده نوید

 از همه مردار ببریده امید

 

باز بلندپرواز از تمامی جیفه دنیا ناامید گشته و او فقط به شاه حقیقت و امید همه امیدواران دل بسته است

 

*********************************

همچنین از پشه‌گیری تا به پیل

 شد عیال الله و حق نعم المعیل

 

از پشه خرد تا فیل کلان همه روزی خوار درگاه خدای مهربانند و بر خوان انعام او جلوس نموده اند زیرا او بهترین پذیرایی کنتدگان است

مسایل السلوک

نص صریح ایه قران کریم در سوره مبارکه هود ایه ۶ ( و‌ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها)

هیچ جنبده ای در کاینات نیست که رزق او بر عهده خداوند است

 

*******************************************

این همه غمها که اندر سینه‌هاست

 از بخار و گرد باد و بود ماست

 

اندوه و غمی که بر قلوب ادمیان مستولی گشته نتیجه غباری است که از منیت و خودخواهی او برخواسته است

مسایل السلوک

یکی از عوامل مهم ایجاد اندوه در دل ادمی دلبستگی به دنیا است که با فقدان ان به استناد سنت الهی( من کل علیها فان) پریشانی تمام هستی او را فرا میگیرد

اما پشت پا زنندگان دنیا اگر تمام کاینات را از دست دهند ذره ای غم بر انان غلبه نخواهد کرد زیرا انان عوامل اندوه زا را از دل خارج نموده اند

 

*******************************

این غمان بیخ‌کن چون داس ماست

 این چنین شد و آنچنان وسواس ماست

 

اندوه های مادی نقش داس کشاورزی را دارد که عمر ادمی را درو میکند

و در واقع در دنیا اگر به وسواس این چنین شد و انچنان شد گرفتار شویم اهسته حاصل عمر خویش را بدست فنا داده ایم

مسایل السلوک

حکیمی فرمود

اندوه داس عمر ادمی است

و این جمله فرزانه را باید عمیق فهمید

 

********************************

دان که هر رنجی ز مردن پاره‌ایست

 جزو مرگ از خود بران گر چاره‌ایست

 

این حقیقت را بدان که هر اندوه حصه ای از موت است پس تا توان داری باید با ان مبارزه نمایی

مسایل السلوک

همانطور که در شرح بیت قبل گفته شد تعلقات مادی عامل بزرگ غم در امدی است حال چرا اولیا در قران ( لا خوف علیهم و لاهم یحزنون) مدح شده اند

همین علت عدم دلبستگی به دنیا است

 

********************************

چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت

 دان که کلش بر سرت خواهند ریخت

 

حال اگر قدرت مبارزه و فرار از عوامل جزوی مرگ نداری منتظر باش که کل مرگ تو را گرفتار خواهد کرد

 

********************************

جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا

 دان که شیرین می‌کند کل را خدا

 

لذا قانون الهی بر این است که چنانچه از جزییات مغلوب نشوی و امراض و دردها تو را گرفتار خویش نکند

مرگ کل و نهایی نیز برایت حلاوت خاصی خواهد داشت و ان نیز شیرین خواهد شد

مسایل السلوک

نحو برخورد با عوامل اندوه زا خود دلیل بر مقدار ظرفیت ادمی است هر چه توان غنی تر باشد نهایتا مرگ نیز ترسناک نخواهد بود

بلکه ان نیز هدیه الهی است

بقول سیدنا علی ( رض)

من به مرگ بیشتر از کودک به پستان مادر مشتاق ترم

 

***************************************

دردها از مرگ می‌آید رسول

 از رسولش رو مگردان ای فضول

 

اندوه و الام ادمی نشانه مرگ است لذا نباید بیهوده از پیک مرگ روی گردان شوی

 

**************************************

هر که شیرین می‌زید او تلخ مرد

 هر که او تن را پرستد جان نبرد

 

هر کس به حلاوت دنیا دلبندد مرگ تلخی خواهد داشت زیرا هر کس تن پرست باشد در سکرات موت شیرینی جدایی روح از جسم برای او سخت است و همین سختی خود بزرگترین عامل تلخی جان کندن است

 

***********************************

گوسفندان را ز صحرا می‌کشند

 آنک فربه‌تر مر آن را می‌کشند

 

مثلا هنگام بازگشت گله گوسفند قصاب به سراغ حیوان چاق تر میرود

 

************************************

شب گذشت و صبح آمد ای تمر

 چند گیری این فسانهٔ زر ز سر

 

ای میوه دل من شب دنیا تمام شد و صبح اخرت رسید

لذا تا کی افسانه طلا و تعلقات مادی را میخواهی شروعی مجدد کنی

مسایل السلوک

ادمی هر چه به مرگ نزدیک تر شود حریص تر گردد لذا مولانا میفرماید حرص به دنیا افسانه ای بیش نیست

 

**********************************

تو جوان بودی و قانع‌تر بدی

 زر طلب گشتی خود اول زر بدی

 

در اغاز جوانی بیشتر قانع بودی در حالیکه نیازمتد دنیا بیشتر جوانان هستند

حال چطور حالا تقاضای زر داری در حالیکه در اغاز خود طلایی گرانبها داشتی

 

***************************************

رز بدی پر میوه چون کاسد شدی

 وقت میوه پختنت فاسد شدی

 

تو درخت تاک بودی و پر از میوه انگور سوال اینجاست که چگونه به کساد گرفتار شدی؟

وقت میوه دادنت بود که باید ثمره خوشگوار و پخته تحویل میدادی چرا به فساد و تباهی منتهی شدی

 

*******************************

میوه‌ات باید که شیرین‌تر شود

 چون رسن تابان نه واپس‌تر رود

 

ثمره تو میبایست هر لحظه شیرین تر شود چرا مانند بافندگان ریسمان عقب گرد میکنی

مسایل السلوک

مثال مولانا از ریسندگان طناب اینست که قدما ریسمان را با دست تاب میدادند و بدین خاطر باید قدمهایی به عقب بر دارند

لذا مولانا میفرمایید ادمی چون به کهنسالی رسد باید به کمالات روحی دست یابد نه اینکه واپس تر رود

 

****************************

جفت مایی جفت باید هم صفت

تا برآید کارها با مصلحت

 

مولانا مجددا به گفتگویی شوهر و زنش باز میگردد

شوهر میگوید ای زن تو همسر منی و جفت باید دارای صفات مشترک باشند تا کارها به نتیجه حقیقی و صلاح و خیرخواهی منجر شود

 

********************************

جفت باید بر مثال همدگر

 در دو جفت کفش و موزه در نگر

 

جفت میبایست بر مثال و نظیر همدیگر باشند لذا به دو لنگه کفش نگاه کن که وقتی جفت گردند درست شبیه همدیگر هستند

 

*********************************

گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا

 هر دو جفتش کار ناید مر ترا

 

لذا اگر از جفت کفش یک لنگ ان تنگ تر باشد به تبع ان هر دو لنگه را باید کنار گذاشت

 

*********************************

جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ

 جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ

 

مثال دیگر ایا در یک درب خانه تا حالا دو لنگه متفاوت که یکی بزرگ و دیگری کوچک باشد دیده ای؟

و ایا تا حالا در جنگل گرگ و شیر را جفت همدیگر مشاهده نموده ای؟

 

****************************************

راست ناید بر شتر جفت جوال

 آن یکی خالی و این پر مال مال

 

و چنانچه در جوالی دو پله ای یکی کوچک و دیگری بزرگ باشد تعادل ان حفظ خواهد شد

 

**********************************

من روم سوی قناعت دل‌قوی

 تو چرا سوی شناعت می‌روی

 

حال اینکه من‌ با ضمیر استوار و دلی قانع حرکت می نمایم

تو چرا بسوی شناعت و تجسس و عیب جویی حرکت میکنی؟

 

*****************************

مرد قانع از سر اخلاص و سوز

 زین نسق می‌گفت با زن تا بروز

 

مرد قانع با تمامی اخلاص و تلاش و از سوز درون این گونه نصایح را تا هنگام سحر در گوش زنش نجوا میکرد و بدین طریق او را نصیحت میکرد

پایان بخش ۱۱۴

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:21 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۱۳

دفتر اول

لیک نادر طالب آید کز فروغ

 در حق او نافع آید آن دروغ

 

به ندرت اتفاق می افتاد که مریدی که طالب حقیقت باشد در معیت و مرشد دروغین به نورانیت سوق پیدا کند

 

**************************

او به قصد نیک خود جایی رسد

 گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد

 

ان سالک راه عاشق بر اساس نیت پاک خویش به صراط مستقیم هدایت گردد گر چه در برداشت اشتباه خویش مرشد کاذب را جان معنا پندارد

 

**************************

چون تحری در دل شب قبله را

 قبله نی و آن نماز او روا

 

مثال مرید دارای نیت پاک مانند شخصی است که در دل شب تاریک قبله را نیابد و بر اساس اجتهاد قلب پاک خویش نماز گذارد ان نماز مقبول است

 

******************************

مدعی را قحط جان اندر سرست

 لیک ما را قحط نان بر ظاهرست

 

مدعی فاقد معنا باطنا از حقیقت تهی است لذا این پوچی مخفی است درست عکس قضیه فقر مادی که کاملا واضح و اشکار و قابل مشاهده و درک است

 

******************************

ما چرا چون مدعی پنهان کنیم

 بهر ناموس مزور جان کنیم

 

لذا لزومی ندارد که انسان مبتدی فقر معنایی خویش را کتمان نماید مانند مدعی مزور معنا

چرا باید به خاطر کسب شهرت تلاش بیهوده نماییم و به تبع ان گرفتار رنج و اندوه شویم

پایان بخش ۱۱۳

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:21 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۱۲

بیت ۲۲۶۴

شرح مثنوی

بهر این گفتند دانایان بفن

 میهمان محسنان باید شدن

 

اهل بصیرت و دانایی بر اساس همین بوده که توصیه کرده اند انسان باید مهمان نیکوکاران شود

 

***************************************

تو مرید و میهمان آن کسی

 کو ستاند حاصلت را از خسی

 

ای طالب حقیقت در واقع بر سر خوان کسی نشسته ای که از خیت عمرت را تباه خواهد کرد

 

************************************

نیست چیره چون ترا چیره کند

 نور ندهد مر ترا تیره کند

 

او خود مغلوب هوای نفس است چگونه میتواتد در جهت چیزگی تو بر امیال نفسانیت کمکت نماید

نه تنها نوری به تو عنایت نخواهد کرد که همان نورانیتت را به ظلمت مبدل خواهد کرد

مسایل السلوک

استاد اهل معنا خود باید عامل واصل باشد و از نفس بدور

کسی که مراحل مبارزه با نفس اماره و غلبه بر ان را اموخته میتواند با عنایت بر تجربیات خویش در نیل کمال مرید مددکار باشد

 

****************************************

چون ورا نوری نبود اندر قران

 نور کی یابند از وی دیگران

 

او خود فاقد نورانیت است پس چگونه دیگران از او بهرمند گردند

و او که نورانیتی قرین وی نیست با اتکا به کدام نور قادر به هدایت دیگران خواهد بود

 

************************************

همچو اعمش کو کند داروی چشم

 چه کشد در چشمها الا که یشم

 

مثال مرشد ناقص مانند انسان نابینایی است که میخواهد ضعف بینایی دیگری را علاج نماید مسلما بیمار را رنجورتر خواهد کرد

 

*************************************

حال ما اینست در فقر و عنا

 هیچ مهمانی مبا مغرور ما

 

مولانا در ادامه به داستان بخش قبلی بر میگردد

همسر  به شوهر میگوید خا کند مهمانان گول ظاهر ما را نخورند و جهت ضیافت ما را انتخاب نکنتد

 

*******************************

قحط ده سال ار ندیدی در صور

 چشمها بگشا و اندر ما نگر

 

اگر اثرات فقر ده ساله را صورت ما مشاهده نمیکنی چشمانت را باز نما و رنگ رخسار ما را عمیق ببین که بقول معروف

رنگ رخسار خبر دهد از سر درون

 

*********************************

ظاهر ما چون درون مدعی

 در دلش ظلمت زبانش شعشعی

 

صورت ما شبیه درون اهل ادعا است او درونی تاریک و ظلمانی دارد ولی زبان او مزین به الفاظ و سخنان نورانی است

 

*****************************

از خدا بویی نه او را نه اثر

 دعویش افزون ز شیث و بوالبشر

 

اهل ادعا بویی از معنویت نبرده اند ولی در وادی مدعی بودن پاکی و سرامدی از حضرات شیث و ادم ابوالبشر نیز خویش متعالی تر میدانند

 

*******************************

دیو ننموده ورا هم نقش خویش

 او همی‌گوید ز ابدالیم بیش

 

افراد مدعی در وادی اهریمن و شیطان نیز جایگاهی ندارند و از او همراهی او ابا میکنند ولی انان خویش را برتر از مقربان میدانند

 

**************************

حرف درویشان بدزدیده بسی

 تا گمان آید که هست او خود کسی

 

اینگونه افراد با دستبرد زدن به اصطلاحات مردان الهی  و سخنان نغز و معنایی اولیا الله طوری برای مخاطب وانمود میکنتد که در وادی ملکوتیان به حقیقت رسیده اند

 

*******************************

خرده گیرد در سخن بر بایزید

 ننگ دارد از درون او یزید

 

در ادعا حتی به عاشق واصلی چون حضرت بایزید بسطامی نیز انتقاد میکند در حالی که از سیرت ظلمانی او یزید بن معاویه نیز ننگ دارد

 

*******************************

بی‌نوا از نان و خوان آسمان

 پیش او ننداخت حق یک استخوان

 

اینان از الطاف اسمان و نزول رحمت الهی و کسب مقامات عرفانی کاملا بی بهره اند

و اینقدر در نزد خدای مهربان بی ارزش هستند که رب کریم وی را بعنوان سگ درگاهش نیز نمی پذیرد  تااستخوانی بهره ببرد

************************************

او ندا کرده که خوان بنهاده‌ام

 نایب حقم خلیفه‌زاده‌ام

 

در عین حال این رهبران مدعی تزویر گر ندا میکنند که سفره ای معنایی پهن نموده ایم و من نایب پروردگارم و فرزند حقیقی و لایق حضرت ادم خلیفه الله فقط من هستم

 

*****************************

الصلا ساده‌دلان پیچ پیچ

 تا خورید از خوان جودم سیر هیچ

 

ندای شان در حقیقت اینست که ای ساده دلان که در تشخیص حقیقت مشکل دارید اگر هیچی را خواستارید بدین سفره پهن شده رجوع نمایید

 

 

*****************************

سالها بر وعدهٔ فردا کسان

 گرد آن در گشته فردا نارسان

 

مردم بیچاره سالیان زیادی از بهترین فرصت های زمانی خویش را گرد مدعیان هدر دادند در حالیکه هرگز به حقیقت نرسیدند

 

**************************

دیر باید تا که سر آدمی

 آشکارا گردد از بیش و کمی

 

در حالیکه برای معرفت به سر و راز ادمیان سالها لازم است تا پستی و بلندی او مشخص گردد

 

*****************************

زیر دیوار بدن گنجست یا

 خانهٔ مارست و مور و اژدها

 

ایا در پنهان این کالبد جسمانی ادمی چه پنهان گشته است

ایا گنج معنایی است یا مور و مار و اژدهای خطرناک شیطانی

 

*****************************

چونک پیدا گشت کو چیزی نبود

 عمر طالب رفت آگاهی چه سود

 

نتیجه این بحث شگرف و عمیق اینکه بعد از گذر زمان زیاد تازه اگر مرید ساده لوح متوجه شود که چه کلاهی سرش رفته تکلیف عمر او چه خواهد شد

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:20 | نويسنده : مولانا سنگان |

یک شب اعرابی زنی مر شوی را

 گفت و از حد برد گفت و گوی را

 

شبی زنی عرب خطاب به شوهر مباحثه ای را اغاز نمود بحدیکه از حد معمول و طبیعی مکالمه فراتر رفت

 

*************************

کین همه فقر و جفا ما می‌کشیم

 جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم

 

میگفت چرا ما‌متفاوت از دیگران هستیم و تمام ظلم و فقر روزگار از ان ماست

همه هستی در خوشی و ما در فقر و ناخوشی و تنگدستی امرار معاش می نماییم

 

**********************************

نان‌مان نه نان خورش‌مان درد و رشک

 کوزه‌مان نه آب‌مان از دیده اشک

 

نانی برای تناول نداریم و خوراکمان درد و اندوه و رشک زندگی دیگران است

سبوی ابی نداریم و در واقع اشک دیدگانمان را می نوشیم

 

*******************************

جامهٔ ما روز تاب آفتاب

 شب نهالین و لحاف از ماهتاب

 

لباس ما از عدم پوشاک تابش خورشید است و شب بالشت و تشک و رواندلزمان مهتاب اسمان

 

*******************************

قرص مه را قرص نان پنداشته

 دست سوی آسمان برداشته

 

ماه اسمان را قرص نانی میپنداریم و برای نیل بدان چشم و دست به اسمان دوخته ایم

 

*******************************

ننگ درویشان ز درویشی ما

 روز شب از روزی اندیشی ما

 

حتی فقرا نیز از شدت فقر ما عار دارند و در حقیقت روز روشن از شدت طلب روزیمان به تاریکی گراییده است

 

***************************

خویش و بیگانه شده از ما رمان

 بر مثال سامری از مردمان

 

اشنا و بیگانه و وابسته فامیل از ما گریزانند درست مانند سامری قوم موسی که از مردم فرار میکرد

 

*************************************

گر بخواهم از کسی یک مشت نسک

 مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک

 

اگر لز صاحب خیری مقداری گوشت قربانی بخواهیم از فراوانی تقاضا با الفاظ توهین امیز مواجه میشویم

 

******************************

مر عرب را فخر غزوست و عطا

 در عرب تو همچو اندر خط خطا

 

در قوم عرب صدقه و بخشش موجب افتخار است ولی از شدت وقر  ما را به چشم خاطی مفرط میبینند

 

**********************************

چه غزا ما بی‌غزا خود کشته‌ایم

 ما به تیغ فقر بی سر گشته‌ایم

 

کدام جنگی ما بدون کارزار در حقیقت جان باخته ایم و در واقع از تیزی فقر سری بر تنمان نماده تا مدعی زندگانی شویم

 

****************************

چه عطا ما بر گدایی می‌تنیم

 مر مگس را در هوا رگ می‌زنیم

 

ما با واژه بخشش بیگانه ایم و طبل گدایی رابر گردن انداخته ایم و از شدت فقر مگس را نیز در هوا شکار میکنیم

 

********************************

گر کسی مهمان رسد گر من منم

 شب بخسپد دلقش از تن بر کنم

 

از شدت فقر اگر مهمانی برایمان بیاید لباسهای او‌را نیز  از تنش خارج میکنیم

پایان بخش

۱۱۱

 



تاريخ : جمعه 25 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:18 | نويسنده : مولانا سنگان |


بخش ۱۱۰-قصه خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود
بیت ۲۲۲۵
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش

در ادوار گذشته یک خلیفه ای بود که در جود و بخشش حاتم طایی ان نماد سخاوت را شرمنده خویش کرده بود

*************************************
رایت اکرام و داد افراشته
فقر و حاجت از جهان بر داشته

او پرچم دار عدالت و سخاوت بود بحدیکه به طفیل وجود او فقر و نیاز از دنیا رخت بربسته بود

**********************************
بحر و در از بخششش صاف آمده
داد او از قاف تا قاف آمده

دریا و معادن از سخاوت او خالی شده بود و صفت دادگری او در اکناف هستی شنیده میشد

***********************************
در جهان خاک ابر و آب بود
مظهر بخشایش وهاب بود

خلیفه مذکور برای دنیای مادی به منزله ابر و اب بود که تشنگان بلا را سیراب میکرد
او نماد سخاوت حضرت حق بر زمین بود

*********************************
از عطااش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله

از جود و بخشایش او دریا و معدن که مظهر لطف هستند دچار رعشه میشدند
و قافله در قافله بطرف سخاوت او در حرکت بودند

********************************
قبلهٔ حاجت در و دروازه‌اش
رفته در عالم بجود آوازه‌اش

بارگاه او قبله نیازمندان بود و اوازه بخشایش او در کل هستی جلوه مینمود

****************************************
هم عجم هم روم هم ترک و عرب
مانده از جود و سخااش در عجب

تمامی اقشار اعم از فارس و ترک و عرب از وسعت فضل و بخشش او شگفت زده بودند

******************************************
آب حیوان بود و دریای کرم
زنده گشته هم عرب زو هم عجم

در واقع نماد زندگانی واقعی و بحر بینهایت جود بود
و حیات یافته بود از او هم عرب و هم عجم
پایان بخش ۱۱۰

 



تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:22 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۰۹-تفسیر دعای آن دو فرشته

گفت پیغامبر که دایم بهر پند
دو فرشته خوش منادی می‌کنند

حضرت رسول اکرم فرمودند که دایما دو ملک پیام اسمانی ای را ندا میکنند

******************************
کای خدایا منفقان را سیر دار
هر درمشان را عوض ده صد هزار

بارالها اهل خیر و صدقه را همیشه منلو از برکت نما و هر درهم انان صدهزار برابر نما
مسایل السلوک
دعای کاملین درگاه خدواند اعم از انبیا و اولیا و‌ملایک...
یک اصل عرفانی به جهت قرب و اجابت است که مولانا بدین مطلب در بیت اشاره میفرماید

****************************************
ای خدایا ممسکان را در جهان
تو مده الا زیان اندر زیان

بار الها اهل امساک و بخل را در جهان جز زیان و خسران نصیبی خیر عنایت نفرما
مسایل السلوک
نفرین نیز از جانب اهل قرب به نص صریح قران و روایت نیز یک اصل است
در قران لعنت ملایک و مردم خطاب به اهل معصیت اشاره ای در تایید این مهم هست
حال چرا خداوند در عطا و زوال یک نعمت از اهل معنا بعنوان یک دعا کننده یادمیفرماید اشاره ای ظریف و عرفانی در متفاوت بودن خواسته نافص و کامل به جهت قبولی حق است

**************************************
ای بسا امساک کز انفاق به
مال حق را جز به امر حق مده

ای بسا امساکیکه از انفاق به مراتب بهتر لذا مال خداوند را انسان شاسیته نیست جز به امر او نفقه نماید
مسایل السلوک
خدای کریم در قران به کرات از انفاق مالی که امانت و عطای اوست یاد فرموده( مما رزقناهم ینفقون) اولین ایه ایست که در سوره بفره امر شده ایم
لذا مایملک انسان از منقول و غیر منقول امانت و هدیه خداست پس سزاوار نیست در نافرمانی و غیر امر او هزینه گردد

**********************************
تا عوض یابی تو گنج بی‌کران
تا نباشی از عداد کافران

تا عوض ان نفقه خیر را در خزاین بیکران او دریافت نمایی
و به تبع ان از ناسپاسان درگاهش بشمار نیایی

**********************************
کاشتران قربان همی‌کردند تا
چیره گردد تیغشان بر مصطفی

کافران نیز برای غلبه بر پیامبر شترها قربانی نمودند
مسایل السلوک
در عمل شایسته مهمتر اعتقاد درست هست نخست باور حقیقی و به تبع ان عمل شایسته چه بسا خیلی عمل خوبی دلرند اما ان نشات گرفته از باور درست نیست

**********************************
امر حق را باز جو از واصلی
امر حق را در نیابد هر دلی

امر حق را باید از انسان واصل به حق بپرسیم
زیرا حقیقت یک امر را کسی میداند که دلی اسمانی داشته باشد
مسایل السلوک
این بیت مولانا به یک امر بسیار مهم اشاره میفرماید و ان اینکه برای جستن و فهم یک حقیقت و در راس ان موضوع دیانت فقط تخصص و علم اکتسابی کافی نیست
بوضوح در عصر فعلی تمامی اشوبهای ملل اسلامی پیروی از علمای اکتسابی و ظاهری است که سیرت انان مزین به معنا نگشته و وجود این همه اختلاف که منحر به قتل و غارت فرق اسلامی گشته نتیجه همین تقلید تک بعدی است
اگر ادمی طبق فرمایش مولانا علاوه بر تخصص فقهی بدنبال واصلی صاحب تصرف بود که این همه اختلاف و پریشانی وجود نداشت

***************************************
چون غلام یاغیی کو عدل کرد
مال شه بر یاغیان او بذل کرد

مولانا برای اثبات ادعای خویش چند تمثیل بیان میفرماید
مثلا شاهی غلامی داشته باشد که املاک ارباب خویش را به دشمنان مالک خویش انفاق نماید و این کار را عین خدمت و عدالت بداند

***************************************
در نبی انذار اهل غفلتست
کان همه انفاقهاشان حسرتست

خداوند در قران خطاب به مشرکین میفرماید صدقات شما هیچ بهره ای در اخرت نصیبتان نخواهد کرد
مسایل السلوک
ایه ۳۶ سوره انفال
ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها ثم تکون علیهم حسره ثم یغلبون

**************************************
عدل این یاغی و داداش نزد شاه
چه فزاید دوری و روی سیاه

در این تمثیل مولانا تاکید میکند عدالت غلام ان شاه موجب افزایش چه چیزی در نزد شاه میگردد ؟
یقینا چیزی جز روسیاهی و دوری از شاه حاصل نمیشود

*************************************
سروران مکه در حرب رسول
بودشان قربان به اومید قبول

تمثل بعدی اینکه سران شرک و‌کفر برای غلبه بر پیامبر در جنگ شتر قربانی میکردند بدین امید که مورد اجابت قرار گیرد

****************************************
بهر اینمؤمنهمی‌گوید ز بیم
در نماز اهد الصراط المستقیم

بدین خاطر مومن در هر رکعت نماز از خدای مهربان استقامت در مسیر راست را تقاضا میکند

**************************************
آن درم دادن سخی را لایقست
جان سپردن خود سخای عاشقست

درهم بخشیدن از صفات و شایستگی انسان سخی است اما سخاوت بخشیدن جان فقط از ان عاشقان است

**********************************
نان دهی از بهر حق نانت دهند
جان دهی از بهر حق جانت دهند

اگر برای رضای دوست حقیقی خدای یگانه نان صدقه کنی نانت دهند و اگر جانت را در طبق اخلاص عنایت کنی یقینا زندگی جاویدان در پرتو ایمان و مشاهده چلال و جمال حق نصیبت کنند

**************************************
گر بریزد برگهای این چنار
برگ بی‌برگیش بخشد کردگار

مثلا در سیر ایت تکوینی به هنگام پاییز درخت چنار برگهای خویش را تقدیم میکند و در عوض خالق هستی برگهای بهتر و‌تازه در بهار عطا نماید

**************************************
گر نماند از جود در دست تو مال
کی کند فضل الهت پای‌مال

اگر به سبب سخاوت فراوان هیچ چیزی برایت باقی نماند یقینا خدای صاحب فضل هیچگاه حقوقت را پایمال نخواهد کرد
مسایل السلوک
این نوع انفاق برای اهل کمال هست چنانچه صدیق اکبر تمام اموالش را تقدیم پیامبر برای مخارج دین اورد
حضرت سوال فرمود برای خانه چه گذاشتی
گفت خدا و رسولش را

**************************************
هر که کارد گردد انبارش تهی
لیکش اندر مزرعه باشد بهی

مثال انسان خیر و اهل انفاق مانند کشاورزی است که انبارش هنگام بذرافشانی خالی گردد اما زمین کشاورزی او مملو از محصول باشد

***************************************
وانک در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش حوادث پاک خورد

انساک ممسک مانند کشاورزی است که غله را در انبار نگه دارد و موش و حوادث طبیعی ان را نابود و فاسد کند
مسایل السلوک
دو تمثیل فوق بسیار زیباست در باب تفهیم امساک و انفاق و افات هر دو اگر انفاق در پرتو شریعت نباشد به مراتب امساک افضل تر است

******************************************
این جهان نفیست در اثبات جو
صورتت صفرست در معنیت جو

دنیا فانی و عبث است لذا خواهان معنا باش صورت و ظاهر تو صفر است لذا مقصود را باید حقیقت جست

***************************************
جان شور تلخ پیش تیغ بر
جان چون دریای شیرین را بخر

جان تلخ و مادی خوش به تیغ الهی و عشق اسمانی ذبح کن و در این معامله جان دریایی شیرین ملکوتی را خریداری نما

********************************************
ور نمی‌دانی شدن زین آستان
باری از من گوش کن این داستان

لذا اگر توان ورود به استان حقیقت را نداری و جان شور تو بر دریای معنوی ات غالب است این داستان اینده را خوب گوش کن
پایان بخش ۱۰۹

 



تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:21 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 108-گردانیدن عمر رض نظر او را


پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو

عمر ( رض) فرمود
نشانه هوشیاری تو همین گریه و زاری توست
******************************
راه فانی گشته.راهی دیگرست
زانکه هشیاری .گناهی دیگرست

فنا فی الله راهی متفاوت است زیرا گریه و زاری در عین عقلانیت خود گناه است
مسایل السلوک
در اهل معرفت سکر یک مقام است دقیقا نقطه مقابل صحو میباشد
مولانا و‌معتقدین او سکر را ارجح بر صحو دانسته اند لذا گریه و زاری را که از اثار صحو است نمی پسندند

**********************************
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا

از گذشته یاد کردن دلیل بر هوشیاری است پس گذشته و اینده حجابی است میان تو خداوند کریم و این خود دلیل بر عدم سکر است

*********************************
آتش اندر زن بهر دو تا بکی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی

اتشی فراهم کن و این دو را به احتراق کشان زیرا که قید گذشته و اینده ادمی را اسیر بندها خواهد نمود

***************************************
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست

مادامیکه که نی با گره ها و بندهای خویش همراهی نماید نمیتواند مونسی خوبی برای لب و اواز باشد

***************************************
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی

تو که همواره بر گرد خویش طواف میکنی پس کی میتوانی بر گرد حقیقت بگردی و طواف نمایی تا گرفتار منیت خویشی حتی اگر به بیت توحید نیز گام نهی باز هم گرفتار خویشی
مسایل السلوک
تا مرید از خودپرستی رهایی بدست نیاورد بیفایده است
باید به هیچی رسید تا همه چیزشد
طواف با لباس الوده مقبول نیست و ان لباس ردای خودپرستی است

**************************************
ای خبرهات از خبرده بی‌خبر
توبهٔ تو از گناه تو بتر

ای خبردهنده در خصوص خدای مهربان تو که خود در حجاب و بی خبری هستی
لذا اگر مدعی بازگشت و توبه هستی نباید توبه ای بدتر از گناه باشد

*************************************
ای تو از حال گذشته توبه‌جو
کی کنی توبه ازین توبه بگو

تو که همیشه از گذشته خویش اظهار ندامت میکنی
به من بگو از این توبه های بیهوده کی توبه میکنی؟

*****************************************
گاه بانگ زیر را قبله کنی
گاه گریهٔ زار را قبله زنی

بعضی اوقات بانگ و نغمه زیر را قبله خویش قرار میدهی و بعضا بوسه بر زاری و گریه خویش می زنی

***********************************
چونک فاروق آینهٔ اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد

انگاه که حضرت فاروق به کشف اسرار پرداخت جان مطرب چنگی از اعماق درون حیاتی الهی یافت و به مرتبه جان اسمانی رسید

***************************************
همچو جان بی‌گریه و بی‌خنده شد
جانش رفت و جان دیگر زنده شد

پیر جنگی حقیقت جان یافت و چون روح از گریه و خنده عاری شد
بعد حیوانی او به جان حقیقی تبدیل گشت و حیات جاودانه یافت

***************************************
حیرتی آمد درونش آن زمان
که برون شد از زمین و آسمان

در سیرت پیر چنگی حیرتی پدید امد که وجودش تهی از زمین و اسمان گردد
مسایل السلوک
در مرحله حیرت از عظمت ملکوت ادمی نسبت به ناسوت بی قید گردد و همه وجودش مملو از حقیقت شود

******************************************
جست و جویی از ورای جست و جو
من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو

پیر چنگی در جستجوی معمولی نبود و ان نوع را من معرفت ندارم و اگر به حقیقت ان اگاهی بیان کن

********************************************
حال و قالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال

او فراتر از قال و حال معمولی رسیده بود زیرا غرق در جلال و جمال صاحب جلال شده بود

******************************************
غرقه‌ای نه که خلاصی باشدش
یا بجز دریا کسی بشناسدش

او غرق شده بود و دیگر رهایی از ان امکان نداشت
و معرفت بدین حال فقط از دریاصفتان حقیقت امکان پذیر است
مسایل السلوک
خواجه شیراز میفرماید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

******************************************
عقل جزو از کل گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی

چنانچه از عقل کل درخواست مستمر نمیشد عقل جزوی قادر به سخن گفتن در خصوص حقیقت کل نبود

*****************************************
چون تقاضا بر تقاضا می‌رسد
موج آن دریا بدینجا می‌رسد

انگاه که درخواست از مرتبه کل استمرارا صورت پذیرد
امواج دریای حقیقت نیز در وادی ظاهر قابل درک است

****************************************
چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پرده کشید

حکایت پیر چنگی بدین مرحله که رسید پیر و حالات او در وادی فنا و استغراق پرده کشید

***************************************
پیر دامن را ز گفت و گو فشاند
نیم گفته در دهان ما بماند

پیر چنگی دامن خویش را از وادی سخن بیرون کشاند و توصیف حالات او در زبان ما ناقص صد

***********************************
از پی این عیش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشاید باختن

شایسته است اگر که صدهزاران جان را انسان فدای این تنعم و شادی و حلاوت معنایی نماید

****************************************
در شکار بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشید جهان جان‌باز باش

ای ادمی در صید بیشه روحانیت و‌جان مانند باز ان پرنده متخصص در امر شکار باش
و شبیه خورشید دنیا در کسب معانی جان فشانی کن

*************************************
جان‌فشان افتاد خورشید بلند
هر دمی تی می‌شود پر می‌کنند

خورشید والامقام به وظیفه ایثار و گذشت مشغول است او در هر دمی خالی میشود تا دیگران را منور سازد

**************************************
جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی

ای خورشید حقیقت و‌معنا جانت را فدا نما تا این دنیای مندرس جهان ماده روحی نو و طراوات بدست اورد

****************************************
در وجود آدمی جان و روان
می‌رسد از غیب چون آب روان

جان و روان در وجود انسان پویا است و او همیشه از عالم لاهوتی مانند جویباری سیال و روان تعالی میابد
مسایل السلوک
روح بر خلاف جسم هیچگاه نزول نیابد بشرطی که در وادی حقیقت صادقانه تزکیه یابد
او هر لحظه شاداب تر و برنا گردد ولی جسم که مربوط به دنیا است هر روز در مسیر کاهش و پیر شدن است
اما ارواح و جانهای تعالی یافته سیر معراجی پیدا میکنند و هر روز کاملتر از قبل گردند
پایان بخش ۱۰۸

 



تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:19 | نويسنده : مولانا سنگان |

قسمت۱۰۷-بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن امیر المومنین عمر رضی الله عنه باو آنچ هاتف آواز داد.
باز گرد و حال مطرب گوش‌دار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار

خداوند خطاب به خلیفه فرمود به گورستان برو و از حال مطرب نادم اگاه شو و از او دلجویی نما زیرا در وادی انتظار طاقت او طاق گشته است

***********************************
بانگ آمد مر عمر را کای عمر
بندهٔ ما را ز حاجت باز خر

ندای ملکوتی حق به گوش عمر رسید کای عمر بنده مقرب داریم و او حاجتمند است لذا در جهت رفع نیاز او اقدام کن

***********************************
بنده‌ای داریم خاص و محترم
سوی گورستان تو رنجه کن قدم

بنده ای خاص درگاه است و بسیار قابل حرمت برای دیدن او لازم است بسوی گورستان قدم رنجه نمایی

**********************************
ای عمر بر جه ز بیت المال عام
هفتصد دینار در کف نه تمام

ای عمر از بیت المال مسلمین مبلغ هفتصد دینار کامل بردار
مسایل السلوک
نقش رهبر عادل و صاحب ولایت در هر جامعه ای لازم است زیرا انکس که در ولایت خداست خداوند به نص صریح کلام شریف( ان الله یدافع عن المومنین)
مدد کار اوست و در لحظات خاص با الهامات ربانی برخوردار است زیرا گوش او برای شنیدن حجت حق شنوا است
لذا اگر رهبری جامعه ای کور باطنی بود ان ملت به تباهی خواهد رسید و اگر حاکم یک ملت صاحب بصیرت و عدالت بود حضرت حق او را با عنایات ویژه خویش مورد تفقد قرار خواهد داد

*****************************************
پیش او بر کای تو ما را اختیار
این قدر بستان کنون معذور دار

این مقدار درهم را نزد مطرب ببر و بگو ای کسی که خدا را اختیار نموده ای
این مقدار را بگیر و عذر ما را بپذیر

****************************************
این قدر از بهر ابریشم‌بها
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا

این مقدار را بگیر برای رفع نیاز خویش مصورف بدار چون تمام شد مجددا برای دفع احتیاج مراجعه نما

****************************************
پس عمر زان هیبت آواز جست
تا میان را بهر این خدمت ببست

سیدنا عمر از شنیدن عظمت ان کلام اسمانی از خواب بیدار گشت و کمر همت خویش در جهت عمل بدان امر را محکم بست

************************************
سوی گورستان عمر بنهاد رو
در بغل همیان دوان در جست و جو

خلیفه بطرف گورستان رو نمود و در زیر بغل کیسه ای زر داشت در خالیکه تمام وجودش تجسس میکرد

**************************************
گرد گورستان دوانه شد بسی
غیر آن پیر او ندید آنجا کسی

حضرت عمر اطراف گورستان را با شتاب جستجو میکرد و در انجا بغیر از پیرمرد چنگ نواز کسی را مشاهده نکرد

*************************************
گفت این نبود دگر باره دوید
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید

با خود اندیشید که این مطرب نمیتواند دوست خدا باشد که حق سفارش کرده است لذا با سرعت بیشتر ادامه داد
تا نهایت کار خستگی بر وی غالب گشت و غیر او کسی را نیافت

**************************************
گفت حق فرمود ما را بنده‌ایست
صافی و شایسته و فرخنده‌ایست

حضرت فرمود حق ما را امر نمودا به یافتن بنده ای که از تمامی رزایل صاف است و نیکو و دارای اقبال معنایی است

**************************************
پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا

امکان ندارد پیرمرد چنگ نواز جزو خاصان حق باشد
پناه بر خدا ای صاحب اسرار پنهان این دیگر چه حکمتی است

***************************************
بار دیگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شیر شکاری گرد دشت

بار دیگر مانند شیر گرسنه از بهر شکار به طمع یافتن ان مقبول الهی به جستجو پرداخت

***********************************
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست

چون یقین حاصل شد که غیر از پیر چنگی در گورستان کسی نیست
با خود گفت در تاریکیها هم میشود انسان پاک و روشن ضمیر را یافت

*****************************************
آمد او با صد ادب آنجا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست

حضرت نزدیک امد و با رعایت ادب فراوان جلوس نمود
در همین حال بر ایشان عطسه ای امد و پیر چنگی از خواب بیدار شد

*****************************************
مر عمر را دید ماند اندر شگفت
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت

به محض مشاهده عمر( رض) با تمام شگفتی اراده رفتن نمود در حالیکه رعشه بر تمام اندامش غالب گشته بود

***************************************
گفت در باطن خدایا از تو داد
محتسب بر پیرکی چنگی فتاد

در ضمیر باطنی خویش به درگاه خدا شکوه نمود که چرا باید محسب وقت در این حالت انقطاع و بیچارگی در مسیر راهم سبز شده باشد

*********************************************
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
دید او را شرمسار و روی‌زرد

حضرت چون نگاهی بر چهره ان پیر چنگی نمود اثار ندامت و زردی صورت حاصله از پریشانی و پشیمانی بر رخسار مشخص بود
بقول معروف
رنگ رخسار خبر دهد از سر درون

**********************************
پس عمر گفتش مترس از من مرم
کت بشارتها ز حق آورده‌ام

حضرت او را خطاب کرد که خوفی نداشته باش و از من گریزان نباس
زیرا حامل بشارتی زیبا از جانب خدای بخشنده و مهربان هستم

*****************************************
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
تا عمر را عاشق روی تو کرد

خدای حکیم به ستایش اخلاق و خوی و سرشت تو پرداخته است تا حدی که عمر مشتاق صورت تو شده است

*************************************
پیش من بنشین و مهجوری مساز
تا بگوشت گویم از اقبال راز

نزد من بنشین و اهنک هجران مکن تا رازهای امید و خوش شانسی معنایی را در گوشت زمزمه نمایم

********************************
حق سلامت می‌کند می‌پرسدت
چونی از رنج و غمان بی‌حدت

سیدنا عمر خطاب به مطرب فرمود
خدای مهربان بر تو درود فرستاد و جویای احوال توست
و با رنج و غم و اندوه خویش چگونه ای؟

****************************************
نک قراضهٔ چند ابریشم‌بها
خرج کن این را و باز اینجا بیا

حال این مقدار زر و سیم را بستان و خرج کن و مجددا اینجا بیا

***********************************************
پیر این بشنید و بر خود می طپید
دست می خایید و جامه می درید

پیر چنگی پس از استماع ان همه لطف بر خود لرزید و دست خویش به دندان گرفت و از ندامت لباسهایش را پاره میکرد

***************************************
بانگ می‌زد کای خدای بی‌نظیر
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر

بانک میزد و نجوا مینمود
ای رب هستی و ای بی مثل و مانند بس است این همه شرمساری من نالایق از الطاف بینهایت تو اب شدم

**********************************
چون بسی بگریست و از حد رفت درد
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد

پیر چنگی از شدت گریه و از زیادی درد چنگ خویش را بر زمین زد و او را ریزه ریزه نمود


***************************************
گفت ای بوده حجابم از اله
ای مرا تو راه‌زن از شاه‌راه

پیر چنگی خطاب به چنگ گفت..
تو بین من و رب من حجابی بیش نبودی زیرا مرا از دیدن راه حقیقت منحرف ساختی
مسایل السلوک
مهمترین چیز در نیل به حقیقت کشف حجاب بین خود و رب کریم است
و حجابهای هر یک از ما متفاوت است زن و فرزند و مرکب و موقعیت های اجتماعی و فخر به اصل و نسب و زیبایی
میتواند تنها بخشی از ضعف مان باشد و معرفت بدان یا با تفکر خود حاصل گردد
و یا انتخاب کامل العقل صاحب تصرف یعنی اولیا الله تا با نصایح انان به رازهای موانع وصال خویش اگاهی یابیم
اللهم طهر قلبی من النفاق
و عملی من الریا
و لسانی من الکذب
و عینی من الخیانه

*********************************************
ای بخورده خون من هفتاد سال
ای ز تو رویم سیه پیش کمال

ای حجابی که مدت هفتاد سال عمرم‌را به تباهی کشاندی
و من بخاطر تو در نزد خدای صاحب کمال روسیاه گشته ام

*********************************
ای خدای با عطای با وفا
رحم کن بر عمر رفته در جفا

ای خدای بخشنده با وفا بر من عمر رفته در معصیت رحم فرما

****************************************
داد حق عمری که هر روزی از آن
کس نداند قیمت آن در جهان

حال خدای مهربان فرصتی عنایت فرمود که هر روز ان در وادی بهای مادی نمی گنحد
مسایل السلوک
بهای عالم معنا والاترین است که هیچگاه نمیتوان ان را قیمتی مادی گذاشت
حضرت رسول علیه السلام فرمودند
اگر تمامی کاینات را در یک کفه ترازو بگذارند و کلمه طیبه را در کفه دیگر کفه کلمه لااله الا الله سنگین تر است
ارزش معنویت چنان والا است که یک قطره از شراب وصل را اهل معنا به کل کاینات معاوضه نکنتد

***************************************
خرج کردم عمر خود را دم بدم
در دمیدم جمله را در زیر و بم

مطرب خطاب به حق اعتراف نمود...
الهی عمر خویش را صرف اموزش قوانین زیر و بم موسیقی نمودم

**********************************************
اه کز یاد ره .و پرده عراق
رفت از یادم دم تلخ فراق

اه و حسرت از یاد پرده عراق که موجب نسیان تلخی هجران از حق میشد
توضیح
پرده عراق یکی از دوازده مقام موسیقی است

*****************************************
وای کز تری زیر افکند خرد
خشک شد کشت دل من دل بمرد

حسرت از ان زیر افکتد خرد که باعث دلبستگی من شد
و‌همین تعلق خاطر کشتزار وجودم را خشک نمود و نهایتا منجر به مرگ دلم شد
مسایل السلوک
دلمردگی معنایی بزرگترین افت بشریت است
انسان اگر از باطن خویش الوده غفلت شد و از وادی معنی لذت نبرد بسیار خطرناک است زیرا بندگی از دل مردگی فاقد حلاوت است و منجر به یاس و ناامیدی خواهد گشت
مولانا میفرماید
خواندن با درد از دل بردگی است
خواندن بی درد از دل مردگی است

**************************************
وای کز آواز این بیست و چهار
کاروان بگذشت و بیگه شد نهار

وای از مقامات بیست و چهار گانه موسیقی که به سبب اشتغال بدان عمرم تلف گشت و روز هایم به شب مبدل گشت

****************************************
ای خدا فریاد زین فریادخواه
داد خواهم نه ز کس زین دادخواه

ای خدای مهربان و ای فریاد رس همگان و من از نفسم داد میخواهم و هیچ کس مقصر نیست لذا از کسی شاکی نیستم

*****************************************
داد خود از کس نیابم جز مگر
زانک او از من بمن نزدیکتر

از هیچ کس جز ذات فریادرس تو داد نخواهم فقط از ذات مهربانت مدد طلبم که از خودم به من نزدیکتر است
مسایل السلوک
خدای کریم در ایات مکرر در خقوص قرب خویش به بنده یاد نموده است
واذا سالک عبادی ...
انی قریب
و یا در سورا ق ایه ۱۵
و نحن اقرب الیه من حبل الورید

**************************************
کین منی از وی رسد دم دم مرا
پس ورا بینم چو این شد کم مرا

تمامی منیت و غرور من بواسطه عدم معرفت حق و هجران از اوست
لذا اگر ان انانیت به کمی گراید ان یار مهربان نیز قابل رویت خواهد بود

****************************************
همچو آن کو با تو باشد زرشمر
سوی او داری نه سوی خود نظر

مثلا اگر قرار باشد کسی به تو زر یا پول بدهد تمام نگاه تو متوجه اوست و‌انگاه دیگر خود نیستی
مسایل السلوک
برای وصال لازم است جز به ذات الهی نظر نیندازیم و تنها از او مدد جوییم تا مواهب الهی را جذب نماییم

 



تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:18 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 106- اظهار معجزه پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سخن آمدن سنگ ریزه در دست ابوجهل

سنگها اندر کف بوجهل بود

 گفت ای احمد بگو این چیست زود

--------------------------------------------

ابوجهل چند سنگ را در مشت نهان نمود و گفت ای احمد خیلی سریع بگو چه چیز در دستم پنهان است

مسایل السلوک

ابوجهل به معنی پدر نادانان لقب شخصی است بنام عمروبن هشام او شخصیتی بزرگ و صاحب نفوذ در مکه بود

وی دارای شخصیت علمی والایی نیز بود بحدی که وی را ابوالحکم مینامیدند

پدر حکمت بواسطه تسلط بر علوم حکمت امیز ان عصر بود که وی را جزو نخبگان شبه جزیره قرار داده بود

وی به سبب لجاجت در مقابل حقانیت اسلام و کلام وحی و اصرار بینهایت او در ستیز با شخص پیامبر از طرف پیامبر به بوجهل مشهور گشت

انچه که از گمراهی پدر حکمت به پدر جهل باید دریافت که علوم اکتسابی اگر صاحبش دارای بصیرت باطنی نباشد نه تنها نجات بخش نیست بلکه استکبار به دنبال خواهد داشت

 

---------------------------------------------

گر رسولی چیست در مشتم نهان

 چون خبر داری ز راز آسمان

 

گر پیامبری و صاحب رسالت بگو چه چیزی در مشتم نهان است زیرا تو از اسرار اسمان اگاهی پس دانستن سر زمین بسیار سهل است

 

-------------------------------------------

گفت چون خواهی بگویم آن چه‌هاست

 یا بگویند آن که ما حقیم و راست

 

پیامبر فرمود ایا دوست داری من بگویم چه در دست توست یا اینکه شی مخفی شده خود اقرار به صداقت و حقانیت ما نماید

 

-----------------------------------------

گفت بوجهل این دوم نادرترست

 گفت آری حق از آن قادرترست

 

ابوجهل گفت شرط دوم بسیار شگفت تر است

و حضرت فرمودند اینکه چیزی نیست زیرا قدرت حق تعالی بسیار وسیع تر و عظیم تر است

 

--------------------------------------------

از میان مشت او هر پاره سنگ

 در شهادت گفتن آمد بی درنگ

 

در همین لحظه سنگهای دست بوجهل به اعجازی بزرو زبان به شهادت حضرت فخر کاینات گشودند

و هر پاره سنگ کلمه لااله الاالله محمد رسول الله را زمزمه میکردند

 

---------------------------------------

لا اله گفت و الا الله گفت

 گوهر احمد رسول الله سفت

 

هر سنگ گفت نیست خدایی مگر خدای یگانه و گوهر حقیقی احمد رسول برگزیده خداوند به اثبات رسد

 

-------------------------------------------

چون شنید از سنگها بوجهل این

 زد ز خشم آن سنگها را بر زمین

 

بوحهل به محض شنیدن اقرار سنگها به رسالت پیامبر علیه السلام از عصبانیت سنگها را محکم به زمین کوبید

مسایل السلوک

لجاجت صفت منکری است که مانع پذیرش حقیقت میگردد انسانهای لجوج الوده به تکبری مخفی در باطن هستند

و این صفت منکر بیشتر در تقابل پذیرش حقی صورت میگیرد که خلاف میل و باور طرف باشد و شخص الوده به ابرام منکر خود اگاه به افعال خویش هست

پایان بخش ۱۰۶

 



تاريخ : چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 8:17 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش 105 – نالیدن ستون حنانه

استن حنانه از هجر رسول

 ناله می‌زد همچو ارباب عقول

 

ستون حنانه از فراق حضرت رسول علیه السلام مانند صاحبان خرد ناله میکرد

مسایل السلوک

در مسجد النبی تنه درختی ستون مانند بود که حضرت رسول اکرم برای سخنرانی از ان بهره میبردند

تا اینکه به پیشنهاد یکی از صحابه برای این کار منبری ساخته شد

ستون مذکور که دیگر تکیه گاه سید علیه السلام نبود از سلب این فضیلت ناله ای حزن الودی را سر داد و از ان زمان ان درخت به ستون حنانه یعنی ناله کننده شهرت یافت

 

*****************************

گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون

 گفت جانم از فراقت گشت خون

 

پیامبر علیه السلام فرمودند چه میخواهی و مقصد از ناله چیست گفت ای فخر دو عالم و بهانه عشق جان اکنون در فراغت خون گشته است

 

****************************

مسندت من بودم از من تاختی

 بر سر منبر تو مسند ساختی

 

تکیه گاه تو من بودم و به مدد من جولان سخنان نورانی مینمودی حال اکنون از منبر تکیه گاه ساخته ای

 

**************************

گفت خواهی که ترا نخلی کنند

 شرقی و غربی ز تو میوه چنند

 

حضرت فرمودند ایا دوست داری که از خدا بخواهم که تو را درخت خرمای تر و تازه نماید

تا مردم شرق و غرب عالم نیازمند خرمای تو باشند

 

*****************************

یا در آن عالم حقت سروی کند

 تا تر و تازه بمانی تا ابد

 

یا خدای مهربان در ان ابد تو را درخت سرو بهشتی نماید تا به تبع ان طراوت و تازگی ابدی داشته باشی

مسایل السلوک

در عقبی مبحث خلود امری است مورد تاکید در ایات قران کریم اگر ادمی و هر مخلوقی بدان فضیلت نایل گردد به جاودانگی خواهد رسید

 

****************************

گفت آن خواهم که دایم شد بقاش

 بشنو ای غافل کم از چوبی مباش

 

ستون حنانه گفت یا رسول الله (ص) من متقاضی بقای همیشگی هستم

پس ای ادمی تو در نیل به بقا و فنا اراده و طلب و عشق کمتر از یک چوب را حداقل داشته باش

 

*******************************

آن ستون را دفن کرد اندر زمین

 تا چو مردم حشر گردد یوم دین

 

پیامبر علیه السلام فرمودند تا ان ستون را چون‌اموات در زمین دفن نمودند

تا در روز حشر برای جزا انچه که تضمین شده فخر کاینات است مانند سایر انسانها حشر گردد

 

*****************************

تا بدانی هر که را یزدان بخواند

 از همه کار جهان بی کار ماند

 

هر انکش تمام اموراتش بر اساس فرمان حق باشد او به درگاه الهی فرب خاصل نماید و به تبع ان نسبت به دنیا بر رغبت گردد

مسایل السلوک

عدم تعلق به ماده در مقربان و اسمانیان بموجب چشیدن حلاوت معنا است

بقول خواجه شیراز

لذت این می ندانی بخدا تا نچشی

 

****************************

هر که را باشد ز یزدان کار و بار

 یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار

 

لذا انانیکه که هستیشان فقط ر

ضایت معبود است به وصال رسند و دیگر نسبت به امورات وادی محسوسات بی قید شوند

 

**************************

آنک او را نبود از اسرار داد

 کی کند تصدیق او نالهٔ جماد

 

هر کس که سزاولر رازهای معبود نباشد او قادر به فهم و درک ناله های جمادات نخواهدبود

مسایل السلوک

مردان الهی به نص صریح قران ( و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم....) متفاوت از عوام و‌نامحرمان هستند و ذکر و سخن هستی را به گوش دل میشنوند

 

****************************

گوید آری نه ز دل بهر وفاق

 تا نگویندش که هست اهل نفاق

 

انسان نامحرم در مجالست محرمان الهی تصنعا خویش را اگاه به حقیقت نشان میدهند تا مورد شماتت قرار نگیرند در حالیکه به نفاق دچار شوند

 

***************************

گر نیندی واقفان امر کن

 در جهان رد گشته بودی این سخن

 

چنانچه جمادات به امر کن اگاهی نداشتند این مهم که انان اگاه به یاد خدایتد مردود میگشت

مسایل السلوک

امر کن منظور ایه مبارکه ( و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون)

است

 

****************************

صد هزاران ز اهل تقلید و نشان

 افکندشان نیم وهمی در گمان

 

انانیکه که محرم به اسرار نیستند و اموراتشان مبتنی بر تقلید است و بر اساس نظریات گام بر میدارند همیشه در تزلزل عقیده هستند

و با کمترین اسیب و شبهه صدها هزار اهل تقلید به ورطه تردید و شک گرفتار شوند

 

********************************

که بظن تقلید و استدلالشان

 قایمست و جمله پر و بالشان

 

زیرا اهل تقلید و استدلال سند و برهانشان گمان است و پر و بال پروازشان نیزگرفتار گمان است و اینگونه اندیشه هرگز در نیل به حقیقت موفق نباشد

 

****************************

شبهه‌ای انگیزد آن شیطان دون

 در فتند این جمله کوران سرنگون

 

اهل گمان دچار فتنه شبهات شیطان گردند و نهایتا جملگی کور و سرنگون شوند

مسایل السلوک

ادمی از دو حالت خارج نیست یا مبتنی بر تقلید عمل مینماید یا بر اساس یقین و اهل ظن و‌گمان دچار وسواس و تردید هستند ولی اهل ایمان و یقین گرفتار تردید نمیشوند

 

*******************************

پای استدلالیان چوبین بود

 پای چوبین سخت بی تمکین بود

 

اهل تقلید درست شبیه افرادی هستند که پاهای مصنوعی و چوبین دارند و با اتکا بر ان حرکت میکنند لذا دچار اسیب خواهند گشت زیرا پای چوبین تکیه گاه خوبی نیست پس استدلالیان تکیه گاهی سست و بی ریشه را دارا هستند

مسایل السلوک

اهل ظن و‌گمان همیشه با کوچکترین شبهه ای ناتوان میشوند و انان در وادی سخت معنا به سنگلاخ های شک و تردید گرفتار شوند

 

*****************************

غیر آن قطب زمان دیده‌ور

 کز ثباتش کوه گردد خیره‌سر

 

غیر ان قطب دوران که صاحب بصیرت است و ثبات در عقیده و ایمان تا انجا که کوه با ان صلابت و استقامت در برابر یقین اولیا دچار تحیر گردد

 

*************************

پای نابینا عصا باشد عصا

 تا نیفتد سرنگون او بر حصا

 

انسان استدلالی مانند کوری است که متکی بر عصا باشد تا در مواجه سنگریزه ها سقوط ننماید

 

**********************

آن سواری کو سپه را شد ظفر

 اهل دین را کیست سلطان بصر

 

مولانا در این بیت سوالی را مطرح میکند و برای اگاهی مخاطب پاسخ را عنایت میکند

ان سواری که قدرت سعادت و کامیابی اهل دیانت را فراهم نماید کیست

پاسخ...ان صاحبان بینایی باطنی

 

**************************

با عصا کوران اگر ره دیده‌اند

 در پناه خلق روشن‌دیده‌اند

 

واقعیتی هست که اگر نابینایان میتوانتد به مقصد برسند تکیه بر مدد و‌کمک سایرین است

 

****************************

گر نه بینایان بدندی و شهان

 جمله کوران مرده‌اندی در جهان

 

مولانا در این بخش جلیل بر این نکته مهم صحه میگذارد که اگر اهل بصیرت یعنی روشن ضمیران وادی معنا نبودند تمامی کوران یعنی همان اهل تقلید نابود میگشتند

مسایل السلوک

یک واقعیتی غیر قابل انکار به نصوص شرعیه میباشد که چنانچه وجود مقدس انبیا و اولیا همان محرمان و برگزیدگان نبود تمامی انسانیت در ورطه تردید و‌گمان به طوفان کفر  گرفتار شده و هلاک میشدند

 

**************************

نه ز کوران کشت آید نه درود

 نه عمارت نه تجارتها و سود

 

زیرا ادم کور توان کاشت و برداشت محصول را ندارد او نه قادر است عمارتی بنا کند و نه تجارتی را به منفعت برساند

مسایل السلوک

در دایره تکلیف معنایی مقوله ( الدنیا مزرعه الاخره) حقیقتی است اما چه کسانی میتوانند نسبت به زراعت معنوی کامیاب گردند و ان را به مرحله برداشت اخرت برساند همانا همان دانایان حقیقت اند یعنی کامل العقلان وادی نورانیت

 

**************************

گر نکردی رحمت و افضالتان

 در شکستی چوب استدلالتان

 

ای انسانهای ناقص و بی معرفت به حقیقت این واقعیت را بپذیرید که اگر لطف خدا و رحمتش شما را احاطه نمیکرد یقینا این عصای استدلالتان در هم میشکست

 

*****************************

این عصا چه بود قیاسات و دلیل

 آن عصا که دادشان بینا جلیل

 

مراد از عصا چیست؟ همان قیاسات و برهانهای اهل ظاهر است

حال چه کسی این براهین را عنایت کرد؟ خدای جلیل

مسایل السلوک

در این خصوص شارحی زیبا فرمود

قیاس مجموعه گفتار تشکیل شده از چند قضیه که هر گاه مسلم و جازم شمرده شود اثبات قضیه ای دیگر را به دنبال خواهد داشت

مثلا سعید انسان است .هر انسانی که می میمرد .پس سعید است

دکتر زمانی

 

**************************

چون عصا شد آلت جنگ و نفیر

 آن عصا را خرد بشکن ای ضریر

 

ای نابینا به حقیقت و تکیه کننده به عصا یعنی همان دلایل یک نصیحت از من بشنو و ان اینکه هر گاه دلایل و استدلالات شما موجب اختلاف و نفرت گردید ان عصا را بشکن که هرگز تکیه گاه خوبی نیست

مسایل السلوک

در منقبت شیخ الااسلام ابن تیمییه امده است که شبی در مسجد هنگام نماز تراویح مجادله مردم را مشاهده کرد

پرسید علت چیست

گفتند ما اختلاف در تعداد رکعات نماز داریم بعضی معتقد به هشت رکعت و بعضی معتقد به بیست رکعت هستیم و این باعث جدل و‌مناقشه گشته

شیخ پرسید هشت و بیست رکعت بلحاط شرعی چیست

پاسخ دادند هر دو سنت است

ایشان پرسیدند اتحاد و محبت و الفت در شرع چه جایگاهی دارد

گفتند واجب است

فرمود سنتی که موجب زایل شدن واجبی گردد بهتر انجام نشود

لذا اصلا تراویح نخوانید اما اختلاف نداشته باشید که ان واحب است

واعتصموا بحبل الله جمیعاو لا تفرقوا

 

**************************

او عصاتان داد تا پیش آمدیت

 آن عصا از خشم هم بر وی زدیت

 

خدای مهربان دلایل و برهانها را عنایت فرمود تا چراغ راه و عصای شما در طی طریق معنا باشد

ولی شما ان را بر سر حق کوفتید

 

***************************

حلقهٔ کوران به چه کار اندرید

 دیدبان را در میانه آورید

 

ای اهل تقلید و ای جماعت کور تا کی اینگونه ادامه خواهید داد؟

فردی کامل و صاحب بصیرت و اولیای واصل را بیابید و او را وارد میدان نمایید تا مسیر حق و درست را به شما نشان دهد

 

************************

دامن او گیر کو دادت عصا

 در نگر کادم چه‌ها دید از عصا

 

استدلا ل های فلسفی و عقلی را رها کن و به قران کلام وحی و راهنمای سعادت بشر تکیه کن و نگاه عمیق نما که چطور ادم علیه السلام عصیان نمود و دچار خسران شد

مسایل السلوک

ایه ۱۲۱ سوره طه ( و عصی ادم ربه  فغوی)

و ادم فرمان پروردگار خویش را انجام نداد و نومید گشت

در قضیه عصیان ادم همین دلایل عقلانی او را دچار لغزش نمود زیرا ادم علیه السلام در جنبه تحریمی و تنزیهی موضوع مشکل پیدا نمود

 

*********************

معجزهٔ موسی و احمد را نگر

 چون عصا شد مار و استن با خبر

 

به معجزات دو نبی موسی و حضرت احمد علیهما السلام به دیده معنایی نگاه کن

چطور عصا اژدها و ستون حنانه در نالیدن همچون صاحبان عقول عمل نمودند

 

****************************

 

از عصا ماری و از استن حنین

 پنج نوبت می‌زنند از بهر دین

 

از عصای موسی ماری پدید اید و از ستون مسجد النبی علیه السلام ناله و زاری و از مناره مسجد هر روز پنج نوبت ندای توحید و رستگاری برای دیانت در والای بندگی و نیایش اذان گفته میشود

 

*****************************

گرنه نامعقول بودی این مزه

 کی بدی حاجت به چندین معجزه

 

دلیل بر وجوب اعجاز انبیا همان مجهول و نامعلوم بودن شیرینی و حلاوت شرع مقدس و دیانت و طریقت و تمامی وادی حقیقت است

 

هر چه نامعقول است عقلش می خورد

بی بیان معجزه بی جر و‌مد

 

زیرا تمامی معقولات بدون نیاز به معحزه قابل پذیرش است و نیاز به جر و جدل و مناقشه نیست

 

**************************

این طریق بکر نامعقول بین

 در دل هر مقبلی مقبول بین

 

این طریق ناب از دیدگاه اهل استدلال شاید نقض گردد و نامعقول حکم گردد

اما از دیدگاه اهل قبول و حقیقت جویان حتما مورد پذیرش است

*******************************

همچنان کز بیم ادم.دیو و دد

در جزایرها رمیدند از حسد

 

درست مانند ابلیس و وحوش از ترس ادمی به جزایر پناه می اورند و این نیز از حسد نشات میگیرد

 

*******************************

هم ز بیم معجزات انبیا

 سر کشیده منکران زیر گیا

 

مثلا حق ستیزان و‌منکران ناچارا از بیم اعجاز انبیا و شکست حاصله از ان سر را در زیر گیاهان پنهان میکنند

 

**************************

تا به ناموس مسلمانی زیند

 در تسلس تا ندانی که کیند

 

و این فعل بیشتر از نفاق نشات گیرد تا در پناه مسلمانان به حرمت زندگی نمایند و خود را با تسلس مسلمان نشان دهند تا از اعتراض در امنیت قرار داشته باشند

 

*********************************

همچو قلابان بر آن نقد تباه

 نقره می‌مالند و نام پادشاه

 

اینان شبیه ان جاعلان سکه های رایج اند تا با اب نقره و حک نام حاکمان سکه تقلبی را در بین عموم رواج دهند

************************************

ظاهر الفاظشان.توحید و شرع

باطن ان.همچو در نان.تخم صرع

 

و نشانه این تسلس الفاظی به ظاهر اراسته به شرع و دیانت است و در باطن مملو از گمراهی است دقیقا مانند نان پخته شده الوده به تخم بدمزه صرع

 

***************************

فلسفی را زهره نه تا دم زند

 دم زند دین حقش بر هم زند

 

اهل فلسفه توان و جرات ستیز با دیانت را ندارند زیرا قدرت شرع موجب تباهی انان خواهد شد

************************************

دست و پای او جماد و جان او

هر چه گوید.ان دو در فرمان او

 

دست و پای او که در واقع نقش جماد را دارا میباشند مطیع امر جان هستند

 

******************************

با زبان گر چه تهمت می‌نهند

 دست و پاهاشان گواهی می‌دهند

 

اهل انکار به زبان چیزی را گویند که اعضا بویژه دست و پا خلاف ان گواهی میدهند

در ایه مبارکه ۶۵ سوره یس

و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون

مسایل السلوک

خلاصه دو بیت اخیر اینکه گر چه اهل انکار منکر حقیقت و دیانتند اما فطرت انان که بر اصل خداجویی و حقیقت گویی خلق شده است تابع امر خالقند و بر حقانیت حضرت خدای خالق حکیم شهادت دهند

باطن ادمی و فطرت و یا وجدان او چیزی را نهیب میزند که در زبان و افعال منکران خلاف ان مشاهده میگردد

پایان بخش ۱۰۵

بیت ۲۱۵۳



تاريخ : جمعه 14 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:38 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۰۴- در خواب گفتن هاتف مر عمر را

بیت ۲۱۰۴

ان زمان حق بر عمر خوابی گماشت

 تا که خویش از خواب نتوانست داشت

در همین زمان خداوند سبحان بر سیدنا فاروق اعظم خوابی را غالب نمود

تا حدی که توان مقابله وی سلب شده بود

 

*************************************

در عجب افتاد کین معهود نیست

 این ز غیب افتاد بی مقصود نیست

 

شگفت زده شد زیرا این موقع خواب غیر معمول بود

لذا فهمید که این رویا از عالم غیب است و دارای مقصد و حکمت است

 

*******************************

سر نهاد و خواب بردش خواب دید

 کامدش از حق ندا جانش شنید

 

سر را بر زمین گذاشت و به خواب رفت و در رویا مشاهده نمود که از جانب خداوند حکیم ندای ملکوتی شنید

مسایل السلوک

خواب بر دو گونه است احلام پریشان که بنا بر غفلت و وسواس شیطانی بر ادمی غالب اید و این نوع رویا بلحاظ شرعی فاقد اعتبار است

اما رویای صادقانه که در شرع مقدس بدان پرداخته شده برای کاملین انبیا و اولیا دارای پیام الهی است و دارای حکمت و خواب صادقانه عوام نیز حکمت امیز است و باید شخصی کامل و متخصص این امر به تاویل ان پردازد

در قران مبحث خواب در ایات مبارک بدان اشاره شده است و مشهورترین ان خواب یوسف علیه السلام و تعبیر یعقوب نبی علیه السلام بر ان و تاثیر ان بر اتفاقات اینده قابل تامل است

 

*************************************

آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست

 خود ندا آنست و این باقی صداست

 

عمر ان ندایی را شنید که اصل تمام نداهاست زیرا ندای حقیقی همان الهام و وحی خداوند است و مابقی نداهها در قیاس با ان بی ارزش است

 

********************************

ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب

 فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب

 

ندای ملکوتی را ترک و کرد و فارس و‌عرب میفهمپ و ان ندایی است که نیازمند گوش و لب نیست

مسایل السلوک

ندای الهی را هر کسی با هر نژادی و زبانی درک و فهم می نماید تنها لازمه ان تقوا و‌محرم اسرار الهی بودن است

کلکم لاادم و ادم لتراب ان امرمکم‌عندالله اتقاکم

*****************************

خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ

 فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ

 

ندای الهی را نه تنها ترک و تاجیک و زنگی فهم می نمایند بلکه سنک و چوب و سایر مخلوقات نیز درک میکنند

 

**************************************

هر دمی از وی همی‌آید الست

 جوهر و اعراض می‌گردند هست

 

خدای مهربان هر لحظه ندای الست بربکم را میفرماید و به تبع ان ذات و عرض و تمامی کاینات به مرحله تجلی و هستی ظهور می یابند

مسایل السلوک

خداوند کریم انگاه که ارواح همه انسانها را خلق فرمود

سوال کرد ( الست بربکم)

ایا خدای شما نیستم و همه متفق القول اعتراف نمودیم ( قالوا بلی)

اری تو خالق و رب ما هستی

 

**********************************

گر نمی‌آید بلی زیشان ولی

 آمدنشان از عدم باشد بلی

 

ظاهرا ان ندا شنیده نمیشود ولی همین انتقال از ازل به وادی دنیا خود دلیلی محکمی بر ان امر است

مسایل السلوک

واقعه اقرار به ذات الهی امری است ازلی و ملکوتی در میدان ماده بلحاظ غلبه دنیا بر معنا ان حقیقت در ذهن ادمی به نسیان رسیده است اگر فرد بتواند در ازمون ماده فایق اید انگاه هوش ملکوتی او قدرت بازسازی و فهم ازل را پیدا خواهد کرد

 

***********************************

زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب

 در بیانش قصه‌ای هش‌دار خوب

 

تمامی انچه در خصوص درک ایات تکوینی عنوان نمودم بر اساس حکایتی واقعی در ادامه گوش نما

پایان بخش ۱۰۴

بیت ۲۱۱۲

 



تاريخ : جمعه 14 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:36 | نويسنده : مولانا سنگان |

*****************************

بخش 103 – بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن

مطربی کز وی جهان شد پر طرب

 رسته ز آوازش خیالات عجب

 

 نوازنده تاری بود که از صدای دلنشین جهانی مسرور میگشت و بواسطه لحن و نغمات وی خیالات شگفت انگیزی برای شنونده حاصل میگشت

 

***************************

از نوایش مرغ دل پران شدی

 وز صدایش هوش جان حیران شدی

 

مرغ دل ادم از نوای خوش او پران میشد و از استماع اوازش جان ادمی متحیر میگشت

 

******************************

چون بر امد روزگار و.پیر شد

باز جانش از عجز.پشه گیر شد

 

چون به نهایت عمر رسید و از شدت ناتوانی عاجز گشت

 

********************************

پشت او خم گشت همچون پشت خم

ابروان بر چشم.همچون پالدم

 

مانند خمره مدور و گوژ پشت کمر او خمیده بود و ابروان او نیز مانتد پالدم حیوان بر روی چشمانش سایه افکتده بود

 

*********************************

گشت آواز لطیف جان‌فزاش

 زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش

 

اواز خوش و پر از لطافت نواز ش دهنده روح که موجب حسادت میشد دیگر زشت بود و مورد اقبال کسی قرار نمی گرفت

 

****************************

آن نوای رشک زهره آمده

 همچو آواز خر پیری شده

 

اوازی که مورد حسادت زهره شده بود دیگر شبیه صدای الاغ کهنسال بود

**********************************

خود کدامین خوش که ان ناخوش نشد

یا کدامین سقف.کان مفرش نشد؟

 

هیچ خوشی نیست که نهایتا ناخوش نگردد و هیچ سقفی نیست که سرانجام فرو نریزد

 

********************************

غیر آواز عزیزان در صدور

 که بود از عکس دمشان نفخ صور

 

فقط اواز اسمانیان است که هیچ گاه از رونق نیفتد و دم و نفس ان قدسیان همچون نفخه اسرافیل است که هر لحظه گرمتر میشود

 

***************************

اندرونی کاندرونها مست ازوست

 نیستی کین هستهامان هست ازوست

 

سیرت ناقصین مملو از عشق شده از اثر مستی کاملین و فنای ان در وادی معنا موجب هستی ما میگردد

 

********************************

کهربای فکر و هر آواز او

 لذت الهام و وحی و راز او

 

موجودیت اولیای الهی کهربایی است انان جاذب اهل دلند و در نغمات انان لذت وحی و الهام و راز است

 

*******************************

چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف

 شد ز بی کسبی رهین یک رغیف

 

مطرب پیر در نهایت عمر به مرحله ای رسیده بود که دیگر برای یک گرده نان نیز نیازمند شده بود

**************************************

گفت عمر و مهلتم دادی بسی

لطف ها کردی خدایا با کسی

 

الهی تو به من لطف ها نمودی و درازی عمر من نشان از محبت توست خدایا چقدر به بنده ای ضعیف عنایت داری؟

 

***************************

معصیت ورزیده‌ام هفتاد سال

 باز نگرفتی ز من روزی نوال

 

من در عمر هفتاده ساله خلاف امر تو عمل کردم ولی در عوض تو فقط محبت نمودی

************************************

نیست کسب .امروز مهمان توام

چنگ.بهر تو میزنم .ان توام

 

اکنون هیچ درامدی ندارم و به درگاه تو پناه اورده ام لذا تصمیم دارم بعد هفتاد سال یک بار نیز که شده برای رضای تو بنوازم

 

*******************************

چنگ را برداشت و شد الله‌جو

 سوی گورستان یثرب آه‌گو

 

چنگ خویش رل برداشت و اواز الله الله را سر داد و در اوج طلب الهی بسوی قبرستان مدینه حرکت کرد

***********************************

گفت خواهم که حق ابریشم بها

کو به نیکویی پذیرد قلب ها

 

او به ضمیر دلها اگاه است پس مزد نوازندگی خویش را از او طلب میکنم

**************************************

چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد

چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد

چنگ بسیار زد تا حدی که از سوز و گداز حاصله از ان حالات وجد الهی اشک از چشمانش سرازیر گشت

پس چنگ را زیر سر نهاد و به خواب عمیقی فرو رفت

 

****************************

خواب بردش مرغ جانش از حبس رست

 چنگ و چنگی را رها کرد و بجست

 

لذا مطرب چنگی به خواب عمیقی فرو رفت و در عالم خواب مرغ جانش از حبس جسم رها گشت و از چنگ و چنگی فارغ شد و در واقع از هر دو خلاصی یافت

 

*************************************

گشت آزاد از تن و رنج جهان

 در جهان ساده و صحرای جان

 

او از زندان جسم و الام او رهایی یافت و در عالم ساده و مصفای ملکوت و وادی بینهایت روح و جان  رهسپار گردید

مسایل السلوک

جهان ماده مقدمه ایست برای نیل به عالم معنا بشرطی که در دنیای مادی در دایره تکلیف امر الهی را بر هر امری ترجیح دهیم

تکلیف را خالصانه و عاشفانه باید عامل بود نه از روی رفع تکلیف

 

*****************************

جان او آنجا سرایان ماجرا

 کاندرین جا گر بماندندی مرا

 

جان چنگی در وادی تجرید حکایاتی را سیر میکرد

لذا ارزو میکرد ایکاش در همان لطف توقف داشت و هیچگاه به جهان مادی بر نمیگشت

 

************************

خوش بدی جانم درین باغ و بهار

 مست این صحرا و غیبی لاله‌زار

 

در این باغ معنا و بهار حقیقت ملکوتی جانم مسرور بود و مست صحرای عشق بودم و گلستان غیبی حق را می دیدم

 

****************************

بی پر و بی پا سفر می‌کردمی

 بی لب و دندان شکر می‌خوردمی

 

دوست داشتم در عالم ملکوتی بی و سر و بی پا سیر داشتم و بدون لب و دندان از حلاوتش بهره میبردم

 

**********************************

ذکر و فکری.فارغ از رنج دماغ

کردمی با ساکنان چرخ.لاغ

 

دوست داشتم ذکر و فکری را خداوند عنایت میکرد تا به تبع ان از  دردسرهای عالم مادی راحت میشدم

و با اهل معنا در ملکوت به لاغ و شوخی اوقات میگذراندم

 

******************************

چشم بسته عالمی می‌دیدمی

 ورد و ریحان بی کفی می‌چیدمی

 

بدون نیاز به چشم جسم عالمی بینهایت را رویت میکردم و بی دست به چیدن گل و ریحان میپرداختم

 

**************************

مرغ آبی غرق دریای عسل

 عین ایوبی شراب و مغتسل

 

در جذبات حقیقت ان پیر چنگی خوانده شده مانند یعقوب علیه السلام غرق بحر عسل معنا بود

***************************

که بدو ایوب از پا تا به فرق

پاک شد از رنج ها چون نور شرق

 

ایوب نبی علیه السلام از برکت ان چشمه خدایی از پا تا به سر مورد عنایت و لطف قرار گرفت و پاک شد

 

*******************************

مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ

 در نگنجیدی درو زین نیم برخ

 

اگر حجم کتاب الهی مثنوی به وسعت افلاک بود باز هم توان شرح ان حقیقت را نداشت و نیم پاره ای را بیشتر گنجایش بیان پیدا نمیکرد

 

**************************

کان زمین و آسمان بس فراخ

 کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ

 

این و زمین و اسمان دنیا با تمام وسعت مادی خویش بسیار تنک می نماید و دلم را پاره پاره میکند

 

******************************

وین جهانی کاندرین خوابم نمود

 از گشایش پر و بالم را گشود

 

ان عالمی که در وادی رویا بر من کشف گردید بنا بر ظرفیت و فراخی خویش پر و بال سیرم را باز کرد

 

****************************

این جهان و راهش ار پیدا بدی

 کم کسی یک لحظه‌ای آنجا بدی

 

اگر عالم معنا حقیقت ان برای همگان کشف میشد کمتر کسی بود که میل به زندگی در دنیا را میداشت

 

*****************************

امر می‌آمد که نه طامع مشو

 چون ز پایت خار بیرون شد برو

 

از عالم امر خطاب به مطرب چنگی امر شد که استمرار در طمع حقیقت نداشته باش حال که خار تعلق مادی از قلبت خارج شده برو و هیچ ترسی از دنیا نداشته باش

 

********************************

مول مولی می‌زد آنجا جان او

 در فضای رحمت و احسان او

 

روح ملکوتی پیر چنگی در وادی معنا سیر نمود و در میدان حقیقت و رحمت و نیکویی چشم انتظار بود

پایان بخش ۱۰۳

بیت ۲۱۰۳



تاريخ : جمعه 14 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 20:33 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۱۰۲-پرسیدن صدیقه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه وسلم

گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود

 حکمت باران امروزین چه بود

 

حضرت صدیقه گفت ای برگزیده و بهانه هستی حکمت و راز باران امروز چیست

 

*********************************

این ز بارانهای رحمت بود یا

 بهر تهدیدست و عدل کبریا

 

این باران رحمت پروردگاار بود یا باران عذاب از دایره عدل کبریایی حق

 

*********************************

این از آن لطف بهاریات بود

 یا ز پاییزی پر آفات بود

 

ایا از الطاف و سرسبزی بهار بود یا از نوع باران پر افت و ضرر پاییز

 

**************************

گفت این از بهر تسکین غمست

 کز مصیبت بر نژاد آدمست

 

سید عالم فرمودند

این باران غیبی بود برای زدودن اندوه ان غمی که بر نسل ادم در وادی تقدیر رقم میخورد

مسایل السلوک

ادمی به نص صریح قران در ایات متعدد میبایست غم و اندوه را تجربه نماید

لقد خلقنا الانسان فی کبد

اما الطاف الهی در تسکین الام باران غیبی است تا بموجب ان صبر وی تعالی یابد

اصطلاحی است عامیانه اما بسیار دقیق تحت این عنوان که اگر خدا مصیبی میدهد صبر ان را نیز عنایت میکند

شکیبایی انسان اثر همان عنایت حق است

در جنگ احد در اوج سختی حاصله از جهاد خدای مهربان بارانی را نازل نمود تا تاثیرات سکون و ارامش ان برای صحابه تجدید قوا  باشد

شاید هر کدام از ما ارامش بعد طوفانهای زندگی را تجربه کرده باشیم

اللهم اسلک موحبات رحمتک

 

******************************

گر بر آن آتش بماندی آدمی

 بس خرابی در فتادی و کمی

 

اگر ادمی در دایره تقدیر ثابت بود و در اتش بلاها می ماند به زوال و خرابی رو مینمود

مسایل السلوک

حالت قبض و بسط ادمی محدود و مقطعی است زیرا ادمی طاقت در استمرار ان را دارا نیست

************************************

این جهان ویران شدی اندر زمان

حرصها بیرون شدی از مردمان

 

مثلا اگر صفت حرص ادمی سلب میگردید نظام کاینات مختل میگشت و به تبع ادم نسل انسان رو به نابودی میرفت

 

***********************************

استن این عالم ای جان غفلتست

 هوشیاری این جهان را آفتست

 

ستون و‌مایه بقا بقا هستی غفلت است و علت بقا و رونق نیز ریشه در سهو و‌نسیان دارد

مسایل السلوک

غفلت در عاقبت و عدم اندیشه به مرگ باعث رونق دنیا است زیرا اگر این حقیقت در نهاد بشر نبود نظام تلاش و اختراعات و ابداعات کاملا نابود میشد

 

********************************

هوشیاری زان جهانست و چو آن

 غالب آید پست گردد این جهان

 

صفت بیداری از عالم معنا و ملکوت است و اگر ادمی عقل معاد وی بر عقل معاش او غالب گردد حقیقت پستی دنیا بر او اشکار گردد

مسایل السلوک

عدم تعلق ماده در نزد مقربان و اسمانیان حقیقت همین مطلب مورد اشاره است

اگر مقربی خویش را ضامن اهویی نماید و چنانچه صدیق اکبر کل هستی خویش را اتفاق نماید کاری صعب نیست بلکه امری است ملکوتی به تبع پشت پا زدن به دنیا حاصل گردد

 

*****************************************

هوشیاری آفتاب و حرص یخ

 هوشیاری آب و این عالم وسخ

 

اگاهی لاهوتی و معنایی در مثل مانند خورشید است و تعلق به دنیا شبیه یخ و حقیقت دنیا نیز لجن و وسخ ( چرک کثیف) است

 

*****************************

زان جهان اندک ترشح می‌رسد

 تا نغرد در جهان حرص و حسد

 

هوشیاری کم‌ عوام عنایت حق از ترشح عالم معنا است

تا حرص ادمی غالب نگردد و توازن برقرار شود

مسایل السلوک

عقل مجرد و‌اسمانی اندک ادمی موجب همین اعمال حسنه اندک است و انانیکه کخ به فزونی ان متناسب با گنجایش خویش تصرف یابند به همان نسبت کاینات تعلق را از دست دهند

 

**********************************

گر ترشح بیشتر گردد ز غیب

نه هنر ماند در این دنیا نه عیب

*************************************

این ندارد حد سوی آغاز رو

 سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو

 

سخن گفتن در این وادی بینهایت است لذا بهتر است به داستان مطرب عودت نماییم

پایان بخش ۱۰۲

 

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه 7 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 12:2 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

بخش ۱۰۱-

شرح مثنوی حدیث سید عالم (ع)

گفت پیغامبر ز سرمای بهار

 تن مپوشانید یاران زینهار

 

حضرت رسول فرمودند ای انسانها از نسیم خنک بهاری خویش را نپوشانید

 

**********************************

زانک با جان شما آن می‌کند

 کان بهاران با درختان می‌کند

 

زیرا ان نسیم با روح و روان شما چنان معامعله میکند که در موسم نوروز بهار با اشجار  می نماید

 

***********************************

لیک بگریزید از سرد خزان

 کان کند کو کرد با باغ و رزان

 

اما از عواقب سوز و سرمای زمستان فرار کنید زیرا به چنان مصیبتی گرفتار ایید که در موسم خزان طبیعت و درختان بدان دچار گردند

 

******************************

راویان این را به ظاهر برده‌اند

 هم بر آن صورت قناعت کرده‌اند

 

روایت کنندگان علوم‌ ظاهری از صورت حدیث برداشت سطحی نموده اند

و به تبع ان نیز در وادی صورت قانع شدند

مسایل السلوک

در درایره هستی هر مخلوقی دارای صورتی ظاهری و‌حقیقتی باطنی است

علمای ظاهر گرفتار صورت مطلب هستند زیرا از حقیقت ان غافل اند اما اسمانیان به اذن الهی به سیرت و حقیقت هر امری واقف شوند

به همین منظور مولانا فرمود

ما ز قران مغز را برداشتیم

پوست ان پیش خسان انداختیم

 

***************************

بی‌خبر بودند از جان آن گروه

 کوه را دیده ندیده کان بکوه

 

اهل ظاهر از حقیقت جان بیخبرند انان  در واقع کوه را مشاهده میکنند اما ذخایر ان را نمیدانند

 

********************************

آن خزان نزد خدا نفس و هواست

 عقل و جان عین بهارست و بقاست

 

در ان روایت مبارک منظوذ از خزان هوای نفس اماره و امیال مادی است

اما تفکر و اندیشه رحمانی و حقیقت جان ادمی در واقع بهار و لطافت و سرسبزی انست

 

*****************************

مر ترا عقلیست جزوی در نهان

 کامل العقلی بجو اندر جهان

 

ای انسان تو را اندیشه جزوی عطایی از جانب حق میباشد لذا برای نیل به کمال‌و حقیقت معنا باید در جستجوی انسانی کامل و مقرب باشی

 

*******************************

جزو تو از کل او کلی شود

 عقل کل بر نفس چون غلی شود

 

ای مرید عقل ناقص تو در مجالست ان نفس رحمانی به کمال خواهد رسید

زیرا مراد یعنی اولیا الله بر نفس سرکش مرید زنجیری خواهند بست

 

*****************************

پس بتاویل این بود کانفاس پاک

 چون بهارست و حیات برگ و تاک

 

مخلص کلام اینکه اگر شرح و‌تفسیری بر ان بنماییم این حقیقت است که انفاس قدسی مردان اسمانی نقش بهار و لطافت و سرسبزی را دارا میباشند

 

***********************************

از حدیث اولیا نرم و درشت

 تن مپوشان زانک دینت راست پشت

 

لذا برای نیل به عروج میبایست از تمامی فرامین پیر و مرشد چه نوازش و نکوهش اندوهی بخویش راه ندهی

زیرا انان مددکار دیانت و راهنمای باور و عقیده مریدانند

مسایل السلوک

حکایتی در منقبت امام صادق علیه السلام که از یکی از مریدانش به صفات منکر چون نفاق و فسق یاد میکرد

در حالیکه ان مرید همیشه از بزرگی ایشان میگفت به محض شنیدن سخنان امام به مدینه مشرف شد و علت را جویا شد

امام فرمودند دشمان دنبال مریدان من بودند و تو‌نیز بلحاظ عرض ارادت به من در معرض خطر بودی لذا با این تدبیر کمکت نمودم

لذا نرم و درشت مردان الهی در شان مرید دارای حکمتی پنهانی است

در واقع

تو‌مو میبینی و‌ما پیچش مو

 

**************************************

گرم گوید سرد گوید خوش بگیر

 تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر

 

لذا فرمایشات گرم و سرد مردان الهی را تاویل به خیر نما

تا به تبع ان در تحت حمایت و تربیت انان از تمامی افات در امان باشی

مسایل السلوک

و عسی ان تکرهوا شی .

خدای مهربان در قران میفرماید چه بسا خیلی چیزها را شما شر بدانید در حالیکه خیر است

و چه بسا خیلی موارد را خیر بدانی و ان شر باشد خدا میداند و شما نمیدانید

پس دوستان الهی نیز با تجلی این صفت در خیر و شر مرید تصمیم الهی گیرند تا خیر و سعادت دنیا و اخرت نصیب گردد

 

**************************************

گرم و سردش نوبهار زندگیست

 مایهٔ صدق و یقین و بندگیست

 

تمام گرم و سرد کاملین نسبت به مرید عین بهار است و موجب صداقت و باور و اموزش  و تربیت عبدیت است

 

********************************

زان کزو بستان جانها زنده است

 زین جواهر بحر دل آگنده است

 

زیرا از تربیت مراد بندگی حاصل گردد و عبدیت باعث رشد و تعالی روح شود

زیرا این جواهر و‌مروارید موجب تعالی دریای بینهایت روح گردد

 

***********************************

بر دل عاقل هزاران غم بود

 گر ز باغ دل خلالی کم شود

 

بر دل و روح و روان مردان الهی هزاران اندوه است اگر در بستان اهل معنا خلا و‌کاستی نمود یابد

پایان بخش ۱۰۱

 

 



تاريخ : جمعه 7 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 12:1 | نويسنده : مولانا سنگان |

بیت ۲۰۳۴

 

بخش ۱۰۰- تفسیر بیت حکم رضی الله عنه

بیت۰۳۵ ۲

 غیب را ابری و آبی دیگرست

 آسمان و آفتابی دیگرست

 

ابر و اب اسمان ملکوتی و عالم معنا متفاوت از جهان ماده است زیرا برای عالم غیب اسمان و خورشید دیگر وجود دارد

مسایل السلوک

خداوند کریم در خصوص ایمان به غیب در اول سورا مبارکه تاکید فرموده است

الذین یومنون بالغیب

غیب عالم ماورا یا ملکوت است خدا فرستگان ارواح بهشت و دوزخ و....همه را غیب گویند و باور به ان شرط ایمان است

به نص صریح ایه قران کسی را بر ان اطلاع مستقل نیست اما به نص قران در سوره مبارکه جن ایه اخر خداوند فرمود

هیچ را بر غیب اطلاع نیست مگر به امر او از جمله رسول

که تصرف ادمی بر غیب دانستن داشتن صفت غیب نیست بلکه داشتن صفت اطلاع بر غیب است و ان به اراده حق هست و ادمی را به وحی و الهام به بخش یا مواردی از ان اگاهی حاصل گردد

 

****************************

ناید آن الا که بر خاصان پدید

 باقیان فی لبس من خلق جدید

 

جهان غیب به اذن الهی بر خواص الهی کشف گردد و مابقی مخلوف از ان اگاهی ندارند

 

*********************************

هست باران از پی پروردگی

 هست باران از پی پژمردگی

 

باران دو گونه است یک نوع برای رشد و نمو و حیات بخشی است و نوع دیگر برای پژمردگی و پریشانی است

 

*************************

نفع باران بهاران بوالعجب

 باغ را باران پاییزی چو تب

 

باران هنگام بهار مفید است و‌موجب مسرت اما باران پاییز باعث بیماری و سوزندگی

مسایل السلوک

در اموزه های عرفانی بارش رحمت و فیض را تشبیه به باران بهاری نموده اند و باران پاییزی را قهر و خشم الهی بر گناهکاران

 

******************************

آن بهاری نازپروردش کند

 وین خزانی ناخوش و زردش کند

 

بارش هنگام بهار طراوات و سرسبزی طبیعت را با ناز و غمزه موجب گردد و بارش پاییزی زردی و افسردگی درختان و نباتات را به همراه دارد

 

******************************

همچنین سرما و باد و آفتاب

 بر تفاوت دان و سررشته بیاب

 

به قیاس الطاف بهاری از خزان و سرما و باد و افتاب ان نیز فهم نما تا بدین طریق مشکلت حل گردد

 

*****************************

همچنین در غیب انواعست این

 در زیان و سود و در ربح و غبین

 

همانطور که در جهان ماده بارانها گوناگون است در وادی ملکوت نیز بارشها متفاوت است و به تبع ان ماحصل ان در فایده و ضرر ادمی فرق دارد

 

********************************

این دم ابدال باشد زان بهار

 در دل و جان روید از وی سبزه‌زار

 

انفاس قدسی مردان الهی از تاثیرات معنایی ان باران غیبی است که موجب رویش سرزندگی و تعالی عروج در روح انان میشود

 

****************************

فعل باران بهاری با درخت

 آید از انفاسشان در نیکبخت

 

دم و نفس مردان اسمانی چنان وجود مرید ناقص را بهاری خواهد کرد که بهار طبیعت را

 

************************************

گر درخت خشک باشد در مکان

عیب ان از باد جان افزا مدان

 

چنانچه اگر در هر نقطه ای درختی خشک و بی بهره یافتی تقصیر از ریشه و ذات درخت است و علت ان از باران نیست

مسایل السلوک

مراد از درخت خشکیده ادم الوده به معصیت است الا باران ایات الهی و وجود انبیا و اولیا و کتاب و مشاعر الهی و تاثیرات ان در عالم هستی غیر قابل انکار هست

 

بقول معروف

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

 

**********************************

باد کار خویش کرد و بر وزید

 آنک جانی داشت بر جانش گزید

 

باد در وزش بر همه کاینات یکسان میوزد و الطاف مقربان نیز شامل حال همه میگردد

ولی تنها اهل استعداد و معرفت ان را درک و فهم نمایند

 

 



تاريخ : جمعه 7 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 12:0 | نويسنده : مولانا سنگان |

بیت ۲۰۱۲

قصه سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه و سلم

مصطفی روزی به گورستان برفت

 با جنازهٔ مردی از یاران برفت

 

روزی سید عالم برای تشییع جنازه صحابه ای به گورستان رفت

**********************************

خاک را در گور او اکنده کرد

زیر خاک ان دانه اش را زنده کرد

 

سید عالم علیه السلام خاک را در قبر او ریخت و در واقع او را دفن نمود و دانه حقیقت وجود او را برای رشد و زندگانی مجددا کاشت

 

*******************************

این درختانند همچون خاکیان

 دستها بر کرده‌اند از خاکدان

 

درختان شبیه انسانها هستند که دستان خویش را بسوی اسمان بلند نموده اند

مسایل السلوک

مرحله کاشت و داشت و برداشت نمونه ایست از رستاخیز .

ادمی با اندکی تامل متوجه خواهد داشت این ایات بزرگ در دایره هستی چقدر ظریفانه ادمی را بسوی مرگ و بعثت و قیامت وی تذکر میدهند

 

*****************************

سوی خلقان صد اشارت می‌کنند

 وانک گوشستش عبارت می‌کنند

 

درختان صدها پند و اشاره با زبانی گویا برای ادمی هستند

اما این حقیقت را کسی فهم خواهد نمود که گوش و هوش باطنی او بیدار باشد

*******************************************

 

با زبان سبز و با دست دراز

از ضمیر خاک میگویند راز

 

زبان سبز و دستان گشوده اشجار که در واقع بحالت نیاییش بسوی اسمان دراز گشته اند

از سیرت خاک اسراری را بیان میکنند و راز بزرگ ان زنده شدن بعد از مرگ و مشاهده نتیجه ان است

 

***************************

همچو بطان سر فرو برده بب

 گشته طاووسان و بوده چون غراب

 

درختان در هنگام زمستان مانند بط سر خویش را در درون اب برده اند ولی در وقت بهار مانند طاوسان خیلی زیبا جلوه کنند ولی در خزان دوباره شبیه کلاغ سیاه و کدر شوند

 

*******************************

در زمستانشان اگر محبوس کرد

 آن غرابان را خدا طاووس کرد

 

خدای بزرگ گر چه در زمستان انان را زندانی مینماید اما همان کلاغان مجددا در بهار به طاوس تبدیل گردند

**************************************

در زمستانشان اگر چه داد مرگ

زنده شان کرد از بهار و داد برگ

 

خداوند حکیم گر چه در وقت زمستان مرگ را غالب انان نماید اما در در وقت بهار زندگانی ای زیبا بخشد که شکوفه و برگ و میوه ماحصل ان است

 

********************************

منکران گویند خود هست این قدیم

 این چرا بندیم بر رب کریم

 

اهل انکار گویند این از قوانین تکوینی است و از قدیم بوده است چرا باید به خدای بخشبنده و باکرامت منسوب شود

******************************

کوری ایشان .درون دوستان

حق برویانید باغ و بوستان

 

ولی به کوری چشم اهل انکار خدای مهربان در درون اهل معرفت چمنزاری زیبا از درک و فهم حقیقت خلق نموده است

 

*****************************

هر گلی کاندر درون بویا بود

 آن گل از اسرار کل گویا بود

 

گلهای درونی ادم کامل عطر و بویی  خوش از اسرار الهی را به مشام اهل دل میرساند

*******************************************

بوی ایشان.زغم انف منکران

گرد عالم می رود پرده دران

 

رایحه خوش اهل معرفت برای مالیدن دماغ اهل انکار بخاک در سراسر هستی پرده از رازها بر میدارند

 

************************************

 

منکران همچون جعل زان بوی گل

 یا چو نازک مغز در بانگ دهل

 

اهل انکار درست مانند جعل ( سرگین خوار) از رایحه معنایی گلهای اسمانی گریزانند یا درست مانند کسی که بیماری عصبی دلرد و از صدای وحشتناک دهل پرهیز می نماید

 

********************************

خویشتن مشغول می‌سازند و غرق

 چشم می‌دزدند ازین لمعان برق

 

دشمنان اولیا الله عامدا خودشان را به امورات دنیوی مشغول سازند تا نسبت به رازهای مردان الهی بی اعتنا باشند

لذا چشمان خویش را بسته نمایند تا انوار الهی را مشاهده ننمایند

 

***************************

چشم می‌دزدند و آنجا چشم نی

 چشم آن باشد که بیند مامنی

 

انان تعمدا چشمان خویش را میبندند و در حقیقت چشم ندارند زیرا چشم واقعی ان دیده ای است که ملجا الهی را مشاهده نماید

 

****************************

چون ز گورستان پیمبر باز گشت

 سوی صدیقه شد و همراز گشت

 

مولانا محددا به حکایت مراجعه مینماید

چون سیدعالم علیه السلام از قبرستان مراجعت نمودند و نزد عایشه صدیقه رفتند و با او اسرار را نجوا میکردند

*********************************

چشم صدیقه چو بر رویش فتاد

پیش امد دست بر وی می نهاد

 

تا که چشمان صدیقه بر جمال مبارک حضرت افتاد جلو امد و دستش را بر جسم نورانی ان سید کشید

 

***********************************

بر عمامه و روی او و موی او

 بر گریبان و بر و بازوی او

 

 عمامه و صورت و کیسوان و بر گردن و بر بازوان اسمانی ایشان را لمس نمود

**********************************

گفت پیغمبر چه میجویی شتاب؟

گفت.یاران امد امروز از سحاب

 

حضرت علیه السلام سوال نمودند با این سرعت چه میجویی؟

صدیقه گفت امروز باران بارید و هوا ابری بود

*******************************

جامه هایت می بجویم در طلب

تر نمی بینم ز باران.ای عجب

 

عایشه عرض گفت در لباسهای تان جستجو میکنم اما خیس نیست و این عجیب است

 

******************************

گفت چه بر سر فکندی از ازار

 گفت کردم آن ردای تو خمار

 

مبارک علیه السلام از عایشه صدیقه سوال فرمودند چه لباسی را پوشیده بودی

عایشه صدیقه گفت ان ردای شما را

 

*******************************

گفت بهر آن نمود ای پاک‌جیب

 چشم پاکت را خدا باران غیب

 

حضرت صل الله علیه و اله و صحبه و سلم فرمودند

تمام این مکاشفات و احساس باران از اثر ان پوشش است

زیرا البسه من دارای باران رحمت غیبی است و تو ان را حس نموده ای

 

***************************

نیست آن باران ازین ابر شما

 هست ابری دیگر و دیگر سما

 

زیرا ان باران از نوع باران معمولی دنیایی نبود بلکه به جهت ان ردا معنایی باران ملکوتی را دیدی و ان از ابر و اسمان دیگر است

پایان بخش ۹۹



تاريخ : جمعه 7 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 11:58 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۹۸

گفت پیغامبر که نفحتهای حق

 اندرین ایام می‌آرد سبق

حضرت رسول علیه السلام خطاب به شاگردانشان فرمودند که در این روزگار نفحات ربانی الهی سبقت گرفته و تمامی هستی مملو از ان شده است

 

*******************************

گوش و هش دارید این اوقات را

 در ربایید این چنین نفحات را

 

لذا حس شنوایی و حس عقلانی ملکوتی خویش را در جهت بهره بیشتر از این اوقات اسمانی بکار گیرید

و به تبع ان از نفحات ربانی خوب بهرمند شوید

 

********************

نفحه آمد مر شما را دید و رفت

 هر که را می‌خواست جان بخشید و رفت

ان رایحه های الهی سیر معنایی نمود و همه شما را محک زد و رفت و هرانکس مستعد دریافت ان نغمه های ملکوتی بود را سرمست نمود و در حقیقت زنده به عشق کرد

در عشق زنده باید

کز مرده هیچ ناید

انکو به عشق زنده

کز او عشق زاید

 

********************************

نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش

 تا ازین هم وانمانی خواجه‌تاش

 

لذا برای استفاده از نفحه ربانی دیگر امادگی داشته باش تا مجددا بر اثر غفلت وانمانی

 

************************************

جان آتش یافت زو آتش کشی

 جان مرده یافت از وی جنبشی

 

بموجب وزیدن ان نفحه الهی جانهای اتشی قدرت مقابله و خاموشی اتش را یافتند و ارواح مرده جانی دوباره پیدا نمودند

مسایل السلوک

جانهای اتشی و جانهای فاقد حیات منظور ارواح الوده به اتش شهوت و غضب ...

و جانهای مرده مراد روحهای تهی از حقیقت و غرق در جهل و ظلمت است

 

*******************************************

جان ناری یافت از وی انطفا

 مرده پوشید از بقای او قبا

 

ارواح اتشی از وزش نفحه الهی خاموش گشت و مردگان معنایی ملبس به لباس جاودانگی و خلود گشتند

 

*********************************************

تازگی و جنبش طوبیست این

 همچو جنبشهای حیوان نیست این

 

این طراوات و سماع از جنس بهشت است و بسیار متفاوت از حرکتهای شهوانی و مادی است

 

**************************

گر در افتد در زمین و آسمان

 زهره‌هاشان آب گردد در زمان

 

اگر ان نفحه الهی بر زمین و اسمان عرضه شود هستی انان محو گردد

******************************************

خود زبیم این دم بی منتها

باز خوان فابین ان یحملنها

 

بموجب عظمت همین دم رحمانی است که زمین و اسمان از پذیرش امانت الهی عذر خواستند

مسایل السلوک

مراد ایه ۷۳ سوره احزاب است

 ( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین انیحملنها و اشفقن...

 

*************************************

ورنه خود اشفقن منها چون بدی

 گرنه از بیمش دل که خون شدی

 

و الا چه وقت زمین و اسمان از پذیرش ان امر ترس داشتند ؟

و جگر کوه از عظمت ان نفس قدسی خون میشد؟

***************************************

دوش دیگر لون این میداد دست

لقمه چندی در امد ره ببست

 

شب گذشته این دم رحمانی رنگی دیگری برایم پیدا نمود و علت ان تناول چند لقمه نان شبهناک بود که منجر به عدم درک و معرفت حقیقی گردید

مسایل السلوک

مولانا در این بیت میفرماید این مثنوی اثر نفحات الهی است و ظلمات در عدم نورانیت ان تاثیرگذار است

 

*************************************

بهر لقمه گشته لقمانی گرو

 وقت لقمانست ای لقمه برو

 

بواسطه چند لقمه نان روح لقمان صفت من در گرو قرار گرفته است ای لقمه نفسانی و مانع عدم معرفت از بدنم خارج شو زیرا هنگام تجلی روح لقمانی من فرا رسیده است

مسایل السلوک

لقمان در این بیت جنبه حکمت و دانایی ادمی است که ضد ان یعنی ظلمت حاصله از غذای نفسانی مانعی بزرگ در شکوفایی ان ایجاد می نماید

 

*******************************

از هوای لقمهٔ این خارخار

 از کف لقمان همی جویید خار

 

این همه پریشانی و عدم معرفت بموجب لقمه های حرامی است که خورده شده لذا از روح لقمانی خویش ان خارها را خارج نمایید

مسایل السلوک

سیدنا علی علیه السلام فرمود توبه واقعی انست که جسم فربه شده از گناه و غذای حرام با روزه و خوف خدا لاغر گردد و دیگر هیچ اراده ای در بازگشت به گناه در نهاد ادمی نباشد

الا ان ادعا توبه دروغگویان است

 

********************************

در کف او خار و سایه‌ش نیز نیست

 لیکتان از حرص آن تمییز نیست

 

در لقمان روح ادمی خاره های نافرمانی فرو رفته ولی ادمی بواسطه حرص زیاد از وجود ان اطلاع نیابد

 

**********************************

خار دان.ان را که خرما دیده ای

ز انکه بس نان کور و بس نادیده ای

 

خار اینقدر شیرین گشته که ان را خرما حس میکنی و این عدم بصیرت معنایی و پستی توست

مسایل السلوک

در افعال و مکاسبات انسان غافل و فرومایه منکرات و محرمات چنان لذت بخش است که اصلا احساس تلخی نکند بلکه در تناول حرامها شیرینی و حلاوت دریابد

حرام شیرین شود و حلال تلخ و این عدم معرفت صحیح است

 

*******************************

جان لقمان که گلستان خداست

 پای جانش خستهٔ خاری چراست

 

روح لقمانی ادمی که میبایست در گلستان الهی سیر نماید قدرت تعالی او تحت شعاع معصیت گشته

 

*************************************************

اشتر امد این وجود خار خوار

مصطفی زادی برین اشتر سوار

 

مثلا این جسم مایل به گناه در نقش شتری است که روح مصطفی صفتی بران سوار شده است

 

************************************

اشترا تنگ گلی بر پشت تست

 کز نسیمش در تو صد گلزار رست

 

ای انسان گرفتار ماده عالمی گل در کالبد جسمانی تو وجود دارد که رایحه ان در نهاد تو موجب رویش صدها گلستان گردد

 

******************************

میل تو سوی مغیلانست و ریگ

 تا چه گل چینی ز خار مردریگ

 

تمایل تو بسوی خارستان و ریگستان دنیا است چطور امکان پذیر است از عالم مرده دنیا نیل به گل معنا یابی

 

*****************************************

ای بگشته زین طلب از کو بکو

 چند گویی کین گلستان کو و کو

 

چقدر در طلب دنیای فانی کوهها و صحراها را طی نمودی و باز عنوان میکنی پس گلستان حقیقت کجاست

 

********************************

پیش از آن کین خار پا بیرون کنی

 چشم تاریکست جولان چون کنی

 

نخست باید خار مانع حق را از کف پای دلت خارج نمایی

با این ظلمتی که در چشم توست و در واقع فاقد بصیرتی این تلاش بیفایده چه معنی ای دارد

 

*************************************

آدمی کو می‌نگنجد در جهان

 در سر خاری همی گردد نهان

 

انسان که مقام او فراتر از عالم ماده است و حقیقت سدره المنتهی و حضور در عرش میباشد

چنان به سبب خار موجود در تعلقات مادی او دور افتاده است که دریافت حقیقت را امری محال میداند

بقول عطار بزرگ

چون حریم عز ما نور افکند

غافلان خفته را دور افکند

 

*********************************

مصطفی آمد که سازد همدمی

 کلمینی یا حمیرا کلمی

 

مقصد از بعثت مصطفی علیه السلام نشان دادن راه وصال است به همین خاطر به عایشه صدیقه فرمود ای گل سرخ من همراه با من در نجوای حقیقت همراه شو

مسایل السلوک

حمیرا به معنی گل سرخ لقبی است که فخر دو عالم به سیدتنا عایشه صدیقه داده اند

 

*******************************

ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل

 تا ز نعل تو شود این کوه لعل

 

ای گل سرخ من در اتش وصال حق نعل دنیا را بسوزان تا از سوختن ان به پختگی حقیقی دست یابی و در واقع نعل به لعل تبدیل گردد

مسایل السلوک

مولانا میفرماید سلوک ادمی از مقام خارج نیست

خام بدم پخته شدم سوختم

 

*******************************

این حمیرا لفظ تانیشست و جان

 نام تانیثش نهند این تازیان

 

لفظ حمیرا کلمه ای مونث است ولی در حقیقت جانست نام مونث را عرب زبانان بر ان نهاده اند

 

*****************************

لیک از تانیث جان را باک نیست

 روح را با مرد و زن اشراک نیست

 

اما جان حقیقی و‌معنای را در موانسات با زنان باکی نیست زیرا روح در مرد و زن یکسان است و متفاوت از عالم جسم که بین زن و‌مرد تفاوتهای فراوانی در دنیای فیزیکی و مادی وجود دارد

مسایل السلوک

بلحاظ سیر معنای و کسب کمال و ولایت بین جنس مذکر و مونث تفاوتی نیست زیرا روح و جان هر دو از ( نفخت فیه من روحی ) است

از عطار پرسیدند نام بی بی رابعه عدویه را در در تذکره اولیا اورده ای در حالیکه او مونث است

فرمود او از هزاران مرد صاحب کمال با عرضه تر و برتر است

 

***********************************

از مؤنث وز مذکر برترست

 این نی آن جانست کز خشک و ترست

 

حقیقت روح از جنسیت فراتر است

و این برتری جان منظور ان جانی نیست که بسته به خشک و تر و موارد دنیایی باشد

مسایل السلوک

مراد از جان روحانی است روحی که عصمت خویش را به مانتد ازلیت در الودگی مادیت گرفتار نکرده باشد

روحهای بزرگ در کالبد زنها و مردهای تعالی یافته است

 

****************************

این نه آن جانیست کافزاید ز نان

یا گهی باشد چنین گاهی چنان

*************************************

خوش کننده‌ست و خوش و عین خوشی

 بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی

 

روح ادمی منبع خوشی و جسم از او شاد گردد پس عدم خوشی مسرت نیست ای رشوه دهنده در نیل به شادی

***************************************

چون تو شیرین از شکر باشی .بود

کان شکر گاهی ز تو غایب شود؟

 

ایا حقیقت شکر که شیرینی است از تو دور خواهد شد اگر به حلاوت ان دست یابی

 

****************************

چون شکر گردی ز تاثیر وفا

 پس شکر کی از شکر باشد جدا

 

لذا اگر ذات توی انسان در بندگی حقیقت شکر گردی بدین معنی که به روح معنایی دست یابی چه وقت ان شیرینی از تو جدا خواهد شد؟

 

*****************************

عاشق از خود چون غذا یابد رحیق

 عقل آنجا گم شود گم ای رفیق

 

انسان عاشق از هستی خویش مست گردد بدین معنی که خود ذات شادی است

حال عقل در این وادی جایگاهی ندارد و در واقع گم میگردد

*********************************

عقل جزوی عشق را منکر بود

گر چه بنماید که صاحب سر بود

 

عقل همیشه به ستیز عشق رفته و ان را انکار نموده است گر چه ظاهرا عقل مدعی رهبری است

**************************************

زیرک و داناست اما نیست نیست

تا فرشته لا نشد.اهریمنی است

 

عقل دارای اگاهی و زرنگی هست اما نه ان کیسی که در وادی عشق است لذا تا فنا نگردد در ورطه غرور گرفتار است

فرشته معصوم ملکوتی اول با موجودیت خویش مبارزه کرده تا فنا شده است

مسایل السلوک

مولانا ضمن ستایش و لزوم بودن عقل به بیان نقص ان در برابر عشق میپردازد عقل درتحت سایه عشق است لذا عاقل تا عاشق نشود گرفتار خودبینی است

 

******************************

او بقول و فعل یار ما بود

 چون بحکم حال آیی لا بود

 

عقل معاش یا همان محدود به نظر قدرت برنامه ریزی در اقوال و افعال ما را داراست

اما در مقام عشق و حال دیگر کارساز نیست

مسایل السلوک

عقل نظری تا وادی دلایل عقلانی جولان میکند به محض ورود به میدان عشق قاصر و پاشکسته گردد او قادر به شهود نیست

 

*******************************

 

لا بود چون او نشد از هست نیست

 چونک طوعا لا نشد کرها بسیست

 

عقل معاش یا جزیی را باید نیست به حساب اورد زیرا اراده در فنای خویش ندارد

زیرا او از روی طوع و اختیار فنا نشده لذا باید جبرا او را فنا بشماریم

 

*************************************

جان کمالست و ندای او کمال

 مصطفی گویان ارحنا یا بلال

 

جان لطیف ادمی از وادی کمال است لذا ندای او نیز در ان وادی جولان دهد

به همین سبب حضرت ختمی مرتبت از سیدنا بلال میخواست با صوت ملکوتی خویش او را به ارامش معنایی و حقیقی برساند

 

*************************************

ای بلال افراز بانگ سلسلت

 زان دمی کاندر دمیدم در دلت

 

حضرت هر انگاه که خستگی بر ایشان غلبه میکرد خطاب به بلال میفرمودند

با صدای روحانی و اسمانی خویش به تمجید حق بپرداز و از ان تلقین نورانی ای که بر قلب تو نموده ام نجوا نما

 

**********************************

زان دمی کادم از آن مدهوش گشت

 هوش اهل آسمان بیهوش گشت

 

مراد همان نفخه الهی که موجب سکر و وجد سیدنا ادم علیه السلام گردید و عقل اهل اسمان در ان فنا و بیهوش گردید

 

***************************

مصطفی بی‌خویش شد زان خوب صوت

 شد نمازش از شب تعریس فوت

 

در ان شب تعریس که عسر یر پیامبر و یارانش غالب شد ندای اسمانی بلال حبشی در غالب ان صوت خویش باعث قضای نماز صبح گردید

مسایل السلوک

شب لیله التعریس ان شبی است که پیامبر در مراجعت از غزوه خیبر اخرای شب در محلی واقع در نزدیکی مدینه تصمیم به استراحت گرفتند

و بلال مامور شد بیدار بماند تا برای نماز صبح یاران را بیدار نماید اما او نیز از فرط خستگی به کام خواب رفت تا خورشید همه پهنای زمین را فرا گرفت

بالاخره همه از شدت گرما بیدار شدند و تجدید وضو ساختند و نماز قضا به امامت حضرت علیه السلام ادا نمودند ان شب به لیله التعریس مشهور شد

 

**************************************

سر از آن خواب مبارک بر نداشت

 تا نماز صبحدم آمد بچاشت

 

پیامبر از خواب بیدار نشدند تا نماز صبح قضا گردید و چاشت از خواب مبارک بیدار شدند

*********************************

در شب تعریص.پیش ان عروس

یافت جان پاک ایشان دستبوس

 

در ان شب ایشان مانند عروس در حضور معشوق حان اسمانی ان حضرت شرف دستبوسی و زیارت یافت

 

************************************

عشق و جان هر دو نهانند و ستیر

 گر عروسش خوانده‌ام عیبی مگیر

 

عشق و روح هر دو از وادی غیبند پس پوشیده اند لذا اگر تشبیه به عروس کردم عیجویی مکن  زیرا عروس را از همه پنهان نمایند

 

****************************

از ملولی یار خامش کردمی

گر همو مهلت بدادی یکدمی

 

اگر چنانچه معشوق من از این نوع تشبیه ناراحت میشد یقین بدان من سکوت را ترجیح میدادم

**************************************

لیک میگوید بگو هین عیب نیست

جز تقاضای قضای غیب نیست

 

ولی او الهامم میفرماید که محازی بگو هیچ ایرادی نیست زیرا همه سخنانم از دایره تقدیر اوست

 

********************************

 

عیب باشد کو نبیند جز که عیب

 عیب کی بیند روان پاک غیب

 

بسیار بد است کسی که فقط عیوب را میبیند .

انسان دارای سیرت پاک چه وقت فرصت دیدن نواقص دیگران را دارد

************************************

عیب شد نسبت به مخلوق جهول

نی به نسبت با خداوند قبول

 

عیوب و نواقص از نگاه انسان جاهل عیب است ولی همان از چشم خداوند مهربان مقبول بی نقص است

 

****************************************

کفر هم نسبت به خالق حکمتست

 چون به ما نسبت کنی کفر آفتست

 

حتی کفر نسبت به خالق هستی حکمت است ولی ان نسبت به مخلوق دارای افات فراوان است

**************************************

ور یکی عیبی بود با صد حیات

بر مثال چوب باشد در نبات

 

وجود یک نقص در بین این همه خوبی نقص نیست دقیقا شبیه بودن یک چوب در میان نباتات فراوان است

*******************************

در ترازو هر دو را یکسان کشند

زانکه ان هر دو چو جسم و جان خوشند

 

در هنگام وزن ان تک چوب را با نباتات برابر میکشند زیرا اندو مانند جسم و‌جان گشته اند

*******************************************

پس بزرگان این نگفتند از گزاف

 جسم پاکان عین جان افتاد صاف

 

پس بزرگان سخن بیهوده ای نگفته اند که جان و جسم پاکان صاف و پاک است

**********************************************

گفتشان و نفسشان و نقششان

جمله جان مطلق امد بی نشان

 

کلام و جان و فیزیک انسانهای صاحب کمال همه در نقش جانند و عاری ازنقص

 

*********************************

جان دشمن دارشان جسمست صرف

چون زیاد از نرد او اسمست صرف

 

آن به خاک اندر شد و کل خاک شد

 وین نمک اندر شد و کل پاک شد

****************************************

ارواح دشمان اولیالله در خام تجزیه میگردد ولی جان ولی الله مانند شی در نمک در حفاظت الهی است

مسایل السلوک

جسم مردان الهی بلحاظ تبعییت از فرامین خدا پاک و‌منزه گردند

اما ناقصین به سبب نافرمانی اوصاف اصلی خویش را از دست میدهد

 

******************************************

آن نمک کز وی محمد املحست

 زان حدیث با نمک او افصحست

 

منظور ان نمکی است که سید عالم بدان ملیح گشته است و به استناد ان حدیث نمک در گفتار و افعال او مشخص است

مسایل السلوک

روایتی از پیامبر علیه السلام هست که فرمودند

انا املح من اخی یوسف و یوسف اجمل منی

من از یوسف نمکین ترم ولی او از من زیباتر است

 

**************************************

این نمک باقیست از میراث او

 با توند آن وارثان او بجو

 

از میراثهای بجا مانده از سید عالم ع همین نمک معنوی است

و در ان میراث بران در میان شما هستند جستجو نمایید و بهره ببرید

*************************************

پیش تو شسته تو را خود پیش کو؟

پیش هستت جان پیش اندیش کو؟

 

ان اولیالله نمکین در حضورتان نشسته اند ولی اگر تو مدعی کمالی چرا اینهمه به پیش و پس و جهات وابسته ای

 

*********************************

گر تو خود را پیش و پس داری گمان

 بستهٔ جسمی و محرومی ز جان

 

اگر در وادی معنا برای خویش جهت قایلی شک نکن به جسم بسته ای لذا از وادی معنی دوری و از حقیقت جان بی بهره

***********************************

زیر و بالا.پیش و پس .وصف تن است.

بی حهت .ان ذات جان روشن است

 

زیرا جهات بالا و پایین و پیش و پس مربوط به دنیاست

و بدون جهت فقط صاحیان جان روشن هستند

 

*******************************

برگشا از نور پاک شه نظر

 تا نپنداری تو چون کوته‌نظر

 

پس در صدد گشودن چشم دل خویش با نور حقیقت باش

تا از گمان قضاوت ننمایی و در دام شبهه و گمان نیفتی

************************************

که.همینی در غم و شادی و بس

ای عدم .کو مر عدم را پیش و پس؟

 

تو که همین حالت اندوه و مسرتی نکند  باور کنی که حقیقت ادمی همین حالات عارضی غم و اندوه است که الوده ماده است

 

********************************

روز بارانست می‌رو تا به شب

 نه ازین باران از آن باران رب

 

باران غیبی الهی همیشه میبارد پس تا شب فنا از ان بهره گیر و جنس ان مانند این باران دنیوی نیست ان از جنس رحمت الهی است که ویژگی ان زنده شدن قلبهای مادی است

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:52 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۹۷

آن شنیدستی که در عهد عمر

 بود چنگی مطربی با کر و فر

 

داستان مطربی را که در عهد عمر بن خطاب( رض) زندگی میکرد شنیده ای همانی که از مهارت او شکوه خاصی بوجود می امد

 

*********************

بلبل از آواز او بی‌خود شدی

 یک طرب ز آواز خوبش صد شدی

 

از لذت اواز او پرندگان بیهوش میشدند و شادی را در نهاد ادمی صد برابر میکرد

 

*********************

مجلس و مجمع دمش آراستی

 وز نوای او قیامت خاستی

 

بزم ها از نفس گرم او زینت خاصی میافت و در واقع از نوای خوش او در بین مستمعین قیامتی به پا میشد

 

********************************

همچو اسرافیل کآوازش بفن

 مردگان را جان در آرد در بدن

 

چطور اواز اسرافیل در بدن اجساد مرده روح میبخشید نوای این مطرب اینگونه بود و در حقیقت جانهای افسرده و پریشان را نشاط میبخشید

مسایل السلوک

مبحث موسیقی در شرع مقدس وادی پیچیده ای است در خصوص موسیفی سکراور و غفلت زا تمامی مجتهدین دین اتفاق نظر دلرند. و قایل به حرمت ان هستتد

بعضی از اهل احتهاد هرنوع اهنگ‌را تحریم می نمایند حتی مولانا سربازی صدای زنگ ساعت دارای ریتم خاص باشد را جایز نمیداند

اما برخی دیگر بین موسیقی مباح و حرام قایل به تفکیک هستتد از ان جمله امام محمد غزالی اهنگی که غفلت زا نباشد را مباح میشمارد

در بین علمای فقه در استفاده از الات موسیقی نیز اختلاف دیدگاه هست

مثلا نواختن دف را خیلی ها جایز دانسته به استناد استقبال از حضرت رسول در هجرت به مدینه که دختران یثرب از ایشان اینگونه تکریم نمودند

در صحیح بخاری حدیثی است که سید عالم علیه السلام فرمودند

بین عروسی و عزا با نواختن دف فرق بگذارید

در استفاده الات موسیقی در محالس معنوی همچون بزم های عرفانی و خواندن تواشیح و سرودهای اسلامی نیز اختلاف نظر هست

فقیه عصر علامه سربازی در فتوای کوه ون اثبات ان را نزد محققین نمیبیند

خلاصه این موضوع بسیار وسیع و قابلیت تحلیل دلرد

 

**************************

سازد اسرافیل روزی ناله را

 جان دهد پوسیدهٔ صدساله را

 

روزی که اسرافیل ناله را ساز نماید و موسیقی الهی را بنوازد اجساد پوسیده صد ساله نیز حیات یابند

 

**********************************

انبیا را در درون هم نغمه‌هاست

 طالبان را زان حیات بی‌بهاست

 

اما برگزیدگان الهی در سیرت خویش نغمه های خوش الحان را دارند

تا در وادی طلب تشنگان معنا را جانی دیگر بخشند

مسایل السلوک

مولانا در این فصل جلیل به اعجاز باطن پاک و با صفای مقربان و محرمان میپردازد

نوای خوش اسمانی درونی مردان خدا را فقط تشنگان ان وادی دریابند

انان باران پنهانی عشق هستند لذا اهل استعداد و وجد و ذوق درک ان را دارند

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زار خس

 

**********************************

نشنود آن نغمه‌ها را گوش حس

 کز ستمها گوش حس باشد نجس

 

حواس مادی انسان قابلیت شنیدن و فهم ان را ندارد زیرا ظلم های اوست که این استعداد فطری را از او سلب نموده است

مسایل السلوک

ادم بیچاره با معصیت روح و حواس باطنی خویش را که برای درک نغمه های پنهانی خلق شده اند را در ححاب غفلت اسیر نموده است

 

*******************************

نشنود نغمهٔ پری را آدمی

 کو بود ز اسرار پریان اعجمی

 

ادمی نسبت به صدای اجنه نااشنا است لذا نغمات انان را نمی شنود

 

***********************************

گر چه هم نغمه پری زین عالم است

نغمه دل .برتر از هر دو دم است

 

گر چه نیز نغمه اجنه مربوطه به این دنیا است ولی نغمه قلوب و باطنی از نغمات ادم و جن بسیار برتر است

 

******************************************

که پری و ادمی زندانی اند

هر دو در زندان این نادانی اند

 

زیرا هر دو یعنی انس و جن در زندان دنیا محبوسند و در حبس عدم درک و معرفت از عالم معنی هستند

 

*******************************

معشر الجن سورهٔ رحمان بخوان

 تستطیعوا تنفذوا را باز دان

 

معشرالجن از سوره رحمان را تلاوت نما که خداوند خطاب به این دو گروه فرمود اگر قدرت دارید از کرانه های اسمان خارج شوید

 

***************************

نغمه‌های اندرون اولیا

 اولا گوید که ای اجزای لا

 

نغمه های باطنی مردان خدا میگوید که از اجزای دنیا که فانی هستید

مسایل السلوک

خداوند در قران میفرماید

کل من علیها فان

همه چیز فانی است لذا ندای درونی مردان اسمانی که مختص عالم لاهوتی هستند  پس فانی نیستند

 

**************************

هین ز لای نفی سرها بر زنید

 این خیال و وهم یکسو افکنید

 

از دنیای فانی گریزان شوید زیرا تنها حق شایسته وصال است پس باید وهم را رها نمود

 

*************************

ای همه پوسیده در کون و فساد

 جان باقیتان نرویید و نزاد

 

ای انسانهای مندرس و کهنه شده در دنیا متاسفانه روح شما تعالی نیافت و موجب زایش دیگر ارواح نشد

مسایل السلوک

الودگی به ماده و تعلق به دنیا به هر مقدار شدت یابد به همان میزان موجب پوسیدگی ادمی گردد و نتیجتا او را به افسردگی و پریشانی سوق میدهد

در حالیکه این ظرفیت در ادمی هست تا رشد یابد و نه تنها جان وی در سیر معنایی به کمال برسد بلکه موجب رشد و تعالی دیگران گردد

 

*****************************

گر بگویم شمه‌ای زان نغمه‌ها

 جانها سر بر زنند از دخمه‌ها

 

اگر اجازه میداشتم و اسرار ان نغمات را بازگو مینمودم تمامی ارواحی ادمیزاد از دخمه جسم خارج میگشت

 

**********************************

گوش را نزدیک کن .کان دور نیست

لیک نقل ان به تو.دستور نیست

 

لذا گوش هوش خویش را قریب اهل دل و صاحب ان سخنان ربانی نما انان خیلی گم نیستند بلکه بسیار نزدیکند ولی فعلا که دوری بازگو نمودن ان به تو امر الهی نیست

مسایل السلوک

این مبحث در عرفان بسیار اهمیت دارد اهل دل به امر صاحب دل رازهای دل را به مستعد دل گویند

 

*****************************

هین که اسرافیل وقتند اولیا

 مرده را زیشان حیاتست و نما

 

مقربان الهی و مردان اسمانی مانند حضرت اسرافیل که با نوای ملکوتیش قیامت به پا نماید اولیا نیز قادرند ادم گرفتار در جسم را با نجوای اسرارامیز خویش بیدار کنند تخصص انان اگاهی بخشی به مردگان بظاهر زنده است

مسایل السلوک

مردان ملکوتی متناسب با مقام خویش صاحب تصرف بر مردگان زنده اند و گاها اینقدر صاحب قدرت شوند تا به اذن الله مردگان قبر را نیز بیدار نمایند

قران فرمود عیسی علیه السلام مردگان را زنده میکرد

( انی احی الموتی به اذن الله)

من مردگان را زنده میکنم به امر خدا در خصوص پیامبر ما نیز این معجزه در صحیح بخاری هست که ایشان روزی در محضر صحابه دو مرده بهشتی و جهنمی را زنده کردند

حضرت عبدالقادر گیلانی نیز در مناظره با کشیش مسیحی مرده هزاران ساله را به اذن الله بیدار نمودند

و این همه عنایت بسته به توجه و لطف حق و صاحب مقام و قرب بودن انان است

****************************************

جان هر یک مرده‌ای از گور تن

 بر جهد ز آوازشان اندر کفن

 

ارواح مرده در قبرهای جسمانی انسانها با شنیدن نغمه الهی اولیا جانی دوباره یابند و زنده گردند

******************************************

گوید این اواز.ز اوازها جداست

زنده کردن .کار اواز خداست

 

انانی که زنده نغمه مردان اسماتی هستند میگویند ان نغمات از جانب خداست زیرا رساندن به حیات معنوی کار هر کلامی نیست فقط صدای خدایی میتواند قلبهای مرده را نورانیت بخشد

الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور

والذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرحهم من النور الی الظلمات

 

********************************

ما بمردیم و بکلی کاستیم

 بانگ حق آمد همه بر خاستیم

 

زنده شدگان نغمات اولیا الله اعتراف میکنند ما نسبت به معنی مرده ای بیش نبودیم ندایی ملکوتی امد همه قیام کردیم

**************************************

بانگ حق.اندر حجاب و بی حجیب

ان دهد.کو داد مریم را زجیب

 

ندای الهی باواسطه و بی واسطه به انسان الهام میگردد

درست مانند دمیدن نفحه اسمانی روح القدس در جان سیدتنا مریم علیها السلام و ظهور انسانی کامل بنام عیسی علیه السلام

مسایل السلوک

الهام و وحی خدای مهربان بی واسطه چون وحی الهی بر انبیا و اولیا و با واسطه ابلاغ پیام بوسیله فرشتگان اسمانی منظور میباشد

 

******************************

ای فناتان نیست کرده زیر پوست

 باز گردید از عدم ز آواز دوست

 

ای پوسیدگان دنیا پرست رجوع نمایید از دنیای فانی بسوی حقیقت هستی و ان حقیقت در گفتار اولیاست

**************************************

مطلق ان اواز.خود از شه بود

گر چه از حلقوم عبدالله بود

 

ان ندایی که باعث فلاح و رستگاری میشود از جانب خدای مهربان است گر چه از حلقوم بندگان مقرب انبیا و اولیا خارج گردد

************************************

گفته او را من زبان و چشم تو

من حواس و من رضا و خشم تو

 

این حدیث قدسی است که خدای کریم فرمود اگر کسی قرب من را حاصل نماید من زبان و چشم او میشوم

از پیامبر فرمودند علامت قرب چیست فرمودند حقارت دنیا را باور کردن

لذا اگر ادمی قرب خواهد باید به کوچک بودن ماده باور نماید

 

******************************************

رو که بی یسمع و بی یبصر توی

 سر توی چه جای صاحب‌سر توی

 

خداوند به بنده عامل خویش میفرماید

برو که تو شنیدن و دیدن تو به اراده من است یعنی تو مظهر حق شده ای تو سر نیستی بلکه خود دیگر ذات رازی

*********************

چون شدی من کان لله از وله

من تو را باشم که کان الله له

 

روایتی است از حضرت رسول علیه السلام به این مضمون که هر که برای خدا باشد خدا نیز برای اوست

معنی بیت..

حال که توشدی برای من .من نیز برای تو هستم

 

*************************************

گه توی گویم ترا گاهی منم

 هر چه گویم آفتاب روشنم

 

گاهی تو را تو خطاب کنم و‌گاهی من  فرقی ندارد که تو‌منی یا من تو در هر صورت ذات من افتاب روشن است

مسایل السلوک

موجودیت ادمی دو بعدی است یا ربی است یا خلقی

از بعد وحدت وجه ربوبیتی دارد زیرا مظهر حق است ولی از بعد ماهیتی و تکثر وجه خلقی دارد

 

************************************

هر کجا تابم ز مشکات دمی

 حل شد آنجا مشکلات عالمی

 

هر انگاه که چراغ نفس قدسی من تجلی کند تمامی مشکلات عالم مرتفع گردد

************************************

ظلمتی را کافتاب برنداشت

از دم ما گردد ان ظلمت چو چاشت

 

تاریکی را که خورشید محو ننمود از نفس قدسی من مانند روز روشن گردید

 

********************************

ادمی را او به خویش اسما نمود

دیگران را.ز ادم اسما می گشود

 

خدای مهربان رازهای هستی و اسما را به نص صریح قران( و علم ادم الاسما کلها)

را به ادم علیه السلام اموخت و به نسل وی نیز از طریق او تعلیم داد

 

**********************************

خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو

 خواه از خم گیر می خواه از کدو

 

ای ادمی تو ازادی ان نور را از اولیا الله و مقربان بگیری و یا از خالق نو رب هستی بگیر

مثلا شراب را چه از خم بگیری یا از جام کدو مانند که نقش جام و پیاله را دارد

 

****************************************

کین کدو با خنب پیوستست سخت

 نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت

 

ای جام کدویی شکل با خم می عجین یافته است زیرا او شاد به دنیا نیست زیرا شادی پیاله کدویی مست خم است

 

***************************************

گفت طوبی من رآنی مصطفی

 والذی یبصر لمن وجهی رای

 

این بیت اشاره به روایتی است به این مضمون( طوبی لمن رانی و طوبی سبع مرات لمن رای من رانی)

خوشا به حال کسی که من را دیده است و هفت مرتبه خوش بحال کسی که کسی را ببیند که او من را دیده است

مسایل السلوک

در مشاهده کاملین منظور رویت حسی نیست بلکه دیدن با فهم عمیق معنایی مراد است

اگر مریدی قابلیت مشاهده حقیقت انسان کامل را داشته باشد مسلما او به رازهای خلقت اگاه خواهد شد و‌مراد دیدن ظاهری نیست

زیرا ابوجهل و ابولهب ....هر روز پیامبر را دیدند اما این مشاهده نه تنها سودمند نبود بلکه موجب گمراهی و جهل گردید

و اویس قرنی هرگز جمال ایشان را ندید اما با دیده باطنی هر لحظه از تقدس ایشان بهرمند گشت

 

******************************************

چون چراغی نور شمعی را کشید

 هر که دید آن را یقین آن شمع دید

 

مثلا هر گاه چراغی بوسیله نور شمعی روشن شد هر انکس چراغ را ببیند در واقع شمع را دیده است

***************************************

همچنین تا صد چراغ.ار نقل شد

دیدن اخر لقای اصل شد

 

پس اگر تا صد چراغ که بوسیله نور همان شمع اول روشن شده باشند دیده شود هیچ فرقی نیست زیرا نور از همان شمع گرفته شده است

مسایل السلوک

در شان پیغمبر علیه السلام اهل دلی چه خوش فرموده

و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا

زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا

 

*******************************************

خواه از نور پسین بستان تو آن

 هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان

 

حال فرقی نمیکند تو نور را از چراغ اول بگیری یا اخر

**************************************

خواه بین نور .از چراغ اخرین

خواه بین نورش.ز شمع غابرین

 

لذا اگر خواستی این نورانیت را از چراغ اخر بگیر یا صاحبان نور گذشته

مسایل السلوک

در متطق الطیر عطار در منقبت سید عالم علیه السلام این مهم به تفصیل امده است

خدای متعال اولین خلقت هستی را نوری قرار داد که ان نور روشنایی وجود مقدس پیامبر بود

بهر خویش ان پاک جان را افرید

بهر او خلق جهان را افرید

 

وجود مقدس و فیاض حضرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم سر چشمه انوار الهی است

از قول حضرت عمر هست که ادم نبی علیه السلام به تمسک ان نور از لغزش خوردن درخت ممنوعه بخشیده شد

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:50 | نويسنده : مولانا سنگان |

این همه گفتیم لیک اندر بسیچ

 بی‌عنایات خدا هیچیم هیچ

 

بار الها این همه در وادی سخن جولان نمودیم اما در نهایت امر بدون توجه و لطف تو ما چیزی نیستم

مسایل السلوک

و ما توفیقی الا بالله

هیچ توفیقی بدست نخواهد امد مگر با عنایت خدای مهربان ادمی نیت و اراده می نماید و خالق فیصله

قل اللهم مالک الملک توتی الملک ممن تشا و‌تنزع الملک ممن تشا و تعز من تشا و تضل من تشا بیدک الخیر و هو علی کل شی قدیر

 

*********************************

بی عنایات حق و خاصان حق

 گر ملک باشد سیاهستش ورق

 

اگر افعال ادمی مورد پسند خدا و برگزیدگانش قرار نگیرد حتی اگر فرشته معصوم هم باشیم در سرانجام باخته ایم

 

****************************

ای خدا ای فضل تو حاجت روا

 با تو یاد هیچ کس نبود روا

 

ای خدای مهربان و ای رب کریم فقط در وادی فضل توست که نیازهای بندگان اجابت گردد

پس نباید در الوهیت و تصرفات ذات و صفات برای کسی اختیاری قایل بود

مسایل السلوک

شاید فکر کنید این بیت مولانا با ابیات قبلی دارای تناقض هست

اما باید موضوع فوق را درست تحلیل نمود

زیرا مراد از مصراع دوم این بیت عقیده الوهیت داشتن برای غیرالله است که مولانا بدان اشاره داشته و ان متفاوت از تصرفاتی که مقربان با اجازه حق یافته اند

اگر کسی انبیا و اولیا را صاحب تصرف مستقلا داند شرک محض است ولی اگر یکی از مقربان محض واسطه الهی و به اذن الله ان هم با شرایطی که در شرع مقدس امده دارای گنجایش است ولاغیر

 

***************************

این قدر ارشاد تو بخشیده‌ای

 تا بدین بس عیب ما پوشیده‌ای

 

بارالها توفیق ارشاد از جانب توست و تا کنون بسیاری از نواقص ما را به فضل خویش حفظ نموده ای

 

**********************************

قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش

متصل گردان به دریاهای خویش

 

دانش اندک ما که در حقیقت عطای توست که در ازلیت بخشیده ای ان را به بینهایت دانایی وصل فرما

 

***********************************

قطره علم است اندر جان من

وارهانش از هوا وز خاک من

 

ان دانش اندک جان من را از الودگی هوا و خاک رهایش کن

مسایل السلوک

علوم اکتسابی میتواند بر اثر عدم معرفیت و عقلانیت بازیچه نفس و شیطان گردد و موجب طغیان در شهرت طلبی و احساس برتری گردد

علم اگر با تقوا همراه شود نجات بخش و انسان ساز خواهد بود و پیامبر فرمود

پناه بر خدا از علمی که ما را ادم نکند

 

********************************

پیش از آن کین خاکها خسفش کنند

 پیش از آن کین بادها نشفش کنند

 

لذا پیش از انکه علوم ما دستاویز و بازیچه خاک گردد و موجب زوال

فقط اراده توست که میتواند ان را از هجوم خاک و باد مصون نمایی تا در وادی قبولی عمل قابل عرضه به درگاهت باشد

*****************************************

*******************************

قطره‌ای کو در هوا شد یا که ریخت

 از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت

 

قطرات محوشده و ریخته گشته در خاک هیچگاه از خزاین قدرت تو گم نخواهد شد چون سیطره و قدرت توست که بر کل هستی احاطه دارد

 

**********************************************

گر در آید در عدم یا صد عدم

 چون بخوانیش او کند از سر قدم

 

چنانچه‌ ان قطرات به وادی نیستی روند و یا صدها بار فنا گردند همینکه اراده تو به احضار ان باشد از سر خویش قدم سلزد و با تمام شوق و ذوق در محضرت حاضر میشود

 

******************************

صد هزاران ضد ضد را می‌کشد

 بازشان حکم تو بیرون می‌کشد

 

در ستیز اضداد صدها بار به انهدام یگدیگر بپردازند

اما همینکه اراده تو به هستی انان باشد حکم تو نافذ است

****************************************

از عدمها سوی هستی هر زمان

هست یارب کاروان در کاروان

 

خدای من در هر لحظه از نیستی به هستی ایند کاروان در کاروان و ان فقط در اراده توست

و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون

 

*************************************

خاصه هر شب جمله افکار و عقول

 نیست گردد غرق در بحر نغول

 

بخصوص که در هنگام شب افکار و عقول در دریای عمیق بینهایت حضرت حق گویی به عدم میروند

**********************************

باز وقت صبح ان اللهیان

بر زنند از بحر سر.چون ماهیان

 

مجددا در وقت صبح ان نعمات الهی یعنی عقل و فکر شبیه ماهیان دریا ظاهر می شوند

********************************

در خزان ان صد هزاران شاخ و برگ

در هزیمت رفته در دریای مرگ

 

در هنگام زمستان هزاران درخت با شاخو برگ رو به عدم ارند و به دریای موت ورود می کنند

 

*************************************

زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌گر

 در گلستان نوحه کرده بر خضر

 

پرنده زاغ نیز برای این حکایت گویا جامه سیا به تن نموده و برای مرگ سرسبزی نوحه گر شده

 

********************************

باز فرمان اید از سالار ده

مر عدم را. کانچه خوردی بازده

 

تا اینکه از حانب خدای قادر و خالق مطلق فرمان رسد ای عالم نیستی انچه را از هستی سلب نموده ای بازگردان

 

*************************

آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه

 از نبات و دارو و برگ و گیاه

 

ای نیستی به ظاهر ظلمت باید هر انچه را گرفته ای برگردانی

از روییدنیها و گیاهان درمانی و برگ و علف های هستی

 

********************************

ای برادر عقل یک دم با خود ار

دم به دم در تو خزان است و بهار

 

ای برادر دینی و در واقع ای مرید راه معرفت مقداری از وادی عقل مدد بگیر

و انگاه نگاه کن که خزان روزگار لحظه به لحظه چه تغییرانی در تو ایجاد نموده است

مسایل السلوک

ادمی در گذر زندگی به نص صریح قران ( ان مع العسر یسرا)

بارها به خزان و بهار رسیده است و هر دو فتنه عمر است و ادمی در دایره تکلیف به گاه بلا و صفا چگونه رضایت خالق مهربان را ترجیح دهد بر امیال و خواسته نفسانی و مادی خویش

 

****************************

***************************************

ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ

 ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ

 

از فراوانی برگ شاخه های درخت پنهان گشته و از بسیاری گل های تزیینی صحرا و قصرها مخفی شده

مسایل السلوک

مراد حضرت مولانا از وفور برگ و گل فراوانی سخن و اندیشه است که به تبع ان قلب معنایی دیگر تمییز داده نمیشود و انسان در کثرت این دو گم شده است

 

*******************************

این سخنهایی که از عقل کلست

 بوی آن گلزار و سرو و سنبلست

 

یقینا گفتار عقل کل هست که از ان رایحه گل و سرو و سنبل به مشام میرسد

*********************************

بوی گل دیدی که انجا گل نبود؟

جوش مل دیدی که انجا مل نبود؟

 

ایا میشود بوی گل را حس کرد در مکانی که فاقد گل است و ایا مستی حاصل از می ناب را میتوان بدون موجود بودن ان دید؟

 

******************************

بو قلاووزست و رهبر مر ترا

 می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا

 

بو مرشدی است توانا که مرید را در نیل به حقیقت رهبری می نماید و او را تا جنت و حوض کوثر خواهد برد

******************************

بو دوای چشم باشد نورساز

شد ز بویی دیده یعقوب .باز

 

بو نقش داروی شفابخش را داراست زیرا چشمان یعقوب نبی علیه السلام با اعجاز او بینایی خویش را دریافت

 

******************************

بوی بد مر دیده را تاری کند

 بوی یوسف دیده را یاری کند

 

یقینا بوی بد که الوده به تعلقات ماده باشد موجب تاری چشم گردد بدین معنی که با فنا در زرق و برق دنیا حجاب گیرد و از دیدن حقیقت باز ماند اما بوی یوسف صدیق باعث بینایی و رفع حجاب گردد زیرا که( ینفع الصادقین صدقهم)

 

***************************

تو که یوسف نیستی یعقوب باش

 همچو او با گریه و آشوب باش

 

پس اگر در مقام ولایت یوسف نیستی ناامید نشو زیرا میتوانی چون یعقوب گریان و جویان باشی

مسایل السلوک

شاید منظور از یوسف و یعقوب رابطه مرید و مرادی باشد مرید میبایست سعی نماید تا به مدد هدایت مراد به وصال برسد

اموزه های قرانی را میتوان اینطور استباط نمود که خدای حکیم در رابطه حقیقی یوسف و یعقوب به این مهم تاکید میفرماید

که تمامی افعال یعقوب در نیل به کمال لازم است و تمامی افعال یوسف در قالب مرادی توانا مهم و لازم است

هر چند پدر مرید باشد و فرزند مراد

مقام ولایت مقامی است الهی و اسمانی و عطای حق است بر قلوبی سلیم که ( من اتی الله بقلب سلیم)

 

***************************

بشنو این پند از حکیم غزنوی

 تا بیابی در تن کهنه نوی

 

از حکیم سنایی غزنوی این نصحیت را گوش نما تا که در جسم مندرس خویش حیاتی نو و تازه پیدا نمایی

*************************************

ناز را رویی بباید همچو ورد

چون نداری.گرد بدخویی مگرد

 

برای غمزه نمودن ادمی نیازمند جمال است پس باید زیبایی شبیه گل قرمز داشت

ولی اگر فاقد این کمال هستی دست از نازیدن بردار

************************************

زشت باشد روی نازیبا و ناز

سخت باشد چشم نابینا و درد

 

بسیار بیهوده است ناز کردن چهره زشت لذا کوری و بیماری بسیار سخت است

 

**************************

پیش یوسف نازش و خوبی مکن

 جز نیاز و آه یعقوبی مکن

 

در مقابل یوسف صاحب کمال در جمال ظاهر و باطن مدعی نباش فقط مانند یعقوب احساس نیاز و اه داشته باش

مسایل السلوک

بر ان زشتی صاحب عملی که مدعی است باید خندید بویژه اگر در محضر ضمیر اگاه این ادعا صورت گیرد

هر گوشه گمان مبر که خالیست

شاید که پلنگ خفته باشد

 

****************************

معنی مردن ز طوطی بد نیاز

 در نیاز و فقر خود را مرده ساز

 

مردن طوطی ناشی از نیاز او بود لذا میبایست انسان نیازمند و فقیر ابتدا باید نسبت به دنیا بمیرد

مسایل السلوک

مرید( انتم الفقرا الی الله) است لذا تا احساس نیازمندی مطلق را در خویش نهادینه ننماید به بی نیازی نخواهد رسید

مراد از بی نیازی وصال عارفانه است که با ترک خودبینی حاصل گردد

 

*******************************

تا دم عیسی ترا زنده کند

 همچو خویشت خوب و فرخنده کند

 

یقینا بعد از ان نفس قدسی مسیحا یی تو را زنده خواهد نمود و ان دم عیسوی مانند خویشت نیکو و تعالی بخشد

************************************

از بهاران کی شود سرسبز سنگ؟

خاک شو.تا گل برویی رنگ رنگ

 

در هنگام بهار کجا سنگها سرسبز گردند؟

لذا باید خاک شوی تا مستعد رویش گل های رنگارنگ گردی

 

*********************************

سالها تو سنگ بودی دل‌خراش

 آزمون را یک زمانی خاک باش

 

چقدر از سالیان عمرت را سنگ دل بودی و دلها را شکستی برای امتحان که شده مدتی را خاکسار باش متواضع و مستعد دریافت معارف

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:48 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

بخش ۹۵

بیت ۱۸۴۹

تن قفس‌شکلست تن شد خار جان

 در فریب داخلان و خارجان

 

کالبد جسمانی انسان نقش قفس را داراست که پرنده روح او در ان گرفتار شده و حیله عوامل داخلی و خارجی وجودش الودگی پیدا نموده

مسایل السلوک

خدای کریم در قران میفرماید

ذرو ظاهر الثم و الباطنه

بگذارید ظاهر و باطن گناه را

بنی ادم گرفتار دو نوع نافرمانی است نوع اول معصیت اشکار مثل دزدی و زنا و لواط.....

و گناه باطنی از حسادت و بخل و نقاق .....

لذا میبایست برای نیل به کمال هر دو مورد را کاملا رها کرد

 

****************************

اینش گوید من شوم همراز تو

 وآنش گوید نی منم انباز تو

 

این یکی می گوید من محرم اسرار توام وان یکی گوید من در همه موارد پشت و پناهت هستم

***********************************

 

انش گوید نیست چون تو در وجود

در جمال و فضل و در احسان و جود

 

یکی گوید در دایره هستی تو تک و فرد هستی یعنی بی همتایی و در زیبایی و برتری و در سخاوت مانند نداری

 

***********************************

انش گوید هر دو عالم ان توست

جمله جانهامان .طفیل جان توست

 

و ان یکی گوید همه کاینات در تصرف توست لذا ارواح و حانهامان بخاطر وجود تو هستی یافته است

 

********************************

او چو بیند خلق را سرمست خویش

 از تکبر می‌رود از دست خویش

 

انسان اسیر خویش در مشاهده عوامل داخلی و خارجی در نیل امیال نفسانی گرفتار انانیت و غرور گردد

 

*******************************

او نداند که هزاران را چو او

دیو افکتده است اندر اب جو

 

فریب خورده دنیا نمیداند که چطور شیطان هزاران نفر دیگر را در مسیر الودگی قرار داده است

 

***********************************

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست

 کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایست

 

مدح و ستایش و تملق انسان طامع دنیا شیرین است ولی توی صاحب عقل باید از گرفتار شدن در دام تزویر انان خودت را در امنیت قرار دهی و در واقع از لقمه های فراهم شده انان نخوری زیرا غذای چاپلوسی انان الوده به اتش است

مسایل السلوک

ادم مادی و نفسانی در مجالست با مردم برای رسیدن به متاع دنیوی حاضر است هر نوع تملق و چاپلوسی را تحمل نماید و گاها ان را به حساب زرنگی و‌کیس بودن خویش میگذارد

در حالیکه ان نوع رفتار برای طرف مقابل اتشی هولناک و سوزنده است

 

********************************

 

آتشش پنهان و ذوقش آشکار

دود او ظاهر شود پایان کار

************************************************

تو مگو آن مدح را من کی خورم

 از طمع می‌گوید او پی می‌برم

 

تو هرگز نگو من کی گرفتار چاپلوسی او میشوم به این بهانه که جنس گفتار او را میشناسی

 

****************************************

مادحت گر هجو گوید بر ملا

روزها سوزد دلت زان سوزها

 

اگر مدح کننده تو اشکارا به ناسزا گوید چند روزی بر اثر ان خواهی سوخت

 

*****************************

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن

 کان طمع که داشت از تو شد زیان

 

ان هجو در تو اثر بدی میگذارد گر چه برایت روشن باشد که بدگویی وی بر اثر ناامیدی از جانب توست

 

************************************

ان اثر می ماندت در اندرون

در مدیح این حالتت هست ازمون

 

لذا وقتی که هجو اشکار اثر منفی دارد ایا رفتار منافقانه فرد در مجالست با تو دارای اثر نخواهد بود یقینا به مراتب سخت تر است

 

***********************************

آن اثر هم روز ها باقی بود

مایه کبر و خداع جان شود

**************************************

لیک ننماید چو شیرینست مدح

 بد نماید زانک تلخ افتاد قدح

 

اثار تملق و مدح در سیرت ادمی امری غیر قابل انکار است اما اتش چاپلوسی بخاطر حلاوت ظاهرش دیرتر قابل فهم است درست عکس قدح که ناسزا شنیدن اثر انی دارد

 

*************************

همچو مطبوخست و حب کان را خوری

 تا بدیری شورش و رنج اندری

 

ناسزا و هجو شنیدن در طمع و‌مزه مانند داروی تلخ و تهوع اور است  دارویی که جوشانده باشد و مر بودن ان شدت یافته باشد

 

**************************************

ور خوری حلوا.ذوقش دمی

این اثر چون ان نمی یابد همی

 

مثلا اگر حلوا تناول کردی اثر شیرینی زود گذر است دقیقا عکس تلخی داروی جوشانده

 

****************************

چون نمی‌پاید همی‌پاید نهان

 هر ضدی را تو به ضد او بدان

 

حلاوت طعام شیرین علی الدوام نیست ولی حاصل ان موحب خسران و دایمی خواهد بود

مسایل السلوک

مدح و تملق چاپلوس گر چه ظاهرا شیرین است اما نهایتا تلخ و دارای اثار زیانبار است

 

***********************************

چون شکر پاید همی تاثیر او

بعد حینی دمل ارد.نیش جو

 

مثلا خوردن حلوا لذت بخش است اما ماحصل ان زخم های بیماری دیابت است

تملق انسان مکار برای طمع مادی نهایتا بیماری اورد پس باید ضد ان را یافت و از نیروی اندیشه بهره گرفت و گرفتار انسان مزور و متملق نشد

************************************

نفس از بس مدحها فرعون شد

 کن ذلیل النفس هونا لا تسد

 

نفس اماره ادمی از بسیاری ستایشها به فرعونی تبدیل گشت لذا باید خوارش نمود تا سست گردد و مانع ایجاد نکند

مسایل السلوک

انسان ناقص از مدح خویش خرسند گردد و از نکوهش ناراحت در اموزه های عرفانی چنان به تربیت نفس سفارش گشته تا در مقابل مدح و ذم یکسان باشد

نفس مطمعنه به نفسی گفته میشود که در برابر تمامی چالش ها اطمینان خاطر در عدم لغزش و طغیان برای صاحبش ایجاد نماید

 

*************************

تا توانی بنده شو سلطان مباش

 زخم کش چون گوی شو چوگان مباش

 

ای انسان تنها راه نجات دوری از جاه طلبی و حاکمیت در هر نوع خویش و شتاب بسوی وظیفه اصلی خویش یعنی عبدیت و نوکری خالق هستی

لذا میبایست جراحتهای نفسانی را درمان کرد و در وادی بندگی چنان گوی بود نه چون چوگان

 

****************************

ورنه چون لطفت نماند وین جمال

 از تو آید آن حریفان را ملال

 

چیزی نخواهد گذشت که محبوبیت و زیباییت را از دست دهی و انگاه برای دوستانت ملال اگیز خواهی بود و ناچار از اطرافت دور خواهند گشت

 

***********************

آن جماعت کت همی‌دادند ریو

 چون ببینندت بگویندت که دیو

 

لذا ان متملقین دوران حشمت و بزرگیت که باعث فریبت بودند پس از زوال نعمات با مشاهده تو میگویند این شیطان است

 

***************************

جمله گویندت چو بینندت بدر

 مرده‌ای از گور خود بر کرد سر

 

مثلا همین که از در وارد گردی خواهند گفت این مرده را ببینید

 

*************************************

همچو امرد که خدا نامش کنند

تا بدین سالوس بدنامش کنند

 

دقیقا مانند ان پسر زیبایی که بد فعلان برای طمع انان را خدای خویش خوانند تا با این ترفند با عرض و ابرویش بازی کنند

 

***********************************

چونک در بدنامی آمد ریش او

 دیو را ننگ آید از تفتیش او

 

همینکه از دوران جوانی گذشت و ریش دراورد دیگر شیطان نیز از او نفرت دارد

***********************************

دیو سوی ادمی شد بهر شر

سوی تو باید که از دیوی بتر

 

ابلیس طعمه خویش را از صالحان انتخاب میکند تو که در معصیت بدتر از شیطانی دیگر برای تو دامی پهن نخواهد نمود

 

******************************

تا تو بودی آدمی دیو از پیت

 می‌دوید و می‌چشانید او میت

 

تا ان هنگام که صفات حمیده انسانی در تو هست شیطان بدنبال توست برای اینکه گمراهت نماید و تو را از غافلان سازد و سرمست منکرات شوی

 

*********************************

چون شدی در خوی دیوی استوار

 می‌گریزد از تو دیو نابکار

 

تا زمانی که صفات شیطانی در ذات تو‌نهادینه گردد انگاه دیگر او از تو گریزان خواهد بود

 

*********************************

آنک اندر دامنت آویخت او

 چون چنین گشتی ز تو بگریخت او

 

پس نتیجه اینکه دوستان مادی تا لحظه ای اطرافت هستند که منافع انها را تامین نمایی

همین که به گرفتاری دچار شدی همه ان چاپلوسان تو را رها خواهند ساخت

 مض



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:44 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

بخش ۹۴

یک دو پندش داد طوطی بی‌نفاق

 بعد از آن گفتش سلام الفراق

 

طوطی به پاس دوستی چند نصیحت وی را نمود و درودی گفت بدرود نمود

 

***************************

خواجه گفتش فی امان الله برو

 مر مرا اکنون نمودی راه نو

 

خواجه گفت در پناه خدای مهربان برو زیرا مسیر جدید و طریقه ای دیگری از زندگی به من اموختی

 

********************************

خواجه با خود گفت کین پند منست

 راه او گیرم که این ره روشنست

 

خواجه با وخود گفت بهترین اموزه اینست که دنباله رو او باشم و در ارمان و عقاید درست طوری مرید وی باشم که نورانیت در انست

مسایل السلوک

انتخاب عقیده درست مهمترین هدف خلقت بشریت است زیرا ایین صحیح است که ادمی را به سرمنزل مقصود میرساند

و تنها راه سعادت جامعه بشریت تبعییت صادقانه از برگزیدگان یعنی انبیا الهی است

خداوند در قران فرمود اگر میخواهید صاحب ایمان گردید ایمانی برگزینید به مانند ایمان انبیا و شاگردان واقعی مکتب رسالت زیرا سعادت دنیا و اخرت در پرتو پیروی از الگوی حسنه است

و لکم فی رسول الله اسوه خسنه

 

******************************

جان من کمتر ز طوطی کی بود

 جان چنین باید که نیکوپی بود

 

روح من در پیروی درست کمتر از پرنده طوطی که نیست لذا باید جان را تزکیه نمود تا در پی خوبیها و نیل به سعادت کوشا باشد

پایان بخش ۹۴

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:43 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

بخش ۹۳

بعد از آنش از قفس بیرون فکند

 طوطیک پرید تا شاخ بلند

 

خواجه طوطی را از قفس بیرون انداخت به زعم اینکه قالب تهی نموده است

طوطی به محض رهایی بسوی درختی بلند به پرواز در امد

 

********************************

طوطی مرده چنان پرواز کرد

 کآفتاب شرق ترکی‌تاز کرد

 

طوطی به ظاهر مرده چنان پس از رهایی پروازی نمود بمانند سرعت نور خورشید که در مثل مانند حملات لشکر ترکها که در سرعت عمل و حمله به دشمن بسیار سریع عمل میکردند

 

********************************

خواجه حیران گشت اندر کار مرغ

 بی‌خبر ناگه بدید اسرار مرغ

 

خواجه بیچاره از ترفند طوطی متحیر گشت زیرا بیخبر بود از راز نقشه مرغ خویش

 

************************************

روی بالا کرد و گفت ای عندلیب

 از بیان حال خودمان ده نصیب

 

خواجه صورت بطرف درخت بلند نمود و خطاب به طوطی گفت

ای مرغ خوش الحان من مقداری از اسرار و حالتهای این موضوع برایم سخن بگو

 

*******************************

او چه کرد آنجا که تو آموختی

 ساختی مکری و ما را سوختی

 

طوطی دیار هند چه انجام داد که تو یاد گرفتی و به مدد ان حیله ای نمودی و بدان وسیله در حقیقت اتش به جانم انداختی

 

*******************************

گفت طوطی کو به فعلم پند داد

 که رها کن لطف آواز و وداد

 

گفت طوطی هندی با فعل خویش به من اموخت که امتیاز و لطف اواز و شیرین زبانی را کنار بگذارم

 

**************************

زانک آوازت ترا در بند کرد

 خویشتن مرده پی این پند کرد

 

علت حبس تو اواز دلنشین و سخنان زیباست لذا نصیحت نمود که لازم برای رهایی خویش را به مردگی تصنعی بسازم

 

*****************************

یعنی ای مطرب شده با عام و خاص

 مرده شو چون من که تا یابی خلاص

 

یعنی ای موحب طرب و شادی عام و خاص میبایست خویش را مرده نشان دهی تا چون من از نعمت ازادی بهره مند گردی

 

******************************

دانه باشی مرغکانت بر چنند

 غنچه باشی کودکانت بر کنند

 

مثلا اگر دانه گردی نصیب پرندگان شوی و اگر غنچه گل باشی مورد دستبرد کودکان شوی

 

*******************************

دانه پنهان کن بکلی دام شو

 غنچه پنهان کن گیاه بام شو

 

لذا لازم است دانه بودن و طعمه شدن را رها نمود و بیشتر نقش دام را داشت

و غنچه زیبای با طراوات را بیخیال گردی و مانند خار و علف های بیحاصل و هرز ارتفاعات شوی

مسایل السلوک

ادمی برای امنیت خویش از وسواس شیاطین جن و انس و نفس اماره لازم است در ماحول معصیت قرار نگیرد

زیرا حریم گناه الودگی است خداوند در قران نفرمود زنا نکنید بلکه فرمود

و لاتقربو الزنا

به محیط زنا نزدیک نگردید زیرا ان فضا موجب زنا گردد

حال تمامی موارد را باید قیاس نمود و عبرت حاصل کرد

 

***********************************

هر که داد او حسن خود را در مزاد

 صد قضای بد سوی او رو نهاد

 

هر کسی محاسن و فضایل خویش در انظار همگان قرار دهد صد تقدیر و سرنوشت بد را بسوی خویش خواند

مسایل السلوک

پنهان نمودن فضیلتها در مجالس ناقصین موجب امنیت است اما در جمع اهل معنا باعث سرور  لذا باید محاسن را از جمع اهل دنیا کتمان نمود

بقول مولانا

این حسد از دوستی خیزد یقین

چون که با دوست غیر گردد همنشین

 

*******************************

جشمها و خشمها و رشکها

 بر سرش ریزد چو آب از مشکها

 

چشم بد و خشم ناقص و حسادت حسود مانند اب مشک بر سر شخص صاحب فضیلت خواهد ریخت

 

*******************************

دشمنان او را ز غیرت می‌درند

 دوستان هم روزگارش می‌برند

 

دشمان از موفقیت و پیروزی غیرتمند گردند و یاران نیز موجب به چالش انداختن و عدم رونق و سعادت گردند

البته تمامی این موارد در صورت عدم کمال انسانی دوست و دشمن صادق است

 

************************************

آنک غافل بود از کشت و بهار

 او چه داند قیمت این روزگار

 

مثلا کشاورزی که از مزایای کشت و فصل بهار نااگاه است هرگز به حقیقت ارزش زمان و مکان و اخوان دست نخواهد یافت

 

************************************

در پناه لطف حق باید گریخت

 کو هزاران لطف بر ارواح ریخت

 

لذا تنها چاره کار حریم امن الهی است زیرا تنها ذات اوست که بینهایت عنایت و لطف را شامل بندگان نماید

مسایل السلوک

یوسف علیه السلام دارای محاسن فراوان بود و دوستان و دشمنان موانعی را بوجود اوردند تا از سعادت وی مانع گردند

و زلیخا در قالب دوستی دشمن ایمان حضرت گردید ولی انجناب به نص صریح قران به خدا پناه جست

و ما ابری نفسی النفس لااماره باالسو الاما رحم ربی

 

****************************

تا پناهی یابی آنگه چون پناه

 آب و آتش مر ترا گردد سپاه

 

انهنگام که خدا را بعنوان پناهگاه یافتی تمامی کاینات از اب و اتش گرفته تا افاق و ذرات مانند جنود رحمانی به حفاظت تو بپردازند

 

******************************

نوح و موسی را نه دریا یار شد

 نه بر اعداشان بکین قهار شد

 

نه اینکه برای نوح و موسی علیهما السلام دریا مددکار شدند و دقیقا همان مخلوق دشمن فرعون و فرعونیان و دشمنان نوح علیه السلام گردیدند

 

***************************

آتش ابراهیم را نه قلعه بود

 تا برآورد از دل نمرود دود

 

ایا اتش نمرود قلعه امن ابراهیم علیه السلام نشد تا اینکه از درون نمرود دود شکست و ظلمت به اسمان رفت

مسایل السلوک

خدای کریم در قران فرمود

قلنا یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم

ما گفتیم ای اتش سرد شو و به سلامت بدار ابراهیم را

 

**********************************

کوه یحیی را نه سوی خویش خواند

 قاصدانش را به زخم سنگ راند

 

مگر در تعقیب یحیی علیه السلام از سوی دشمنان کوه را نفرمودیم او را در خویش جای دهد و بسوی دشمنانش سنگهای خویش را سرازیر نماید

 

**********************************

گفت ای یحیی بیا در من گریز

 تا پناهت باشم از شمشیر تیز

 

کوه به امر خدا گفت ای یحیی بیا در پناه من که وظیفه امنیت تو بر عهده من است

زیرا باید از تعدی تیغ دشمنان در حریم من باشی

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:41 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۹۲

بس دراز است این حدیث خواجه گو

 تا چه شد احوال آن مرد نکو

 

مبحث حقیقت جان و اثر ان بر جسم بسیار عمیق و طولانی است بهتر انست مجددا به داستان بازرگان و طوطی برگردیم

تا ببینیم احولات او نهایتا به چه سرانجامی رسید

 

*****************************

خواجه اندر آتش و درد و حنین

 صد پراکنده همی‌گفت این چنین

 

بازرگان در اتش درد و ناله های مرگ طوطی سخنانی صدها سخن یاوه و شبیه ان از دهانش خارج میگشت

 

*****************************

گه تناقض گاه ناز و گه نیاز

 گاه سودای حقیقت گه مجاز

 

مانند افراد حواس باخته سخنانش تناقض زیادی داشت گاها از غمزه و شیدایی و گاهی از بیچارگی و نیازمندی خویش میگفت

گاها از نجواهای و رازهای حقیقت و‌گاه حالات مجازی را بر زبان جاری مینمود

 

********************************

مرد غرقه گشته جانی می‌کند

 دست را در هر گیاهی می‌زند

 

حالات پریشانی او مانند مردی بود که گرفتار امواج و اعماق دریا شده باشد لذا برای نجات خویش حتی از گیاهان سست بنیاد کناره ساحل نیز مدد میگیرد

 

********************************

تا کدامش دست گیرد در خطر

 دست و پایی می‌زند از بیم سر

 

تمسک وی به هر گیاه موجود در ساحل بدین امید است که شاید یکی از انان او را از خطر غرق برهاند

و تلاش و تکاپوی وی همه از خوف جان است

 

************************

دوست دارد یار این آشفتگی

 کوشش بیهوده به از خفتگی

 

دستاویزی و تمسک در ان حالات گرفتاری را قلبا دوست دارد زیرا تلاش هر چند غیر اتکا بهتر است از مردن و غرق شدن

 

****************************

آنک او شاهست او بی کار نیست

 ناله از وی طرفه کو بیمار نیست

 

هر انکس لیاقت جایگاه معنایی و بزرگی مادی یابد او مثمرثمر هست و کسی قادر است از اندوه دیگران بکاهد که خود گرفتار علت ها نباشد

 

***********************

بهر این فرمود رحمان ای پسر

 کل یوم هو فی شان ای پسر

 

به همین خاطر حضرت حق در کلام خوبش فرمود هر انسانی هر لحظه در موقعیت جدید ایست که وظایف او متناسب با شان زمانی و اجتماعی او متفاوت میباشد

 

************************************

اندرین ره می‌تراش و می‌خراش

 تا دم آخر دمی فارغ مباش

 

لذا ضرورت دارد که ادمی هر لحظه به زدودن تاریکیها و بعثت روشنایی ها مشغولیت داشته باشد

و تا اخرین لحظه حیات خویش در راستای وظیفه الهی و انسانیش کوتاهی ننماید

 

*****************************

تا دم آخر دمی آخر بود

 که عنایت با تو صاحب‌سر بود

 

لذا تا اخرین لحظات زمان دیگری نیز هست و هر لحظه مقدمه فرصت جدیدی است

و این از عنایت و الطافت با تو که دارای درک و فهم هستی میباشد

 

**********************************

هر چه می‌کوشند اگر مرد و زنست

 گوش و چشم شاه جان بر روزنست

نگاه الهی به منظور عقاب و پاداش به تلاش مبتنی بر شرع مقدس هر فرد مکلف از زن و‌مرد است

مسایل السلوک

انسانها در دایره خلقت عبث و بیهوده افریده نشده اند زن و‌مرد افعالشان در بارگاه عدل الهی بسته به اخلاص و نیت شان است

ان الله سریع الحساب

و خدای مهربان در پاداش و سزای هر کس بسیار دقیق و سریع است

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:39 | نويسنده : مولانا سنگان |

بخش ۹۱

تفسیر قول حکیم

ادامه شرح مثنوی

دفتر اول بیت ۱۷۶۳

جمله عالم زان غیور آمد که حق

 برد در غیرت برین عالم سبق

 

عالم غیرتمند است زیرا خدای قدرتمند در غیور بودن سابق بر همه است

********************************

او چو جان است و جهان چون کالبد

کالبد از جان پذیرد نیم و بد

 

خدای مهربان نقش روح را دارد و کاینات در صورت جسم و کالبد ادمی در خوبیهاو بدیها متاثر از روح است

 

*************************************

هر که محراب نمازش گشت عین

 سوی ایمان رفتنش می‌دان تو شین

 

هر کس که در جایگاه گفتگوی با خدا به مرحله مشاهده نایل گردد و او در مقام باور در وادی سخن ثابت بماند در خسران و نقصان گرفتار شده است

مسایل السلوک

مراد مولاتا از طرح این مبحت نزول از عین الیقین به علم الیقین است لذا کسی که مشرف به مشاهده گردد دیگر نباید در میدان مناظرات کلامی گرفتار شود

 

*********************************

هر که شد مر شاه را او جامه‌دار

 هست خسران بهر شاهش اتجار

 

مثلا کسی که به مقام مجالست و معاشرت با شاه رسیده است چنانچه به امورات احرایی و اقتصادی مشغول گردد متضرر گردیده است

**************************************

هر که با سلطان شود او همنشین

بر درش بودن بود عیب و غبین

 

فرد مقرب حاکم اگر از این موقعیت درست بهره نبرد و بر درگاه جلوس نماید عیب و غین و خسران است

 

****************************

دستبوسش چون رسید از پادشاه

 گر گزیند بوس پا باشد گناه

 

مثال دیگر اینکه اگر شرف دستبوسی حاکم را با زیارت پا معاوضه نماید این نیز خطا و لغزش بزرگی است

 

************************************

گر چه سر بر پا نهادن خدمت است

پیش ان خدمت.خطا و زلت است

 

گر چه زیارت پا نیز یک توفیق است اما کسی که در مقام دستبوسی است ان تنزل بحساب اید

 

*************************************

شاه را غیرت بود بر هر که او

 بو گزیند بعد از آن که دید رو

 

خدای مهربان بسیار غیور است بر کسی که عرشی گشته سپس او در پی برهان باشد

 

***********************************

غیرت حق در مثل گندم بود

کاه خرمن.غیرت مردم بود

 

غیرت خالق و مخلوق دقیقا شبیه گندم و کاه است و در حقیقت کاه در مقابل گندم فاقد ارزش است

 

****************************

اصل غیرتها بدانید از اله

 آن خلقان فرع حق بی‌اشتباه

 

منبع و اصل غیرتها از ان خداوند است و غیور بودن مخلوق به تبع ان حاصل گردد

 

*************************************

شرع این بگذارم و گیرم گله

از جفای ان نگار ده دله

 

من دست از تاویل موضوع غیرت بر میدارم و از حفای محبوب که دارای تحلیات فراوان است شکوه می کنم

 

**************************

نالم ایرا ناله‌ها خوش آیدش

 از دو عالم ناله و غم بایدش

 

من به نوحه و زاری میپردازم زیرا خالق مهربان از تمامی هستی ناله و اندوه را بیشتر میپسندد

 

*********************************

چون ننالم تلخ از دستان او؟

چون نیم در حلقه مستان او

 

چرا از سرنوشت و تقدیر او نوحه عاشقانه سر ندهم

و این هم بخاطر عدم عدم ورود در جمع محرمان حلقه مستان اوست

 

*******************************

چون نباشم همچو شب بی روز او

 بی وصال روی روز افروز او

 

اندوه از جانب یار بسیار عالیست در جان من

جان من فدای یاری که غم را برای دوستانش برگزیده است

بقول عراقی

بکدام مکتب است به کدام دین و ایین

بکشند عاشقی را که چرا عاشق مایی

************************************

ناخوش او خوش بود در جان من

جان فدای یار دل رنجان من

 

*******************************

عاشقم بر رنج خویش و درد خویش

 بهر خشنودی شاه فرد خویش

 

من شیفته درد و رنج خویشم چون رضای دوست حقیقی من در انست

*****************************************

خاک غم را سرمه سازم بهر چشم

تا ز گوهرپر شود دو بحر چشم

 

من گرد و غبار عشق را سرمه دیدگانم میسازم تا بدین وسیله دریای چشمانم مملو از مرواریدهای معنایی گردد

 

*****************************

اشک کان از بهر او بارند خلق

 گوهرست و اشک پندارند خلق

 

ان قطراتی که از چشمان عاشقان سرازیر است به زعم عوام اشک است در حالیکه حقیقت ان مروارید است

*********************************

من ز جان .شکایت می کنم

من نیم شاکی .روایت میکنم

 

شاید ظاهر امر من شکوه گر باشم اما در حقیقت امر راوی ان زیبای مطلق هستم

 

****************************

دل همی‌گوید کزو رنجیده‌ام

 وز نفاق سست می‌خندیده‌ام

 

نجوای درونی من نهیب میزند که من شکوه گرم اما در واقع عاشقم و او هم عاشق است لذا شکوه معنا ندارد

همیشه به این تردید نفاق گونه خندیده ام

***************************************

راستی کن ای تو فخر راستان

ای تو صدر و من درت را استان

 

خدای مهربانم تو افتخار دوستان حقیقیت هستی ای تو صدر همه هستی و من بر استان بندگیت ایستاده ام

 

**********************************

آستانه و صدر در معنی کجاست

 ما و من کو آن طرف کان یار ماست

 

درگاه و بارگاه در وادی معنا کجاست؟ در ابدیت دیگر من و مایی نیست زیرا انجا تجلیگاه حق است

 

***************************************

ای رهیده حان تو از ما و من

ای لطیفه روح اندر مرد و زن

 

ای انسان مقربی که فارق از ما و منی و ای روح لطیف موجود در مرد و زن

مسایل السلوک

خدای مهربان بین زن و مرد در تلاش حقیقی تبعیضی قایل نیست

لیس للانسان للا ما سعی

انسان در گرو تلاش و بندگی خویش است

المومنین و المومنات والقانتین و القانتات والصایمین و الصایمات و الذاکرین و الذاکرات......

مرد و زن در یک صف واحد برابر و مساوی در محکمه عدل الهی پاداش و عقاب خواهند دید

 

*************************************

مرد و زن چون یک شود آن یک توی

 چونک یکها محو شد انک توی

 

اگر مرد و زن در وادی وحدت وارد شوند دیگر دویی نیست همه اوست انگاه که یکها نیز فنا گردند غیر تویی باقی نخواهد ماند

 

********************************

این من و ما بهر آن بر ساختی

 تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

ای خدای یگانه تو با خلقت ما و من در عالم تکثر بازی نرد راه انداختی

 

****************************************

تا من و توها همه یک جان شوند

عاقبت مستغرق جانان شوند

 

وقتی من و ما همه به جان واحد تبدیل گردند نهایت کار غرق جانان شوند

مسایل السلوک

مولانا اغیار را اهل حجاب میداند و انانی که در توحید او مستغرق هستند دیگر غیر نیستند

الهی بیزارم زغیر ذات تو

غیر نبود انکه او شد مات تو

 

*********************************

این همه هست و بیا ای امر کن

 ای منزه از بیا و از سخن

 

مت و‌ما در وادی وجود موجودند اما خدای مهربان از هرگونه توصیف متزه است

ای صاخب امر کن تحلی فرما تا حقیقت عیان گردد

 

*******************************************

جسم جسمانه تواند دیدنت

 در خیال آرد غم و خندیدنت

 

ایا شخص فنای جسماتی و ماده توان مشاهده تو را دارد؟ ایا کسی در خیال خویش میتواتد اندوه و سرور را به تو نسبت دهد

 

******************************************

دل که او بسته غم و خندیدن است

تو‌مگو کو لایق ان دیدن است

 

دلی که بسته به شادی و اندوه است شایسته دیدن و شهود نیست پس هیچ گاه چنین امری را نگو

 

*********************************

انکه او بسته غم و خنده بود

او بدین دو عاریت زنده بود

 

ادم مقید به حالات مجازی و موقتی خرسندی و غم فاقد معنا است و دارای اصالت نیست

 

*************************************

باغ سبز عشق کو بی منتهاست

جز غم و شادی درو بس میوه هاست

 

اما عالم حقیقی متفاوت از دنیای طبیعی و عاریتی است باغ سرسبز معنایی خدای مهربان بینهایت است و در ان علاوه بر اندوه و سرور میوه های بسیاری هست

 

*******************************

عاشقی زین هر دو حالت برترست

 بی بهار و بی خزان سبز و ترست

 

اما عالم عشق متفاوت و برتر از دنیای مجازی و عاریتی است او نیازمند اسباب و علل مادی نیست شادی و سرسبزی او نیازمند تابستان و زمستان نیست

 

****************************************

ده زکات روی خوب ای خوب‌رو

 شرح جان شرحه شرحه بازگو

 

هر نعمتی زکاتی دارد و‌معشوق من زکات جمالت دادنی است و برای ادای ان میبایست به توصیف و بیان احوالات جان بپردازی

 

****************************************

کز کرشم غمزه غمازه ای

بر دلم بنهاد داغی تازه ای

 

معشوق من به ناز و غمزه دلم را دغدار تازه ای کرد

مسایل السلوک

منظور از کرشمه مشاهده تجلی حق به معشوق است شخص مادی در تعلقات دنیایی خویش هیچگاه به درک ان نخواهد رسید اما عاشق مقصود اسمانی دیدگانش بر استان کبریایی حق به مقام شهود نایل گشته و حلاوت و لذت ان اصلا قابل قیاس نیست

 

************************************

من حلالش کردم ار خونم بریخت

 من همی‌گفتم حلال او می‌گریخت

 

اگر معشوق من خونم را بریزد و من را هلاک خویش نماید حلالش باد

گر چه من از خون خویش گذشتم اما او ازمن گریزان است و حاضر نیست من به معرفت وی نایل شوم

 

**********************************************

چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان

 غم چه ریزی بر دل غمناکیان

 

ای معبود من چرا از زاری و نوحه اهل زمین فرار میکنی چرا اندوه را همنشین انان نموده ای

**************************************

ای که هر صبحی که از مشرق بتافت

همچو چشمه مشرقت در جوش یافت

 

ای خالق حقیقی هر صبح که از جانب مشرق تجلی می نمایی تو را در چشمه شرق امیخته جوش و خروش می یابد

مسایل السلوک

مولانا حقیقت را به خورشید تشبیه نموده زیرا الطاف بینهایت الهی همیشه فایض است

 

**********************************

چون بهانه دادی این شیدات را

 ای بها نه شکر لبهات را

 

خدای من که گفتارت شکرین است نمیدانم چرا عاشقانت را به بهانه های مختلف گرفتار می کنی

 

**********************************

ای جهان کهنه را تو جان نو

 از تن بی جان و دل افغان شنو

 

معشوق من خلقت تو در هر لحظه تحدید میگردد و هر خلقت مندرس را به تازگی و نوی تبدیل میکنی

پس شکوه دوستانت را بشنو و از در اجابت معامله نما

 

****************************************

شرح گل بگذار از بهر خدا

شرح بلبل گو که شد از گل جدا

 

محض رضای حق توصیف گل را بگذار و به تاویل بلبل بپرداز زیرا وی از فراق گل بدین روز گرفتار شده است

 

*************************************

از غم و شادی نباشد جوش ما

با خیال و وهم نبود هوس ما

 

اندوه و پریشانی مردان اسمانی الهی است و از وادی لاهوت

لذا نباید حالات قبض و بسط را نتیجه خیال و اوهام دانست

 

*************************************

حالتی دیگر بود کان نادرست

 تو مشو منکر که حق بس قادرست

 

حالات مردان الهی بسیار نادر است و قابل درک برای اهل ماده نیست مگر میشود با عقل مادی به درک معنا رسید

لذا از در انکار وارد نشو زیرا خالق ما بسیار توانا است

 

*************************************

تو قیاس از حالت انسان مکن

 منزل اندر جور و در احسان مکن

 

حالات انسان عاشق بینهایت متفاوت از شخص عادیست لذا نباید منازل جور و احسان توقع ثباتی داشت

**************************************

چور و احسان رنج و شادی حادث است

حادثان میرند.حقشان وارث است

 

حوادث روزگار از جمله نقمات و نعمات گذرا هستند و هیچ توقفگاهی ندارند تنها خالق انان است که جاویدان مطلق است

 

***********************************

صبح شد ای صبح را صبح و پناه

 عذر مخدومی حسام‌الدین بخواه

 

پروردگارا ای فالق الاصباح  ( ای شکافنده صبح) ما شب را به صبح رسانیدیم در حالیکه محو معنویت مثنوی بودیم و در این بیت حسام الدین حق مریدی را بجا اورد

لذا از جانب من از او عذر بخواه شاید بدین معنی که او را ماجور بدار

 

*********************************

عذرخواه عقل کل و جان توی

 جان جان و تابش مرجان توی

 

خدای کریم و بخشنده تو عذر خواه حقیقی فهم و درک عقل کل و جانی و در واقع جان جانی و تجلی و نورانیت قلبها

**************************************

تافت نور صبح و ما از نور تو

در صبوحی با می متصور تو

 

نور هدایت و خوشبختی تافتن گرفت و ما به مدد ان در جام مملو از می عشق و مستی احساس سعادت داریم

 

******************************

دادهٔ تو چون چنین دارد مرا

 باده کی بود کو طرب آرد مرا

 

ای مست کننده حقیقی و ای پروردگار و ساقی حقیقت این همه مستی اثر لطف توست و باده اسمانیت

الا باده انگور فاقد قدرت است که قدرت سرور و نشاط داشته باشد

 

********************************

باده در جوشش گدای جوش ماست

 چرخ در گردش گدای هوش ماست

 

باده مادی که از انگور حاصل گردد نیازمند شور و جوش ماست و گردون با تمام عظمتش مقهور عقل و فهم ماست

 

****************************************

باده از ما مست شد نی ما از او

قالب از ما هست شد نی ما از او

 

در حقیقت مستی باده اثر مستی حقیقی ماست و‌کالبد به منصه ظهور و وجود یافت از جان و روح ما نه اینکه مستی و هستی ما متاثر از انها باشد

 

**********************************

ما چو زنبوریم و قالبها چو موم

 خانه خانه کرده قالب را چو موم

 

جان ادمیزاد در مثل شبیه زنبور است و جسم او چون موم

زنبور وظیفه طراحی قالبهای داخل کندو را بعهده دارد و در واقع معمار انست تا ان را مهیا برای نگهداری عسل نماید

روح ادمیزاد نیز وظیفه معماری جسم را دارد جسم ها از عظمت روح نقش گیرند و تعالی یابند

هر چه روج تزکیه شده تر باشد جسم فرد عروج و تعالی بیشتری یابد و جسم ها به زوال و نقصان دچار گردند اگر روح تاریک و ظلمانی باشد

مسایل السلوک

گویند پیامبر و انبیا و اولیا عرق انان بوی خوشی را پراکنده سازد و اجساد انان بعد مرگ خاک نگردند و این از تصرف روح معنایی تعالی یافته انان است

 



تاريخ : یک شنبه 2 خرداد 1395برچسب:انجمن,ادبی/مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 14:35 | نويسنده : مولانا سنگان |

کرد حق و کرد ما هر دو ببین

 کرد ما را هست دان پیداست این

 

افعال حضرت حق را نگاه کن و افعال ما را هم نیز

فعل ما که بسیار روشن اشن

 

*****************************

گر نباشد فعل خلق اندر میان

پس مگو کس را چرا کردی چنان؟

 

لذا چنانچه افعال ما انسانها اختیاری نبود چرا به فاعل میگوییم این کار را چرا کردی؟

 

******************************

خلق حق افعال ما را موجدست

 فعل ما آثار خلق ایزدست

 

افعال انسانها موجد حضرت خدای مهربان است فقط به دست ما به فعلیت میرسد

در نتیجه عملکرد ما اثر خدای یگانه است

 

********************************

ناطقی یا حرف بیند یا غرض

 کی شود یک دم محیط دو عرض

 

ادمی در هنگام سخن گفتن در یک زمان هم متوجه سخن و معنی ان گردد و اینکه هم زمان دو فعل صورت گیرد چگونه امکان دارد

 

********************************

گر به معنی رفت شد غافل ز حرف

پیش و پس یک دم نبیند هیچ کس

 

ادمی چنانچه بسوی حقیقت و مفهوم سخن رود غفلت از سخن حاصل شود مگر امکان دارد با یک چشم تمام جهات را دید

 

*********************************

آن زمان که پیش‌بینی آن زمان

 تو پس خود کی ببینی این بدان

 

در زماتی که جلو صورت خویش را میبینی چه هنگام قادر به مشاهده پست سر خواهی بود

 

********************************

چون محیط حرف و معنی نیست جان

چون بود جان.خالق این هر دو وان

 

لذا احاطه روح در یک زمان به کلام و مفهوم نیست پس چطور جان این هر دو به فعلیت رساند

 

**************************

حق محیط جمله آمد ای پسر

 وا ندارد کارش از کار دگر

 

فقط خداوند است که احاطه به همه چیز دارد و مشغولیت به امری او را از انر دیگر غافل نسازد

مسایل السلوک

در کلام خدا در ایه الکرسی به ( و لایحیطون بشی من علمه) اشاره شده و در سوره نسا ( بکل شی محیطا)

و این امر فقط مخصوص ذات قدیم اوست

 

***************************************

گفت شیطان که بما اغویتنی

 کرد فعل خود نهان دیو دنی

 

شیطان خطاب به خداوند گفت تو مرا گمراه کردی و با چنین ادعایی به اختفا و توجیه نافرمانی خویش پرداخت

 

****************************

گفت ادم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما

 

ولی ادم علیه السلام ظلم را به خویش نسبت داد در حالیکه او کاملا به حکمت هر فعل خدای مهربان اگاه بود

 

****************************

در گنه او از ادب پنهانش کرد

 زان گنه بر خود زدن او بر بخورد

 

او به فاعل بودن مطلق حق اگاه بود اما بلحاظ رعایت ادب بندگی خویش را مقصر خواند و با انتساب لغزش به خویش مقبولیت یافت

 

******************************

بعد توبه گفتش. ای ادم نه من

افریدم در تو ان جرم و محن

 

لذا خدای متعال بعد انابت ادم ع فرمود

ای ادم ایا من خاق حقیقی خیر و شر نیستم

***************************************

نه که تقدیر و قضای من بد ان

چون به وقت عذر کردی ان نهان؟

 

نه انکه سرنوشت و ازمون من بود چرا در هنگام توجیه انر ا پنهان نمودی

 

***********************************

 

گفت ترسیدم ادب نگذاشتم

 گفت هم من پاس آنت داشتم

 

ادم گفت خوفی عدم رعایت ادب در شان خالق مرا وادار بدان نمود

خدای مهربان نیز فرمود

حال من هم به احترام رعایت ادب محبوبت داشتم

*************************************

هر که ارد حرمت او حرمت برد

هر که ارد قند لوزینه برد

 

لذا در بارگاه عذل الهی هیچ چیز بی پاداش و سزا نیست نتیجه ادب احترام و بزرگی خواهد بود

و شیرینی نعمت بزرگتری چون حلوا را نصیب خواهد کرد

مسایل السلوک

من جا بالحسنه فله عشر امثالها

 

*****************************

طیبات از بهر کی للطیبین

 یار را خوش کن برنجان و ببین

 

طیب شایسته طییبین است به استناد سوره مبارکه نور حال اختیار با توست دوست حقیقی خداوند متعال را یا خرسند نما یا ناراحت کن

و پاداس و سزا را بر اساس این قانون انتظار داشته باش

*******************************

یک مثال ای دل پی فرقی بیار

 تا بدانی جبر را از اختیار

 

مولانا خطاب به دلش میفرماید برای تفهیم جبر و اختیار به مخطاب مثالهایی بزن

 

**********************************

دست کان لرزان بود از ارتعاش

 وانک دستی تو بلرزانی ز جاش

 

فرق است بین دستی که بموجب بیماری دارای لرزش است با دستی که تصنعا می لرزانیم

***********************************

 

هر دو جتبش.افریده حق شناس

لیک.نتوان کرد این.با ان قیاس

 

هر دو رعشه خالقش خداست ولی هیچگاه از حیث کیفیت قابل قیاس نیستند

******************************

زین پشیمانی که لرزانیدیش

چون پشیمان نیست نرد مرتعش

 

از لرزش اختیاری در صورت صدمه دیدن ناراحت گردی زیرا خود موجب ان شدی ولی در صورت رعشه غیر اختیاری یا جبری هر اتفاقی بیفتد ناراحت نیستی چون شما در ان نقشی نداشته ای و در واقع غیر عمد بوده است

 

****************************

بحث عقلست این چه عقل آن حیله‌گر

 تا ضعیفی ره برد آنجا مگر

 

مباحث عقلانی همین گونه است و کوته فکران و سطحی نگران بدان میپردازند و حقیقتا همین مباحث نیز در نوع خود قابل تامل است

************************************

بحث عقلی.گر در و مرجان بود

ان دگر باشد که بحث جان بود

 

مباحث عقلانی با تمام کاربرد وسیعی که برای علاقه مندانش بوجود اورده اما هیچگاه نمی تواند در برابر مباحث روحانی قد علم نماید و در واقع قابل قیاس نیست

 

***********************************

بحث جان اندر مقامی دیگرست

 بادهٔ جان را قوامی دیگرست

 

مبحث روحانی و در واقع مربوطه به جان چیزی متفاوت است و تناول کنندگان ان دارای کمال بینهایت و غیر قابل تصور هست

 

***************************************

آن زمان که بحث عقلی ساز بود

 این عمر با بوالحکم همراز بود

 

ان زمانی که دوره طمطراق و جولان مباحث عقلانی بود عمربن خطاب و عمروبن هشام در یک ردیف بودند

 

**********************************

چون عمر از عقل آمد سوی جان

 بوالحکم بوجهل شد در حکم آن

 

و انگاه که عمر به شرافت ایمان مزین شد و او از وادی عقل به سوی جان معراج نمود

ولی ابوالحکم که در مرتبه عقل درجا زد و تعالی نیافت نزولی عجیب کرد و از مقام پدر حکمت عقلانی به مرتبه پدر جهل و نادانی سقوط نمود

 

************************************

سوی حس و سوی عقل او کاملست

 گرچه خود نسبت به جان او جاهلست

 

ابوجهل نه اینکه در موارد عقلانی ناقص باشد اتفاقا در وادی عقل مادی خیلی تبحر داشت

ولی مشکل او تعالی در عقل معاد و معنایی بود و همین مهم او را به سرشیبی جهل و نادانی سوق داد

 

******************************

 

بحث عقل و حس اثر دان یا سبب

 بحث جانی یا عجب یا بوالعجب

 

موارد عقلی و حس دنیایی بسته به اثر و سبب است اما وادی جان شگفت انگیز و عمیق است و حتی در میدان سخن نتوان بدان پرداخت

 

*****************************

ضؤ جان آمد نماند ای مستضی

 لازم و ملزوم و نافی مقتضی

 

منظور مولانا از این بیت زیبا تاکید بر این نکته مهم که مباحث روحانی و الهی را نمیتوان با مجادلات لفظی درک نمود و بدان رسید بلکه اگر قرار شد ملکوت را با کلام اثبات نمود اصل موضوع خدشه دار و‌ناقص تر گردد

 

************************************

زانک بینایی که نورش بازغست

 از دلیل چون عصا بس فارغست

 

انانیکه به معراج رسیدند و عرشی شدند ضمیر پاک یافتند و دیگر به دلایل عصاگونه بی نیاز شدند

مسایل السلوک

در تایید فرمایش مولانا مقوله ای زیبا ازیکی از بزرگان هست که در خصوص معنا و حقیقت ملکوت از او سوال شد

او فرمود این راه دیدنی است نه گفتنی

 

با سپاس فراوان از راهنماییهای استاد فرهیخته که در شرح ابیات صبح بنده را تتبیه نمودند و مجبور به اعاده شرح امیدوارم اصلاح شده باشد و باب طبع همه ایشان و همه دوستان

تا امروز تعداد۱۵۰۰ بیت از دفتر اول شرح داده شده به توفیق پروردگار و در پایان این بخش از دکتر قادری عزیز بلحاظ مدیریت وبلاگ و و جمع اوری ابیات بینهایت ممنونم

پنج شنبه اردیبهشت هزار و سیصد و‌نود و پنج

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:9 | نويسنده : مولانا سنگان |

مرد گفتش کای امیرالمؤمنین

 جان ز بالا چون در آمد در زمین

 

رسول روم گفت ای امیر مومنان جان و روح که لطیف و مجرد است چگونه از اسمان به زمین امد؟

 

********************************

مرغ بی‌اندازه چون شد در قفس

 گفت حق بر جان فسون خواند و قصص

 

سوال نمود مرغ باغ ملکوت جان چطور در زندان جسم گرفتار شد؟

حضرت فرمود

خداوند رازها و اسراری را در جانها حکایت نمود

 

***********************************

بر عدمها کان ندارد چشم و گوش

 چون فسون خواند همی آید به جوش

 

نیستی که دارای چشم و‌گوش نیست حضرت حق چگونه بر انها فسون خواند تا به جنبش و تلاطم در ایند

 

**********************************

از فسون او عدمها زود زود

 خوش معلق می‌زند سوی وجود

 

از نجوای رازگونه خدای مهرباننیستی ها به وادی هستی چه خوش رقصی کردند و سماع کنان بسوی عالم وجود امدند

 

****************************

باز بر موجود افسونی چو خواند

 زو دو اسپه در عدم موجود راند

 

و مجددا خالق هستی با گفتن رازی دیگر ارواح را از جسمها جدا و به عدم می راند

 

******************************

گفت در گوش گل و خندانش کرد

 گفت با سنگ و عقیق کانش کرد

 

خدای مهربان در گوش گل رازی را نجوا نمود و غنچه بسته او خندان شد و سنگ در کوه با شنیدن سخن حق به عقیق تبدیل گشت

مسایل السلوک

اهل معرفت اسم لطبف حق را مظهر اسرار و زیبایی دانسته اند

و خداوند در هر گامی از دایره هستی تجلی نموده است

و تمامی عالم ایت ظاهر شده حق است چون ذات وی در وادی عقل قایل درک نیست

 

*******************************

گفت با جسم آیتی تا جان شد او

 گفت با خورشید تا رخشان شد او

 

خدای لطیف و حکیم در جسم نشانه ای تلاوت نمود تا در او قابلیت روح پیدا شد

و همچنین خورشید را با صفت نور به درخشندگی وادار ساخت

 

*************************************

باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف

 در رخ خورشید افتد صد کسوف

 

اسم قابض حق خویش بر خورشید دمد و او گرفتار کسوف شود

 

 

*********************************

تا به گوش ابر.گویا چه خواند

 کو چو مشک از دیده خود اشک راند

 

و راز است که حق تعالی در گوش ابر چه گفته است که چون مشک اشک ریزان گشته است

 

 

******************************

تا به گوش خاک حق چه خوانده است

کو مراغب گشت و خامش مانده است

 

همچنین قادر مطلق چه در گوش خاک نجوا نموده که چنین ارام و متواضع تابع و در وادی مراقبه سیر میکند

 

******************************************

در تردد هر که او آشفته است

 حق به گوش او معما گفته است

 

و ریب و تردید انسانها و پریشانی حاصله از ان یقینا نتیجه معمایی است که از جانب او گفته شده

**************************************

تا کند محبوسش اندر دو گمان

کان کنم کو گفت؟ با خود صد ان

 

و راز دو دلی در گوش باطنی ادمی برای انست که میان دو امر با خود بگوید این کنم یا ان

************************************

هم ز حق.ترجیح یابد یک طرف

زان دو .یک را برگزیند زان کنف

 

و در سرانجام امر خود ذات باریتعالی حقیقت میان دو امر مشکوک را بدو نشان دهد

 

********************************

گر نخواهی در تردد هوش جان

 کم فشار این پنبه اندر گوش جان

 

و ای انسان صاحب عقل و اتدیشه چنانچه خواهان دریافت حقیقت هستی لازمه او دوری از غفلت و دور کردن پنبه ها و حجابهای گوش هوش است

 

********************************

تاکنی فهم ان معماهاش را

تا کنی ادراک رمز و فاش را

 

تا نهایتا اگاه به اسرار شوی و کلمات رازگونه الهی را فهم نمایی

 

******************************

پس محل وحی گردد گوش جان

وحی چه بود؟ گفتنی از حس نهان

 

و چنانچه به دین درجه از درک معنا رسیدی گوش باطنی تو در استماع وح الهی شنوا شود

اما منظور از وحی چیست؟

وحی یعنی شنیدن و گفتن سخنی که حواس مادی قادر به درک ان نیست

لذا باید با قرینه حواس ماده دقیقا با حواس معنایی فهمید و شنید و نهایتا گفت

 

**********************************

گوش جان و چشم جان جز این حس است

 گوش عقل و گوش ظن زین مفلس است

 

شنیدن و دیدن با جان متفاوت از شنیدن و دیدن ظاهری است

و اینقدر دارای فاصله است که حواس مادی در برابر حواس باطنی گدا و عاجز و‌ناتوان است

 

*********************************

لفظ جبرم عشق را بی‌صبر کرد

 وانک عاشق نیست حبس جبر کرد

 

جبری بودن بیانات من طاقت عاشق را طاق نمود و انکه از عشق بویی نبرده است برداشت نادرستی از جبر داشته و بلحاظ عدم درک صحیح ان برخوردنامناسبی با ان داشته است

 

***********************************

این معیت با حقست و جبر نیست

 این تجلی مه است این ابر نیست

 

تمامی تعاریف بظاهر جبری جبر نیست بلکه همراهی با حق است

و در واقع مانتد تابش ماه هست نه شبیه ابری که نقش حجاب را داشته باشد

 

********************************

ور بود این جبر جبر عامه نیست

 جبر آن امارهٔ خودکامه نیست

 

اگر برداشتی جبری هم از ان شود متفاوت از فهم عوام از جبر است اعتقاد عوامانه از روی نفس اماره است

 

***********************************

جبر را ایشان شناسند ای پسر

 که خدا بگشادشان در دل بصر

 

جبر خواص عرشی است و هرکسی توان درک و فهم ان را ندارد و تنها کسانی قادر به شناخت درست ان باشند که خداوند دیده باطنی انان را بینا کرده است

 

**************************************

 

غیب و آینده بریشان گشت فاش

 ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش

 

صاحبان دیده باطنی تصرفات انان فراتر از زمان و‌مکان است

اینده بر ایشان اشکار است و یاد گذشته و در واقع جهت رویت ماضی هیچ زحمتی را متحمل نگردند

 

*********************************

اختیار و جبر ایشان دیگرست

 قطره‌ها اندر صدفها گوهرست

 

مبحث جبر و اختیار از دیدگاه عرفان متفاوت از اهل ظاهر هست و در واقع قطره باران فقط در داخل صدف به مروارید تبدیل میشود

 

******************************

هست بیرون قطرهٔ خرد و بزرگ

 در صدف آن در خردست و سترگ

 

مثلا قطرات باران چه کوچک یا بزرگ فقط در دل صدف گرانقیمت و ارزشمند میشوند

 

*******************************

طبع ناف آهوست آن قوم را

 از برون خون و درونشان مشکها

 

اهل معرفت خاصیت و طبع اهو دارند انان خون بیرونی را در درون خویش به ماده خوش بوی مشک تبدیل نمایند

 

*************************************

تو مگو کین مایه بیرون خون بود

 چون رود در ناف مشکی چون شود

 

و هیچگاه اهل ظاهر نباید ظاهرا به تبدیل خون به مشک اعتراض نمایند

در واقع درک این مهم که اهل دل و کاملان دارای دیدگاهی ملکوتی هستند و دیگران قادر به فهم درست ان نیستند نباید نسبت به فرمایشات انان متتقد گردند زیرا ناقص قابلیت نقد کمال را ندارد

 

*********************************

تو مگو کین مس برون بد محتقر

 در دل اکسیر چون گیرد گهر

 

این ابیات تمثیل ایات مادی است برای درک بهتر فهم محرمان الهی

و مولانا در این راستا مثال دیگری را میفرماید که

تو نباید به تبدیل مس به طلا با استفاده از علم کیمیاگری گردی

 

*********************************

اختیار و جبر در تو بد خیال

 چون دریشان رفت شد نور جلال

 

برداشت اهل ظاهر از جبر و اختیار بسیار تفاوت دارد فقط این را بدان که این دو در فهم نافص به اوهام و خرافه و گمراهی منتهی گردد

و در کاملین به نور هدایت وتجلی حقیفت

 

*******************************

نان چو در سفره‌ست باشد آن جماد

 در تن مردم شود او روح شاد

 

نان تا هنگامی که در سفره است جمادی بیش نیست اما همینکه تناول گردد در بدن انسان به روح و جان مسرور تبدیل شود

 

******************************

در دل سفره نگردد مستحیل

مستحیلش جان کند از سلسبیل

 

همین غذا تا در سفره است قدرت تبدیل ندارد و درست بعد استفاده به جان تغییر ماهیت دهد

 

*********************************

قوت جان است این.ای راست خوان

تا چه باشد قوت ان جان حان

 

حال با عنایت به این مقدمه نتیجه انکه روح ادمی قادر است نان را تبدیل نماید

پس جان جان که در حقیقت انسان ملکوتی دارای چه قدرتی است در تبدیل ادمی به حقیقت خلقت و عظمت واقعی بشر

 

**********************************

گوشت پارهٔ آدمی با عقل و جان

 می‌شکافد کوه را با بحر و کان

 

ادمی با کالبدی گوشتی و عقل نادی و جان ناقص بلحاظ عدم کمال واقعی قادر به شکافتن و اکتشاف و استخراج از دریا و معادن هست

 

********************************

زور جان کوه کن شق حجر

 زور جان جان در انشق القمر

 

خداوند به زمین شناس قدرت تصرف در شکافتن کوه را در عالم ماده عنایت نموده

اما به سید عالم علیه السلام قدرت شکافتن ماه را در عالم معنا

 

***************************************

گر گشاید دل سر انبان راز

 جان به سوی عرش سازد ترک‌تاز

 

اگر دل رازهای خویش را باز نماید روح ادمی با اشتیاق تمام بسوی عرش سیر کند

مسایل السلوک

دل ادمی صندوقچه اسرار است بویژه قلب باطنی احرار الهی و انها به حقیقت انسان و‌مراتب وی واقفند

انسان واقعیتی الهی و نورانی دارد و این امر نیاز به ایمان و شهود است که فقط در شاگردی مرادی اسمانی امکان پذیر است و لاغیر

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:7 | نويسنده : مولانا سنگان |

آمد او آنجا و از دور ایستاد

 مر عمر را دید و در لرز اوفتاد

 

فرستاده روم انگاه که حضرت را یافت از فاصله ای دورتر به نظاهره نشست

از هیبت خفته خلیفه لرزی غیر ارادی بر او غالب شد

 

****************************

هیبتی زان خفته آمد بر رسول

 حالتی خوش کرد بر جانش نزول

 

خوف از ان ارمیده بر او استیلا یافت در عین حال که حالتی ذوق معنایی بر روح او نشسته بود

مسایل السلوک

مولانا به دو مطلب مهم در این بیت  اشاره میفرماید که در وادی عرفان جایگاهی عظیم دلرد

هیبت و ترس ناشی از کبریایی بودن مردان الهی در هنگام زیارت ناشی از ذات خدایی بودن انان است

و محبت ناخواسته ای که به هنگام ملاقات حاصل میشود نیز از اثر منزه بودن مقربان است

حتی این مهم بعد مرگ انان در زیارت ارامگاه انان نیز صدق میکند

مولوی نعمت الله مفسر قران حوزه مکی زاهدان در یکی از سخنرانی هایشان به امر اشاره نمودند

که اگر بزرگترین حاکمان دنیا و ثروتمندان جهان و قدرتمندان جسمی انگاه که در مقابل روضه مبارک سید عالم علیه السلام قرار میرند حواسشان باخته میگردد و لرز بر اندامشان می افتد

 

**********************************

مهر و هیبت هست ضد همدگر

 این دو ضد را دید جمع اندر جگر

 

مطلب مهمی که در این بیت مولانا بدان میپردازد

جمع شدن محبت و خوف از زیارت انسان کامل چیزی عجیبی است

دو متضاد جمع دریک مجموعه

لذا رسول روم در ملاقات جسم خفته حضرت عمر ( رض) این دو حس را در نهاد خویش دریافت

 

*********************************

گفت با خود من شهان را دیده‌ام

 پیش سلطانان مه و بگزیده‌ام

 

او در ضمیر خویش اعتراف نمود که تا حالا متناسب با ماموریت و‌موقعیت اجتماعی خویش به ملاقات حاکمان و بزرگان زیادی رفته ام

 

**************************

از شهانم هیبت و ترسی نبود

 هیبت این مرد هوشم را ربود

 

از ملاقات حاکمان هیج خوفی نداشتم ولی عظمت و‌کبریایی این مرد بر عقل و هوشیاری من تصرف داشته و تمامی فهم و درک من را از بین برده است

 

******************************

رفته‌ام در بیشهٔ شیر و پلنگ

 روی من زیشان نگردانید رنگ

 

بسیار در محل زندگی شیران و نهنگان که کنایه از صاحبان قدرت هست گام گذاشته ام اما کوچکترین ترسی از حضور و ملاقات با انان در ضمیر خویش نیافتم

 

********************************

بس شدستم در مصاف و کارزار

 همچو شیر آن دم که باشد کارزار

 

بسیار به ستیز و مبارزه پرداخته ام و مانند شیر شجاع و دلیر در میدان حاضر شده و هیچگاه مصاف را خالی نکرده ام

 

***************************************

بس که خوردم بس زدم زخم گران

 دل قوی‌تر بوده‌ام از دیگران

 

از بسیاری ضربات وادی مبارزه جراحتهای فراوانی نصیبم شده است

اما ضمیر و باطنی قوی و با صلابت داشته ام و از همه هم رزمانم دلیرتر بوده ام

 

*********************************

بی‌سلاح این مرد خفته بر زمین

 من به هفت اندام لرزان چیست این

 

ولی تعجب اینجاست که این مرد بدون محافظ و هیچگونه وسیله دفاعی در بیابانی تنها انهم خوابیده

ولی اعضا و جوارح من تماما لرزان و هراسان و پریشان است

 

*******************************

هیبت حقست این از خلق نیست

 هیبت این مرد صاحب دلق نیست

 

اینگونه

 هیبتها از جناب خدای قدرتمند و عزیز است این عظمت از جانب مخلوق نیست

و این ترس از انسانی چنین درویشانه خوابیده نمیتواند باشد

 

**************************************

هر که ترسید از حق او تقوی گزید

 ترسد از وی جن و انس و هر که دید

 

اصلی در دایره هستی حقیقت دلرد که هر کس در هرجایگاه و نژاد و موقعیتی که باشد اگر خداترسی را پیشه سازد

هیبتی از ذات مبارکش بر جن و انس و تمام هستی غالب شود

 

******************************************

 

اندرین فکرت به حرمت دست بست

 بعد یک ساعت عمر از خواب جست

رسول روم خلیفه را شایسته احترام دید لذا به حرمتش دستها را بست تا اینکه بعد ساعتی ایشان از خواب بیدار شدند

مسایل السلوک

مولانا به مطلب بسیار مهمی در این بیت میپردازد و ان هم نحوی معاشرت و مجالست با صاحبان کمال است

انبیا و اولیا سزاوار احترامتد انان تابع امر خدایند و به مقام یطهرکم تطهیرا رسیده اند و هر انکس که به وادی تطهیر رسد تحیت او لازم و واحب گردد

پیامبر فرمودند

که خداوند در دو جا مستقیم اعلام جنگ نموده است و یکی از ان موقعیتها ازار و بی احترامی به مردان اسمانی است و خداوند در مقابل ان بزرگواران بینهایت غیور است

 

************************************

کرد خدمت مر عمر را و سلام

 گفت پیغامبر سلام آنگه کلام

 

او کمال ادبی که شایسته اولیای خداست بکار بست و انگاه درودی عرض کرد و سخن خویش را اغاز نمود

مسایل السلوک

اموزه عرفانی این بیت اینست که ضمن بجا اوردن ادب زیارت بززگان معنا ابتدا باید سلام نمود سپس سخن گفت

و خداوند در قران فرمود

و اذا حییتم بتحیه فاحسن متها او رودها....

و حضرت حق با واژه درود انبیا را در قران تحیت مینماید

سلام علی نوح..سلام علی ابراهیم...

 

************************************

پس علیکش گفت و او را پیش خواند

 ایمنش کرد و به پیش خود نشاند

 

حضرت پاسخ درودش را دادند و او را به حضور خواستند

و از امنیتی که برخوردار هست و اورا در جوار خویش جای دادند

 

******************************************

لاتخافوا هست نزل خایفان

 هست در خور از برای خایف آن

 

بشارت نترسید از جانب خداوتد در قران موجب نزول رحمت و‌اسایش است و این بشارت از جانب خدا و بزرگان دیانت متناسب با شایستگی و سزاواری شخص هدیه میگردد

مسایل السلوک

خداوند مهربان در قران کریم خطاب به مومنان میفرماید

و لاتخافوا و لاتحزنوا.....

نترسید و اندوهیگین نباشید بلکه بشارت به بهشت و لقای خویش داده است

یا در مدح اولیا فرموده

ان اولیاالله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون

هر ایینه دوستان خدا نه ترسی بر انان است و نه اندوهگین باشند

 

********************************

هر که ترسد مر ورا ایمن کنند

 مر دل ترسنده را ساکن کنند

 

قاعده الهی بر این است که اگر کسی از خدای خویش در اجرای اوامرش بترسد و تقوا اختیار نماید

وی را در وادی ایمن جای دهند

و هر ان دلی که هیبت و ترس الهی در ان باشد به ارامش میرسد

 

**********************************

آنک خوفش نیست چون گویی مترس

 درس چه‌دهی نیست او محتاج درس

مردان الهی

 

هر انکس که به وادی ایمن قدم گذاشته نیازی به تعهد امنیت او نیست او در جوار و حریم امن الهی است واینان که خود استاد معنا و دریافت و درک حقیقت هستند نیاز به اموزش ندارند

 

*********************************

آن دل از جا رفته را دلشاد کرد

 خاطر ویرانش را آباد کرد

 

حضرت عمر در ادامه محبت به رسول او را با نگاه الهی خویش خرسند نمود و خاطر پریشان و‌گرفتار او را بسوی ابادی معرفت و عشق سوق داد

 

****************************

بعد از آن گفتش سخنهای دقیق

 وز صفات پاک حق نعم الرفیق

 

ایشان از راز و رمزهای بندگی و عشق در زمین مستعد وجودش کاشتند

از حقیقت صفات پاک حضرت حق که بهترین و والاترین یار است سخنها گفتند

 

*********************************

وز نوازشهای حق ابدال را

 تا بداند او مقام و حال را

 

از محبت و الطاف الهی خطاب به مقربان و پاکان صحبت نمودند

و به در خصوص فرق بین حال و‌مقام را توضیح دادند

 

******************************************

حال چون جلوه‌ست زان زیبا عروس

 وین مقام آن خلوت آمد با عروس

 

مولانا در ادامه به بهانه این مطلب به تفهیم فرق بین حال و مقام می پردازد

حال مانند عروسی است که در شب اول جلوه نمایی کند

اما مقام خلوت کردن با عروس است که ان مقام را فقط داماد کسب میکند

مسایل السلوک

حال شاید به هرکسی دست دهد و ان لحظه ایست اما کشف و شهود فقط مختص مقربان است

 

**************************************

جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز

 وقت خلوت نیست جز شاه عزیز

 

جلوه که نماد حال است برای مقرب و غیر امکان پذیر است اما خلوت گزیدن و به مقام یختص برحمته من یشا رسیدن فقط برای کاملین و برگزیدگان امکان پذیر است

 

*************************************

جلوه کرده خاص و عامان را عروس

 خلوت اندر شاه باشد با عروس

 

جلوه نمایی برای عوام و خاصان صورت پذیرد اما ورود به حریم و معراج نمودن فقط برای شاهان و‌حاکمان معنا است

بقول خواحه شیراز

پادشاهان مرقع پوش بی تخت و‌کلاه

کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند

 

***********************************

هست بسیار اهل حال از صوفیان

 نادرست اهل مقام اندر میان

 

در میان درویشان و اهل طریق اکثرا اهل جلوه و ذوق و وحد هستند

اما بسیار اندکند صاحبان مقام

و قلیل من عبادی الشکور

 

**********************************************

از منازلهای جانش یاد داد

 وز سفرهای روانش یاد داد

 

حضرت به رسول رومی از وادیهای روح تعالی یافته را به او اموخت و از سیری که جانها از عالم لاهوت تا ناسوت داشته اند

 

***************************************

 

وز زمانی کز زمان خالی بدست

وزمقام قدس که اجلالی بده ست

 

او را از زمان بی زمانی اگاه نمود و از مقام قدس الهی که درای جلال و جبروت است مطلع نمود

 

*********************************

وز هوایی کاندرو  سیمرغ روح

پیش از‌این دیده ست پرواز فتوح

 

و از هوایی که سیمرغ جانها پیش از نزول به عالم ماده سیر و گشایش داشته است

 

******************************************

هر یکی پروازش از آفاق بیش

 وز امید و نهمت مشتاق بیش

 

اوج گرفتن در عالم معنا بینهایت است از سیر ارزوها و حرصها نیز قراتر است

 

**********************************

چون عمر اغیاررو را یار یافت

جان او را طالب اسرار یافت

 

چون حضرت عمر با تصرف معنایی خویش رسول غیر را یار معنایی یافت و روح و جان او را مستعد دریافت رازهای الهی دانست در زمین جان او تخم حقیقت کاشت

مسایل السلوک

اولیا متفاوت از متخصص ظاهر معنویت است پژوهشگران دینی به نظریات دلبسته اند

اما عرفا عالمان واقعی درون و سیرت هستند انان با اولین ملاقات متوجه ضمیر فرد برای دریافت حقایق میشوند

انان اسرار متناسب با قابلیت شخص تعلیم میدهند

 

*******************************************

شیخ کامل بود و طالب مشتهی

 مرد چابک بود و مرکب درگهی

 

خلیفه مسلمین استادی کامل بود و رسول رومی مریدی صادق .

عمر اشنا به اسمان بود فرستاده قیصر پر اشتها در دریافت معنویت

عمر استاد چالاک و تیز بود و رسول رومی مرکبی تسلیم شده

مسایل السلوک

در عرفان نقش طالب و مطلوب شرط اساسی است

عرفا باران حقیقتند و مریدان زمینی مستعد کاشت.

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره زلر خس

 

**************************************

دید آن مرشد که او ارشاد داشت

 تخم پاک اندر زمین پاک کاشت

 

مرشد گرانقدر سیدنا عنر خطاب دریافت که فرستاده قیصر قابلیت هدایت شدن را داراست

لذا بذر پاک معنا را در زمین باطن او کاشت

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:6 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

تا عمر آمد ز قیصر یک رسول

 در مدینه از بیابان نغول

 

در زمان خلامت عمر (رض) فرستاده ای از طرف قیصر به قصد مدینه بیابانهای دور و بزرگ را پشت سر گذاشت

 

******************************

گفت کو قصر خلیفه ای حشم

 تا من اسپ و رخت را آنجا کشم

 

رسول قیصر روم پرسید قصر خلیفه شما کجاست؟

تا من اسب و البسه خویش را جهت اقامت انجا برم

 

************************************

قوم گفتندش که او را قصر نیست

مر عمر را قصر. جان روشنسیت

 

یاران ان حضرت در جواب گفتند که ایشان قصری ندارد

و در واقع تنها قصر او ضمیر روشن و با فراست اوست

 

***********************************

گر چه از میری ورا اوازه ای است

همچو درویشان .مر او را کازه ای است

 

گرچه ایشان دارای شهرت بلحاط حکومت و جایگاه دارد ولی زندگی او مانند تهیدستان و فقیران جامعه است

 

**********************************

ای برادر چون ببینی قصر او

 چونک در چشم دلت رستست مو

 

و تو که مدعی دیدن کاخ او هستی چگونه قادر خواهی بود قصر معنوی و باطنی او را مشاهده نمایی در حالیکه تمام وجودت را اوصاف ذمیمه پوشانده است

مسایل السلوک

مردان الهی سرمایه انان ذات اسمانی و تصرفات الهی انان است و ان سرمایه نورانیت است و کسانی میتوانند حقیقت مردان خدا را بشناسند که صاحبان تصرف باشند

اهل معصیت و‌گناه که انان را بشری چون خود پندارند و هیچ فضیلتی برایشان قایل نیستند

 

********************************

چشم دل از مو و علت پاک آر

 وانگه آن دیدار قصرش چشم دار

 

یاران فرمودند

نخست باید چشم باطنت را از مریض های معصیت و گناه پاک نمایی

و انگاه مدعی رویت کاخ الهی و معنایی انان گردی

 

*****************************

هر که را هست از هوسها جان پاک

 زود بیند حضرت و ایوان پاک

 

هر انسانی که اراده نماید و هوش و ذهن خویش را از امیال مادی پاک گرداند

بلافاصله حضرت خدای مهربان بارگاه و عرش خویش را نشانش دهد

 

******************************

چون محمد پاک شد زین نار و دود

 هر کجا رو کرد وجه الله بود

 

حضرت محمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم چون مصفا و عاری لز هرگونه تعلق مادی بود و هیچ سنخیتی با دود و غبار دنیا نداشت

به هر سویی که نظر می انداخت ذات الهی را مشاهده میکرد

مسایل السلوک

انسان اسمانی در ایات تکوینی خالقی قدرتمند و توانا را میبیند و این فضیلت به صاحبان معرفت داده شده است

به دریا بنگرم دریا تو بینم

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا ی تو بینم

 

**************************

چون رفیقی وسوسهٔ بدخواه را

 کی بدانی ثم وجه الله را

 

حقیقت ثم وجه الله را تا مادامیکه وسواس شیطان بدخواه ادمی را خواستاری کی بدانی؟

مسایل السلوک

مولانا بر این نکته مهم تاکید میفرماید که ظهور و تجلی حضرت حق در ایات او عیان است

اما اگر کسی قادر به درک ان نیست چون نگاه او به ایات پیرامونش مادی است تا معنایی

و این بزرگترین مانع در فهم حقیقت است

 

******************************

هر که را باشد ز سینه فتح باب

 بیند او بر چرخ دل صد آفتاب

 

پس اگر هر فردی بتواند انشراح قلبی را کسب نماید او لز هر مکانی توان رویت خورشید حقیقت را خواهد داشت

مسایل السلوک

موضوع شرح صدر در ایات قران بسیار مورد تاکید است

موسی بن عمران علیه السلام تقاضای ان را دارد

اللهم اشرح لی صدری....

بارخدایا سینه ام را وسعت معنایی بده

یا خداوند خطاب به سید عالم (ص)

میفرماید

الم نشرح لک صدرک...

ایا سینه تو را گشاده نکردیم

و وسعت سینه باطنی انسان عنایت حق است و راه نیل به ان دوری از وسواس نفسانی و شیطاتی است

 

*********************************

حق پدیدست از میان دیگران

 همچو ماه اندر میان اختران

 

حضرت خداوند یگانه در دایره هستی چنان اشکار است که ماه در اسمان

 

********************************

دو سر انگشت بر دو چشم نه

هیچ بینی از جهان؟ انصاف ده

 

مثلا اگر ما دو سر انگشت خویش را بر دو چشم خویش گذاریم ایا قادر به دیدن خواهیم بود منصفانه جواب بده؟

مسایل السلوک

ذات الهی اشکارترین است اگر درک  خدای مهربان دشوار است مشکل از نگاه و عدم بصیرت ماست درست مانند کسی که بر چشمان خویش حجابی گذاشته باشد

 

********************************

گر نبینی این جهان معدوم نیست

 عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست

 

ایا اگر توی انسان چشمانت را بوسیله ای ببندی و جلوی دیدگانت را مسدود نمایی دلیل بر عدم هستی است مشکل از عدم درک و فهم توست

 

**********************************

تو ز چشم انگشت را بر دار هین

 وانگهانی هرچه می‌خواهی ببین

 

تو انگشت غفلت را از جلوی دیدگانت بردار و بدنبال ان هر چه اراده نمایی ببینی

مسایل السلوک

اگر انسان دست از غفلت بردارد و با و نگاهی عارفانه به هستی بنگرد پشت این خلقت عظیم و نظم در ان ذاتی بدیع را خواهد دید که بینهایت قدرتمند و زیباست

 

***********************************

نوح را گفتند امت کو ثواب

 گفت او زان سوی واستغشوا ثیاب

 

از سیدنا نوح علیه السلام سوال شد کو ان ثوابی که وعده میدادی

و نوح به نص صریح قران گفت

( و انی کلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فی اذانهم و استغشواثیابهم)

من هر موقعی انان را دعوت میکردم تا مورد امرزش تو قرار گیرند از سرکشی خود انگشت در گوشهایشان میگذاشتند و لباسهایشان را در سرشان

و اینها لجوج در مقابل دریافت حقیقت بودند

 

********************************

رو و سر در جامه‌ها پیچیده‌اید

 لاجرم با دیده و نادیده‌اید

 

سر و صورت خویش را در البسه خویش پنهان میکنید خداوند بصیرت قلبی در وجود شما به ودیعه گذاشته اما شما ان را در لباس تعلق دنیا پنهان کرده اید

و در واقع با داشتن نعمت بینایی قادر به دیدن نیستید

 

***********************************

 

آدمی دیدست و باقی پوستست

 دید آنست آن که دید دوستست

 

اصلا ذات ادمی بر اساس حقیقت دیدن و فهم و درک است و بقیه او جسمی بیش نیست

و در واقع انسانی بدون درک حقیقت شایسته مقام ادمیت نخواهد بود

و تنها مشاهده ای ارزشمند است که در ایات الهی سیر نماید و او را ببیند و دیدگانی که توان و لیاقت مشاهده حق را نداشته باشد دید نیست

 

*******************************

چونک دید دوست نبود کور به

 دوست کو باقی نباشد دور به

 

دیدگانی که که خدا را نبیند همان نباشد بهتر است و یاری که همیشکی و ابدی هم نباشد نبودش بهتر است از بودش

 

********************************

چون رسول روم این الفاظ تر

 در سماع آورد شد مشتاق‌تر

 

مولانا مجددا به داستان رسول روم و حضرت عمر (رض) بر میگردد

و نماینده روم پس از شنیدن این کمالات میل او در ملاقات عمر افزون تر گشت

*********************************

دیده را بر دیدن عمر گماشت

رخت و اسب را ضایع گذاشت

 

او تمامی همت خویش را در دیدن عمر بکار بست و به هر طرف نظر می انداخت

و چنان مستغرق این مهم شده بود که از اسب و البسه خویش فراموش نمود

 

************************************

 

هر طرف اندر پی آن مرد کار

 می‌شدی پرسان او دیوانه‌وار

 

او به هر جانبی جهت زیارت حضرت چون عاشقان دیوانه وار پرسان شد

*********************************

کین چنین مردی بود اندر جهان

وز جهان مانند جان باشد نهان؟

 

با با تعجب میگفت مگر ممکن است چنین نعمت بزرگی در هستی باشد و درست مانند روح در بدن پنهان باشد

 

******************************

جست او را تاش چون بنده بود

لاجرم جوینده یابنده بود

 

او به جستجوی معشوق خویش مشغول شد زیرا هر جستجوگری در نهایت به مقصود خویش دست یابد

مسایل السلوک

اولین گام در هر انری طلب است اگر طلب هدفمند و عاشقانه باشد در نیل به مقصد کمک خواهد نمود

بویژه در وادی معنا که اصل خلقت ادمی بر ان اساس است

 

**************************************

دید اعرابی زنی او را دخیل

 گفت عمر نک به زیر آن نخیل

 

در همین حین خانمی که دارای دید باطنی بود با فراست الهی خویش دریافت این غریبه بدنبال زیارت خلیفه است

لذا گفت ان گمشده تو در فلان جاست در زیر درخت خرما در حال استراحت است

 

************************************

 

زیر خرمابن ز خلقان او جدا

 زیر سایه خفته بین سایهٔ خدا

 

و زن گفت

هم اکنون عمر جدای از سایر امت در زیر سایه ان درخت خوابیده و در حقیقت او سایه الهی است که ارمیده است

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:4 | نويسنده : مولانا سنگان |

 

ای شهان کشتیم ما خصم برون

 ماند خصمی زو بتر در اندرون

 

ای شاهان معنوی متوجه باشید ما خصم بیرونی را به هلاکت رساندیم اما دشمنی قوی تر و مذموم تر در باطن همه ماست

مسایل السلوک

حدیث مذکور فرمایش پیامبر است روایت است که ایشان در هنگام مراجعت از حهاد با مشرکین خطاب به شاگردان خویش فرمودند

ای صحابه من ما دشمن بیرونی را کشتیم و این جهاد کوچک بود

اما جهاد عظیم تر مبارزه با نفس است که دایما با ان در ستیز هستیم

مولانا به استناد این فرمایش حضرت علیه السلام

خطاب به پیران طریقت و اولیا میگوید ای شهان معنویت مواظب خصم درون خویش باشید

 

************************

کشتن این کار عقل و هوش نیست

 شیر باطن سخرهٔ خرگوش نیست

 

هلاکت نفس اماره کار عقل و هوش معاشی نیست نیازمند عقل معادی است

زیرا دیگر نفس باطن مورد حیله و مکر خرگوش قرار نخواهد گرفت

 

*************************

دوزخست این نفس و دوزخ اژدهاست

 کو به دریاها نگردد کم و کاست

 

نفس درونی همانند دوزخ شعله ور و لهیب است اتش ان بوسیله اب تمام دریاهای مادی کم نگردد

مسایل السلوک

یوسف نبی علیه السلام در مذمت نفس اماره فرمود

و ما ابری نفسی ان النفس لااماره بسو الا ما رحم ربی

 

***********************

هفت دریا را در آشامد هنوز

 کم نگردد سوزش آن خلق‌سوز

 

نفس اماره چنان حریص است که اگر هفت دریا کنایه از هفت دریای قدیم را بیاشامد

طمع و جوش وی در سلب ایمان و گمراهی مخلوق کاسته نشود

هفت دریا عبارتند

دریای چین .مغرب.روم.سیاه.سرخ.خزر.فارس

عرفا ان را کنایه از هفت خلصت و صفت رزیله دانسته اند

حقد.بخل.حرص.حسد.شهوت.غضب

 

******************************

سنگها و کافران سنگ‌دل

 اندر آیند اندرو زار و خجل

 

کافر و سنگ با ان همه قساوت قلب در مقابل او شرمنده و خوار هستند

مسایل السلوک

سنگ و کفر در کنار همدیگر کنایه از قساوت دل سخت کافر است و اشاره به ایه قران در سوره مبارکه بقره دارد

فاتقوالنار التی و قودها الناس و الحجاره....

 

*****************************

هم نگردد ساکن از چندین غذا

 تا ز حق آید مرورا این ندا

 

دوزخ از بلعیدن تمامی کافران سیر نشود تا اینکه خداوند ندا دهد

*******************************

 

سیر گشتی ؟ سیر.نی هنوز

اینت اتش اینت تابش اینت سوز

 

خداوند می پرسد ای جهنم ایا گرسنگی تو تمام شد و سیر شدی

و او گوید نه هنوز

اتش و تابش و سوزختن دوزخ اینگونه است

 

***************************

عالمی را لقمه کرد و در کشید

 معده‌اش نعره زنان هل من مزید

 

دوزخ عالمی را فقط  در غالب یک لقمه بلعید و باز هم از حرص فریاد میکشد ایا زیاده تر از این هم هست

 

*****************************

حق قدم بر وی نهد از لامکان

انگه او ساکن شود از کن فکان

 

قدم کنایه از عمر الهی است خداوند قدم خویش را بر روی حرص دوزخ نهاده

و انگاه است که عطش او به امر کن فیکون فرو کش کند

 

*****************************

چونک جزو دوزخست این نفس ما

 طبع کل دارد همیشه جزوها

 

نفس اماره جزوی از دوزخ است و قاعده کلی انست که جزوها در نیل به کل میل دارند

مسایل السلوک

نفخت من روحی

دمیدم از روح خودم در شما

و یسلونک من الروح

قل الروح من امر ربی

ارواح در کالبد انسانها جزو گردند و با موت به اصل خویش رجعت نمایند

و تمامی جزوهای هستی دارای معدن کل هست

و با مفارقت روح از جسم تمامی احزای جسمانی نیز به معدن خویش عودت نمایند

عنصر خاک و اب و باد و اتش وجود ادمی به محض جدایی روح از جسم به اصل خویش برگردند

 

************************************

این قدم حق را بود کو را کشد

 غیر حق خود کی کمان او کشد

 

لذا مقابله با نفس و پیروزی بر ان جز به عنایت حق امکان پذیر نیست

و امکان ندارد غیر پروردگار بر ان فایق اید

مسایل السلوک

چنانچه در شرح ابیات قبلی بدان پرداخته شد جایی که یوسف صدیق علیه السلام با مقام عصمت از شر نفس بخدای مهربان پناه می اورد ناقصین مثل ما که باید حسابی اندیشه کنند و مدعی تصرف مستقل بدون اذن و مدد حق نشوند

و هر اکس از خاص و عام به هر مقدار و میزان که توفیق غلبه یافته اند محض عنایت حق بوده است و لاغیر

 

*********************************

در کمان ننهند الا تیر راست

 این کمان را بازگون کژ تیرهاست

 

در کمان تیری مورد استفاده قرار گیرد که بی عیب و راست باشد و کمان نفس انسان دارای تیرهای کجی است

مسایل السلوک

مراد از تیرهای ناموزون وسواس نفس است که صاحب خویش را به فرمایش خدا به ( یبغون عوجا) سوق میدهد

 

****************************

راست شو چون تیر و واره از کمان

 کز کمان هر راست بجهد بی‌گمان

 

پس ادمی میبایست در مبارزه با نفس مانند تیر کمان بی عیب و راست گردد زیرا از کمان تیری به هدف خواهد نشست که موزون و راست باشد

مسایل السلوک

مراد از راست صراط المستقیم است

و صراط شریعت مقدس بحدی که ادمی حداقل حلال و حرام را بشناسد و مقید باشد

و در تقید دارای نیت و انگیزه راست باشد

مقام صدق بالاترین مقام بعد انبیا است و انسان صادق ظاهرا و باطنا اگر با خدای خویش راست باشد به هدف اصلی خلقت که معرفت و فنا حق است دست خواهد یافت

 

*****************************

چونک وا گشتم ز پیگار برون

 روی آوردم به پیگار درون

 

پیامبر فرمودند ای یاران من حال که ار مبارزه با دشمن ظاهر از میدان جهاد برگشتیم

ماموریت جدید و صعب تری را اغاز خواهیم نمود و ان پیکار با جنود نفساتی که بینهایت خطرناک تر است میرویم

 

**********************************

قد رجعنا من جهاد الاصغریم

 با نبی اندر جهاد اکبریم

 

به تحقیق که برگشتیم از جهاد کوچک و به مدد و تبعیت از قران و  پیامبر اماده جهاد اکبریم

 

***********************************

قوت از حق خواهم و توفیق و لاف

 تا به سوزن بر کنم این کوه قاف

 

در این مبارزه بزرگ توان و قدرت را از خدا بخواهیم که اگر عنایت او همراهی نماید انسان قادر خواهد بود کوه قاف را بوسیله سوزن متلاشی نماید

مسایل السلوک

ادمی اگر عنایت و نظر خالق هستی مدد کار او باشد و او مورد قبول حضرت باریتعالی قرار گیرد

بر تمامی امورات محال فایق اید

 

*************************************

سهل شیری دان که صفها بشکند

 شیر آنست آن که خود را بشکند

 

اسان است اگر ادمی صفوف مادی را در هم شکند دلاوری و بزرگی مهم تر انست که توفیق شکستن نفس اماره را حاصل نماید

مسایل السلوک

ادمی با افکار و ترفندهای مادی قادر است بر تمامی کاینات ماده غلبه و تصرف داشته باشد

و این بسیار کار تعب و صعب نیست

اما زفت تر از همه امورات دنیایی شکستن دشمن دوزخ صفتی بنام امیال نفسانی درونی است که تمامی جنایات نسل ادمی در پیروی از همین عدو قدار است

گر بر سر نفس خود انیری مردی

گر بر دگران خورده نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری مردی

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:2 | نويسنده : مولانا سنگان |

هین بملک نوبتی شادی مکن

 ای تو بستهٔ نوبت آزادی مکن

 

ای انسان هیچگاه به مالکیت مادی دنیا خرسند مباش

ای کسی که دلبسته دنیایی نوبتی هستی هیچ وقت در هیچ مقام و ثروت ....

احساس رهایی نکن

مسایل السلوک

انما الحیوه الدنیا لهو و لعب

زندگانی دنیا بازی ای بیشتر نیست کافیست که ادمیزاد تفکر نماید یک دقیقه بیشتر زنده نیست

انگاه درست یک لحظه ای دیگر تمامی مالکیت و دلبستگی او دست به دست خواهد شد

زیرا دیگر نوبت او تمام شده و نوبت دیگری است تا بر مقام او جلوس نماید املاکش را تصرف کند و.مابقی...

و این حقیقت را نباید فراموش کرد که یک زمانی فرا خواهد رسید که دقیقا همان یک دقیقه فرصت باقیمانده

 

*********************************

آنک ملکش برتر از نوبت تنند

 برتر از هفت انجمش نوبت زنند

 

ولی مالکیت هست که بالاتر از تصرف دنیایی است و هر انکس بدان دست یابد بر هفت فلک مالک شود

مسایل السلوک

همین انسان اگر به حقیقت خویش اگاه شود ارزش او خیلی والاتر از دنیای مادی است او مخلوقی عرشی است

مقام او سبحان الذی اسری بعبده است

بود قدر تو افزون از ملایک

تو قدر خود نمیدانی چه حاصل

 

*****************************

برتر از نوبت ملوک باقیند

 دور دایم روحها با ساقیند

 

اما افرادی هستند که انان شاهان عالم دیانتند و شاخصه انان برتری از دنیای نوبتی است

اولیا همواره مجالست با ساقی ازل دارند و ارواح انان در ارامش ابدی بسر میبرند

 

*********************************

ترک این شرب ار بگویی یک دو روز

 در کنی اندر شراب خلد پوز

 

اگر این فرصت عمر را تابع امر خدای مهربان گردی و از شراب به ظاهر لذب بخش دنیایی دوری گزینی به وصال ساقی حقیقی نایل گردی و شراب طهورای معرفت جاویدان را بدست خواهی اورد

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:1 | نويسنده : مولانا سنگان |

جمع گشتند آن زمان جمله وحوش

 شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش

 

حیوانات جنگل بعد استماع خیر بشارت دهنده هلاکت شیر تجمع کردند و جملگی به شادی و سرور پرداختند

 

************************************

حلقه کردند.او چو شمعی در میان

سجده کردندش همه صحراییان

 

از فرط شادی خرگوش ناجی را همه حلقه نمودند مانتد شمع مجلس و به تعظیم و تکریم او پرداختند

مسایل السلوک

در مصراع دوم مولانا از سجده مخلوق سخن به میان می اورد

سجده دلرای اقسام است سجده عبادی و بندگی جز بر ذات خداوند بر هیچ مخلوقی جایز نیست

اما سحده تکریمی و تعظیمی را به نص صریح قران در خصوص سجده ال یعقوب بر سیدنا یوسف علیه السلام نه به قصد عبادت بلکه فقط جهت کرامت بعضی جواز دانسته اند

 

**************************

تو فرشتهٔ آسمانی یا پری

 نی تو عزرائیل شیران نری

 

اهالی نخچیر در مدح خرگوش میگفتند

تو فرشته ملکوتی و یا از احنه زیبا هستی

نه شایسته تو را ملک موت شیران نر بخوانیم

 

***********************************

هر چه هستی جان ما قربان توست

دست بردی دست و بازویت درست

 

بالاخره هر چه بگوییم کم است فقط میگوییم جان ما فدای تو

پیروز حقیقی از ان توست الهی که همیشه تن و دستت سالم باشد

 

***************************

باز گو تا چون سگالیدی به مکر

 آن عوان را چون بمالیدی به مکر

 

شرح بده تا چگونه اتدیشه مکارانه نمودی و ان ظالم را به حیله نابود ساختی

مسایل السلوک

مبحث مکر و حیله نیز دارای دو بعد مادی و معنایی است

اگر ترفندها در راستای اموزه های دینی باشد و در شرع مقدس گنجایش داشته باشد عالی و مورد پسند است

و چنانچه حیل ریشه اش در معصیت و نفاق باشد مردود و مورد مذمت است

 

**********************************

بازگو کز ظلم آن استم‌نما

 صد هزاران زخم دارد جان ما

 

ما از جور ان ظالم صدها هزار زخم بر روح و روان داریم پس بگو تا روحمان درمان گردد

مسایل السلوک

همانطور که جسم با دارو درمان گردد مرض روح و افسردگی نیازمند داروی روحانی است و مهمترین داروی روحی ادمی شنیدن خبر رهایی از ستم است ارواح با فضای ظلمانی و طغیان مکدر گردند و با رهایی مسرور

 

********************************

راند حق این آب را در جوی تو

 آفرین بر دست و بر بازوی تو

 

حضرت حق اراده کرد تا این فضیلت اختصاصا بنام توباشد

دست وبازو کنایه از تن سالم است

الهی که همیشه در صحت و سلامتی بسر ببری

 

****************************

بازگو تا قصه درمانها شود

 بازگو تا مرهم جانها شود

 

لذا به بیان نقشه بپرداز تا با استماع ان اندوه حاصله از جورها به سلامتی و تیماری تبدیل گردد

و بگو تا با شنیدن ان جان و روحمان مسرور شود

 

************************************

بازگو کز ظلم آن استم نما

صدهزاران زخم دارد جان ما

***********************************

گفت تایید خدا بد ای مهان

 ورنه خرگوشی کی باشد در جهان

 

خرگوش گفت همه توفیقات عنایت خدای مهربان بود و الا خرگوشی نحیف و لاغر چگونه در جهان صاحب تصرف مستقل باشد

مسایل السلوک

مولانا در این فصل جلیل به یک امر الهی و حقیقت معنایی اشاره میفرماید

ادمی باید باور داشته باشد که در لوای اختیار افعالی او اجازه ای مستتر از جانب خالق هست

که هیچ توفیقی جز به اجازه او صورت نپذیرد

و اذا قضی امرا فانما یقول کن فیکون

پس هر گاه خدا اراده نماید امری را پس کافیست که بگوید شو پس میشود

لذا تمامی کردار عالم تکوین به اذن و توفیق اوست و باور این مهم نیازمند دیدگاهی عرشی است نه فرشی

 

********************************

قوتم بخشید و دل را نور داد

 نور دل مر دست و پا را زور داد

 

ذات حق اراده نمود تا توان انجام این فعل را داشته باشم و در اندیشه من فراستی عنایت کرد

لذا ان نورانیت موجب شد اعضا و جوارح نیز قدرتمند گردند

مسایل السلوک

انسان دو بعدی جسم او کنایه از شهوات است و روح او کنایه از عقلانیت

اگر غلبه جسم بر عقل اتفاق افتد روح هم تغییر ذاتی دهد و تابع امیال نفسانی گردد

و اگر عقل بر جسم غالب اید فیزیک ادمی نیز ملکوتی و اسمانی گردد و تمامی افعال وی مبتنی بر اندیشه الهی صورت پذیرد

روح جاویدان است و ابدی اجساد عقلای معنایی خاک نگردد چرا؟

زیرا غلبه لاهوت بر ناسوت است و جسمی مقربان نیز روحانی گشته و قابل تجزیه نیست زیرا تغییر ماهییت داده و عنصر خاکی به عنصر معنایی تبدیل شده است

 

******************************

از بر حق می‌رسد تفضیلها

 باز هم از حق رسد تبدیلها

 

از عنایت حق انسانها دارای فضیلت گردند و از اراده او تبدیل در مخلوق حاصل شود

مسایل السلوک

خداوند در سوره بقره فرمود

تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض

انبیا نیز از جانب خداوند دارای برتریهای متفاوت هستند

مقامات و تصرفات هر کدام با دیگری فرق دارد

و این قانون تفاوت فضیلت برای تمامی مخلوق صادق است

هر چه صادق تر و عامل تر فضل افزون تر است

در اصل تبدیل در قران نیز خداوند فرمودند

و لن تجد لسنه الله تبدیلا

و هرگز نیابی برای سنت الهی تبدیلی

بدین معنی که تبدیلها به اراده اوست و ذات او برای این مهم سنت گذاشته است

وسنت اینست که هرکس بنده تر فاضل تر و هرکه یاغی تر مردودتر

و در این قانون و سنت هیچ تغییری و تبعیضی بین بندگان نیست

خداوند در قران میفرماید

ای پیامبر خداوند مثال دو زن را میزتد که تحت تکفل بندگان مقرب بودند اما خیانت کردند زن لوط و زن نوح و به عذاب گرفتار شدند

و دو زن دیگر که در فضای معصیت و تهمت و گناه بودند اما پاک ماندند حضرت مریم و حضرت اسیه سلام الله علیهما

 

*****************************

حق بدور نوبت این تایید را

 می‌نماید اهل ظن و دید را

و حضرت حق در گردش روزگار ازمونهای خویش را برای اهل گمان و یقین بر پا داشته و میدارد

مسایل السلوک

خداوند در قران میفرماید

تلک الایام نداولها بین الناس

این روزگار را ما بین انسانها میچرخانیم

چرخش روزگار فرصتی برای انسانها در هر عصر برای امتحان پروردگار

 



تاريخ : جمعه 3 ارديبهشت 1395برچسب:انجمن,ادبی,مولانا,سنگان,مثنوی,معنوی, | 15:0 | نويسنده : مولانا سنگان |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد