تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی مولانا سنگان و آدرس anjomanmolana.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
بخش ۱۳۲
شرح مثنوی دفتر اول
بیت ۲۷۵۲
فرق میان انکه درویش است به خدا و تشنه خدا و میان انکه درویش است از خدا و تشنه غیر است
***********************************************
نقش درویشست او نه اهل نان
نقش سگ را تو مینداز استخوان
نیازمند خدا نیست انکه اهل نان مخلوق است زیرا در حقیقت او از خدا احساس بی نیازی می کند.و در واقع ظاهرا نقش درویش خدا را ایفا می نماید
پس جلو تصویر سگ استخوان پرت نکن زیرا تصویر ان حیوان بی نیاز از استخوان است
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به تقسیم بندی انواع درویشان می فرماید زیرا عده ای به حقیقت درویشان خدای مهربانند بدین معنا که احساس نیازمندی مطلق به رب دارند
و عده ای بی نیاز از خدا می نمایند و اینان هرگز شراب معرفت ننوشند زیرا که جام معرفت از ان محتاجان معنا است
********************************
فقر لقمه دارد او نه فقر حق
پیش نقش مردهای کم نه طبق
انکسانی که شیفته دنیا هستند در حقیقت درویش لقمه دنیوی اند نه گدا و درویش خدا
پس اینان تصویر و تمثالی از درویشی هستند گر چه ظاهر امر صورت نیازمندی را نشان دهند پس معارف الهی را به انان فاش نکنید که در واقع بی نیاز از انند
**********************************
ماهی خاکی بود درویش نان
شکل ماهی لیک از دریا رمان
در مثال درویش تهی از معنا مانند ماهی خاکی است که بحای اب در ریگستان سیر می نماید
ظاهرا ماهی نام دارد و در حقیقت از دریا می هراسد زیرا محتاج دریا نیست
*************************************
مرغ خانهست او نه سیمرغ هوا
لوت نوشد او ننوشد از خدا
درویش بی معنا در مثال چون مرغ خانگی است که مدعی سیمرغ بودن است
او گرفتار و اسیر غذای خاک است و از شراب معرف حقیقت هرگز ننوشد
مسایل السلوک
مولانا اراده دارد تفهیم نماید که دنیویان هیچ طاعت و قرب ومحبت الهی را در نیابند زیرا همیان دل انان از معرفت خالی است
*******************************
عاشق حقست او بهر نوال
نیست جانش عاشق حسن و جمال
سالک تهی از معنا ادعای عشق به خدای سبحان دارد برای دست یابی به مقامات و مطامع مادی...
لذا جان او هیچگاه بر جمال معشوق حقیقی عشق نمی ورزد
********************************
گر توهم میکند او عشق ذات
ذات نبود وهم اسما و صفات
اینچنین سالکی که در توهم خویش باور نموده است که عاشق حق است.باید به او تفهیم نمود که خیالات وتوهمات هیچگاه دارای ذات و ریشه حقیقی نیست
*****************************
وهم مخلوقست و مولود آمدست
حق نزاییدهست او لم یولدست
خیالات وتوهمات در واقع مخلوقی بیش نیستند و ذات الهی حق است و هرگز نزاده و از او چیزی زاده نشود چون به ذات خویش قدیم است .
و چنین ذات حقیقی ای را نمیتوان با اوهام مدعی معرفت شد
*********************************
عاشق تصویر و وهم خویشتن
کی بود از عاشقان ذوالمنن
حتی انکسی که در وهم خویش نیز صادق باشد و متافقانه مدعی نباشد در نهایت به برکت مقام صدق به کوی معنویت خواهد رسید
مسایل السلوک
مولانا در مثنوی اشاره داردکه...
گر بود لفظت کژ و ومعنیت راست
ان کژی لفظ مقبول خداست
لذا خدای سبحان بی نیاز از صورت کار است زیرا ذات مقدس یگانه هستی عالم به سیرت است .
و او لاینظر علی صورکم و لکن ینظر علی قلوبکم و اعمالکم.....
و این خدای ناکرده در مخالف و اهانت به ظاهر معنا نیست بلکه به مخالفت در ظاهر الوده به نفاق است...
ذات او فرمود..
ذروا ظاهر الاثم و باطنه
یعنی.ظاهر و باطن گناه رو رها نمایید
شرح میخواهد بیان این سخن
لیک میترسم ز افهام کهن
بیان این حقیقت محتاج شرح و بسط فراوان است اما ترس من از عدم درک فهم های سطحی و الوده به خیال و توهم است
مسایل السلوک
همیشه مردان اسمانی از گفتن رازهای ملکوتی ابا داشتند و سعی نموده اند در غالب کنایه و ایهام مقصود خویش را به اهل دل و معرفت برسانند
سد راه تفهیم.. اندیشه های فرسوده وکهنه و قاصر بوده .و ترس از عدم درک و فهم رازهای مردان چالش بزرگی بوده که همواره موجب مشکلاتی در این راه شده است
*******************************************
فهمهای کهنهٔ کوتهنظر
صد خیال بد در آرد در فکر
محصول فهم های کهنه و فرسوده برای درک دیگران همواره هزاران خیالات و توهمات بوده
مسایل السلوک
بزرگترین نعمت الهی اندیشه است کما اینکه مولانا میفرماید
ای برادر تو همه اندیشه ای...
وقتی که همه ارزش ادمی به فکر و عقلانیت اوست حال کسانی که در خصوص ایات زحمت تعقل به خویش نمی دهند.نه تنها موجب گمراهی و سقوط خویش تن می شوند بلکه دیگران نیز به تبع ان به چاه عدم درک و فهم وازگون گردند و متاسقانه مهمترین مشکل جامعه انسانی و در راس ان اسلامی امروز ما همین درک صحیح از رازها است
متاسفانه شوری در بین نحله های مختلف اسلامی بوجود امده که فاقد شعور کافیست و این خود حامل زوال و بیچارگی شده است
********************************
بر سماع راست هر کس چیر نیست
لقمهٔ هر مرغکی انجیر نیست
برای شنیدن حقیقت و اسرار الهی هرکسی نه توان دارد و نه لیاقت زیرا هر پرنده ای استعداد تناول انحیر را ندارد
مسایل السلوک
شهود اسرار ملکوت لایق هر نالایق نیست کسانی مشرف شوند که در بارگاه او یک چشم بر هم زدن نیز غایب نگردند
حضور ثمره او شهود و کشف خواهد بود
***********************************
خاصه مرغی مردهای پوسیدهای
پرخیالی اعمیی بیدیدهای
حال این مرغ اگر مرده پوسیده باشد مشکل مضاعف میگردد و مراد ان فرد مملو از توهمات.کور مطلق باطنی و بی بصیرت.
مسایل السلوک
در طی سلوک زمینه که اغاز ان نیت صادقانه است اگر نبود و فقط صورت را حمل میکردند یقینا بی بهره ترین خواهند بود
************************************
نقش ماهی را چه دریا و چه خاک
رنگ هندو را چه صابون و چه زاک
در مثل برای یک تصویری از ماهی وجود اب و خاک بی معناست زیرا شنا کردن را بلد نیست.
و یک هندوی سیه چهره رو چه با اب غسل دهی یا به او زاچ بمالی یکسان است زیرا سیاهی او رفع نگردد
**************************
نقش اگر غمگین نگاری بر ورق
او ندارد از غم و شادی سبق
مثال دیگر اینکه اگر تصویری از فردی در حالت اندوه طراحی شود دیگر او از حقیقت شادی و غم تهی است
***************************************
صورتش غمگین و او فارغ از آن
صورتش خندان و او زان بینشان
ظاهرا صورتش از غم حکایت دارد ولی در حقیقت امر او از اندوه بی خبر است
و چنانچه تصویری را با شادی مزین کنی دلیلی بر فرح ان نخواهدبود
مسایل السلوک
حالات افراد فاقد حقیقت معنا دقیقا چون تصویری است که در نمادهای غم و شادی نگاریده شود و اینان از حلاوت معنا کاملا بیگانه اند
سعدی میفرماید
اگر ادمی به چشم است و دهان و حلق و بینی
چه میان نقش دیوار و میان ادمیت
*********************************
وین غم و شادی که اندر دل حظیست
پیش آن شادی و غم جز نقش نیست
زیرا اندوه و فرح که در دل مجازا و اثر انعکاس حالات حقیقی است در نسبت با حقیقت غم و اندوه تصویری بیش نخواهد بود
*****************************
صورت غمگین نقش از بهر ماست
تا که ما را یاد آید راه راست
*****************************
صورت خندان نقش از بهر تست
تا از آن صورت شود معنی درست
هدف از تصویرگری حالات مختلف ادمی القا و حقیقت و یاداوری ان در ذهن بیننده است در حالیکه خود ان صورت کاملا بی بهره است
*********************************
نقشهایی کاندرین حمامهاست
از برون جامهکن چون جامههاست
تصاویری که در لباس کنی حمام ها ترسیم شده از نگاه بیرونی مانند لباسهای تن تو فاقد روح است
************************
تا برونی جامهها بینی و بس
جامه بیرون کن درآ ای همنفس
حال سالک راه معنی باید برای درک و نیل به حقیقت معنویت از نگاه بیرونی به تصویر نقاشی شده هستی خارج گردد
و به حقیقت ادمی و عالم معنایی او وارد شود
************************************
زانک با جامه درون سو راه نیست
تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست
زیرا با دلبستگی به جامه تن و وجود فیزیکی هرگز به حقیقت و سیرت هستی نخواهی رسید
زیرا تن ادمی نسبت به روح و جان او معرفت دارد اما برای لباس او کاملا این مهم بی معنی است
پایان بخش ۱۳۲
دفتر اول
بیت ۲۷۷۲
با سلام و ادب
شرح مثنوی بخش ۱۳۱
بیت ۲۷۴۴
در بیان عاشق انکه چنانکه گدا عاشق کرم شده است....
**************************************
بانگ میآمد که ای طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
بانگ می امد که هر انکه طالب هستی بسم الله....زیرا که صفت سخاوت محتاج نیازمندان است
مسایل السلوک
طلب نخست وادی معرفت است .شیخ سخن عطار نیشابوری میفرماید
چون درایی به وادی طلب
هر زمانی پیشت اید صد تعب
سالک طالب احساس نیاز میکند به بی نیاز مطلق و طبیعی است که گدای به حقیقت دست از طلب ندارد تا کام او بر اید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن در اید
محیط طلب بسیار وسیع است و خدای مهربان خطاب به نبی خویش علیه السلام فرمود
یا ایهالمزمل
ای کسی که در بستر خوابی از جامه خواب بدرای زیرا که نیازمندان خواب را از چشمان بزدایند و طالب معشوق گردند....
*****************************
جود میجوید گدایان و ضعاف
همچو خوبان کآینه جویند صاف
صفت جود و بخشندگی تشنه بینوایان و محتاجان است .زیرا زیبا رویان طالب ایینه اند
مسایل السلوک
سخاوت صفتی است الهی و از اوصاف خدای سبحان زیرا او خلق نکرده تا سودی نماید بلکه خالق کرده تا جود نماید
و گدایی و نیاز از خصایل بندگان است لذا هر کس بر صفت خویش رود
عبد به گدایی و معبود به بخشندگی...
************************************
روی خوبان ز آینه زیبا شود
روی احسان از گدا پیدا شود
صورت اهل جمال به ایینه زیبا گردد و احسان و انعام نیز به وجود نیازمندان ظهور وتجلی یابد
مسایل السلوک
خدای مهربان فرمود اگر ادمی را خلق نمیکردم خدایی من اشکار نمیگردید.بین صانع ومصنوع رابطه ای است طالب و مطلوبی ....
لذا در میدان احسان وجود نیازمندان ومستمندان امری است ضروری.....
************************************
پس ازین فرمود حق در والضحی
بانگ کم زن ای محمد بر گدا
به همین جهت خدای یگانه در سوره مبارکه (ضحی) امر به سید عالم فرماید که بر نیازمندان ترش رویی و بانگ نزند وموجب رنجش نگردد
مسایل السلوک
در سوره مبارکه فوق ایه ایست تحت این واژگان( و اما السایل فلا تنهر)
ای رسول ما بیچارگان و سوال کنندگان را هرگز از خود مران
*************************************
چون گدا آیینهٔ جودست هان
دم بود بر روی آیینه زیان
حال که وجود بینوایان مظهر تجلی سخاوت اهل مهربانی وکرم شده است.پس اگاه باش تا بر صفحه شفاف ومنعکس کننده ایینه خدشه ای وارد نگردد
**************************************
آن یکی جودش گدا آرد پدید
و آن دگر بخشد گدایان را مزید
بخشندگان دو قسم اند ...
یکی انکه در انتظار سوال کننده محتاج است و دیگری خود به جستجوی انان همت گمارد
مسایل السلوک
مولانا با این تقسیم بندی زیبا به اهمیت صفت سخاوت اشارات زیبا دارد تا عمق این مطلب بیشتر نمایان شود
خدای مهربان سخاوتمتدی است که بدون سوال از بندگان خویش به نیلز انان اگاه است و بر اساس نیاز انان میبخشد
وکسانی که به نهایت خدایی بودن رسیده اند به اذن حق به نیاز نیازمتدان تصرف حاصل نمایند و معامله به حقیقت کنند
اما سخاوتمند نافص به انتظار نشیند تا دستی دراز شود و اعلام نیاز نماید
***********************************
پس گدایان آیت جود حقند
وانک با حقند جود مطلقند
لذا سوال کنندگان مظهر و ایینه کرم و بخشش خدای مهربانند..
ولی ان نیازمندانی که از خویش رسته اند و فنای در حق شده اند .حقیقت بقااند .و سخاوت و کرم مطلق اند
*************************************
وانک جز این دوست او خود مردهایست
او برین در نیست نقش پردهایست
اما ان دسته از بینوایان که از هیچ کدام از دو گروهدقبلی نیستند او مرده است
او در واقع عین حجاب بین خود و حق است زیرا به نیازی به درگاه جلوس نکرده ....
مسایل السلوک
بنده واقعی به ابراز نیاز بیشتر اعلام وجود نماید
اما انانکه به سبب عدم لیاقت از درگاه جود مطلق گدایی نکنند انان نه ایبنه کرم خلق اند و نه خالق.....
پایان بخش ۱۳۱
******************************
بخش ۱۲۵
گر ولی زهری خورد نوشی شود
ور خورد طالب سیههوشی شود
اگر کاملین درگاه خداوند زهر بنوشند تبدیل به عسل و شیرینی گردد و اگر ناقص هر چه تناول کند به ظلمت عقلانی تبدیل گردد
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به فراست و درک ولی خدا و بندگان ناقص میپردازد
مردان اسمانی اولیاالله چون تمامی افعالشان خدای کریم را ناظر میبینند و همت شان همه خداست لذا ثمره کردارشان معنویت و وصال است
اما بر عکس ناقصین چون غفلت بر کردارشان سایه افکنده ماحصل ان چیزی جز تاریکی نیست
هم ...صلاتهم ساهون
حتی نماز ناقص الوده به سهو و غفلت است
اما کاملی چون علی علیه السلام چنان فنای حق میگردد که در حین نماز عمل جراحی و خارج کردن تیر انجام میگردد
پس ان نماز ناقض ظلمت است و نماز کامل نورانیت و هدایت
حال قیاس باید کردی تمامی حرکات و سکنات هر دو نوع انسان را که تفاوت از زمین است تا اسمان
****************************
رب هب لی از سلیمان آمدست
که مده غیر مرا این ملک دست
دعای رب هب لی یعنی ببخش خدایا فقط پادشاهی را به من از سلیمان در قران امده است
که غیر من را به مالکیت و ثروت نرسان
مسایل السلوک
مولانا برای اثبات این مطلب که گاها نعمتی برای یکی زهر و برای یکی نوش است سندی از قران می اورد
سلیمان نبی وقتی به تصرفات ایات تکوینی و حکمرانی در کل کاینات نایل شد و عواقب و وسواس و دامهای ان را دید
از خطر سلب ایمان و طغیان ناقصین ترسید لذا دعا کرد گفت خدایا فقط مالکیت را به من سلیمان بده
این دعا نه بر اثر حسد بلکه از دانستن خطر ان نعمت برای ناقصین است
لذا پادشاهی برای سلیمان کمال و ایمان و خدمت است و برای دیگران تعدی و تجاوز و ظلم
گر چه هر دو انسانند ولی فرق است بین ان دو و بقول معروف
دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیها
*****************************
تو مکن با غیر من این لطف و جود
این حسد را ماند اما آن نبود
سلیمان از خدا خواست که این لطف انعام ثروت را به کسی دیگر نکن
و این مهم گر چه ظاهرا حسادت مینماید اما در حقیقت نیت خیر و صلاحی در ان نهفته است
****************************
نکتهٔ لا ینبغی میخوان بجان
سر من بعدی ز بخل او مدان
لذا لازم است واژه لاینبغی را از اعماق جانت بخوانی
و واژه من بعدی را بر بخل سلیمان فیصله ننمایی
مسایل السلوک
اولیا و برگزیدگان به درجه عصمت و تطهیر نایل شده اند و اگر چنانچه در عملکردشان در ظاهر امر تعدی دیده شد ان از نگاه ناقص و دنیایی ماست نه از سو رفتارملکوتیان
*****************************
بلک اندر ملک دید او صد خطر
موبمو ملک جهان بد بیم سر
بلکه سلیمان نبی بموجب خطرات حاکمیت و سلب ها ایمانها نسبت به پادشاهان دنیویی و عقوبت کار ترحم نمود
زیرا او در ژرفای نگاه خویش لایه لایه خطرات این مقام را حس نمود
*****************************
بیم سر با بیم سر با بیم دین
امتحانی نیست ما را مثل این
در حکومت دنیایی هلاکت و نابودی جان و ایمان هست زیرا امتحانی بزرگتر از قدرت دنیایی و حاکمیت بر مردم در دایره ازمون وجود ندارد
مسایل السلوک
حضرت رسول علیه السلام در روایتی فرمودند حکومت بر مبای دیانت بعد از من بیش از سی سال خواهد بود و بعد از حکومت دینی به سلطنت تبدیل خواهد شد
و صاحب نظران مراد از فرمایش حضرت سید عالم صل الله علیه و اله و سلم را مجموعه خلافت پنج خلیفه راشده دانسته اند
حضرات ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن رضوان الله تعالی علیهم اجمعین بوده اند
***************************
پس سلیمان همتی باید که او
بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو
لذا میبایست همت و اراده ای بزرگ همچون سلیمان نبی علیه السلام داشت که قدرت گذشتن از فتنه های پادشاهی و ان همه زرق و برق را توان داشته باشد
مسایل السلوک
صبر چند نوع است و صبر بر نعمت بزرگترین است زیرا در مقام بمراتب شکیبایی سخت از صبر بر نقمت است
**************************************
با چنان قوت که او را بود هم
موج آن ملکش فرو میبست دم
سلیمان نبی علیه السلام با مقام عصمت باز هم گرفتار تبعات پادشاهی دنیوی قرار گرفت و موجب بستن دهان و به تبع ان بر دلش نیز اثر گذاشت
مسایل السلوک
این بیت اشاره است به ایخ ۳۰ و ۳۱ سوره مبارکه ص( اذ عرض علیه بالعشی الصافنات الجیاد......)
ان گاه که اسبان بر سلیمان عرضه شد از فرط علاقه محو تماشای اسبان شدو از نماز باز ماند و خود را ملامت کرد.....
********************************
چون برو بنشست زین اندوه گرد
بر همه شاهان عالم رحم کرد
و این عمل که موجب غصه و اندوه سلیمان گشت موجب شد که نسبت به همه حاکمان عالم ترحم نماید
مسایل السلوک
نکته عرفانی بزرگی که در این فرمایش مولانا نهفته است تلنگر این حقیقت است که ما نباید در مقابل خطای کوچک و بزرگ دیگران زبان به شماتت و قضاوت باز کنیم زیرا اگر در همان موقعیت قرار بگیریم دوست نداریم عکس العمل های دیگران نسبت به ما غیر منصفانه باشد
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند ادمی
*******************************************
شد شفیع و گفت این ملک و لوا
با کمالی ده که دادی مر مرا
لذا سلیمان علیه السلام دعا کرد بارالها حاکمیت را به کسی عنایت کن که به او عصمت عطا کرده ای و همانطور که به من کمالات معنایی عنایت نموده ای او را نیز مزین به کمالات اسمان نما
*************************************
هرکه را بدهی و بکنی آن کرم
او سلیمانست وانکس هم منم
در حقیقت اگر به هر کسی کمالات معنایی عنایت نمودی او سلیمان است و در واقع ان شخص خود من هستم
*******************************************
او نباشد بعدی او باشد معی
خود معی چه بود منم بیمدعی
ان بزرگوار که صفات الهی ای که من دادی به او هم لطف کنی او همراه من نیست خود من هستم گر چه از حیث زمان با هم فاصله داشته باشیم
مسایل السلوک
صاحبان نور از اولین تا اخرین در یک اصل برابرند و ان کسب نورانیت معنایی است مقامی عظیمی که به پاداش تقوا حاصل گردد
*********************************
شرح این فرضست گفتن لیک من
باز میگردم به قصهٔ مرد و زن
اگر چه بسط این حقیقت امری فرض است و باید دیگران به زوایای مختلف معنویت ملکوتیان اشاره گردد
ولی ناچارا باید به ادامه داستان مرد و زن عودت نمایم
پایان بخش ۱۲۵
بیت ۲۶۱۵
*******************************
بخش ۱۲۴
اهل نار و خلد را بین همدکان
در میانشان برزخ لایبغیان
در واقع در دایره دنیا بهشتیان و جهنمیان در کنار همدیگر زندگی می نمایند
اما حقیقت امر اختلافی و فاصله بینهایت در میان انان هست
مسایل السلوک
در سوره مبارکه اعراف به تفکیک اهل عذاب و اهل جزا پرداخته شده است و در برزخی میان ان دو وادی بنام اعراف وجود دارد
که بنا بر اقوال مختلف جایگاه اهل افرادی است که در اعمال خوب و بد به تساوی رسیده اند
******************************
اهل نار و اهل نور آمیخته
در میانشان کوه قاف انگیخته
خوبان و بدان امیخنه یگدیگرند چنانچه تفکیک و معرفت به انان صعب است
اما فاصله حقیقی ان دو به عظمت کوه قاف است
********************************
همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط
در میانشان صد بیابان و رباط
دقیقا مانند معدنی که خاک باطله و سنگ ارزشمند معدنی در جوار هم هستند
اما حقیقت ارزش این دو در مثل به بعیدی ربلطهای مسیر جاده است
********************************
همچنانک عقد در در و شبه
مختلط چون میهمان یکشبه
حال خوبان و بدان در دنیا دقیقا شبیه دانه های تسبیح میباشد که دانه طلایی و دانه سنگی در یک رشته بسر میبرند
یا شبیه مهمانان مختلف که فقط یک شب را بر حسب اتفاق با هم گذران نمایند و فردا به قصد مقصد خویش از هم جدا شوتد
******************************
بحر را نیمیش شیرین چون شکر
طعم شیرین رنگ روشن چون قمر
و مثال دیگر اینکه دو دریا با ابی که دلرای طعم متفاوت است نیمی شیرین چون شکر دلرای شفافیت و تابشی چون ماه شب چهارده باشد
*****************************
نیم دیگر تلخ همچون زهر مار
طعم تلخ و رنگ مظلم همچو قار
نیمی دیگر از اب دریا تلخ چون زهر مار و رنگی چون قیر سیاه و بدرنگ
مسایل السلوک
منظور حضرت مولانا از اختلاط ایات تکوینی متضاد قیاس زندگی اهل معرفت و انکار در زندگی دنیا است چنانکه انبیا و اولیا بر حسب نیاز دنیایی با اهل خصومت حق نیز مراوده داشتند
اما این مصاحبت فقط مربوطه به زندگی دنیاست و هیچ فضیلتی را تحصیل نخواهند کرد
نص صریح کلام حق ...
وامتازالیوم ایها المجرمون
جدا شوید امروز از خوبان ای اهل جرم و گناخ
*****************************
هر دو بر هم میزنند از تحت و اوج
بر مثال آب دریا موج موج
خوبان و بدان مانند امواج دریا اختلاط و امیزش دارند.
صورت بر هم زدن از جسم تنگ
اختلاط جان ها در صلح و جنگ
لذا این اجساد و فیزیک تنگ ادمی در اختلاط ارواح ها یا زاییش خصومت دلرند یا منبع ارامش و صلح میباشند
******************************
موجهای صلح بر هم میزند
کینهها از سینهها بر میکند
ضمیرهای پاک موج صلح ایجاد میکنتد و بر اثر تلاقی ان کینه ها از سینه ها دور می شوند
******************************
موجهای جنگ بر شکل دگر
مهرها را میکند زیر و زبر
اما عکس ان ضمیرهای تاریک بر نوعی دگر الطاف انسانی را با افعال منکر به قهر الهی مبتلا گرداند
و مهرها را زیر و زبر سازد
**********************************
مهر تلخان را به شیرین میکشد
زانک اصل مهرها باشد رشد
لطف و مهربانی زدودن تلخیها را بدنبال خواهد داشت .چون ریشه مهربانی در هدایت و نصیحت به خیرخواهی همدیگر است
********************************
قهر شیرین را به تلخی میبرد
تلخ با شیرین کجا اندر خورد
و متقابلا قهر و خصومت حلاوتها را به تلخیها تبدیل میکند
باید این حقیقت را باور کرد که تلخیها و شیرینها هیچ سنخیت و سازگاری با یگدیگر نخواهد داشت
**********************************
تلخ و شیرین زین نظر ناید پدید
از دریچهٔ عاقبت دانند دید
درک تلخ و شیرین با نگاه مادی امکان پذیر نیست
فقط انانیکه اهل باطن هستند و شهود حقیقی را یافته اند قادر به درک ان هستند
************************************
چشم آخربین تواند دید راست
چشم آخربین غرورست و خطاست
دیدگان عاقبت اندیش توان شهود حقیقت را دارند اما چشمان مادی و به اصطلاح اخر..بین مملو لز اشتباه و صفات رزیله اند
مسایل السلوک
در واقع دنیا و دنیا پرستان همچون حیوانات در اصطبل بزرگ دنیا سر در اخر تعلقات مادی نموده اند و این چنین نگاهی هرگز نمیتواند معنا را مشاهده نماید
اما چشمان تزکیه یافته و منور به نور معنا و حقیقت چشم از دنیا فرو شسته اند و به پاداش این همت عظیم دیدگان ملکوتی یافته اند و از فرش تا عرش را در نگاه عاقبت اندیش خویش جای داده اند
**********************************
ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود
اس بسا چه طعم های شیرینی که بظاهر دارای حلاوت هستند اما در باطن ان شیرینی زهری پنهان شده است
مسایل السلوک
مولانا هر گاه از حقیقتی سخن بیان می اورد ان روی سکه نفاق معنا را هم گوشزد می نماید
که هر ادعایی میبایست مستند بر اصول باشد و افعال مدعیان معنا باید مبتنی بر فرانین حق در کلام خدای مهربان یعنی قران باشد
این قدر اینمطلب مهم است که حتی حضرت رسول علیه السلام فرمودند
که کلام منتسب به من را با قران حکیم عرضه نماید اگر ان حدیث مخالف فرقان بود سخن من را به دیوار بزنید زیرا کلام من هیچگاه از قران جدا نیست لذا در الگوپذیری نیز حداقل باید اصول شریعت رعایت گردد
*********************************
آنک زیرکتر ببو بشناسدش
و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
در درک نفاق افراد متفاوت هستند بعضی بوی گتد ان را استشمام میکنند و دیگری از گفتار و عرضه بر کلام وحی حقیقت را درک میکنند
مسایل السلوک
خدای مهربان حتی در مورد انبیا و تفاوت مقام انان میفرماید
تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض
این انبیا فضیلت دادیم بعضی را بر بعضی
پس در ادراکات حقیقت تمامی ادمیان یکسان نیستند هر چه تزکیه بیشتر حکمت بیشتر
حکمت از تزکیه حاصل گردد...ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه...مقدم بر هر چیزی تزکیه است
********************************
پس لبش ردش کند پیش از گلو
گرچه نعره میزند شیطان کلوا
اهل حکمت اصطلاحا ان فعل زهر الود را پیش از رسیدن به گلو رد می نمایند
در حالیکه شیطان تمام وسویه های خویش را بکار میگیرد تا ان را تناول نماید
*********************************
و آن دگر را در گلو پیدا کند
و آن دگر را در بدن رسوا کند
کسی هست که به محض ورود لقمه حرام در گلو متوجه میشود و دیگری وقتی به معده اش ورود نماید رسوا گردد
***********************************
وان دگر را در حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
کسی هست که در هنگام دفع لقمه حرام متوجه میگردد و دیگری هنگام قضای حاجت و سوزش حاصله از حرام بودنش را درک نماید
*************************************
وان دگر را بعد ایام و شهور
وان دگر را بعد مرگ از قعر گور
برای شخصی اثرات لقمه حرام در سکرات موت مشخص گردد و برای دیگرب بعد از انکه بخاک سپرده شود
مسایل السلوک
ابیات مذکور به مقدار و میزان بینش و درک افراد اشاره دارد و منظور مولانا تاکید بر این حقیقت هست که نهایتا اثرات محرمات و منکرات یک روزی ادمی رو متوجه خواهد ساخت
و ان بسته به معرفت ادمیان است
*******************************
ور دهندش مهلت اندر قعر گور
لابد آن پیدا شود یوم النشور
اگر تناول کننده حرام را در قبر مهلت دهند یقینا در روز حشر به حساب او خواهند رسید
*****************************************
هر نبات و شکری را در جهان
مهلتی پیداست از دور زمان
حتی در امورت دنیایی یعنی نباتات و غیره ابتدا وانتهایی هست و لذا تا ان مدت باید به نهایت خویش برسد
مسایل السلوک
مولانا برای اثبات سرامد خیانات ادمی در دایره تقدیر مثال مادی هم عنوان می نماید زیرا تمام ایات تکوینی همانطور اجلی خواهند داشت
**************************************
سالها باید که اندر آفتاب
لعل یابد رنگ و رخشانی و تاب
مثلا لعل میبایست دوران طولانی زیادی را در معرض تابش افتاب قرار گیرد تا به تبع ان درخشندگی حاصل نماید
************************************
باز تره در دو ماه اندر رسد
باز تا سالی گل احمر رسد
مثال دیگر اینکه سبری تره از اغاز تا انتها دو ماه زمان میبرد و گیاهی دیگر بنام گل سرخ این سیر تکاملی یکسال زمان میبرد
*****************************************
بهر این فرمود حق عز و جل
سورة الانعام در ذکر اجل
لذا خداوند بر اساس این سنت در سوره مبارکه انعام( هوالذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده)
را نازل فرموده است
************************************
این شنیدی مو بمویت گوش باد
آب حیوانست خوردی نوش باد
اگر حقیقت این امر را شنیدی مو به موی وجودت گوش باد
زیرا شنیدن حقیقی و الهی این کلام اب حیات معنایی است
لذا اگر ان را نیز قدرت شنیدن و نوشیدن داشتی نوش جانت باد
************************************
آب حیوان خوان مخوان این را سخن
روح نو بین در تن حرف کهن
این حقیقت را اب حیات بخوان و او را از سخنان معمولی بشمار نیار بلکه ان روح است تازه در جسمی مندرس
*****************************
نکتهٔ دیگر تو بشنو ای رفیق
همچو جان او سخت پیدا و دقیق
حال با تمام وجودت بشنو نکته ای دیگر که بسیار مهم و دقیق است
*******************************
در مقامی هست هم این زهر مار
از تصاریف خدایی خوشگوار
این نکته مهم گاها مانند زهر مار است حرام و کشنده
اما بموجب تقلیب و تصرف الهی به شرابی خوش طعم تبدیل گردد
*************************************
در مقامی زهر و در جایی دوا
در مقامی کفر و در جایی روا
مقام مذکور گاها در جایگاه زهر و گاها در نقش دارو و گاها در در جایگاه کفر و گاهی بر نقش صواب جلوه نماید
***************************************
گرچه آنجا او گزند جان بود
چون بدینجا در رسد درمان بود
در مقام مبتدی و ناقص همچون زهرا ایفای نقش نماید و جان اورا صدمه زند
ولی همین امر در مریدی باتجربه و انتها یافته چون دارو به درمان جانش عمل نماید
**********************************
آب در غوره ترش باشد ولیک
چون به انگوری رسد شیرین و نیک
مثال مادی اینکه
اب غوره تا زمانی که انگور نگشته ترش و بدمزه است
اما همینکه به شیرینی و انگور صفتی رسد دیگر شیرین و خوش گوار است
***********************************
باز در خم او شود تلخ و حرام
در مقام سرکگی نعم الادام
اما مجددا اگر همان مقام انگوری اگر در خم ریخته شود دوباره تلخ و حرام گردد
و اگر در مقام تخمیر قرار گیرد غذایی با حلاوت و لطافت باب طبع شود
مسایل السلوک
مخلص کلام متفاوت است مقامها و حالها و گفتارها در انسان کامل و ناقص...
یک امر ممکن است ناقص را به سقوط نزدیک و چه بسا نابودش نماید
اما همان امر کامل را به تهذیب و وصال حقیقی نایل گرداند
پایان بخش
۱۲۴
ناقهٔ صالح بصورت بد شتر
پی بریدندش ز جهل آن قوم مر
ناقه حضرت صالح علیه السلام ظاهرا شتر بود.لذا قوم نادان او وی را پی نمودند
مسایل السلوک
صالح در دیدگاه ابن عربی مظهر صفت فتاح است و این بدان جهت استفاده گردیده است که یک عمل خرق عادت بر خلاف توقع مردم به وقوع پیوسته است
و صفت فتاح که به معنی گشایش است در این وادی سنخیت پیدا نموده است
***************************
از برای آب چون خصمش شدند
نان کور و آب کور ایشان بدند
قوم صالح بخاطر حق ابه دشمن شتر گشتند و به تبع ان مورد غضب حق قرار گرفتند و از نعمت نان و اب محروم شدند
****************************
ناقة الله آب خورد از جوی و میغ
آب حق را داشتند از حق دریغ
شتر الهی از ابی استفاده میکرد که ماحصل سخاوت جو و ابر بود لذا اب الهی را از ناقه خدایی دریغ نمودند
*************************
ناقهٔ صالح چو جسم صالحان
شد کمینی در هلاک طالحان
ناقه صالح در واقع شبیه جسد مبارک مردان الهی بود و در هلاکت اهل تعدی کمینگاهی ساخته بود
مسایل السلوک
خدای بزرگ بزبان نبی خویش فرموده که من در قبال دوستانم غیور هستم و بر اهانت کنندگان به ساحت اسمانیان عذاب میفرستم و شتر صالح چون اثر و ایت حق بود همان حکم را دارد
****************************
تا بر آن امت ز حکم مرگ و درد
ناقةالله و سقیاها چه کرد
حال با دیده عمیق نگاه کن که ناقه صالح و بازداشتن او از اشامیدن اب علیرغم دستور حق چه عذاب و رنجی بر ان قوم اورد
**************************************
شحنهٔ قهر خدا زیشان بجست
خونبهای اشتری شهری درست
حال ماموران الهی دیه ان ایت خدایی را نابودی یک شهر فیصله نمودند
مسایل السلوک
اهانت به اثار و اشخاص معنایی نیز در این حکم داخل است هر جا اثری از اعجاز خداست یا نمادی است از مردان فنا فی اللهی ....
****************************
روح همچون صالح و تن ناقه است
روح اندر وصل و تن در فاقه است
روح اسمانیان در حکم صالح و جسم انان در حکم شتر ان نبی خداست
مسایل السلوک
انتخاب روح به صالح و جسم به شتر نیز انتخابی بسیار ظریف است زیرا جسم تمایل به ماده دارد و روح از ملکوت تغذیه میگردد
***********************************
روح صالح قابل آفات نیست
زخم بر ناقه بود بر ذات نیست
روح صالح که مراد روح مقربان است هیچگاه در معرض افتی قرلر نخواهد گرفت و ان تعدی و تجاوز بر ناقه بود نه بر ذات و روح مجرد و جوهرش
مسایل السلوک
لرواح وادی تجرد از هر گونه اسیب در امان هستند انان به ارامش حقیقی دست یلفته اند و هیچگاه اسیب عالم ماده قادر به تعدی نخواهد بود
**************************
روح صالح قابل آزار نیست
نور یزدان سغبهٔ کفار نیست
روح پاک حضرت صالح علیه السلام از هر گونه گزند در امنیت است چون انان منور به انوار الهی هستند و از تعدی کفار به ذلت نیفتند
مسایل السلوک
هیچ قدرتی توان غلبه بر جان و روح اسمانیان را ندارد
کس نیابد بر دل ایشان ظفر
بر صدف امد ضرر نی بر گهر
**********************
حق از آن پیوست با جسمی نهان
تاش آزارند و بینند امتحان
فلسفه پیوستن روح به حسم ازمونی است الهی تا در وادی امتحان مورد اسیب اهل انکار قرار گیرند تا در بوته فتنه گرفتار ایند
**************************
بیخبر کزار این آزار اوست
آب این خم متصل با آب جوست
اهل انکار غافل هستند که این تعدی انان ازمونی است خدایی زیرا در حقیقت خم با اب جومتصل هست
****************************
زان تعلق کرد با جسمی اله
تا که گردد جمله عالم را پناه
بدین سبب حضرت حق با جسم اولیا تعلق خاطر پیدا نمود تا ناقصین و تشنگان معنی به ان اجساد قدسی پناه ببرند
مسایل السلوک
مردان الهی ملجا و تکیه گاه اهل سلوک هستند انان در حقیقت مقام خلیفه اللهی را دارند
فطرت ادمی بر اساس خداجویی خلق شده است و نیازمندان معنا بطور فطری به بشر الهی میل پیدا میکنتد
***************************
ناقهٔ جسم ولی را بنده باش
تا شوی با روح صالح خواجهتاش
لذا با تمام وجود مریدی جسم ولی الهی را بنما تا با روح مقدس صالح صفت اولیاالله قرب یابی
*******************************
گفت صالح چونک کردید این حسد
بعد سه روز از خدا نقمت رسد
حضرت صالح علیه السلام بعد کشتن ناقه توسط قومس هشدار داد حال که حسادت کردید منتظر عذاب بعد سه روز به عقوبت ان تعدی از جانب خدای مهربان باشید
*******************************
بعد سه روز دگر از جانستان
آفتی آید که دارد سه نشان
پس از گذشت سه روز از جانب خدای جان ستان بلایی که با خود سه نشانه دارد خواهد امد
************************************
رنگ روی جملهتان گردد دگر
رنگ رنگ مختلف اندر نظر
نخست اینکه رنگرخسارتان تغییر کند و هر لحظه به رنگی تبدیل شود
روز اول رویتان.چون زعفران
در دوم.رو سرخ همچون ارغوان
ابتدا صورت تان به زردی زعفران گردد و روز دوم سرخ همچون ارغوان
*********************************
در سوم گردد همه روها سیاه
بعد از آن اندر رسد قهر اله
در روز سوم جمله رخسارتان سیاه شود و انجا ابتدا قهر ذات اله است
مسایل السلوک
عذاب الهی به دو گونه است بعضی عقاب ها دارای مقدمه است و با علامات اولیه همراه است و عقوبتی دیگر دفعتا به سرانجامرسد مانند صحیه و زلزله....
********************************
گر نشان خواهید از من زین وعید
کرهٔ ناقه به سوی که دوید
حال اگر از من نشانه ای برای وقوع این عذاب خواهید باید بگویم که ابتدا بچه ناقه بطرف کوه فرار خواهد کرد
مسایل السلوک
بحث معرفت حیوانات به عذاب الهی جنبه شرعی عقلی و علمی دارد و انطور که در استنادات و محاورات موجود است پیش از وقوع عذاب از قبیل سیل و زلزله و طوفان...حیوانات حالت رمیدن و پریشانی دارند
*******************************
گر توانیدش گرفتن چاره هست
ورنه خود مرغ امید از دام جست
حال یکی از راههای رهیدن از عذاب گرفتن ناقه است و گر نه تنها نقطه امید از بین خواهد رفت
مسایل السلوک
مبحث شرطی کردن بعضی از عذابها در مباحث ذوقی عرفانی یافت میشود
*******************************
کس نتانست اندر آن کره رسید
رفت در کهسارها شد ناپدید
کسی نتوانست کره ناقه را بگیرد و او بطرف کوهستان فرار کرد و غیب شد
********************************
گفت دیدیت آن قضا معلن شدست
صورت اومید را گردن زدست
صالح علیه السلام فرمود حال متوجه شدید که قضای الهی در عذاب علنی شده است و هیچ امیدی نیست و در واقع امید گردن زده شده است
******************************
کرهٔ ناقه چه باشد خاطرش
که بجا آرید ز احسان و برش
بچه ناقه اصلا مراد نیست...بلکه دل شکسته صالح را بدست اوردن شرط است
مسایل السلوک
مثال کره ناقه..توجه به انکسار قلبی کاملترین انسان ان زمان است ..انگاه که عذاب نازل گردد مهمترین عامل ان نفرین برگزیده حق است..و مراد از یافتن کره ناقه بدست اوردن خاطر ان مراد اسمانی است دوستان خدای مهربان خط قرمز او در پاداش و عذاب هستند
************************
گر بجا آید دلش رستید از آن
ورنه نومیدیت و ساعد را گزان
اگر خاطر او را بدست اورید عذاب دور خواهد شد الا نامیدی. و پریشانی حاصل از ان به سراغتان خواهد امد و انگشت ندامت را خواهید گزید
مسایل السلوک
مردان ملکوتی به همان شدت که در عقاب معصیت کار غیورند در مقابل بخشش نیز منعطف ومشتاق اند
لذا به محض مشاهده خشم انان میبایست زمینه خشنودی انان را جستجو نمود
*********************************
چون شنیدند این وعید منکدر
چشم بنهادند و آن را منتظر
قوم صالح چون ناامید گشتند به وقوع عذاب چشم دوختند
مسایل السلوک
عدم استفاده از اندیشه تا اخرین لحظات و ناامید شدن بدترین عقوبتی است که گناهکار بدان گرفتار شود
قومیونس به محض مشاهده عذاب ناامید نگشتند و بل تضرع خدای مهربان را به برداشتن عقوبت مجاب نمودند و این خود بهترین الگو در عدم ناامیدی از رحمت اوست
*****************************
روز اول روی خود دیدند زرد
میزدند از ناامیدی آه سرد
قومصالح علیه السلام
روز اول چهره خویش را زرد یافتند و به تبع ان اه سرد یاس و نومیدی از ضمیرشان بر میخاست
*********************************
سرخ شد روی همه روز دوم
نوبت اومید و توبه گشت گم
روز بعد رخسار همگان سرخ شد و رشته های ظریف و باریک امید نیز گمشد و در واقع ابواب بازگشت مسدود گشت
***************************************
شد سیه روز سیم روی همه
حکم صالح راست شد بی ملحمه
و نهایتا در سوم روز چهره شان در ظلمت سیاهی فرو رفت و در حقیقت امر صالح علیه السلام در ان حادثه بزرگ به وقوع نزدیک شد
******************************
چون همه در ناامیدی سر زدند
همچو مرغان در دو زانو آمدند
انگاه که تمامی روزنه های امید به ناامیدی مبدل گشت مانند پرندگان در حالت استراحت زانوی تسلیم زدند
مسایل السلوک
جاثمین در کلام وحی کنایه از تسلیم بر زانو افتادن در هنگام وقوع عذاب چه در صحیه یا زلزله....است
***************************
در نبی آورد جبریل امین
شرح این زانو زدن را جاثمین
در قران کریم خدای سبحان بوسیله روح القدس حقیقت و تاویل زانو افتادن را اورده است
سوره اعراف
ایه ۷۸
*********************************
زانو آن دم زن که تعلیمت کنند
وز چنین زانو زدن بیمت کنند
حال مولانا با ذوق عرفانی در این بیت اموزه عرفانی خویش را میفرماید
که لازم است سالک راه حقیقت زانو را در تلمذ در محضر استادی کامل بزند تا او را تعلیم کنند
و به دین طریق او را از عذاب الهی و زانو زدن به عذاب وعید دهند
****************************
منتظر گشتند زخم قهر را
قهر آمد نیست کرد آن شهر را
لذا قوم حضرت صالح علیه السلام مایوس شدند و ناچارا عذاب را منتظر شدند
و قهر الهی نازل گشت و تمامی سکنه و مردم نابود شدند
**************************************
صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و نفت
صالح علیه السلام از عبادتگاه خویش بسوی دیار خویش رهسپار شد
و عذاب الهی را درشهر با علامات دود و اتش و گرم مشاهده کرد
**************************
ناله از اجزای ایشان میشنید
نوحه پیدا نوحهگویان ناپدید
صالح علیه السلام از اعضا و جوارح اهل عذاب ناله میشنید ناله ها به گوش شنیده میشد اما اثری از ناله کنتده نبود
******************************
ز استخوانهاشان شنید او نالهها
اشکریزان جانشان چون ژالهها
حضرت از استخوان و لحم و پوست قومش ناله را استماع میکرد و در روح و جانشان مانند تگرگ اشک خون الود جاری بود
مسایل السلوک
بحث رویت عذاب بعد مرگ برای کاملین به استناد حدیث کشته های بدر ثابت است
زیرا حضرت رسول صلوات الله علیه و اله نیز با کشتگان مشرکین در جنگ بدر سخن گفتند و عنوان فرمودند که انان کاملا سخنان من را میشنوند
*******************************
صالح آن بشنید و گریه ساز کرد
نوحه بر نوحهگران آغاز کرد
صالح علیه السلام بعد شنیدن ناله های عذاب شدگان گریه و زاری را سر داد
و نوحه ایشان از ترحم بر ناله های گرفتاران بود
مسایل السلوک
حریص بودن بر ایمان اهل انکار از ویژگیهای کاملین است
گویند علامه ندوی بر مرگ شارون گریه میکرد پرسیدند چرا بر حال انسانی جانی و یاغی ناله میکتید
فرمود
او بی ایمان رفت ایکاش اینگونه از دنیا رحلت نمیکرد
و این از ضمیر مهربان مردان اسمانی است
******************************
گفت ای قومی به باطل زیسته
وز شما من پیش حق بگریسته
حضرت علیه السلام خطاب به اهل باطل و منکر قومش گفت ایکسانی که عمرتان به بطالت سپری شد
چقدر من برای هدایت شما در پیش حق ناله ها کردم
******************************
حق بگفته صبر کن بر جورشان
پندشان ده بس نماند از دورشان
و حضرت حق جل جلاله مرا دعوت به صبر نمود و به تحمل جورتان
و فرمود تا اندرزتان دهم زیرا فرصت انان رو به پایان است
****************************
من بگفته پند شد بند از جفا
شیر پند از مهر جوشد وز صفا
و من به محضر خدای سبحان عرض کردم که بارالها دیگر زبان پتد و نصیحتم از عدم درک و قبول بند گشته است
چون شیرینی و حلاوت اندرز از منبع صفا خواهد جوشید ولی متاسفانه این مهم از ریشه مسدود است
مسایل السلوک
خدای حکیم در کلام خویش میفرماید
ختم علی قلوبهم و علی ابصارهم..
مهر غفلت بر دل و چشم وگوش بعضی نهاده شده است
ادمی از کثرت جهل به قساوت قلب دچار گردد که به تبع ان هرگز قادر به پذیرش حقیقت نیست
****************************
بس که کردید از جفا بر جای من
شیر پند افسرد در رگهای من
از کثرت جفای انان بر جان و روحم دیگر حلاوت نصیحت در رگهای من خشکید
*********************************
حق مرا گفته ترا لطفی دهم
بر سر آن زخمها مرهم نهم
و خدای سبحان به پاداش ان جور و ستم انان بشارت لطف و مهربانی بر من داده است
و مژده بر التیام و درمان زخم های جسمی و روحی من فرموده است
مسایل السلوک
ادمی در قبال جور اهل انکار و ظلم و ستم و از افعال انان بر روح او حرحی عمیق وارد شود
و درمان ان جز با عنایت حق امکان پذیر نیست.خدای مهربان جراحتهای روحی برگزیدگانش را با داروی محبت و عشق التیام بخشد
چنانکه در مدح حضرت رسول صلوات الله علیه و اله فرمود
الم نشرح لک صدرک
و وضعنا عنک وزرک
الذی انقض ظهرک
و رفعنا لک ذکرک
ان مع العسر یسرا....
*******************************
صاف کرده حق دلم را چون سما
روفته از خاطرم جور شما
لذا حضرت.ذی العزه والعظمه دلم را همچون اسمان مصفا نموده و اثرات ظلم تان را از ضمیر دلم زدوده است
****************************
در نصیحت من شده بار دگر
گفته امثال و سخنها چون شکر
چقدر من در نصیحت تان تلاش کردم و سخنان ملکوتی به شیرینی شکر را عنوان نمودم
مسایل السلوک
شیرینی معنایی کلام حق و کلام ملکوتیان فقط برای صاخبان ضمیر پاک ملموس است
انانی که با حقیقت بیگانه اند از تلاوت کلام وحی هیچ وجد و ذوقی حاصل ننمایند...هستند افرادی که حتی کلام حق قران کریم که سخن قدیم خدای علیم و قدیم است را توفیق تلاوت و فهم و درک ندارند و این بر اثر کثرت تاریکی وجود و ذات انان که منبعث از کترت گناه است حاصل گشته است
***********************************
شیر تازه از شکر انگیخته
شیر و شهدی با سخن آمیخته
چقدر شیرینی کلام وحی را با اثرات معنایی ممزوج کردم تا بر قلبتان موتر افتد اما بی حاصل بود
*******************************
در شما چون زهر گشته آن سخن
زانک زهرستان بدیت از بیخ و بن
متاسفانه سخنان الهی من که در مثل چون شکر شیرین است برایتان زهر و سم است چون تار و پود و ریشه شما بر اثر جهالت به زهرستان تبدیل شده است
مسایل السلوک
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
در حقیقت سخنان مردان خدا نشات گرفته از کلام الهی است ولی ان کلام پاک بر ضمیر پاک موثر است
*********************************
چون شوم غمگین که غم شد سرنگون
غم شما بودیت ای قوم حرون
لذا چرا باید اندوهگین باشم؟
زیرا اکنون ضمینه های غم نابود شده است زیرا شما قوم یاغی و منکر مایه اندوه من بودید
*********************************
هیچ کس بر مرگ غم نوحه کند
ریش سر چون شد کسی مو بر کند
ایا تا حالا دیده اید از نابودی اندوه زاری و گریه نماید؟ و ایا تا حالا مشاهده کرده اید که بعد از برطرف شدن ریزش موی سر کسی و نجات از کچلی موی سر خویش را حدا نماید؟
*******************************
رو بخود کرد و بگفت ای نوحهگر
نوحهات را مینیرزند آن نفر
حضرت صالح که بر قوم منکر و عدم ایمانشان گریه میکرد
به ضمیر باطنش نهیب زد که ای صالح انانی که برایشان زاری می نمایی اصلا لیاقت و ارزش این امر را ندارند
************************************
کژ مخوان ای راستخوانندهٔ مبین
کیف آسی خلف قوم ظالمین
ای کسی که راست میخوانی به کژخوانی ما نگاه نکن
زیرا در کلام گحی در سوره اعراف ایه۹۳ خدای پاک میفرماید
پس چگونه اندوه خورم بر این قوم کافر؟
*******************************
باز اندر چشم و دل او گریه یافت
رحمتی بیعلتی در وی بتافت
حضرت علیه السلام
مجددا از دل و دیدگانشان اشک جاری گشت.و ترحمی بدون دلیل را در ضمیر خویش احساس نمود
مسایل السلوک
بعضی اوقات فطرت ادمی بر کسانی که مستحق عذاب اند احساس مهربانی می کند
و در کاملین و اسمانیان این امر به مراتب بیشتر است.نهاد انان مصفا است از عشق الهی و در واقع ان تجلی رحمانیت پروردگارند و این موج عطوفت سرچشمه اش همان است
*****************************
قطره میبارید و حیران گشته بود
قطرهای بیعلت از دریای جود
صالح علیه السلام در وادی حیرت گرفتار شده بود و اشک میریخت
و ان اشک های بدون دلیل از وجود دریایی سخاوتمند او نشات میگرفت
*****************************************
عقل او میگفت کین گریه ز چیست
بر چنان افسوسیان شاید گریست
صالح در عالم عقلانیت از علت گریه خویش سوال میکرد.و در ضمیر خویش عنوان می نمود ایا شایسته است بر چنین انسانهای نادان گریه کرد؟
***************************
بر چه میگریی بگو بر فعلشان
بر سپاه کینهتوز بد نشان
علت گریه ات چیست؟ بگو بر کردارشان ایا گریه میکنی؟
و ایا برای ان قشون مملو از بغض و نامیمونی و نامبارکی میکنی؟
************************************
بر دل تاریک پر زنگارشان
بر زبان زهر همچون مارشان
و ایا بخاطر قلوب پر از زنگارهای معصیت گریه میکنی؟
و ایا بر لسان مارصفت شان که پر از زهر است گریه میکنی؟
*******************************
بر ستیز و تسخر و افسوسشان
شکر کن چون کرد حق محبوسشان
ایا بر خصومت و لجاجت شان و تسخر کردنشان گریه میکنی؟
لذا باید از خدای مهربان تشکر کرد از نابودی وجود بی برکتشان
*****************************
دستشان کژ پایشان کژ چشم کژ
مهرشان کژ صلحشان کژ خشم کژ
قوم صالح علیه السلام چون تمامی اعضایشان .دستهاشان و پاهاشان و چشمهاشان منحرف بود لذا مهر و اشتی و دشمنی شان به تبع ان منحرف بود
مسایل السلوک
در شرع مقدس ایمان کامل به امری گفته میشود که در قلب تصدیق گردد و بر زبان جاری شود و در جوارح ادمی به فعلیت برسد
**********************
از پی تقلید و معقولات نقل
پا نهاده بر سر این پیر عقل
لذا انان در پرتو تبعییت از اسلاف منحرف خویش به ضلالت گرفتار شدند
و عقلانیت را که به منزله پیر و مرشد بود در زیر پا نهاده بودند
**************************
پیرخر نه جمله گشته پیر خر
از ریای چشم و گوش همدگر
قوم صالح متقاضی راهنما و انسان کامل نبودند تا خریدار ملکوتیان گردند
بلکه در حقیقت مانند الاغی پیر گشته اند و اینها تماما از تظاهر چشم و گوششان است
*****************************
از بهشت آورد یزدان بندگان
تا نمایدشان سقر پروردگان
خدای مهربان از فردوس منتخبین و برگزیدگانی بنام انبیا و اولیا را به دنیای مادی فرستاد
تا خوی و سرشت جهنمی اهل ماده رو به ایشان نشان دهد
مسایل السلوک
نبی و ولی ایینه تمام نمای حقیقت هستند گر چه ظاهرا در کالبد جسمانی دنیا زندگی میکنند
ولی حقیقت انان نور و است و هدایت هر کس متوسل و متمسک به انان شد و ان بزرگواران را الگوی خویش نماید به سرمنزل حقیقت و معنویت خواهد رسید
پایان بخش۱۲۳
بیت ۲۵۶۹
چون حکیمک اعتقادی کرده است
کاسه بیضه.زمین چون زرده است
مانند ان حکیمک اعتقادی بوده است که اسمان تخم مرغ است و زرده ان چون زمین
توضیح...
اشخاصی مانند بطلیموس و اعوان بودند که چنین اعتقادی داشتند
**********************************
گفت سایل چون بماند این خاکدان
در میان این محیط آسمان
سوال کننده ای گفت..
این زمین چگونه در میان اسمان که محیط بر وی است بمانده است؟
*********************************
همچو قندیلی معلق در هوا
نه باسفل میرود نه بر علا
سبب اینکه زمین مانند یک قندیل معلق است چیست؟ و چنان منظم که نه به پایین سقوط میکند و نه بطور بالا ارتفاع گیرد
توضیح....
این امر یک اعتقاد قدیمی است که شرح ان خارج از حوصله این بحث است زیرا بزرگانی که شرح انجمن را زیر نظر دارند قایل به تخلیص هستند تا عامه پسند ومورد استفاده هر قشری باشد
ا
****************************
آن حکیمش گفت کز جذب سما
از جهات شش بماند اندر هوا
حکیم در جواب گفت...
اسمان جاذب زمین از شش جهت هست لذا علت اویزان بودن زمین همین امر هست
******************************
چون ز مغناطیس قبهٔ ریخته
درمیان ماند آهنی آویخته
مثلا....اسمان گنبدی شکل است و خاصیت مغناطیسی دارد و اهنی در میان موجود است
***************************
آن دگر گفت آسمان با صفا
کی کشد در خود زمین تیره را
حکیمی دیگر عنوان نمود این اسمان پاک و باصفا چه وقت زمین ظلمانی را در خویش میکشد؟ در حقیقت امکان پذیر نیست
*******************************************
آن دگر گفت آسمان با صفا
کی کشد در خود زمین تیره را
حکیمی دیگر معتقد است که این اسمان پاک و باصفا هرگز زمین تیره را در خود نخواهد کشید
*******************************
بلک دفعش میکند از شش جهات
زان بماند اندر میان عاصفات
نه تنها جاذب زمین نیست بلکه از شش جهات دافع ان است و دلیل ان نیز وجود تندبادهای موجود در زمین است که ان را محاصره نموده.
*************************************
پس ز دفع خاطر اهل کمال
جان فرعونان بماند اندر ضلال
حال با تفهیم این تمثیل که اسمان زمین را از شش جهت مساوی دفع میکند یقینا کار اولیا نیز مانند اسمان دفع و رد فرعونان گمراه از تمام جهات است
*************************************
پس ز دفع این جهان و آن جهان
ماندهاند این بیرهان بی این و آن
لذا با عنایت به قانون دفع نتیجتا گمراهان رانده شده از هر دو جهانند و به سر منزل مقصود نمیرسند
مسایل السلوک
مصداق ایه شریفه ( خسرالدنیا و الاخره....)
بعضی خاسر در دنیا و اخرت هستند و این بزرگترین خسارت است
********************************
سر کشی از بندگان ذوالجلال
دان که دارند از وجود تو ملال
حال با عنایت به ابیات قبلی ای انسان اگر از مقربان الهی دوری نمایی یقینا به ملالت و افسردگی و نهایت ناامیدی گرفتار خواهی شد
****************************************
کهربا دارند چون پیدا کنند
کاه هستی ترا شیدا کنند
مردان اسمانی نقش کهربا را دارند اگر در صورت ظاهر کردن ان روشن دلان را جذب خواهند نمود و وجود کاه مانند تو را دیوانه خویش سازند
***********************************
کهربای خویش چون پنهان کنند
زود تسلیم ترا طغیان کنند
و دقیقا چنانچه ان نعمت بزرگ کهربایی خویش را پنهان نمایند زود تو را اسیر طغانگریها خواهند کرد
مسایل السلوک
جاذبه و دافعه مردان الهی نعمتی است خدادادی....
که این مهم موجب جذب مریدان صاحب ضمیر پاک و دفع نااهلان و بی ادبان میشود
کتاب حاذبه و دافعه علی علیه السلام شهید مطهری برگرفته از همین اصل است
*************************************
آنچنان که مرتبهٔ حیوانیست
کو اسیر و سغبهٔ انسانیست
درست تایید این نعمت عظیم در نهاد ادمی که مرتبه حیوانی وی گرفتار مقام تعالی یافته و والای ادمی است
***********************************
مرتبهٔ انسان به دست اولیا
سغبه چون حیوان شناسش ای کیا
حال با قیاس مفهوم فرمایش بیت قبلی مولانا ایشان نتیجه میگیرند که مقام مرید بدست اولیا الله شبیه حایگاه مرتبه حیوانی است
مسایل السلوک
یعنی همانطور که حیوانیت در برابر واقعیت انسانیت خوار و زبون است .واقعیت انسانیت در مقابل حقیقت انسانیت که همان مقام کاملین است خوار و زبون است
*************************************
بندهٔ خود خواند احمد در رشاد
جمله عالم را بخوان قل یا عباد
زیرا حضرت فخر کاینات در مقام ارشاد امتان را عباد خطاب نمود
مسایل السلوک
مریدان تا مقام غلامی و اطاعت پذیری خویش را از انسان کامل به ثبوت نرسانند هرگز به حقیقت معنا نخواهند رسید
اطاعت از کاملین اطاعت از حق است زیرا انان تابع فرمان رب خویش به وحی و الهام هستند لذا تبعییت از ایشان همان اطاعت الهی است
اطیعواالله و اطیعو الرسول و الوالامر منکم
********************************
عقل تو همچون شتربان تو شتر
میکشاند هر طرف در حکم مر
عقل در نهاد مانند شتربان است و تو نقش شتر را داری و او را تو را مطابق امر خویش هدایت میکند حتی برای اوامری که تلخ است
مسایل السلوک
منظور از شتر جسم ادمی است و عقل او شتربان زیرا جسم مطیع فرمان عقل است و مولانا با عنایت به ابیات قبلی عوام را به گله های شتر تشبیه نموده وکاملین را به چوپانان این جمع
***********************************
عقل عقلند اولیا و عقلها
بر مثال اشتران تا انتها
مردان اسمانی عقل .عقل هستند و مابقی عقول مانند شتران.که ناچارا تابع عقل کل میباشند
********************************
اندریشان بنگر آخر ز اعتبار
یک قلاووزست جان صد هزار
اگر با دیده عقلانی و اعتباری به نقش اولیا نگاه کنی به این حقیقت خواهی رسید که انان صدهزار جان ناقص را پیشوا هستند و وظیفه هدایت انان بر عهده مقربان است
مسایل السلوک
حکیمی فرمود از صدها هزار تن یکی مقرب ومابقی بنام او مقربند و در واقع اولیاالله خود پیش قراوال انسانیت هستند و ارادتمندان انان بنام او مدعی قرب هستند
و انان با سعه صدر و بزرگی مدارا می نمایند حتی در عصر پیامبر کسانی بودند که بخاطر سواستفاده از ذات او تصنعی در گوش پیغمبر خصوصی نجوا میکردند تا خویش را محرم و مقرب حضرت نشان دهند و چون سید انان را افشا نمیکردند این جاهلان میگفتند پیامبر فقط ( اذن ) هست و خدای مهربان فرمود گوش بودن او به نفع شماست اگر حقیقت نیات شما را برملا سازد انگاه ابروی برایتان نخواهد ماند
******************************
چه قلاووز و چه اشتربان بیاب
دیدهای کان دیده بیند آفتاب
اصلا این تمثیل قلاوز و اشتربان چیه؟ باید چشمی را جستجو کنیم تا افتاب حقیقی ذات اولیا را توان دیدن داشته باشد
******************************
یک جهان در شب بمانده میخدوز
منتظر موقوف خورشیدست و روز
حال هستی بدان ماند که در ظلمت شب مانند گیر افتاده است و انتظار خورشید را میکشد
مسایل السلوک
مولانا که خود نعمت وجود شمس تبریز را در تعالی خویش با تمام وجود حس نموده است تنها راه نجات جهانیان را تمسک جستن به شمس های هر دوره میداند تا ناقصین در پرتو هدایت و رهبری انان به حلاوت ایمان برسند
پیامبر فرمودند
هر صد سال در وادی معنا مجددی مبعوث میگردد تا شریعت و حقیقت را به منصه ظهور رساند
******************************
اینت خورشیدی نهان در ذرهای
شیر نر در پوستین برهای
اولیا خورشیدی هستند که در ذرات خاکی ادمی مستور شده اند در واقع شیر نری هستند که در پوستین بره ای در جامعه زندگی میکنند
مسایل السلوک
جاهلان همیشه به ظاهر مردان اسمانی وملکوتی قضاوت نموده اند در قران هست که مشرکین میگفتند محمد علیه السلام انسانی است مثل ما که هیچ برتری بر ما ندارد و هدف کسب قدرت است
******************************
اینت دریایی نهان در زیر کاه
پا برین که هین منه با اشتباه
اولیا مانند دریایی عظیم هستند که در زیر خار و خاشاک پنهان شده اند
لذا بهتر است پا خویش را بر روی کاه نذاری که اشتباه بزرگی مرتکب خواهی شد
مسایل السلوک
ازار مقربان موجب خشم حق است خدای مهربان در خصوص خشم دوستانش بینهایت غیرتمند است و همین کافی که بخاطر دعای نوح کل کره خاکی را غرق اب نمود و قران پر است از این ادله در عدم نافرمانی برگزیدگان و نهایتا خشم خدای قهار
*****************************
اشتباهی و گمانی را درون
رحمت حقست بهر رهنمون
اشتباهات و لغزشهای ادمی بنوعی لطف خداست اگر موجب تنبیه و بیداری گردد
مسایل السلوک
خداوند در قران کریم میفرماید
نبلوکم بالشر و الخیر
لذا ازمون به شر و بدی نیز میتواند موجب تعالی گردد و گاها تنها راه بازگشت ادمی همان باشد
*********************************
هر پیمبر فرد آمد در جهان
فرد بود آن رهنمایش در نهان
هر پیامبر در عصر خویش ظاهر امر تنها بود ولی در حقیقت صد جهان حاملش بود بدین معنی که کاملین جامع جمیع مراتب عالم وجودند
******************************
عالک کبری بقدرت سحر کرد
کرد خود را در کهین نقشی نورد
او جهان اکبر را تصرف نموده بود گر چه خویش را کوچک و مانند نوع انسان عادی نشان میداد
مسایل السلوک
مقربان ظاهرا خویش را هم طراز و برابر همه مخلوق نشان میدهند( انا بشر مثلکم یوحی) اما در یوحی امر خیلی اسرار نهفته است
**************************************
ابلهانش فرد دیدند و ضعیف
کی ضعیفست آن که با شه شد حریف
اما جاهلان جامعه انبیا را تنها و ناتوان و ضعیف در تخییل خویش داشتند اما ذاتی که با ذات حقیقی در ارتباط باشد کوچک نیست
**********************************
ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای آنکو عاقبتاندیش نیست
جاهلان وناقصان معتقد به انسانی معمولی و عدم برتری انان در بین انسانها بودند و هستند
افسوس بر حال کسی که نهایت و عاقبت امر را نبیند
پایان بخش ۱۲۲
بیت ۲۵۰۸
بخش ۱۲۱
بیت ۲۴۴۷
موسی و فرعون معنی را رهی
ظاهر آن ره دارد و این بیرهی
موسی و فرعون هر کدام در وادی معنی گام میزدند گر چه در ظاهر امر موسی در حقیقت و فرعون در گمراهی سیر می نمودند
مسایل السلوک
این بیت در اعتقاد عرفانی عمیق است ابن عربی شدیدا بدان پرداخته است و اهل تصوف تاویل های بسیاری بر ان رانده اند
اما مشهورترین تفسیر همان تقسیم بندی ایمان در دو قسمت ایمان ایجادی و ایجابی است
ایمان اول را همه بشریت با هر اعتقاد بدان باورمند هستند و ان قبول حقیقت کونییه است در ایه مبارکه ۵۰ سوره طه ( ربناالذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی...) یعنی خدای مهربان ان ذاتی است که کل کاینات را افریدو انان را هدایت فرمود و این یک نوع ایمان است
اما ایمان ایجابی ( حقیقت تشریعیه)همان باور و تبعییت و تسلیم به خدا و فرستادگان اوست
*******************************
روز موسی پیش حق نالان شده
نیمشب فرعون هم گریان بده
روز موسی به درگاه خدا می نالید و شب هنگام فرعون گریان بود
مسایل السلوک
گریه موسی از جهت بندگی و رسالت بود اما گریه فرعون گرفتاری در قید ننگ ونام تعلق دنیوی بود
*************************************
کین چه غلست ای خدا بر گردنم
ورنه غل باشد کی گوید من منم
ای خدا این چه زنجیر سنگین است بر گردن من؟ اگر این منیت و ادعای من زنجیر نیست پس چه کسی ادعای کبر ومن میکند؟
**********************************
زانک موسی را منور کردهای
مر مرا زان هم مکدر کردهای
زیرا ای خدای یکتا تو موسی را به نور هدایت مزین نمودی و مرا نیز در مشیت خویش تاریک وگمراه ساخته ای
************************************
زانک موسی را تو مهرو کردهای
ماه جانم را سیهرو کردهای
از ان رو که موسی را تو مانند ماه اسمان روشن نموده ای و دقیقا عکس ان ماه وجود مرا تاریک و سیه نموده ای
*****************************
بهتر از ماهی نبود استارهام
چون خسوف آمد چه باشد چارهام
ستاره اقبال من از خود ذات ماه اسمان که برتر نیست انگاه که اراده نمایی با خسوف تاریکش کنی .من نیز ماه جانم به خسوف دچار گشته است
**************************
نوبتم گر رب و سلطان میزنند
مه گرفت و خلق پنگان میزنند
گر چه انسانها به خدایی من اعتراف میکنند ولی در حقیقت ان بدان ماند که ماه دچار خسوف شده باشد و مردم بر طبل و طاس بکوبند تا ان پدیده رفع شود
مسایل السلوک
طبل و طاس کوبیدن کنایه از یک اعتقاد قدیمی است که مردم به هنگام خسوف در زوال ان انحام میدادند
**********************************
میزنند آن طاس و غوغا میکنند
ماه را زان زخمه رسوا میکنند
مردم قدیم هنگام وقوع کسوف بر طاس میزدند و بدین وسیله ماه را رسوا میسازند
توضیح
این یک اعتقاد قدیمی است که در زمانهای دور بدان اعتقاد وحود داشت
*****************************
من که فرعونم ز خلق ای وای من
زخم طاس آن ربی الاعلای من
فرعون گفت حال من مانند خسوف ماه است
ای وای بر من که خلق الناس مرا رب اعلی میدانند و در واقع ان نواختن طاس رسوایی ادعای دروغ من است
**************************************
خواجهتاشانیم اما تیشهات
میشکافد شاخ را در بیشهات
فرعونگفت بارالها
من وموسی علیه تلسلام بنده یک رب هستیم ولی تیشه تقدیر تو شاخه ای را می شکافد و از باغ هستی جدا میکند
******************************
باز شاخی را موصل میکند
شاخ دیگر را معطل میکند
خداوند بر حسب مقتضای خدایی خویش و حکمت بالغه اش شاخه ای را وصل می کند و شاخه ای دیگر را به مشیت خویش خشک و جدا و معطل میسازد
*************************************
شاخ را بر تیشه دستی هست نی
هیچ شاخ از دست تیشه جست نی
ایا شاخه در قبال تیشه تصرفی دارد ؟ نه هرگز
ایا هیچ شاخه ای توانسته است از دست تیشه بگریزد ؟ نه
مسایل السلوک
تیشه در این ابیات خداست و ضربات او تقدیر و شاخه های درخت ما انسانها هستیم
********************************
حق آن قدرت که آن تیشه تراست
از کرم کن این کژیها را تو راست
ای خدای یگانه به حق قدرت مطلق که در تیشه تقدیر توست از روی مهربانی این نابهنجاریها و کژی ها را راست و مسیر رضایت خویش هدایت فرما
*********************************
باز با خود گفته فرعون ای عجب
من نه دریا ربناام جمله شب
فرعون با خود گفت ای عجب مگر من در تمام شب ایا ندای یاربنا نمیزنم
مسایل السلوک
روایت است فرعون در روز ادعای خدایی میکرد و در شب اعتراف به عبدیت خویش مینمود
و این حالت برای هر کسی که مدعی باشد اتفاق می افتد انگاه که ادمی در خلوت خویش به ضمیر باطن ش مراجعه میکند ندای درونی او به حقیقت امر معترف میشود
*****************************
در نهان خاکی و موزون میشوم
چون به موسی میرسم چون میشوم
او از خود سوال میکرد بار الها چرا در خلوت خویش فروتن و موزون هستم
همینکه با موسی مواجه میشوم غرورو ادعا تمام وجودم را پر میکتد چرا چنین میشوم؟
*****************************
رنگ زر قلب دهتو میشود
پیش آتش چون سیهرو میشود
رنگ طلای تقلبی را اگر حتی ده بار رنگ طلایی بزنند همین که به اتش رسد سیاه میشود
مسایل السلوک
گاها انسانها ظاهری مطابق با شرع مقدس دارا هستند اما همین که به ازمون الهی گرفتار شوند رنگ و وزن باور انان مشخص میشود
*******************************
نه که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظهای مغزم کند یک لحظه پوست
نه اینکه باطن و ظاهر من تحت تصرف خدای یکتا است؟
ان ذات بی چون گاه مرا مغز حقیقت نماید و گاه تهی از معنا و پوست میشوم
مسایل السلوک
مولانا در مثنوی تاکید فراوان به مغز وپوست دارد و بپین بهانه همیشه به مدح اهل باطن و حقیقت میپردازد و اهل قشر و سطحی نگر را مذمت میکند و بدین سان ادمی را دعوت به باطن افعال میکند
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
******************************
سبز گردم چونک گوید کشت باش
زرد گردم چونک گوید زشت باش
خدای مهربان اگر اراده او به سرسبزی و سعادتم باشد امر بدان نماید
و چنانچه اراده به ارتدادم نمایم میگوید زشت و بد عمل باش
مسایل السلوک
خدای کریم در قران فراون ایه در ضلالت و هدایت بشر اورده
تعز من تشا وتضل من تشا
یهدی من بشا ...
اما این ایات دلیل بر عدم اختیار ادمی نیست بلکه سنت الهی در اینست که خواست خدا در اختیار انسان در تعیین سرنوشت است
لیس للانسان الا ما سعی
نیست انسان مگر بر اساس تلاشش
و یا مفهوم ایه ای دیگر اینکه...
ما سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهیم مگر خود بدان اقدام نماید
*******************************
لحظهای ماهم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
خدای یگانه مرا لحظه ای ماه اسمان نماید و لحظه ای دیگر تیره و تار.و در واقع کار حضرت حق جز این چیست؟
***************************************
پیش چوگانهای حکم کن فکان
میدویم اندر مکان و لامکان
در قرب حضرت حق ما چون چوگان های حکم مشیت اوییم.و در مکان و لامکان در حرکت و سیر تکوینی هستیم
******************************
چونک بیرنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
از ان جهت که حقیقت هستی به معنی بیرنگی به کثرت یعنی رنگ تبدیل شد یک فرعونی و یک موسیی به تبع ان به پیکار پرداختند
***************************
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی
اگر ادمی به مرحله بیرنگی که سرمایه اولیه او بود برسد و از کثرت دور گردد انگاه موسی وفرعون دیگر در صلح بسر خواهند برد
مسایل السلوک
تمامی تضادها در وادی دنیا و تکثر ان است اما اگر ادمی به ازلیت یا ابدیت بپیوندد دیگر رنگها برایش بی معنی گردد شاید معنی فرمایش پیامبر از
موتوا قبل ان تموتوا
همین مرحله بیرنگی باشد
******************************
گر ترا آید برین نکته سئوال
رنگ کی خالی بود از قیل و قال
اگر برایت جای سوال گردد که چطور موسی مقرب با فرعون یاغی در مرحله بیرنگی متحد گردند
در جوابت باید گفت
که این خاصیت مختص وادی کثرت است و رنگ فقط در دنیا است که موجب قیل و قال ونزاع میگردد
********************************
این عجب کین رنگ از بیرنگ خاست
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست
و تعجب بیشتر از این است که این همه رنگها نخست از عالم بیرنگی حاصل گردیده است
پس چرا این دو در دنیا همیشه در ستیزند
*****************************
چونک روغن را ز آب اسرشتهاند
آب با روغن چرا ضد گشتهاند
اب و روغن مایع هستند و در واقع از یک ریشه و اصل خلق شده اند پس چرا این دو در عمل ضد یگدیگر عمل می کنند؟
*********************************
چون گل از خارست و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا
گل و خار نیز از یک اصل و مشا یعنی به لحاظ جنسیت و تغذیه و ریشه واحد هستند
اما در محاورات مردمی و در حقیقت عمل متفاوت هستند
***************************************
یا نه جنگست این برای حکمتست
همچو جنگ خر فروشان صنعتست
یا این ستیز بین نحله های مختلف مردم دارای حکمتی پنهان است و یا مانند جنگ معامله گران و خرفروشان برای بالا بردن قیمت اجناس معرکه گیری ایجاد میشود
***************************************
یا نه اینست و نه آن حیرانیست
گنج باید جست این ویرانیست
یا این نزاع نه حکمتی در انست و نه دروغ ایست تعمدی
پس باید گنج که همان وحدت حقیقی و دوری از تکثرگرایی هست را جستجو کنی زیرا دنیا عاقبت فانی است
*************************************
آنچ تو گنجش توهم میکنی
زان توهم گنج را گم میکنی
اما انچیزی که تو ان را گنج میپنداری در واقع خود بزرگترین حجاب در عدم در کشف حقیقت است
***************************************
چون عمارت دان تو وهم و رایها
گنج نبود در عمارت جایها
اوهام و نظریات تو همچون ساختن های تخیلی است و در حقیقت امر گنجی نیست بلکه معمولا گنج را در ویرانه ها پنهان کنند
مسایل السلوک
همت مولانابر تفهیم این امر مهم هست که جسم ادمی مخلوقی فانی انچه گنج حقیقی است روح اوست اما متاسفانه اکثر انسانها به این حقیقت نرسیده اند
*********************************
در عمارت هستی و جنگی بود
نیست را از هستها ننگی بود
تا ادمی گرفتار پرداختن مطلق به مادیات است این ستیز هست و در واقع نیستها با هستها در تقابل خواهند بود
مسایل السلوک
تقابل ماده و معنا حقیقتی غیر قابل انکار است
حضرت رسول علیه السلام فرمودند..اگر شهوت بر عقل غالب گردد انسان از حیوان پست تر است و اگر عقل بر شهوت غالب اید از ملایک افزون تر و متعالی تر
************************************
نه که هست از نیستی فریاد کرد
بلک نیست آن هست را واداد کرد
زیرا عدم از زبان موجود فریاد میکشد و در واقع اعلام موجودت نماید
بلکه عدم ان موجود را پس میزند
**********************************
تو مگو که من گریزانم ز نیست
بلک او از تو گریزانست بیست
لذا هیچگاه مدعی فرار از از نیستی نباش بلکه او نیز از تو گریزان است
مسایل السلوک
بعضی شارحان برداشت نیستی را حقیقت مقربان دانسته اند که ابوجهل صفتان مدعی گریز از اسمانیان هستند
مولانا میفرماید
اگر بدصفتان از حقیقت نیست نما مردان الهی فرار میکنند انان نیز نفرت و دوری را در ذات خویش دارند
*************************************
ظاهرا میخواندت او سوی خود
وز درون میراندت با چوب رد
اولیا ظاهرا مشتاق نشان میدهند ولی در حقیقت امر اینگونه نیستند
مسایل السلوک
بحث مولانا همان اصل تجانس است زیرا صفات مشترک موجب همگرایی و محبت و عکس ان یعنی نفرت میشود
****************************
نعلهای بازگونهست ای سلیم
نفرت فرعون میدان از کلیم
در واقع نوعی نعل وارونه زدن است ای صاحب عقل سلیم...
و سرکشی فرعون از موسی علیه السلام دقیقا حقیقت همین مطلب است
مسایل السلوک
صاحبان تصرف قلبهای سلیم را میشناسند و چون حنس هر دو یکی است جذبات واقعی حاصل میشود اما سیرت الوده در نگاه صاحبان ملکوت از جنسی متفاوت هست لذا گر جه ظاهر امر چیزی نشان ندهند اما بر حسب باطن گریزان و موجب نفرت است
پایان بخش ۱۲۱
بخش ۱۲۰
شرح مثنوی بیت ۲۴۳۸
مرد زان گفتن پیشمان شد چنان
کز عوانی ساعت مردن عوان
ادامه داستان اعرابی و همسر وی و بررسی زوایای مختلف روابط زناشویی
شوهر از سخنان خویش نسبت به همسرش نادم گشت بحدی که جنون حاصله از پشیمانی را میتوان به جنون هنگام مرگ تشبیه نمود
***************************
گفت خصم جان جان چون آمدم
بر سر جان من لگدها چون زدم
و با خود گفت چرا بیمورد دشمن جان جانم گشتم و او را با لگد مورد ضرب و شتم قرار دادم
***********************
چون قضا آید فرو پوشد بصر
تا نداند عقل ما پا را ز سر
لذا هرگاه ادمی گرفتار قضا گردد کور میشود تا حقایق را نفهمد بحدی ادمی بصیرت خویش را سلب شده میبیند که تشخیص سر از پا برای فرد غیر ممکن میشود
*******************************
چون قضا بگذشت خود را میخورد
پرده بدریده گریبان میدرد
انگاه که قضا و تقدیر کار خویش را میکند عقل بسراغ ادمی می اید و دچار خودخوری گردد که اگر چنین وچنان میکردم این اتفاق نمی افتاد و او از شدت ندامت گریبان خویش را پاره میکند
مسایل السلوک
ادمی مختار مطلق نیست بلکه در بعضی امورات جبر و بعضی اختیار وی نقش دلرد گر چه همان اختیار او نیز در نهایت به تفویض امر خدای یگانه است
و اذا قضی امر فانما یقول کن فیکون
*****************************
مرد گفت ای زن پیشمان میشوم
گر بدم کافر مسلمان میشوم
مرد حکایت خطاب به همسرش معترف گشت که ای زن از افعال خویش نادمم بحدی توبه و پوزش میطلبم که فرضا اگر کافر بودم به دایره تسلیم برمیگردم
****************************
من گنهکار توم رحمی بکن
بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن
برالها من به بارگاه تو تعدی نمودم لذا تقاضای رحم دارم
التماس میکنم مرا از ریشه نابود نفرما و فرصت جبران را از من مگیر
***************************
کافر پیر ار پشیمان میشود
چونک عذر آرد مسلمان میشود
در درگاه مهربانی تو اگر کسی تا نهایت عمر گناهکار باشد و پشیمانی بر او غالب شود او را بعنوان مسلمان میپذیری
****************************************
حضرت پر رحمتست و پر کرم
عاشق او هم وجود و هم عدم
خداوند یگانه و مطلق مملواز مهربانی و رحمت است کرمش بینهایت است لذا عاشق ذات اوهستی و نیستی میباشد
مسایل السلوک
خداوند خالق نهان و اشکار است در نگاه ادمی عدم هست اما در نگاه نافذ مطلق حق هیچ نیستی نیست منظور از عدم از دیدگاه ناقص ادمی است لذا هر چه ما میبینیم و نمیبینیم عاشق قدرت خدای سبحان هستند
******************************
کفر و ایمان عاشق آن کبریا
مس و نقره بندهٔ آن کیمیا
کفر و ایمان دلبسته ذات کبریایی حق هستند مس و نقره در علم کیمیا بنده هستند تا طلا شوند
خدا کیمیا است کفر و ایمان هرگاه اراده نمایند او انان را اسمانی خواهد کرد
مسایل السلوک
کیمیای عشق الهی یک نعمت عظیم است وما مخلوقات در پست ترین و برترین در نوسان .
اما عشق خدای مهربان همیشه ساری و جاری است و هرکس خواهان کمال و وصال باشد کافیست تا وجود نقره ای یا مسی خویش به بارگاه او عرضه نماید تا ذات خدای متعال او را تعالی دهد و به طلای تمام عیار تبدیل کند
اللهم انی اسلک من فضلک و موجبات رحمتک و عزایم مغفرتک و سلامت من کل اثم.....
پایان بخش ۱۲۰
بخش ۱۱۹
بیت ۲۴۳۳
گفت پیغامبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحبدلان
سید عالم علیه السلام فرمودند
زن بر مردان عاقل و صاحب دل غالب میگردد
مسایل السلوک
اشاره است به حدیث( انهن یلعن العاقل و یغلبهن الجاهل)
*************************
باز بر زن جاهلان چیره شوند
زانک ایشان تند و بس خیره روند
امامردان جاهل و نادان بر زنان چیره گردند زیرا این جنس از مردان بسیار خشن و عصبانی هستند
***************************
کم بودشان رقت و لطف و وداد
زانک حیوانیست غالب بر نهاد
زیرا لطافت ومهربانی در جاهلان کم است زیرا طبع حیوانی انان در نادانان غالب است
******************************
مهر و رقت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
لطافت ومهربانی از صفات حسنه انسانی است و خشم و غضب و شهوت از صفات حیوانی است
مسایل السلوک
پیامبر فرمودند
ادمی اگر عقل او بر شهوتش غالب گردد از فرشته اعلی تر گردد و چنانچه شهوت بر عقل او غالب شود ادنی من البهایم شود
******************************
پرتو حقست آن معشوق نیست
خالقست آن گوییا مخلوق نیست
زن در حقیقت معشوقه مرد نیست تا برای احتیاجات او خلق شده باشد بلکه تجلی جمال حق است و در واقع او جلوه ای از خالق حقیقت است
مسایل السلوک
ابن عربی میگوید
( فشهود الخلق فی النسا اعظم الشهود و اکمله)
ایشان جنس مونث را والاترین مظهر حق میداند
پایان بخش ۱۱۹
شرح بخش ۱۱۸
دفتر اول
زن چو دید او را که تند و توسنست
گشت گریان گریه خود دام زنست
مولانا در ادامه محددا به حکایت زن و شوهر ومجادلات ان دو در این حکایت مراجعه میکند و طبق مشرب خویش اموزه های عرفانی را در غالب این حکایت به مریدان عنایت می نماید
زن به محض مشاهده خشم شوهر شروع به گریه کردن نمود زیرا گریه بزرگترین سلاح جنس مونث در جلب توجه دیگران در نیل به مفصود است
************************
گفت از تو کی چنین پنداشتم
از تو من اومید دیگر داشتم
خانم خطاب به شوهرش گفت من که چنین پنداشتی نسبت به تو نداشتم فقط انتظار و مقصد من در جلب رضایت و سازش تو بود
*****************************
زن در آمد ازطریق نیستی
گفت من خاک شماام نی ستی
زن رل صلاح و مظلومیت را پیش گرفت و گفت من خاک پایت هستم نه یک خانم حاکم و بزرگ
****************************
جسم و جان و هرچه هستم آن تست
حکم و فرمان جملگی فرمان تست
جسم و روح و تمام هستی من از ان توست امر و حکومت و هر چه هست منقاد فرمان توست
***************************
گر ز درویشی دلم از صبر جست
بهر خویشم نیست آن بهر تو است
لذا اگر از بینوایی صبرم طاق شد بلز هم بخاطر تو بود نه دیدن خودم
*********************************
تومرا در دردها بودی دوا
من نمیخواهم که باشی بینوا
تو درمان تمامی دردهای من بودی و هیچگاه تنگدستی تو را نمیخواهم ببینم
*****************************
جان تو کز بهر خویشم نیست این
از برای تستم این ناله و حنین
جان و سر و بزرگی را که خواهانم اصلا در نیل مرادم نیست بلکه تمامی شکوه من فقط بخاطر توست
***************************
خویش من والله که بهر خویش تو
هر نفس خواهد که میرد پیش تو
هستی من بخدا سوگند که بخاطر هستی توست و هستی من مایل است خویش را فدای تونماید
****************************
کاش جانت کش روان من فدا
از ضمیر جان من واقف بدی
ای کاش ضمیر توکه من بقربانش گردم از باطن من اگاهی داشت
************************************
چون تو با من این چنین بودی به ظن
هم ز جان بیزار گشتم .هم ز تن
اکنون که گمان تو نسبت به من اینگونه است من از جان خویش سیر شدم و تن نیز برای من ارزشی ندارد
**************************
خاک را بر سیم و زر کردیم چون
تو چنینی با من ای جان را سکون
لذا خاک را بر تمام ثروت دنیا زدم اگر قرار است توچنین گمانی نسبت به من داشته باشی
********************************
توکه در جان و دلم جا میکنی
این قدر از من تبرا میکنی؟
حال که تو اینقدر در تار و پود من ریشه دوانیده ای چرا از من گریزانی؟
************************************
تو تبرا کن که هستت دستگاه
ای تبرای ترا جان عذرخواه
ایرادی نیست تو از من تبری بجو حال که قدرتمندی من همان بیزاری تو را خریدارم و نسبت به ان تواضع میکنم
**********************************
یاد میکن آن زمانی را که من
چون صنم بودم تو بودی چون شمن
فقط فراموش نکن که در گذشته چطور من بت تو بودم و تو مانند یک بت پرست بودی
******************************************
بنده بر وفق تو.افروخته است
هر چه گویی پخت.گوید .سوخته است
من در متابعت تو شعله ورم .تو هر چه بگویی همان است اگر بگویی این پخته است من در تایید یک گام جلوترم و خواهم گفت او سوخته است
***********************************
من سپاناخ تو با هرچم پزی
یا ترشبا یا که شیرین میسزی
خانم گفت من مانند سبزی اسفناج کاملا مطیع تو هستم میتوانی با من شوربای ترش یا شوربای شیرین با من بپزی
********************************
کفر گفتم نک بایمان آمدم
پیش حکمت از سر جان آمدم
من هنگام شکوه کردن در واقع به کفر دچار شدم حال که بیدار گشتم حقیقتا به ایمان رسیدم و با تمام وجود تابع حکم و امر تو گشتم
*******************************
خوی شاهانهٔ ترا نشناختم
پیش تو گستاخ خر در تاختم
من نسبت به مرام شاهانه تو بی معرفت بودم و به تبع ان گستاخی میکردم
********************************
چون ز عفو تو چراغی ساختم
توبه کردم اعتراض انداختم
از انجاییکه گذشت تو همچون چراغی روشنگر مسیر من هست از افعال گذشته خویش توبه کردم و دیگر معترض نیستم
*********************************
مینهم پیش تو شمشیر و کفن
میکشم پیش تو گردن را بزن
این شمشیر وکفن را اماده کردم و در اختیار تو میگذارم حال اختیار با توست میتوانی گردنم را بزنی و من را قربانی خویش نمایی
************************************
از فراق تلخ میگویی سخن
هر چه خواهی کن ولیکن این مکن
ایا از جدایی و طلاق صحبت میکنی؟ هر فعلی که میخواهی مختاری انجام بده ولی از جدایی صحبت نکن
************************************
در تو از من عذرخواهی هست سر
با تو بی من او شفیعی مستمر
در نهان تو حسی زیبا هست که جلوتر از من به شفاعت برمیخیزد و او ضامنی مداوم است
***********************************
عذر خواهم در درونت خلق تست
ز اعتماد او دل من جرم جست
این شفیع در ضمیر باطنی تو همان خلق کریمانه توست ومن نیز به پشت گرمی ان اخلاق نیک به خود اجازه گناه داده ام
*******************************
رحم کن پنهان ز خود ای خشمگین
ای که خلقت به ز صد من انگبین
ای وجود مقدسی که بنا بر تعدی و زشتی افعال من به خشم امده ای ترحمی نما زیرا اخلاق تو از صد من عسل شیرین تر است
******************************
زین نسق میگفت با لطف و گشاد
در میانه گریهای بر وی فتاد
زن مرد عرب بدین ترتیب با محبت و تبسم و عشق با شوهرش سخنها میگفت و در لابه لای کلامش گریه ای بر او غالب گشت
*****************************
گریه چون از حد گذشت و های های
زو که بی گریه بد او خود دلربای
ناله و زاری وی از حد طبیعی خارج گشتو طرف مقابل را متاثر میساخت در حالیکه بدون گریه نیز دلها را مغلوب میساخت
***********************************
شد از آن باران یکی برقی پدید
زد شراری در دل مرد وحید
باران سیل اسا اشک زن برقی از تحول در مرد ایجاد نمود و موجب شعله ور شدن احساسات مرد یکتای در قناعت شد
*********************************
آنک بندهٔ روی خوبش بود مرد
چون بود چون بندگی آغاز کرد
ان خانمی که در شرایط عادی قادر است با زیبایی خویش شوهرش را جذب نماید حال که لطافت در بیان و اظهار بندگی می نمود بخوان تو حدیث این مجمل را
*************************************
آنک از کبرش دلت لرزان بود
چون شوی چون پیش تو گریان شود
بعنوان مثال اگر از کسی در حالت تکبر دل تو را به لرزش اورد چگونه خواهد کرد ؟
انگاه که دست به التماس و عجز زند
*****************************
آنک از نازش دل و جان خون بود
چونک آید در نیاز او چون بود
مثال دیگر انکه اگر عشق ادمی عشوه نماید دل را گرفتار کند حال اگر او اظهار نیاز نماید چه خواهد شد
*********************************
آنک در جور و جفااش دام ماست
عذر ما چه بود چو او در عذر خاست
مثلا اگر از کسی بواسطه تعدی و ظلمش گرفتار گردیم حال اگر او به تضرع وپوزش بیفتد چه حالتی بوجود خواهد امد؟
******************************
زین للناس حق آراستست
زانچ حق آراست چون دانند جست
زینت ها عطا و نعمت حق هست و ادمی قدرت رهایی از انچه حضرت حق و صانع مطلق عنایت نموده چطور میتوان رهایی حاصل نمود؟
مسایل السلوک
خداوند کریم در قران در سوره مبارکه ال عمران میفرماید
زین للناس حب الشهوات من النسا و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب....
خداوند زینت داده دوستی خواهشات نفس از جمله میل به به جنس مخالف و فرزتد و پول و طلا و اسب های نشانه دار و مزارع کشاورزی و املاک گوناگون
*****************************
چون پی یسکن الیهاش آفرید
کی تواند آدم از حوا برید
خدای مهربان در کلام خویش در ایه ۱۸۹ سوره اعراف به سکون و ارامش مرد در جوار زن اشاره فرموده است حال چطور حضرت ادم قادر است از حوا ببرد
توضیح
هو الذی خلقکم من نفس واحد و جعل منها زوجها لیسکن الیها..
او خدایی است که شما را از نفس واحد افرید و همسران شما را موجب ارامش تان...
***************************************
رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
رستم زال که نماد شجاعت است اگر فرضا از حمزه دلیر و بزرگ بیش باشد
او در فرمان عجوزه خویش گرفتار است
***********************************
آنک عالم مست گفتش آمدی
کلمینی یا حمیرا میزدی
حضرت سید عالم که تمامی خلقت طفیل وجود است و همگان از نفس قدسی ایشان وجد و ذوقی حاصل مینمایند
خطاب به ام المومنین صدیقه میگوید ای گل سرخ من با من سخن بگو تا ارام گیرم
************************************
چونک دیگی حایل آمد هر دو را
نیست کرد آن آب را کردش هوا
حال چرا این اتفاق افتاد چون میان اتش و اب دیگی حایل گردید و همین حجاب موجب گردید تا اتش اب را بجوش دراورد و نهایتا بوسیله بخار به هوا بفرستد
*******************************
ظاهرا بر زن چو آب ار غالبی
باطنا مغلوب و زن را طالبی
لذا گر چه ظاهرا مرد جنس برتر است و بر زن غالب
ولی در باطن امر مغلوب و طالب وی است
**********************************
این چنین خاصیتی در آدمیست
مهر حیوان را کمست آن از کمیست
پس ادمی را این ویژگیها هست حال مرد و یا زن هر یک بنا به مقتضیات جنسی خویش غالب و مغلوب اند و ان بسته به شرایط است و نقش حجاب در این بسیار عمیق و تاثیرگزار است
پایان بخش ۱۱۸
شرح مثنوی بیت ۲۳۶۵
بخش ۱۱۷
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کژ بنی هاشم شگفت
ابوجهل حضرت سید عالم علیه السلام را دید وگفت از خاندان بنی هاشم تعجب است این صورت زشت العاذ بالله
مسایل السلوک
مولانا در این فصل تاثیر غرض های درونی و نفسانی که موجب زایل شدن بصیرت میشود را بیان میفرماید
اصلی است که ادمی چون نفس را از غرایض پاک نماید حقیقت را کشف و مشاهده نماید
لذا ابوجهل از درون فاقد بصیرت بود و به تبع این صفت رزیله وجود مقدس فخر کاینات را زشت میدید
******************************
گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کار افزاستی
پیامبر در جواب ابوحهل فرمودند در عین اینکه موجب مشقت وگرفتاری هستی اما این جمله تو حقیقت و راست است
********************************
دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
ولی عکس ابوجهل صدیق اکبر (رض) گفت
ای خورشید حقیقت تو نه شرقی و نه غربی هستی پس عالی طلوع کن و همگان را از تجلی ذات مقدست اگاه نما
********************************
گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
احمد علیه السلام فرمود
ای صدیق راست گفتی ای جان و عزیز من ای ذاتی که از تمامی این تعلقات مادی رهیده ای
**************************
حاضران گفتند ای صدر الوری
راستگو گفتی دو ضدگو را چرا
انانی که در این مجلس شرف حضور داشتند ونگاهاشان مفتخر به ذات نبی صل الله علیه و اله و صحبه و سلم بود
گفتند ای شاه حقیقت شما دو شخصیت متناقض را اهل صدق خواندی
**************************
گفت من آیینهام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
حضرت پیامبر علیه السلام فرمودند من ایینه ای صاف و صیقل داده شده هستم زیرا خدای مهربان مرا مصقول نموده است لذا همه نژادها از ترک و هندو حقیقت خویش را در من مشاهده میکنند
عاشقان ان حضرت قدح خویش را با صلوات بر او و اهل بیتش پر شراب میکنتد
اللهم صل علی سیدنا محمد و اله و صحبه و سلم
****************************************
ای زن ار طماع میبینی مرا
زین تحری زنانه بر تر ا
مولانا مجددا به حکایت زن و شوهر رجوع میکند
شوهر گفت ای زن اگر من را خسیس و طمع کار مشاهده میکنی لازم است دست از اخلاق زنانه ات برداری تا در مرحله سلوک به تعالی و یقین برسی
********************************
آن طمع را ماند و رحمت بود
کو طمع آنجا که آن نعمت بود
ظاهر کردار و گفتار من طمع است اما در باطن قناعت و رحمت است اما کجا جایی که رزق معنایی است طمع وجود دارد؟
*************************
امتحان کن فقر را روزی دو تو
تا به فقر اندر غنا بینی دوتو
لذا به جهت امتحان یکی دو روز فقر و قناعت را امتحان نما تا به تبع ان لذت بی نیازی را به عینه مضاعف ببینی
*****************************
صبر کن با فقر و بگذار این ملال
زانک در فقرست عز ذوالجلال
با فقر مدارا نما و دلتنگی حاصله از ان را بگذار کنار زیرا نور حضرت حق در قناعت و صبر حاصله ازفقر است
**************************
سرکه مفروش و هزاران جان ببین
از قناعت غرق بحر انگبین
سرکه مفروش کنایه از عبوس بودن است لذا ناراحت نباش و هزاران جان تطهیر شده بموجب قناعت در دریای انگبین خدای مهربان غرق شده اند
***************************
ای دریغا مر ترا گنجا بدی
تا ز جانم شرح دل پیدا شدی
ایکاش تو ظرفیت وگنجایش معنوی داشتی تا از اعماق جانم شراب عشق را به کامت میرختم و تو را از لذت درون اگاه میکردم
مسایل السلوک
همانطور که چرک جسم ادمی با شستشو پاک و فرحمند میشود روح ادمی نیز بدست غسال اسمانی تطهیر خواهد گشت بشرطی که مرید اول خواهان ان باشد و دوم ظرفیت ان را در خویش ایجاد نماید
*************************
صد هزاران جان تلخیکش نگر
همچو گل آغشته اندر گلشکر
صدها هزار روح و جان مردان الهی که تلخی ریاضت را چشیده اند را نگاه کن که در حلاوت فقر معنایی مانند گل در شکر در امیخته اند
مسایل السلوک
مولانا در این بیت اشاره دارد به اغاز سختی بندگی و ریاضت و سرانجام شیرینی و لذت حاصله از ان که مومن در ان کسب مینماید
*************************
این سخن شیرست در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان
سخنان سخنران در مثل مانند شیر در پستان مادر است اگر از طرف مستمع کششی نباشد ان شیر ساری و جاری نخواهد گشت
بقول معروف..
مستمع صاحب سخن را بر سر شوق اورد
************************
مستمع چون تشنه و جوینده شد
واعظ ار مرده بود گوینده شد
اصلی هست که اگر شنونده تشنه و جوینده باشد یقینا واعظ اگر مرده نیز باشد بر سر شوق اید
*********************
مستمع چون تازه آمد بیملال
صدزبان گردد به گفتن گنگ و لال
مثالی دیگر نیز که اگر شنونده شاداب و باطراوت باشد واعظ کرو لال هم بر اثر ان صد زبان باز میکند و به سخن در می اید
**********************************
چونک نامحرم در آید از درم
پرده در پنهان شوند اهل حرم
عرفی وجود دازد که اگر بیگانه ای وارد حریم خانه ای گردد اهل بیت ان خویش را مستور نمایند
مسایل السلوک
مقصد مولانا از این مثالها عنوان این مهم است که اگر کسی لیاقت شنیدن حقیقت و اسرار ملکوتی را نداشته باشد او را از کسب معرف بهرمند نسازند و ان رازها را اهل دل و راز از او پنهان نمایند
****************************
ور درآید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیزان روی بند
***********************************
هرچه را خوب و خوش و زیبا کنند
از برای دیدهٔ بینا کنند
در مثل هر چه را خوب و زیبا ارایش نمایند برای چشمان بینا است
**********************************
کی بود اواز لحن وو زیر و بم
از برای گوش بی حس و اصم؟
مثلا اواز خوش را هیچ وقت برای گوش کر وشخص ناشنوا و زیر و بم موسیقی را نمی سازند
*************************
مشک را بیهوده حق خوشدم نکرد
بهر حس کرد و پی اخشم نکرد
حضرت حق مشک را بیهوده معطر خلق نکرده است بلکه برای مشامی که دارای حس بویایی هستند نه انانیکه مشکل دارند
***************************
حق زمین و آسمان بر ساختهست
در میان بس نار و نور افراختهست
خدای مهربان زمین و اسمان را خلق کرده و در میان ان نور و اتش افریده است
***************************************
این زمین را از برای خاکیان
اسمان را مسکن افلاکیان
یا زمین را برای اهل زمین و اسمان را برای ملکوتیان قرار داده است
*********************************
مرد سفلی دشمن بالا بود
مشتری هر مکان پیدا بود
انسان پست وناسوتی کار به اسمان ندارد و در وافع دشمن انست زیرا هر کس خواهان چیزی است که تعلق بدان دارد
*********************************
ای ستیره هیچ تو بر خاستی
خویشتن را بهر کور آراستی
مولانا خطاب به یک خانم میفرماید ای زن پوشیده ومستور تا حالا شده خویش را برای یک نابینا ارایش کرده باشی؟
مسایل السلوک
لذا اگر کسی کوردل باشد و نسبت به مظاهر و تجلی گاه حق در کاینات نابینا باشد خدای یگانه نیز درهای معرفت و حکمت را بر قلب او خواهد بست
**********************
گر جهان را پر در مکنون کنم
روزی تو چون نباشد چون کنم
اگر کاینات و هستی را مملو از زیورالات نماییم انگاه که تو بهره بردن از ان را بلد نیستی بی فایده است
مسایل السلوک
نخست برای کسب هر علمی بویژه وادی معرفت باید علم ان را بلد بود لذا اگر استاد عرفانی و مرد اسمانی تمامی رازهای ملکوت را با سلطان قوی عرضه دارد تا دیده باطنی فرپ مستعد دریافت نباشد هیچ فایده ای نخواهد داشت
**************************
ترک جنگ و رهزنی ای زن بگو
ور نمیگویی به ترک من بگو
لذا ای خانم مدعی یا نخست ستیزه گری را رها کن یا من را
******************************
مر مرا چه جای جنگ نیک و بد؟
کین دلم از صلح ها هم میرسد
منی که نسبت به صلح حسی ندارم ستیز من نیز برای نیک و بد فاقد معنا است
مسایل السلوک
منظور اینکه وقتی که ضمیر باطنی من نسبت به همه تعلاقات دنیوی مرده است و نسبت به تمام خوبیها و زیباییهای دنیا دلبستگی ندارد حال منکرات و رزایل که جای خویش را دارد
****************************
گر خمش گردی و گر نه آن کنم
که همین دم ترک خان و مان کنم
پس در نهایت اگر ستیزه را رها کرده و خاموشی اختیار نمودی خوب است و چنانچه به مجادله بیهوده ادامه دهی ناچارم من مکان را ترک نمایم
مسایل السلوک
مردان الهی اگر ارادتمندانشان به لجاجت ادامه دهند و در دریافت حقیقت مستعد نباشد خود از جمع جدا خواهد شد و این بدان معنی است که نعمت بزرگ نفس قدسی مردی اسمانی را از دست خواهیم داد
چنانچه سیدنا علی در صدر اسلام مریدان و طرفداران بی خردش از تابعیت سرباز زدند ونهایتا از دایره دین خارج گشتند
پایان بخش ۱۱۷
شرح بخش ۱۱۶
دفتر اول
بیت ۲۳۴۲
گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن
فقر فخر آمد مرا بر سر مزن
مرد خطاب به همسرش گفت ای زن تو به واقع زن زندگی هستی یا پدر غم و اندوه؟
ایا نمیدانی که فقر افتخار است پس ان را موجب سرزنش من نکن
**************************
مال و زر سر را بود همچون کلاه
کل بود او کز کله سازد پناه
ثروت ومالکیت مادی در مثل برای سر کلاه است
انکس که همیشه کلاه بر سر دارد نشانه کچل بودن وی است
*********************************************
آنک زلف جعد و رعنا باشدش
چون کلاهش رفت خوشتر آیدش
و برعکس کسی که دارای گیسو و زلف است به هنگام افتادن کلاه مسرورتر میگردد
مسایل السلوک
فضیلت باعث خوشحالی قلبی ادمی است حضرت علی علیه السلام فرمودند
اگر عیبی در کسی دیدید ان را بپوشانید و اگر حسنی یافتید انتشار نمایید زیرا نشر فضیلت موجب دلگرمی و تشویق بدان فضل است
******************************
مرد حق باشد بمانند بصر
پس برهنه به که پوشیده نظر
مردان الهی نقش چشم در بدن را دارند لذا وضاحت چشم بهتر از ستر ان است
مسایل السلوک
بعد از مقدمه کوتاه مجددا مولانا اموزه های عرفانی را طبق مشرب خویش اغاز میکند
اولیاالله مردان اسمانی را باید به تشنگان معرفت شناساند انان چشمان معنوی و متصرفان باطنی هستند معرفت به ذات انان به تعالی سالکان کمک عظیمی میکتد
***********************************
وقت عرضه کردن آن بردهفروش
بر کند از بنده جامهٔ عیبپوش
مثلا انکسی که برده ای را برای فروش به بازار عرضه میکند لباس او را از بدن خارج میکند تا مشخص شود عاری از نقص است
**********************************
ور بود عیبی برهنهش کی کند
بل بجامه خدعهای با وی کند
لذا اگر برده مذکور دارای نقصی در بدن باشد مالکش کی او را برهنه می نماید بلکه با لباس و ترفندی سعی در ستر ان عیب خواهد داشت
*******************************
گوید ای شرمنده است از نیک و بد
از برهنه کردن او از تو رمد
یقینا خواهد گفت او از خوب و بد خجالت میکشد و با برهنه شدن از تو گریزان خواهد گشت
****************************
خواجه در عیبست غرقه تا به گوش
خواجه را مالست و مالش عیبپوش
غالبا صاحبان مال در اوصاف رزایل غرق هستتد ولی در نظر سطحی نگران عیوبشان پوشیده می ماند
******************************
کز طمع عیبش نبیند طامعی
گشت دلها را طمعها جامعی
کسانی که عیوب صاحبان تمکن مالی را بخاطر مالشان نمی بینند به صفت بد ازمندی الوده هستند
و این صفت بر انان غالب است
********************************
ور گدا گوید سخن چون زر کان
ره نیابد کالهٔ او در دکان
اما اگر کسی که فقر مادی دارد سخنان حکیمانه مانتد طلا را عنوان نماید
در مغازه اهل ماده و ظاهرپرستان هیچ جایگاهی ندارد و در واقع حرف او خریداری ندارد
مسایل السلوک
غالبا افراد سطحی نگر بیش از انکه به سخن توجه نمایند به شخص عنایت دارند اگر کسی که موقعیت اجتماعی و تمکن مالی داشته باشد سخنانش در جامعه پذیرا دارد
و اهل فقر و طبقه ضعیف جامعه اگر حکیمانه ترین سخنان را بیان فرمایند هیچ جایگاهی ندارند و تاکید مولانا بر این مهم در تبیین صفت سطحی نگری جوامع مادی است
*******************************
کار درویشی ورای فهم تست
سوی درویشی بمنگر سست سست
مولانا خطاب به قشریون جامعه تاکید میفرماید
حقیقت درویشی فراتر از درک و ذهن توست و تو در جایگاهی نیستی که کمال و مقام درویشان و سالکان حقیقت را متوجه گردی
لذا حداقل نگاهت را نسبت به این طبقه بزرگ و ارزشمند عوض کن و به انان به چشم حقارت نگاه نکن
*****************************
زانک درویشان ورای ملک و مال
روزیی دارند ژرف از ذوالجلال
زیرا دراویشان و سالکان حق برتر از تمامی وادی مادی هستند
زیرا رزق معنایی انان از جانب خدای مهربان و صاحب جلال از بارگاه الهی به انان میرسد
***************************
حق تعالی عادلست و عادلان
کی کنند استمگری بر بیدلان
حضرت حق در دایره میزان خویش عادل است و چگونه ذات بی چون دادگر بر درویشان جفا روا دارد؟
**************************
آن یکی را نعمت و کالا دهند
وین دگر را بر سر آتش نهند
خدای هستی متناسب لیاقت هر فرد یکی را در میدان مادیات مشغول نماید تا از درک حقیقت دور شود و یکی را در وادی درویشی تکریم نماید و او را در اتش عشق معنا بسوزاند
****************************
آتشش سوزا که دارد این گمان
بر خدا و خالق هر دو جهان
هر کسی ظن وگمانش بر خدای مهربان مبتنی بر تعدی و ظلم باشد در اتش پندار خویش خواهد سوخت
*********************************
فقر فخری از گزافست و مجاز
نه هزاران عز پنهانست و ناز
اگر حضرت رسول علیه السلام فرمودند
الفقر فخری
یعنی فقر باعث افتخار منست
این فرمایش من باب تعارف و مجاز نیست بلکه حقیقت است
اگر کسی به سیرت این گفته گهربار اگاهی یاید خواهد دید که هزاران عزتمندی در این کلام مستور است
******************************
از غضب بر من لقبها راندی
یارگیر و مارگیرم خواندی
لذا تو از غضب و خشم مرا اماج اتهامات خویش نمودی و مرا متهم مرید گیری و مارگیری ومعرکه گیری نمودی
*****************************
گر بگیرم برکنم دندان مار
تاش از سر کوفتن نبود ضرار
لذا اگر فرضا مارگیر هم باشم با مدد اندیشه اول دندانشهایش را از زهر خالی میکنم
تا همگان از خطر ان در امنیت باشند
**************************
زانک آن دندان عدو جان اوست
من عدو را میکنم زین علم دوست
زیرا من با کشیدن دندان زهرالود مار دشمنش را یعنی دندانش را از او جدا کردم
لذا دشمنانش را به دوست تبدیل نمودم
****************************
از طمع هرگز نخوانم من فسون
این طمع را کردهام من سرنگون
من بخاطر تعلق دنیا فسون و ورد نمیخوانم بلکه طمع مادی خویش را نابود نموده ام
******************************
حاش لله طمع من از خلق نیست
از قناعت در دل من عالمیست
پناه بر خدا که من به خلق الله دل نبسته ام
بلکه ثروت من قناعت است و به تبع ان عالمی پهناور بدست اورده ام
*******************************
بر سر امرودبن بینی چنان
زان فرود آ تا نماند آن گمان
تو از بالای درخت گلابی من را اینگونه مشاهده میکنی پس بیا پایین و ظن گذشته ات را مبدل نما
*******************************
چون که بر گردی تو سرگشته شوی
خانه را گردنده بینی و آن توی
مثلا
اگر تو به دورت چرخیدن اغاز کنی خواهی دید در و دیوار خانه اطرافت میچرخه
و این بخاطر گمان توست که خانه دوار شده در حالیکه حقیقت امر خانه ثابت است و هیچ تحرکی ندارد
پایان بخش ۱۱۶
بیت ۲۳۴۶
بیت ۲۳۱۵
زن برو زد بانگ کای ناموسکیش
من فسون تو نخواهم خورد بیش
زن بر سر شوهرش فریاد کشید کای ریاکار من دیگر گرفتار فسانه گویی تو نخواهم شد
*****************************
ترهات از دعوی و دعوت مگو
رو سخن از کبر و از نخوت مگو
این قدر حق به جانب صحبت نکن و یاوه گویی ننما و برو سخن از غرور و خودپرستی به میان نیاور
*******************************
چند حرف طمطراق و کار بار
کار و حال خود ببین و شرمدار
دست از طمطراق و رنگ و اب زدن بر اعمالت بردار
بیشتر به اعمالت نگاه کن و خجالت بکش
*****************************
کبر زشت و از گدایان زشتتر
روز سرد و برف وانگه جامه تر
غرور زشت است و خاصه از گدایان زشتر درست مانند کسی که در هوای سرد لباسی خیس بپوشد این اوج خودپسندی است
*****************************
چند دعوی و دم و باد و بروت
ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
چقدر ادعای بزرگی و کبر و جبروت در حالیکه تکیه گاه و خانه تو مانند بیت عنکبوت سست و بی اساس است
*****************************
از قناعت کی تو جان افروختی
از قناعتها تو نام آموختی
تو از قناعت کی روح و روانت را روشن ومنور نمودی؟
زیرا از صفت حمیده قناعت صرفا به اسمی بسنده کرده ای
*********************************
گفت پیغامبر قناعت چیست گنج
گنج را تو وا نمیدانی ز رنج
حضرت رسول علیه السلام سوال فرمودند قناعت چیست؟
و پاسخ فرمودند قناعت گوهر وگنج ارزشمند و بی نهایت است ولی تو فرق بین رنجو گنج را نمیدانی
مسایل السلوک
حضرت سید عالم علیه السلام فرمودند( القناعه کنز لایغنی)
قناعت گنج تمام نشدنی است
*******************************
این قناعت نیست جز گنج روان
تو مزن لاف ای غم و رنج روان
این قناعت در حقیقت همان گنج روان ولی تویی که موجب اندوه و غم هستی دیگر چرا باید از قناعت لاف زنی
*******************************
تو مخوانم جفت کمتر زن بغل
جفت انصافم نیم جفت دغل
لذا لطفا مرا جفت و شریک خویش به حساب نیاور زیرا من در کنار داد و عدل و انصافم و هیچ سنخیتی با اهل دغل و حیله و نفاق ندارم
************************************
چون قدم با میر و با بگ میزنی
چون ملخ را در هوا رگ میزنی
تویی که مدعی همراهی با امیران و بزرگانی و حقیقتا هیچ در چنته نداری و اصطلاحا از فقر معنایی و مادی ملخ را در هوا شکار میکنی
******************************
با سگان زین استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی
اینقدر ذلیل و خواری که بخاطر یک استخوان با سگان در ستیزی و درست مانند نی از شکم تهی بودن در حالت ناله و فغان هستی
***************************************
سوی من منگر بخواری سست سست
تا نگویم آنچ در رگهای تست
بطرف من به چشم حقارت نگاه نکن تا ناچارا باطن و سیرت تورا بر ملا نمایم
************************************
عقل خود را از من افزون دیدهای
مر من کمعقل را چون دیدهای
عیب تو اینست که نسبت به من خویش را عاقل تر میدانی
سوالم اینست دیدگاهت نسبت به من کم عقل به زعم تو چیست؟
در حقیقت مرا خوب نشناخته ای
مسایل السلوک
مولانا به این نکته مهم اشاره دارد که متاسفانه معضل بزرگ و تکبر عطیم اینست که به صرف تخصص در یک امر دیگران را نابخرد دانیم و تنها دیدگاه خویش را صحه بگذاریم
***********************************
همچو گرگ غافل اندر ما مجه
ای ز ننگ عقل تو بیعقل به
تومانند گرگهای غافل در اطراف من به تکاپو پرداخته ای پس دست بردار
ای کسی که مغرور عقل خویشی یقینا کبر در دانش فاقد عقل بودن بهتر است
********************************
چونک عقل تو عقیلهٔ مردمست
آن نه عقلست آن که مار و کزدمست
زیرا عقل الوده توموجب سردگمی و مزاحمت مردم میگردد در حقیقت این تخصص و دانش عقل نیست بلکه نقش مار و کژدم را دارد زیرا با دانش فاقد خرد خویش به هر کسی میرسد نیشی میزند
*********************************
خصم ظلم و مکر تو الله باد
فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد
مولانا در این بیت نفرین مینماید که خدا دشمن خصم و ظلم وحیله تو باد
و خداوند ما را از شومی عقل تو حفظ نماید
*******************************
هم تو ماری هم فسونگر این عجب
مارگیر و ماری ای ننگ عرب
تو اینقدر از درگاه خدا دور شده ای و در دامشیطان گرفتار گشته ای که هم نقش مار و افسونگر را با هم داری
لذا تو هم مارگیری و هم مار ای ننگ همگان
*******************************
زاغ اگر زشتی خود بشناختی
همچو برف از درد و غم بگداختی
تومانند زاغی که از زشتی خود غافلی زیرا اگر زاغ از کریه بودن خود اگاه میشد مانند برف از خجالت اب میگشت
****************************
مرد افسونگر بخواند چون عدو
او فسون بر مار و مار افسون برو
مثلا مرد افسونگر برای صید و تصرف مار فسون میخواند در حالیکه حقیقتا اوما را افسون میکند وما او را
****************************
گر نبودی دام او افسون مار
کی فسون مار را گشتی شکار
اگر او گرفتار افسونمار نبود چرا این همه تعلق به یک حیوان و دلبستگی که بین او مار ایجاد شده است
********************************
مرد افسونگر ز حرص کسب و کار
در نیابد آن زمان افسون مار
اما مرد تعلق یافته به حیوان حقیقت فسون ما را بر خویش متوجه نیست و ناچارا گرفتار گشته است
*****************************
مار گوید ای فسونگر هین و هین
آن خود دیدی فسون من ببین
در حقیقت مار به زبان حال میگوید اکنون که مهارت فسون خود را دیده ای فسون ومهارت من در به دام انداختن خود را ببین
********************************
تو به نام حق فریبی مر مرا
تا کنی رسوای شور و شر مرا
تو با ترفند حق من را فریفتی تا ناقص العقلان را جلب توجه بدین ترفند نمایی و شور و شر مت را رسوا کنی
مسایل السلوک
معرکه گیران با فسون مار را گیر انداخته اند و مار با فسون شور و شر خویش مارگیر و مردم ساده لوح را گرفتار کرده که حاضرا وقت خویش را صرف مشاهده معرکه نمایند
**************************
نام حقم بست نی آن رای تو
نام حق را دام کردی وای تو
مولانا در ابیات پایانی این بخش نتیجه گیری میکند
که انسانهای مدعی معنا با نام خدا و دین مردم عوام را گرفتار فسون و عقیده باطل خویش مینمایند
و این بزرگترین و تاثیرگزارترین حربه جلب مخاطب احمق است
*******************************
نام حق بستاند از تو داد من
من به نام حق سپردم جان و تن
لذا به برکت همان نام حق خدا که من را فریفتی خداوند حقم را از تو خواهد گرفت
زیرا من به اعتماد کلام و ذکر حق و جلسات و سخنان معنایی تو فریب افکار تو را خوردم
******************************
، یا به زخم من رگ جانت برد
یا که همچون من به زندانت برد
یا بر اثر زخم گرفتار کردن من عمرت تباه خواهد شد یا اینکه تو نیز گرفتار همین افکار لجن ومنحرف خویش خواهی شد
مسایل السلوک
تاریخ در عهد خلافت سیدنا علی( رص) خود بهترین گواه است انگاه که خوارج با فسون انحرافی خویش نابود گشتند در حالیکه بلحاظ عبادت سرامد روزگار بودند انان دایم الصیام و قیام الیل بودند اما هیچ منفعتی در کمال شان نداشت زیرا گرفتار عقیده فاسد خویش گشتند زیرا از تبعییت انسانی کاملی بنام حضرت علی علیه السلام سر باز زدند
**********************************
زن ازین گونه خشن گفتار ها
خواند بر شوی جوان طومارها
بخش ۱۱۴
بیت ۲۲۸۸ شرح مثنوی
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت
شوهر زن خطاب به همسر گفت ما نیازمان به درامد کشاورزی هست؟
مگر از فرصت زندگانی چقدر مانده است
************************************
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد
زانک هر دو همچو سیلی بگذرد
انسان اندیشمند به پستی و بلندی عالم مادی نمی اندیشد زیرا هر دو مانند سیل گذرا هستند
****************************
خواه صاف و خواه سیل تیرهرو
چون نمیپاید دمی از وی مگو
حال این گذر عمر خواه در اوج راحتی و تنعم مادی باشد و یا در اوج مصایب و سختی های روزگار .لحظه ای بیش نیست لذا نباید از ان صحبتی به میان اورد
********************************
اندرین عالم هزاران جانور
میزید خوشعیش بی زیر و زبر
اگر عمیق بنگریم زندگانی هزاران جانور موجود در دنیا در بهره مندی لذات میگذرد و دچار پستی و بلندی نیست
**********************
شکر میگوید خدا را فاخته
بر درخت و برگ شب نا ساخته
پرنده فاخته ان هنگام که بر درخت می نشیند با اواز خویش حمد خدای مهربان را میگوید
بدون اینکه معاس شبانه اش فراهم باشد
***********************************
حمد میگوید خدا را عندلیب
کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
بلبل به حمد خدا مشغول است و در حقیقت نغمه او اعتراف واعتماد بر این است که ای خدای اجابت کنتده دعا رزق و روزی همه بر توست
************************
باز دست شاه را کرده نوید
از همه مردار ببریده امید
باز بلندپرواز از تمامی جیفه دنیا ناامید گشته و او فقط به شاه حقیقت و امید همه امیدواران دل بسته است
*********************************
همچنین از پشهگیری تا به پیل
شد عیال الله و حق نعم المعیل
از پشه خرد تا فیل کلان همه روزی خوار درگاه خدای مهربانند و بر خوان انعام او جلوس نموده اند زیرا او بهترین پذیرایی کنتدگان است
مسایل السلوک
نص صریح ایه قران کریم در سوره مبارکه هود ایه ۶ ( وما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها)
هیچ جنبده ای در کاینات نیست که رزق او بر عهده خداوند است
*******************************************
این همه غمها که اندر سینههاست
از بخار و گرد باد و بود ماست
اندوه و غمی که بر قلوب ادمیان مستولی گشته نتیجه غباری است که از منیت و خودخواهی او برخواسته است
مسایل السلوک
یکی از عوامل مهم ایجاد اندوه در دل ادمی دلبستگی به دنیا است که با فقدان ان به استناد سنت الهی( من کل علیها فان) پریشانی تمام هستی او را فرا میگیرد
اما پشت پا زنندگان دنیا اگر تمام کاینات را از دست دهند ذره ای غم بر انان غلبه نخواهد کرد زیرا انان عوامل اندوه زا را از دل خارج نموده اند
*******************************
این غمان بیخکن چون داس ماست
این چنین شد و آنچنان وسواس ماست
اندوه های مادی نقش داس کشاورزی را دارد که عمر ادمی را درو میکند
و در واقع در دنیا اگر به وسواس این چنین شد و انچنان شد گرفتار شویم اهسته حاصل عمر خویش را بدست فنا داده ایم
مسایل السلوک
حکیمی فرمود
اندوه داس عمر ادمی است
و این جمله فرزانه را باید عمیق فهمید
********************************
دان که هر رنجی ز مردن پارهایست
جزو مرگ از خود بران گر چارهایست
این حقیقت را بدان که هر اندوه حصه ای از موت است پس تا توان داری باید با ان مبارزه نمایی
مسایل السلوک
همانطور که در شرح بیت قبل گفته شد تعلقات مادی عامل بزرگ غم در امدی است حال چرا اولیا در قران ( لا خوف علیهم و لاهم یحزنون) مدح شده اند
همین علت عدم دلبستگی به دنیا است
********************************
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
حال اگر قدرت مبارزه و فرار از عوامل جزوی مرگ نداری منتظر باش که کل مرگ تو را گرفتار خواهد کرد
********************************
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا
دان که شیرین میکند کل را خدا
لذا قانون الهی بر این است که چنانچه از جزییات مغلوب نشوی و امراض و دردها تو را گرفتار خویش نکند
مرگ کل و نهایی نیز برایت حلاوت خاصی خواهد داشت و ان نیز شیرین خواهد شد
مسایل السلوک
نحو برخورد با عوامل اندوه زا خود دلیل بر مقدار ظرفیت ادمی است هر چه توان غنی تر باشد نهایتا مرگ نیز ترسناک نخواهد بود
بلکه ان نیز هدیه الهی است
بقول سیدنا علی ( رض)
من به مرگ بیشتر از کودک به پستان مادر مشتاق ترم
***************************************
دردها از مرگ میآید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
اندوه و الام ادمی نشانه مرگ است لذا نباید بیهوده از پیک مرگ روی گردان شوی
**************************************
هر که شیرین میزید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد جان نبرد
هر کس به حلاوت دنیا دلبندد مرگ تلخی خواهد داشت زیرا هر کس تن پرست باشد در سکرات موت شیرینی جدایی روح از جسم برای او سخت است و همین سختی خود بزرگترین عامل تلخی جان کندن است
***********************************
گوسفندان را ز صحرا میکشند
آنک فربهتر مر آن را میکشند
مثلا هنگام بازگشت گله گوسفند قصاب به سراغ حیوان چاق تر میرود
************************************
شب گذشت و صبح آمد ای تمر
چند گیری این فسانهٔ زر ز سر
ای میوه دل من شب دنیا تمام شد و صبح اخرت رسید
لذا تا کی افسانه طلا و تعلقات مادی را میخواهی شروعی مجدد کنی
مسایل السلوک
ادمی هر چه به مرگ نزدیک تر شود حریص تر گردد لذا مولانا میفرماید حرص به دنیا افسانه ای بیش نیست
**********************************
تو جوان بودی و قانعتر بدی
زر طلب گشتی خود اول زر بدی
در اغاز جوانی بیشتر قانع بودی در حالیکه نیازمتد دنیا بیشتر جوانان هستند
حال چطور حالا تقاضای زر داری در حالیکه در اغاز خود طلایی گرانبها داشتی
***************************************
رز بدی پر میوه چون کاسد شدی
وقت میوه پختنت فاسد شدی
تو درخت تاک بودی و پر از میوه انگور سوال اینجاست که چگونه به کساد گرفتار شدی؟
وقت میوه دادنت بود که باید ثمره خوشگوار و پخته تحویل میدادی چرا به فساد و تباهی منتهی شدی
*******************************
میوهات باید که شیرینتر شود
چون رسن تابان نه واپستر رود
ثمره تو میبایست هر لحظه شیرین تر شود چرا مانند بافندگان ریسمان عقب گرد میکنی
مسایل السلوک
مثال مولانا از ریسندگان طناب اینست که قدما ریسمان را با دست تاب میدادند و بدین خاطر باید قدمهایی به عقب بر دارند
لذا مولانا میفرمایید ادمی چون به کهنسالی رسد باید به کمالات روحی دست یابد نه اینکه واپس تر رود
****************************
جفت مایی جفت باید هم صفت
تا برآید کارها با مصلحت
مولانا مجددا به گفتگویی شوهر و زنش باز میگردد
شوهر میگوید ای زن تو همسر منی و جفت باید دارای صفات مشترک باشند تا کارها به نتیجه حقیقی و صلاح و خیرخواهی منجر شود
********************************
جفت باید بر مثال همدگر
در دو جفت کفش و موزه در نگر
جفت میبایست بر مثال و نظیر همدیگر باشند لذا به دو لنگه کفش نگاه کن که وقتی جفت گردند درست شبیه همدیگر هستند
*********************************
گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا
هر دو جفتش کار ناید مر ترا
لذا اگر از جفت کفش یک لنگ ان تنگ تر باشد به تبع ان هر دو لنگه را باید کنار گذاشت
*********************************
جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ
جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ
مثال دیگر ایا در یک درب خانه تا حالا دو لنگه متفاوت که یکی بزرگ و دیگری کوچک باشد دیده ای؟
و ایا تا حالا در جنگل گرگ و شیر را جفت همدیگر مشاهده نموده ای؟
****************************************
راست ناید بر شتر جفت جوال
آن یکی خالی و این پر مال مال
و چنانچه در جوالی دو پله ای یکی کوچک و دیگری بزرگ باشد تعادل ان حفظ خواهد شد
**********************************
من روم سوی قناعت دلقوی
تو چرا سوی شناعت میروی
حال اینکه من با ضمیر استوار و دلی قانع حرکت می نمایم
تو چرا بسوی شناعت و تجسس و عیب جویی حرکت میکنی؟
*****************************
مرد قانع از سر اخلاص و سوز
زین نسق میگفت با زن تا بروز
مرد قانع با تمامی اخلاص و تلاش و از سوز درون این گونه نصایح را تا هنگام سحر در گوش زنش نجوا میکرد و بدین طریق او را نصیحت میکرد
پایان بخش ۱۱۴
بخش ۱۱۳
دفتر اول
لیک نادر طالب آید کز فروغ
در حق او نافع آید آن دروغ
به ندرت اتفاق می افتاد که مریدی که طالب حقیقت باشد در معیت و مرشد دروغین به نورانیت سوق پیدا کند
**************************
او به قصد نیک خود جایی رسد
گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد
ان سالک راه عاشق بر اساس نیت پاک خویش به صراط مستقیم هدایت گردد گر چه در برداشت اشتباه خویش مرشد کاذب را جان معنا پندارد
**************************
چون تحری در دل شب قبله را
قبله نی و آن نماز او روا
مثال مرید دارای نیت پاک مانند شخصی است که در دل شب تاریک قبله را نیابد و بر اساس اجتهاد قلب پاک خویش نماز گذارد ان نماز مقبول است
******************************
مدعی را قحط جان اندر سرست
لیک ما را قحط نان بر ظاهرست
مدعی فاقد معنا باطنا از حقیقت تهی است لذا این پوچی مخفی است درست عکس قضیه فقر مادی که کاملا واضح و اشکار و قابل مشاهده و درک است
******************************
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم
بهر ناموس مزور جان کنیم
لذا لزومی ندارد که انسان مبتدی فقر معنایی خویش را کتمان نماید مانند مدعی مزور معنا
چرا باید به خاطر کسب شهرت تلاش بیهوده نماییم و به تبع ان گرفتار رنج و اندوه شویم
پایان بخش ۱۱۳
بخش ۱۱۲
بیت ۲۲۶۴
شرح مثنوی
بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
اهل بصیرت و دانایی بر اساس همین بوده که توصیه کرده اند انسان باید مهمان نیکوکاران شود
***************************************
تو مرید و میهمان آن کسی
کو ستاند حاصلت را از خسی
ای طالب حقیقت در واقع بر سر خوان کسی نشسته ای که از خیت عمرت را تباه خواهد کرد
************************************
نیست چیره چون ترا چیره کند
نور ندهد مر ترا تیره کند
او خود مغلوب هوای نفس است چگونه میتواتد در جهت چیزگی تو بر امیال نفسانیت کمکت نماید
نه تنها نوری به تو عنایت نخواهد کرد که همان نورانیتت را به ظلمت مبدل خواهد کرد
مسایل السلوک
استاد اهل معنا خود باید عامل واصل باشد و از نفس بدور
کسی که مراحل مبارزه با نفس اماره و غلبه بر ان را اموخته میتواند با عنایت بر تجربیات خویش در نیل کمال مرید مددکار باشد
****************************************
چون ورا نوری نبود اندر قران
نور کی یابند از وی دیگران
او خود فاقد نورانیت است پس چگونه دیگران از او بهرمند گردند
و او که نورانیتی قرین وی نیست با اتکا به کدام نور قادر به هدایت دیگران خواهد بود
************************************
همچو اعمش کو کند داروی چشم
چه کشد در چشمها الا که یشم
مثال مرشد ناقص مانند انسان نابینایی است که میخواهد ضعف بینایی دیگری را علاج نماید مسلما بیمار را رنجورتر خواهد کرد
*************************************
حال ما اینست در فقر و عنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما
مولانا در ادامه به داستان بخش قبلی بر میگردد
همسر به شوهر میگوید خا کند مهمانان گول ظاهر ما را نخورند و جهت ضیافت ما را انتخاب نکنتد
*******************************
قحط ده سال ار ندیدی در صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر
اگر اثرات فقر ده ساله را صورت ما مشاهده نمیکنی چشمانت را باز نما و رنگ رخسار ما را عمیق ببین که بقول معروف
رنگ رخسار خبر دهد از سر درون
*********************************
ظاهر ما چون درون مدعی
در دلش ظلمت زبانش شعشعی
صورت ما شبیه درون اهل ادعا است او درونی تاریک و ظلمانی دارد ولی زبان او مزین به الفاظ و سخنان نورانی است
*****************************
از خدا بویی نه او را نه اثر
دعویش افزون ز شیث و بوالبشر
اهل ادعا بویی از معنویت نبرده اند ولی در وادی مدعی بودن پاکی و سرامدی از حضرات شیث و ادم ابوالبشر نیز خویش متعالی تر میدانند
*******************************
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همیگوید ز ابدالیم بیش
افراد مدعی در وادی اهریمن و شیطان نیز جایگاهی ندارند و از او همراهی او ابا میکنند ولی انان خویش را برتر از مقربان میدانند
**************************
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
اینگونه افراد با دستبرد زدن به اصطلاحات مردان الهی و سخنان نغز و معنایی اولیا الله طوری برای مخاطب وانمود میکنتد که در وادی ملکوتیان به حقیقت رسیده اند
*******************************
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
در ادعا حتی به عاشق واصلی چون حضرت بایزید بسطامی نیز انتقاد میکند در حالی که از سیرت ظلمانی او یزید بن معاویه نیز ننگ دارد
*******************************
بینوا از نان و خوان آسمان
پیش او ننداخت حق یک استخوان
اینان از الطاف اسمان و نزول رحمت الهی و کسب مقامات عرفانی کاملا بی بهره اند
و اینقدر در نزد خدای مهربان بی ارزش هستند که رب کریم وی را بعنوان سگ درگاهش نیز نمی پذیرد تااستخوانی بهره ببرد
************************************
او ندا کرده که خوان بنهادهام
نایب حقم خلیفهزادهام
در عین حال این رهبران مدعی تزویر گر ندا میکنند که سفره ای معنایی پهن نموده ایم و من نایب پروردگارم و فرزند حقیقی و لایق حضرت ادم خلیفه الله فقط من هستم
*****************************
الصلا سادهدلان پیچ پیچ
تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
ندای شان در حقیقت اینست که ای ساده دلان که در تشخیص حقیقت مشکل دارید اگر هیچی را خواستارید بدین سفره پهن شده رجوع نمایید
*****************************
سالها بر وعدهٔ فردا کسان
گرد آن در گشته فردا نارسان
مردم بیچاره سالیان زیادی از بهترین فرصت های زمانی خویش را گرد مدعیان هدر دادند در حالیکه هرگز به حقیقت نرسیدند
**************************
دیر باید تا که سر آدمی
آشکارا گردد از بیش و کمی
در حالیکه برای معرفت به سر و راز ادمیان سالها لازم است تا پستی و بلندی او مشخص گردد
*****************************
زیر دیوار بدن گنجست یا
خانهٔ مارست و مور و اژدها
ایا در پنهان این کالبد جسمانی ادمی چه پنهان گشته است
ایا گنج معنایی است یا مور و مار و اژدهای خطرناک شیطانی
*****************************
چونک پیدا گشت کو چیزی نبود
عمر طالب رفت آگاهی چه سود
نتیجه این بحث شگرف و عمیق اینکه بعد از گذر زمان زیاد تازه اگر مرید ساده لوح متوجه شود که چه کلاهی سرش رفته تکلیف عمر او چه خواهد شد
یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
شبی زنی عرب خطاب به شوهر مباحثه ای را اغاز نمود بحدیکه از حد معمول و طبیعی مکالمه فراتر رفت
*************************
کین همه فقر و جفا ما میکشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
میگفت چرا مامتفاوت از دیگران هستیم و تمام ظلم و فقر روزگار از ان ماست
همه هستی در خوشی و ما در فقر و ناخوشی و تنگدستی امرار معاش می نماییم
**********************************
نانمان نه نان خورشمان درد و رشک
کوزهمان نه آبمان از دیده اشک
نانی برای تناول نداریم و خوراکمان درد و اندوه و رشک زندگی دیگران است
سبوی ابی نداریم و در واقع اشک دیدگانمان را می نوشیم
*******************************
جامهٔ ما روز تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
لباس ما از عدم پوشاک تابش خورشید است و شب بالشت و تشک و رواندلزمان مهتاب اسمان
*******************************
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ماه اسمان را قرص نانی میپنداریم و برای نیل بدان چشم و دست به اسمان دوخته ایم
*******************************
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
حتی فقرا نیز از شدت فقر ما عار دارند و در حقیقت روز روشن از شدت طلب روزیمان به تاریکی گراییده است
***************************
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
اشنا و بیگانه و وابسته فامیل از ما گریزانند درست مانند سامری قوم موسی که از مردم فرار میکرد
*************************************
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
اگر لز صاحب خیری مقداری گوشت قربانی بخواهیم از فراوانی تقاضا با الفاظ توهین امیز مواجه میشویم
******************************
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
در قوم عرب صدقه و بخشش موجب افتخار است ولی از شدت وقر ما را به چشم خاطی مفرط میبینند
**********************************
چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم
ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم
کدام جنگی ما بدون کارزار در حقیقت جان باخته ایم و در واقع از تیزی فقر سری بر تنمان نماده تا مدعی زندگانی شویم
****************************
چه عطا ما بر گدایی میتنیم
مر مگس را در هوا رگ میزنیم
ما با واژه بخشش بیگانه ایم و طبل گدایی رابر گردن انداخته ایم و از شدت فقر مگس را نیز در هوا شکار میکنیم
********************************
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم
از شدت فقر اگر مهمانی برایمان بیاید لباسهای اورا نیز از تنش خارج میکنیم
پایان بخش
۱۱۱
بخش ۱۱۰-قصه خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود
بیت ۲۲۲۵
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
در ادوار گذشته یک خلیفه ای بود که در جود و بخشش حاتم طایی ان نماد سخاوت را شرمنده خویش کرده بود
*************************************
رایت اکرام و داد افراشته
فقر و حاجت از جهان بر داشته
او پرچم دار عدالت و سخاوت بود بحدیکه به طفیل وجود او فقر و نیاز از دنیا رخت بربسته بود
**********************************
بحر و در از بخششش صاف آمده
داد او از قاف تا قاف آمده
دریا و معادن از سخاوت او خالی شده بود و صفت دادگری او در اکناف هستی شنیده میشد
***********************************
در جهان خاک ابر و آب بود
مظهر بخشایش وهاب بود
خلیفه مذکور برای دنیای مادی به منزله ابر و اب بود که تشنگان بلا را سیراب میکرد
او نماد سخاوت حضرت حق بر زمین بود
*********************************
از عطااش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله
از جود و بخشایش او دریا و معدن که مظهر لطف هستند دچار رعشه میشدند
و قافله در قافله بطرف سخاوت او در حرکت بودند
********************************
قبلهٔ حاجت در و دروازهاش
رفته در عالم بجود آوازهاش
بارگاه او قبله نیازمندان بود و اوازه بخشایش او در کل هستی جلوه مینمود
****************************************
هم عجم هم روم هم ترک و عرب
مانده از جود و سخااش در عجب
تمامی اقشار اعم از فارس و ترک و عرب از وسعت فضل و بخشش او شگفت زده بودند
******************************************
آب حیوان بود و دریای کرم
زنده گشته هم عرب زو هم عجم
در واقع نماد زندگانی واقعی و بحر بینهایت جود بود
و حیات یافته بود از او هم عرب و هم عجم
پایان بخش ۱۱۰
بخش ۱۰۹-تفسیر دعای آن دو فرشته
گفت پیغامبر که دایم بهر پند
دو فرشته خوش منادی میکنند
حضرت رسول اکرم فرمودند که دایما دو ملک پیام اسمانی ای را ندا میکنند
******************************
کای خدایا منفقان را سیر دار
هر درمشان را عوض ده صد هزار
بارالها اهل خیر و صدقه را همیشه منلو از برکت نما و هر درهم انان صدهزار برابر نما
مسایل السلوک
دعای کاملین درگاه خدواند اعم از انبیا و اولیا وملایک...
یک اصل عرفانی به جهت قرب و اجابت است که مولانا بدین مطلب در بیت اشاره میفرماید
****************************************
ای خدایا ممسکان را در جهان
تو مده الا زیان اندر زیان
بار الها اهل امساک و بخل را در جهان جز زیان و خسران نصیبی خیر عنایت نفرما
مسایل السلوک
نفرین نیز از جانب اهل قرب به نص صریح قران و روایت نیز یک اصل است
در قران لعنت ملایک و مردم خطاب به اهل معصیت اشاره ای در تایید این مهم هست
حال چرا خداوند در عطا و زوال یک نعمت از اهل معنا بعنوان یک دعا کننده یادمیفرماید اشاره ای ظریف و عرفانی در متفاوت بودن خواسته نافص و کامل به جهت قبولی حق است
**************************************
ای بسا امساک کز انفاق به
مال حق را جز به امر حق مده
ای بسا امساکیکه از انفاق به مراتب بهتر لذا مال خداوند را انسان شاسیته نیست جز به امر او نفقه نماید
مسایل السلوک
خدای کریم در قران به کرات از انفاق مالی که امانت و عطای اوست یاد فرموده( مما رزقناهم ینفقون) اولین ایه ایست که در سوره بفره امر شده ایم
لذا مایملک انسان از منقول و غیر منقول امانت و هدیه خداست پس سزاوار نیست در نافرمانی و غیر امر او هزینه گردد
**********************************
تا عوض یابی تو گنج بیکران
تا نباشی از عداد کافران
تا عوض ان نفقه خیر را در خزاین بیکران او دریافت نمایی
و به تبع ان از ناسپاسان درگاهش بشمار نیایی
**********************************
کاشتران قربان همیکردند تا
چیره گردد تیغشان بر مصطفی
کافران نیز برای غلبه بر پیامبر شترها قربانی نمودند
مسایل السلوک
در عمل شایسته مهمتر اعتقاد درست هست نخست باور حقیقی و به تبع ان عمل شایسته چه بسا خیلی عمل خوبی دلرند اما ان نشات گرفته از باور درست نیست
**********************************
امر حق را باز جو از واصلی
امر حق را در نیابد هر دلی
امر حق را باید از انسان واصل به حق بپرسیم
زیرا حقیقت یک امر را کسی میداند که دلی اسمانی داشته باشد
مسایل السلوک
این بیت مولانا به یک امر بسیار مهم اشاره میفرماید و ان اینکه برای جستن و فهم یک حقیقت و در راس ان موضوع دیانت فقط تخصص و علم اکتسابی کافی نیست
بوضوح در عصر فعلی تمامی اشوبهای ملل اسلامی پیروی از علمای اکتسابی و ظاهری است که سیرت انان مزین به معنا نگشته و وجود این همه اختلاف که منحر به قتل و غارت فرق اسلامی گشته نتیجه همین تقلید تک بعدی است
اگر ادمی طبق فرمایش مولانا علاوه بر تخصص فقهی بدنبال واصلی صاحب تصرف بود که این همه اختلاف و پریشانی وجود نداشت
***************************************
چون غلام یاغیی کو عدل کرد
مال شه بر یاغیان او بذل کرد
مولانا برای اثبات ادعای خویش چند تمثیل بیان میفرماید
مثلا شاهی غلامی داشته باشد که املاک ارباب خویش را به دشمنان مالک خویش انفاق نماید و این کار را عین خدمت و عدالت بداند
***************************************
در نبی انذار اهل غفلتست
کان همه انفاقهاشان حسرتست
خداوند در قران خطاب به مشرکین میفرماید صدقات شما هیچ بهره ای در اخرت نصیبتان نخواهد کرد
مسایل السلوک
ایه ۳۶ سوره انفال
ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها ثم تکون علیهم حسره ثم یغلبون
**************************************
عدل این یاغی و داداش نزد شاه
چه فزاید دوری و روی سیاه
در این تمثیل مولانا تاکید میکند عدالت غلام ان شاه موجب افزایش چه چیزی در نزد شاه میگردد ؟
یقینا چیزی جز روسیاهی و دوری از شاه حاصل نمیشود
*************************************
سروران مکه در حرب رسول
بودشان قربان به اومید قبول
تمثل بعدی اینکه سران شرک وکفر برای غلبه بر پیامبر در جنگ شتر قربانی میکردند بدین امید که مورد اجابت قرار گیرد
****************************************
بهر اینمؤمنهمیگوید ز بیم
در نماز اهد الصراط المستقیم
بدین خاطر مومن در هر رکعت نماز از خدای مهربان استقامت در مسیر راست را تقاضا میکند
**************************************
آن درم دادن سخی را لایقست
جان سپردن خود سخای عاشقست
درهم بخشیدن از صفات و شایستگی انسان سخی است اما سخاوت بخشیدن جان فقط از ان عاشقان است
**********************************
نان دهی از بهر حق نانت دهند
جان دهی از بهر حق جانت دهند
اگر برای رضای دوست حقیقی خدای یگانه نان صدقه کنی نانت دهند و اگر جانت را در طبق اخلاص عنایت کنی یقینا زندگی جاویدان در پرتو ایمان و مشاهده چلال و جمال حق نصیبت کنند
**************************************
گر بریزد برگهای این چنار
برگ بیبرگیش بخشد کردگار
مثلا در سیر ایت تکوینی به هنگام پاییز درخت چنار برگهای خویش را تقدیم میکند و در عوض خالق هستی برگهای بهتر وتازه در بهار عطا نماید
**************************************
گر نماند از جود در دست تو مال
کی کند فضل الهت پایمال
اگر به سبب سخاوت فراوان هیچ چیزی برایت باقی نماند یقینا خدای صاحب فضل هیچگاه حقوقت را پایمال نخواهد کرد
مسایل السلوک
این نوع انفاق برای اهل کمال هست چنانچه صدیق اکبر تمام اموالش را تقدیم پیامبر برای مخارج دین اورد
حضرت سوال فرمود برای خانه چه گذاشتی
گفت خدا و رسولش را
**************************************
هر که کارد گردد انبارش تهی
لیکش اندر مزرعه باشد بهی
مثال انسان خیر و اهل انفاق مانند کشاورزی است که انبارش هنگام بذرافشانی خالی گردد اما زمین کشاورزی او مملو از محصول باشد
***************************************
وانک در انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش حوادث پاک خورد
انساک ممسک مانند کشاورزی است که غله را در انبار نگه دارد و موش و حوادث طبیعی ان را نابود و فاسد کند
مسایل السلوک
دو تمثیل فوق بسیار زیباست در باب تفهیم امساک و انفاق و افات هر دو اگر انفاق در پرتو شریعت نباشد به مراتب امساک افضل تر است
******************************************
این جهان نفیست در اثبات جو
صورتت صفرست در معنیت جو
دنیا فانی و عبث است لذا خواهان معنا باش صورت و ظاهر تو صفر است لذا مقصود را باید حقیقت جست
***************************************
جان شور تلخ پیش تیغ بر
جان چون دریای شیرین را بخر
جان تلخ و مادی خوش به تیغ الهی و عشق اسمانی ذبح کن و در این معامله جان دریایی شیرین ملکوتی را خریداری نما
********************************************
ور نمیدانی شدن زین آستان
باری از من گوش کن این داستان
لذا اگر توان ورود به استان حقیقت را نداری و جان شور تو بر دریای معنوی ات غالب است این داستان اینده را خوب گوش کن
پایان بخش ۱۰۹
بخش 108-گردانیدن عمر رض نظر او را
پس عمر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
عمر ( رض) فرمود
نشانه هوشیاری تو همین گریه و زاری توست
******************************
راه فانی گشته.راهی دیگرست
زانکه هشیاری .گناهی دیگرست
فنا فی الله راهی متفاوت است زیرا گریه و زاری در عین عقلانیت خود گناه است
مسایل السلوک
در اهل معرفت سکر یک مقام است دقیقا نقطه مقابل صحو میباشد
مولانا ومعتقدین او سکر را ارجح بر صحو دانسته اند لذا گریه و زاری را که از اثار صحو است نمی پسندند
**********************************
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
از گذشته یاد کردن دلیل بر هوشیاری است پس گذشته و اینده حجابی است میان تو خداوند کریم و این خود دلیل بر عدم سکر است
*********************************
آتش اندر زن بهر دو تا بکی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی
اتشی فراهم کن و این دو را به احتراق کشان زیرا که قید گذشته و اینده ادمی را اسیر بندها خواهد نمود
***************************************
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
مادامیکه که نی با گره ها و بندهای خویش همراهی نماید نمیتواند مونسی خوبی برای لب و اواز باشد
***************************************
چون بطوفی خود بطوفی مرتدی
چون به خانه آمدی هم با خودی
تو که همواره بر گرد خویش طواف میکنی پس کی میتوانی بر گرد حقیقت بگردی و طواف نمایی تا گرفتار منیت خویشی حتی اگر به بیت توحید نیز گام نهی باز هم گرفتار خویشی
مسایل السلوک
تا مرید از خودپرستی رهایی بدست نیاورد بیفایده است
باید به هیچی رسید تا همه چیزشد
طواف با لباس الوده مقبول نیست و ان لباس ردای خودپرستی است
**************************************
ای خبرهات از خبرده بیخبر
توبهٔ تو از گناه تو بتر
ای خبردهنده در خصوص خدای مهربان تو که خود در حجاب و بی خبری هستی
لذا اگر مدعی بازگشت و توبه هستی نباید توبه ای بدتر از گناه باشد
*************************************
ای تو از حال گذشته توبهجو
کی کنی توبه ازین توبه بگو
تو که همیشه از گذشته خویش اظهار ندامت میکنی
به من بگو از این توبه های بیهوده کی توبه میکنی؟
*****************************************
گاه بانگ زیر را قبله کنی
گاه گریهٔ زار را قبله زنی
بعضی اوقات بانگ و نغمه زیر را قبله خویش قرار میدهی و بعضا بوسه بر زاری و گریه خویش می زنی
***********************************
چونک فاروق آینهٔ اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد
انگاه که حضرت فاروق به کشف اسرار پرداخت جان مطرب چنگی از اعماق درون حیاتی الهی یافت و به مرتبه جان اسمانی رسید
***************************************
همچو جان بیگریه و بیخنده شد
جانش رفت و جان دیگر زنده شد
پیر جنگی حقیقت جان یافت و چون روح از گریه و خنده عاری شد
بعد حیوانی او به جان حقیقی تبدیل گشت و حیات جاودانه یافت
***************************************
حیرتی آمد درونش آن زمان
که برون شد از زمین و آسمان
در سیرت پیر چنگی حیرتی پدید امد که وجودش تهی از زمین و اسمان گردد
مسایل السلوک
در مرحله حیرت از عظمت ملکوت ادمی نسبت به ناسوت بی قید گردد و همه وجودش مملو از حقیقت شود
******************************************
جست و جویی از ورای جست و جو
من نمیدانم تو میدانی بگو
پیر چنگی در جستجوی معمولی نبود و ان نوع را من معرفت ندارم و اگر به حقیقت ان اگاهی بیان کن
********************************************
حال و قالی از ورای حال و قال
غرقه گشته در جمال ذوالجلال
او فراتر از قال و حال معمولی رسیده بود زیرا غرق در جلال و جمال صاحب جلال شده بود
******************************************
غرقهای نه که خلاصی باشدش
یا بجز دریا کسی بشناسدش
او غرق شده بود و دیگر رهایی از ان امکان نداشت
و معرفت بدین حال فقط از دریاصفتان حقیقت امکان پذیر است
مسایل السلوک
خواجه شیراز میفرماید
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
******************************************
عقل جزو از کل گویا نیستی
گر تقاضا بر تقاضا نیستی
چنانچه از عقل کل درخواست مستمر نمیشد عقل جزوی قادر به سخن گفتن در خصوص حقیقت کل نبود
*****************************************
چون تقاضا بر تقاضا میرسد
موج آن دریا بدینجا میرسد
انگاه که درخواست از مرتبه کل استمرارا صورت پذیرد
امواج دریای حقیقت نیز در وادی ظاهر قابل درک است
****************************************
چونک قصهٔ حال پیر اینجا رسید
پیر و حالش روی در پرده کشید
حکایت پیر چنگی بدین مرحله که رسید پیر و حالات او در وادی فنا و استغراق پرده کشید
***************************************
پیر دامن را ز گفت و گو فشاند
نیم گفته در دهان ما بماند
پیر چنگی دامن خویش را از وادی سخن بیرون کشاند و توصیف حالات او در زبان ما ناقص صد
***********************************
از پی این عیش و عشرت ساختن
صد هزاران جان بشاید باختن
شایسته است اگر که صدهزاران جان را انسان فدای این تنعم و شادی و حلاوت معنایی نماید
****************************************
در شکار بیشهٔ جان باز باش
همچو خورشید جهان جانباز باش
ای ادمی در صید بیشه روحانیت وجان مانند باز ان پرنده متخصص در امر شکار باش
و شبیه خورشید دنیا در کسب معانی جان فشانی کن
*************************************
جانفشان افتاد خورشید بلند
هر دمی تی میشود پر میکنند
خورشید والامقام به وظیفه ایثار و گذشت مشغول است او در هر دمی خالی میشود تا دیگران را منور سازد
**************************************
جان فشان ای آفتاب معنوی
مر جهان کهنه را بنما نوی
ای خورشید حقیقت ومعنا جانت را فدا نما تا این دنیای مندرس جهان ماده روحی نو و طراوات بدست اورد
****************************************
در وجود آدمی جان و روان
میرسد از غیب چون آب روان
جان و روان در وجود انسان پویا است و او همیشه از عالم لاهوتی مانند جویباری سیال و روان تعالی میابد
مسایل السلوک
روح بر خلاف جسم هیچگاه نزول نیابد بشرطی که در وادی حقیقت صادقانه تزکیه یابد
او هر لحظه شاداب تر و برنا گردد ولی جسم که مربوط به دنیا است هر روز در مسیر کاهش و پیر شدن است
اما ارواح و جانهای تعالی یافته سیر معراجی پیدا میکنند و هر روز کاملتر از قبل گردند
پایان بخش ۱۰۸
قسمت۱۰۷-بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن امیر المومنین عمر رضی الله عنه باو آنچ هاتف آواز داد.
باز گرد و حال مطرب گوشدار
زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار
خداوند خطاب به خلیفه فرمود به گورستان برو و از حال مطرب نادم اگاه شو و از او دلجویی نما زیرا در وادی انتظار طاقت او طاق گشته است
***********************************
بانگ آمد مر عمر را کای عمر
بندهٔ ما را ز حاجت باز خر
ندای ملکوتی حق به گوش عمر رسید کای عمر بنده مقرب داریم و او حاجتمند است لذا در جهت رفع نیاز او اقدام کن
***********************************
بندهای داریم خاص و محترم
سوی گورستان تو رنجه کن قدم
بنده ای خاص درگاه است و بسیار قابل حرمت برای دیدن او لازم است بسوی گورستان قدم رنجه نمایی
**********************************
ای عمر بر جه ز بیت المال عام
هفتصد دینار در کف نه تمام
ای عمر از بیت المال مسلمین مبلغ هفتصد دینار کامل بردار
مسایل السلوک
نقش رهبر عادل و صاحب ولایت در هر جامعه ای لازم است زیرا انکس که در ولایت خداست خداوند به نص صریح کلام شریف( ان الله یدافع عن المومنین)
مدد کار اوست و در لحظات خاص با الهامات ربانی برخوردار است زیرا گوش او برای شنیدن حجت حق شنوا است
لذا اگر رهبری جامعه ای کور باطنی بود ان ملت به تباهی خواهد رسید و اگر حاکم یک ملت صاحب بصیرت و عدالت بود حضرت حق او را با عنایات ویژه خویش مورد تفقد قرار خواهد داد
*****************************************
پیش او بر کای تو ما را اختیار
این قدر بستان کنون معذور دار
این مقدار درهم را نزد مطرب ببر و بگو ای کسی که خدا را اختیار نموده ای
این مقدار را بگیر و عذر ما را بپذیر
****************************************
این قدر از بهر ابریشمبها
خرج کن چون خرج شد اینجا بیا
این مقدار را بگیر برای رفع نیاز خویش مصورف بدار چون تمام شد مجددا برای دفع احتیاج مراجعه نما
****************************************
پس عمر زان هیبت آواز جست
تا میان را بهر این خدمت ببست
سیدنا عمر از شنیدن عظمت ان کلام اسمانی از خواب بیدار گشت و کمر همت خویش در جهت عمل بدان امر را محکم بست
************************************
سوی گورستان عمر بنهاد رو
در بغل همیان دوان در جست و جو
خلیفه بطرف گورستان رو نمود و در زیر بغل کیسه ای زر داشت در خالیکه تمام وجودش تجسس میکرد
**************************************
گرد گورستان دوانه شد بسی
غیر آن پیر او ندید آنجا کسی
حضرت عمر اطراف گورستان را با شتاب جستجو میکرد و در انجا بغیر از پیرمرد چنگ نواز کسی را مشاهده نکرد
*************************************
گفت این نبود دگر باره دوید
مانده گشت و غیر آن پیر او ندید
با خود اندیشید که این مطرب نمیتواند دوست خدا باشد که حق سفارش کرده است لذا با سرعت بیشتر ادامه داد
تا نهایت کار خستگی بر وی غالب گشت و غیر او کسی را نیافت
**************************************
گفت حق فرمود ما را بندهایست
صافی و شایسته و فرخندهایست
حضرت فرمود حق ما را امر نمودا به یافتن بنده ای که از تمامی رزایل صاف است و نیکو و دارای اقبال معنایی است
**************************************
پیر چنگی کی بود خاص خدا
حبذا ای سر پنهان حبذا
امکان ندارد پیرمرد چنگ نواز جزو خاصان حق باشد
پناه بر خدا ای صاحب اسرار پنهان این دیگر چه حکمتی است
***************************************
بار دیگر گرد گورستان بگشت
همچو آن شیر شکاری گرد دشت
بار دیگر مانند شیر گرسنه از بهر شکار به طمع یافتن ان مقبول الهی به جستجو پرداخت
***********************************
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست
چون یقین حاصل شد که غیر از پیر چنگی در گورستان کسی نیست
با خود گفت در تاریکیها هم میشود انسان پاک و روشن ضمیر را یافت
*****************************************
آمد او با صد ادب آنجا نشست
بر عمر عطسه فتاد و پیر جست
حضرت نزدیک امد و با رعایت ادب فراوان جلوس نمود
در همین حال بر ایشان عطسه ای امد و پیر چنگی از خواب بیدار شد
*****************************************
مر عمر را دید ماند اندر شگفت
عزم رفتن کرد و لرزیدن گرفت
به محض مشاهده عمر( رض) با تمام شگفتی اراده رفتن نمود در حالیکه رعشه بر تمام اندامش غالب گشته بود
***************************************
گفت در باطن خدایا از تو داد
محتسب بر پیرکی چنگی فتاد
در ضمیر باطنی خویش به درگاه خدا شکوه نمود که چرا باید محسب وقت در این حالت انقطاع و بیچارگی در مسیر راهم سبز شده باشد
*********************************************
چون نظر اندر رخ آن پیر کرد
دید او را شرمسار و رویزرد
حضرت چون نگاهی بر چهره ان پیر چنگی نمود اثار ندامت و زردی صورت حاصله از پریشانی و پشیمانی بر رخسار مشخص بود
بقول معروف
رنگ رخسار خبر دهد از سر درون
**********************************
پس عمر گفتش مترس از من مرم
کت بشارتها ز حق آوردهام
حضرت او را خطاب کرد که خوفی نداشته باش و از من گریزان نباس
زیرا حامل بشارتی زیبا از جانب خدای بخشنده و مهربان هستم
*****************************************
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
تا عمر را عاشق روی تو کرد
خدای حکیم به ستایش اخلاق و خوی و سرشت تو پرداخته است تا حدی که عمر مشتاق صورت تو شده است
*************************************
پیش من بنشین و مهجوری مساز
تا بگوشت گویم از اقبال راز
نزد من بنشین و اهنک هجران مکن تا رازهای امید و خوش شانسی معنایی را در گوشت زمزمه نمایم
********************************
حق سلامت میکند میپرسدت
چونی از رنج و غمان بیحدت
سیدنا عمر خطاب به مطرب فرمود
خدای مهربان بر تو درود فرستاد و جویای احوال توست
و با رنج و غم و اندوه خویش چگونه ای؟
****************************************
نک قراضهٔ چند ابریشمبها
خرج کن این را و باز اینجا بیا
حال این مقدار زر و سیم را بستان و خرج کن و مجددا اینجا بیا
***********************************************
پیر این بشنید و بر خود می طپید
دست می خایید و جامه می درید
پیر چنگی پس از استماع ان همه لطف بر خود لرزید و دست خویش به دندان گرفت و از ندامت لباسهایش را پاره میکرد
***************************************
بانگ میزد کای خدای بینظیر
بس که از شرم آب شد بیچاره پیر
بانک میزد و نجوا مینمود
ای رب هستی و ای بی مثل و مانند بس است این همه شرمساری من نالایق از الطاف بینهایت تو اب شدم
**********************************
چون بسی بگریست و از حد رفت درد
چنگ را زد بر زمین و خرد کرد
پیر چنگی از شدت گریه و از زیادی درد چنگ خویش را بر زمین زد و او را ریزه ریزه نمود
***************************************
گفت ای بوده حجابم از اله
ای مرا تو راهزن از شاهراه
پیر چنگی خطاب به چنگ گفت..
تو بین من و رب من حجابی بیش نبودی زیرا مرا از دیدن راه حقیقت منحرف ساختی
مسایل السلوک
مهمترین چیز در نیل به حقیقت کشف حجاب بین خود و رب کریم است
و حجابهای هر یک از ما متفاوت است زن و فرزند و مرکب و موقعیت های اجتماعی و فخر به اصل و نسب و زیبایی
میتواند تنها بخشی از ضعف مان باشد و معرفت بدان یا با تفکر خود حاصل گردد
و یا انتخاب کامل العقل صاحب تصرف یعنی اولیا الله تا با نصایح انان به رازهای موانع وصال خویش اگاهی یابیم
اللهم طهر قلبی من النفاق
و عملی من الریا
و لسانی من الکذب
و عینی من الخیانه
*********************************************
ای بخورده خون من هفتاد سال
ای ز تو رویم سیه پیش کمال
ای حجابی که مدت هفتاد سال عمرمرا به تباهی کشاندی
و من بخاطر تو در نزد خدای صاحب کمال روسیاه گشته ام
*********************************
ای خدای با عطای با وفا
رحم کن بر عمر رفته در جفا
ای خدای بخشنده با وفا بر من عمر رفته در معصیت رحم فرما
****************************************
داد حق عمری که هر روزی از آن
کس نداند قیمت آن در جهان
حال خدای مهربان فرصتی عنایت فرمود که هر روز ان در وادی بهای مادی نمی گنحد
مسایل السلوک
بهای عالم معنا والاترین است که هیچگاه نمیتوان ان را قیمتی مادی گذاشت
حضرت رسول علیه السلام فرمودند
اگر تمامی کاینات را در یک کفه ترازو بگذارند و کلمه طیبه را در کفه دیگر کفه کلمه لااله الا الله سنگین تر است
ارزش معنویت چنان والا است که یک قطره از شراب وصل را اهل معنا به کل کاینات معاوضه نکنتد
***************************************
خرج کردم عمر خود را دم بدم
در دمیدم جمله را در زیر و بم
مطرب خطاب به حق اعتراف نمود...
الهی عمر خویش را صرف اموزش قوانین زیر و بم موسیقی نمودم
**********************************************
اه کز یاد ره .و پرده عراق
رفت از یادم دم تلخ فراق
اه و حسرت از یاد پرده عراق که موجب نسیان تلخی هجران از حق میشد
توضیح
پرده عراق یکی از دوازده مقام موسیقی است
*****************************************
وای کز تری زیر افکند خرد
خشک شد کشت دل من دل بمرد
حسرت از ان زیر افکتد خرد که باعث دلبستگی من شد
وهمین تعلق خاطر کشتزار وجودم را خشک نمود و نهایتا منجر به مرگ دلم شد
مسایل السلوک
دلمردگی معنایی بزرگترین افت بشریت است
انسان اگر از باطن خویش الوده غفلت شد و از وادی معنی لذت نبرد بسیار خطرناک است زیرا بندگی از دل مردگی فاقد حلاوت است و منجر به یاس و ناامیدی خواهد گشت
مولانا میفرماید
خواندن با درد از دل بردگی است
خواندن بی درد از دل مردگی است
**************************************
وای کز آواز این بیست و چهار
کاروان بگذشت و بیگه شد نهار
وای از مقامات بیست و چهار گانه موسیقی که به سبب اشتغال بدان عمرم تلف گشت و روز هایم به شب مبدل گشت
****************************************
ای خدا فریاد زین فریادخواه
داد خواهم نه ز کس زین دادخواه
ای خدای مهربان و ای فریاد رس همگان و من از نفسم داد میخواهم و هیچ کس مقصر نیست لذا از کسی شاکی نیستم
*****************************************
داد خود از کس نیابم جز مگر
زانک او از من بمن نزدیکتر
از هیچ کس جز ذات فریادرس تو داد نخواهم فقط از ذات مهربانت مدد طلبم که از خودم به من نزدیکتر است
مسایل السلوک
خدای کریم در ایات مکرر در خقوص قرب خویش به بنده یاد نموده است
واذا سالک عبادی ...
انی قریب
و یا در سورا ق ایه ۱۵
و نحن اقرب الیه من حبل الورید
**************************************
کین منی از وی رسد دم دم مرا
پس ورا بینم چو این شد کم مرا
تمامی منیت و غرور من بواسطه عدم معرفت حق و هجران از اوست
لذا اگر ان انانیت به کمی گراید ان یار مهربان نیز قابل رویت خواهد بود
****************************************
همچو آن کو با تو باشد زرشمر
سوی او داری نه سوی خود نظر
مثلا اگر قرار باشد کسی به تو زر یا پول بدهد تمام نگاه تو متوجه اوست وانگاه دیگر خود نیستی
مسایل السلوک
برای وصال لازم است جز به ذات الهی نظر نیندازیم و تنها از او مدد جوییم تا مواهب الهی را جذب نماییم
بخش 106- اظهار معجزه پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سخن آمدن سنگ ریزه در دست ابوجهل
سنگها اندر کف بوجهل بود
گفت ای احمد بگو این چیست زود
--------------------------------------------
ابوجهل چند سنگ را در مشت نهان نمود و گفت ای احمد خیلی سریع بگو چه چیز در دستم پنهان است
مسایل السلوک
ابوجهل به معنی پدر نادانان لقب شخصی است بنام عمروبن هشام او شخصیتی بزرگ و صاحب نفوذ در مکه بود
وی دارای شخصیت علمی والایی نیز بود بحدی که وی را ابوالحکم مینامیدند
پدر حکمت بواسطه تسلط بر علوم حکمت امیز ان عصر بود که وی را جزو نخبگان شبه جزیره قرار داده بود
وی به سبب لجاجت در مقابل حقانیت اسلام و کلام وحی و اصرار بینهایت او در ستیز با شخص پیامبر از طرف پیامبر به بوجهل مشهور گشت
انچه که از گمراهی پدر حکمت به پدر جهل باید دریافت که علوم اکتسابی اگر صاحبش دارای بصیرت باطنی نباشد نه تنها نجات بخش نیست بلکه استکبار به دنبال خواهد داشت
---------------------------------------------
گر رسولی چیست در مشتم نهان
چون خبر داری ز راز آسمان
گر پیامبری و صاحب رسالت بگو چه چیزی در مشتم نهان است زیرا تو از اسرار اسمان اگاهی پس دانستن سر زمین بسیار سهل است
-------------------------------------------
گفت چون خواهی بگویم آن چههاست
یا بگویند آن که ما حقیم و راست
پیامبر فرمود ایا دوست داری من بگویم چه در دست توست یا اینکه شی مخفی شده خود اقرار به صداقت و حقانیت ما نماید
-----------------------------------------
گفت بوجهل این دوم نادرترست
گفت آری حق از آن قادرترست
ابوجهل گفت شرط دوم بسیار شگفت تر است
و حضرت فرمودند اینکه چیزی نیست زیرا قدرت حق تعالی بسیار وسیع تر و عظیم تر است
--------------------------------------------
از میان مشت او هر پاره سنگ
در شهادت گفتن آمد بی درنگ
در همین لحظه سنگهای دست بوجهل به اعجازی بزرو زبان به شهادت حضرت فخر کاینات گشودند
و هر پاره سنگ کلمه لااله الاالله محمد رسول الله را زمزمه میکردند
---------------------------------------
لا اله گفت و الا الله گفت
گوهر احمد رسول الله سفت
هر سنگ گفت نیست خدایی مگر خدای یگانه و گوهر حقیقی احمد رسول برگزیده خداوند به اثبات رسد
-------------------------------------------
چون شنید از سنگها بوجهل این
زد ز خشم آن سنگها را بر زمین
بوحهل به محض شنیدن اقرار سنگها به رسالت پیامبر علیه السلام از عصبانیت سنگها را محکم به زمین کوبید
مسایل السلوک
لجاجت صفت منکری است که مانع پذیرش حقیقت میگردد انسانهای لجوج الوده به تکبری مخفی در باطن هستند
و این صفت منکر بیشتر در تقابل پذیرش حقی صورت میگیرد که خلاف میل و باور طرف باشد و شخص الوده به ابرام منکر خود اگاه به افعال خویش هست
پایان بخش ۱۰۶
بخش 105 – نالیدن ستون حنانه
استن حنانه از هجر رسول
ناله میزد همچو ارباب عقول
ستون حنانه از فراق حضرت رسول علیه السلام مانند صاحبان خرد ناله میکرد
مسایل السلوک
در مسجد النبی تنه درختی ستون مانند بود که حضرت رسول اکرم برای سخنرانی از ان بهره میبردند
تا اینکه به پیشنهاد یکی از صحابه برای این کار منبری ساخته شد
ستون مذکور که دیگر تکیه گاه سید علیه السلام نبود از سلب این فضیلت ناله ای حزن الودی را سر داد و از ان زمان ان درخت به ستون حنانه یعنی ناله کننده شهرت یافت
*****************************
گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون
گفت جانم از فراقت گشت خون
پیامبر علیه السلام فرمودند چه میخواهی و مقصد از ناله چیست گفت ای فخر دو عالم و بهانه عشق جان اکنون در فراغت خون گشته است
****************************
مسندت من بودم از من تاختی
بر سر منبر تو مسند ساختی
تکیه گاه تو من بودم و به مدد من جولان سخنان نورانی مینمودی حال اکنون از منبر تکیه گاه ساخته ای
**************************
گفت خواهی که ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند
حضرت فرمودند ایا دوست داری که از خدا بخواهم که تو را درخت خرمای تر و تازه نماید
تا مردم شرق و غرب عالم نیازمند خرمای تو باشند
*****************************
یا در آن عالم حقت سروی کند
تا تر و تازه بمانی تا ابد
یا خدای مهربان در ان ابد تو را درخت سرو بهشتی نماید تا به تبع ان طراوت و تازگی ابدی داشته باشی
مسایل السلوک
در عقبی مبحث خلود امری است مورد تاکید در ایات قران کریم اگر ادمی و هر مخلوقی بدان فضیلت نایل گردد به جاودانگی خواهد رسید
****************************
گفت آن خواهم که دایم شد بقاش
بشنو ای غافل کم از چوبی مباش
ستون حنانه گفت یا رسول الله (ص) من متقاضی بقای همیشگی هستم
پس ای ادمی تو در نیل به بقا و فنا اراده و طلب و عشق کمتر از یک چوب را حداقل داشته باش
*******************************
آن ستون را دفن کرد اندر زمین
تا چو مردم حشر گردد یوم دین
پیامبر علیه السلام فرمودند تا ان ستون را چوناموات در زمین دفن نمودند
تا در روز حشر برای جزا انچه که تضمین شده فخر کاینات است مانند سایر انسانها حشر گردد
*****************************
تا بدانی هر که را یزدان بخواند
از همه کار جهان بی کار ماند
هر انکش تمام اموراتش بر اساس فرمان حق باشد او به درگاه الهی فرب خاصل نماید و به تبع ان نسبت به دنیا بر رغبت گردد
مسایل السلوک
عدم تعلق به ماده در مقربان و اسمانیان بموجب چشیدن حلاوت معنا است
بقول خواجه شیراز
لذت این می ندانی بخدا تا نچشی
****************************
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار
لذا انانیکه که هستیشان فقط ر
ضایت معبود است به وصال رسند و دیگر نسبت به امورات وادی محسوسات بی قید شوند
**************************
آنک او را نبود از اسرار داد
کی کند تصدیق او نالهٔ جماد
هر کس که سزاولر رازهای معبود نباشد او قادر به فهم و درک ناله های جمادات نخواهدبود
مسایل السلوک
مردان الهی به نص صریح قران ( و ان من شی الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم....) متفاوت از عوام ونامحرمان هستند و ذکر و سخن هستی را به گوش دل میشنوند
****************************
گوید آری نه ز دل بهر وفاق
تا نگویندش که هست اهل نفاق
انسان نامحرم در مجالست محرمان الهی تصنعا خویش را اگاه به حقیقت نشان میدهند تا مورد شماتت قرار نگیرند در حالیکه به نفاق دچار شوند
***************************
گر نیندی واقفان امر کن
در جهان رد گشته بودی این سخن
چنانچه جمادات به امر کن اگاهی نداشتند این مهم که انان اگاه به یاد خدایتد مردود میگشت
مسایل السلوک
امر کن منظور ایه مبارکه ( و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون)
است
****************************
صد هزاران ز اهل تقلید و نشان
افکندشان نیم وهمی در گمان
انانیکه که محرم به اسرار نیستند و اموراتشان مبتنی بر تقلید است و بر اساس نظریات گام بر میدارند همیشه در تزلزل عقیده هستند
و با کمترین اسیب و شبهه صدها هزار اهل تقلید به ورطه تردید و شک گرفتار شوند
********************************
که بظن تقلید و استدلالشان
قایمست و جمله پر و بالشان
زیرا اهل تقلید و استدلال سند و برهانشان گمان است و پر و بال پروازشان نیزگرفتار گمان است و اینگونه اندیشه هرگز در نیل به حقیقت موفق نباشد
****************************
شبههای انگیزد آن شیطان دون
در فتند این جمله کوران سرنگون
اهل گمان دچار فتنه شبهات شیطان گردند و نهایتا جملگی کور و سرنگون شوند
مسایل السلوک
ادمی از دو حالت خارج نیست یا مبتنی بر تقلید عمل مینماید یا بر اساس یقین و اهل ظن وگمان دچار وسواس و تردید هستند ولی اهل ایمان و یقین گرفتار تردید نمیشوند
*******************************
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود
اهل تقلید درست شبیه افرادی هستند که پاهای مصنوعی و چوبین دارند و با اتکا بر ان حرکت میکنند لذا دچار اسیب خواهند گشت زیرا پای چوبین تکیه گاه خوبی نیست پس استدلالیان تکیه گاهی سست و بی ریشه را دارا هستند
مسایل السلوک
اهل ظن وگمان همیشه با کوچکترین شبهه ای ناتوان میشوند و انان در وادی سخت معنا به سنگلاخ های شک و تردید گرفتار شوند
*****************************
غیر آن قطب زمان دیدهور
کز ثباتش کوه گردد خیرهسر
غیر ان قطب دوران که صاحب بصیرت است و ثبات در عقیده و ایمان تا انجا که کوه با ان صلابت و استقامت در برابر یقین اولیا دچار تحیر گردد
*************************
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا
انسان استدلالی مانند کوری است که متکی بر عصا باشد تا در مواجه سنگریزه ها سقوط ننماید
**********************
آن سواری کو سپه را شد ظفر
اهل دین را کیست سلطان بصر
مولانا در این بیت سوالی را مطرح میکند و برای اگاهی مخاطب پاسخ را عنایت میکند
ان سواری که قدرت سعادت و کامیابی اهل دیانت را فراهم نماید کیست
پاسخ...ان صاحبان بینایی باطنی
**************************
با عصا کوران اگر ره دیدهاند
در پناه خلق روشندیدهاند
واقعیتی هست که اگر نابینایان میتوانتد به مقصد برسند تکیه بر مدد وکمک سایرین است
****************************
گر نه بینایان بدندی و شهان
جمله کوران مردهاندی در جهان
مولانا در این بخش جلیل بر این نکته مهم صحه میگذارد که اگر اهل بصیرت یعنی روشن ضمیران وادی معنا نبودند تمامی کوران یعنی همان اهل تقلید نابود میگشتند
مسایل السلوک
یک واقعیتی غیر قابل انکار به نصوص شرعیه میباشد که چنانچه وجود مقدس انبیا و اولیا همان محرمان و برگزیدگان نبود تمامی انسانیت در ورطه تردید وگمان به طوفان کفر گرفتار شده و هلاک میشدند
**************************
نه ز کوران کشت آید نه درود
نه عمارت نه تجارتها و سود
زیرا ادم کور توان کاشت و برداشت محصول را ندارد او نه قادر است عمارتی بنا کند و نه تجارتی را به منفعت برساند
مسایل السلوک
در دایره تکلیف معنایی مقوله ( الدنیا مزرعه الاخره) حقیقتی است اما چه کسانی میتوانند نسبت به زراعت معنوی کامیاب گردند و ان را به مرحله برداشت اخرت برساند همانا همان دانایان حقیقت اند یعنی کامل العقلان وادی نورانیت
**************************
گر نکردی رحمت و افضالتان
در شکستی چوب استدلالتان
ای انسانهای ناقص و بی معرفت به حقیقت این واقعیت را بپذیرید که اگر لطف خدا و رحمتش شما را احاطه نمیکرد یقینا این عصای استدلالتان در هم میشکست
*****************************
این عصا چه بود قیاسات و دلیل
آن عصا که دادشان بینا جلیل
مراد از عصا چیست؟ همان قیاسات و برهانهای اهل ظاهر است
حال چه کسی این براهین را عنایت کرد؟ خدای جلیل
مسایل السلوک
در این خصوص شارحی زیبا فرمود
قیاس مجموعه گفتار تشکیل شده از چند قضیه که هر گاه مسلم و جازم شمرده شود اثبات قضیه ای دیگر را به دنبال خواهد داشت
مثلا سعید انسان است .هر انسانی که می میمرد .پس سعید است
دکتر زمانی
**************************
چون عصا شد آلت جنگ و نفیر
آن عصا را خرد بشکن ای ضریر
ای نابینا به حقیقت و تکیه کننده به عصا یعنی همان دلایل یک نصیحت از من بشنو و ان اینکه هر گاه دلایل و استدلالات شما موجب اختلاف و نفرت گردید ان عصا را بشکن که هرگز تکیه گاه خوبی نیست
مسایل السلوک
در منقبت شیخ الااسلام ابن تیمییه امده است که شبی در مسجد هنگام نماز تراویح مجادله مردم را مشاهده کرد
پرسید علت چیست
گفتند ما اختلاف در تعداد رکعات نماز داریم بعضی معتقد به هشت رکعت و بعضی معتقد به بیست رکعت هستیم و این باعث جدل ومناقشه گشته
شیخ پرسید هشت و بیست رکعت بلحاط شرعی چیست
پاسخ دادند هر دو سنت است
ایشان پرسیدند اتحاد و محبت و الفت در شرع چه جایگاهی دارد
گفتند واجب است
فرمود سنتی که موجب زایل شدن واجبی گردد بهتر انجام نشود
لذا اصلا تراویح نخوانید اما اختلاف نداشته باشید که ان واحب است
واعتصموا بحبل الله جمیعاو لا تفرقوا
**************************
او عصاتان داد تا پیش آمدیت
آن عصا از خشم هم بر وی زدیت
خدای مهربان دلایل و برهانها را عنایت فرمود تا چراغ راه و عصای شما در طی طریق معنا باشد
ولی شما ان را بر سر حق کوفتید
***************************
حلقهٔ کوران به چه کار اندرید
دیدبان را در میانه آورید
ای اهل تقلید و ای جماعت کور تا کی اینگونه ادامه خواهید داد؟
فردی کامل و صاحب بصیرت و اولیای واصل را بیابید و او را وارد میدان نمایید تا مسیر حق و درست را به شما نشان دهد
************************
دامن او گیر کو دادت عصا
در نگر کادم چهها دید از عصا
استدلا ل های فلسفی و عقلی را رها کن و به قران کلام وحی و راهنمای سعادت بشر تکیه کن و نگاه عمیق نما که چطور ادم علیه السلام عصیان نمود و دچار خسران شد
مسایل السلوک
ایه ۱۲۱ سوره طه ( و عصی ادم ربه فغوی)
و ادم فرمان پروردگار خویش را انجام نداد و نومید گشت
در قضیه عصیان ادم همین دلایل عقلانی او را دچار لغزش نمود زیرا ادم علیه السلام در جنبه تحریمی و تنزیهی موضوع مشکل پیدا نمود
*********************
معجزهٔ موسی و احمد را نگر
چون عصا شد مار و استن با خبر
به معجزات دو نبی موسی و حضرت احمد علیهما السلام به دیده معنایی نگاه کن
چطور عصا اژدها و ستون حنانه در نالیدن همچون صاحبان عقول عمل نمودند
****************************
از عصا ماری و از استن حنین
پنج نوبت میزنند از بهر دین
از عصای موسی ماری پدید اید و از ستون مسجد النبی علیه السلام ناله و زاری و از مناره مسجد هر روز پنج نوبت ندای توحید و رستگاری برای دیانت در والای بندگی و نیایش اذان گفته میشود
*****************************
گرنه نامعقول بودی این مزه
کی بدی حاجت به چندین معجزه
دلیل بر وجوب اعجاز انبیا همان مجهول و نامعلوم بودن شیرینی و حلاوت شرع مقدس و دیانت و طریقت و تمامی وادی حقیقت است
هر چه نامعقول است عقلش می خورد
بی بیان معجزه بی جر ومد
زیرا تمامی معقولات بدون نیاز به معحزه قابل پذیرش است و نیاز به جر و جدل و مناقشه نیست
**************************
این طریق بکر نامعقول بین
در دل هر مقبلی مقبول بین
این طریق ناب از دیدگاه اهل استدلال شاید نقض گردد و نامعقول حکم گردد
اما از دیدگاه اهل قبول و حقیقت جویان حتما مورد پذیرش است
*******************************
همچنان کز بیم ادم.دیو و دد
در جزایرها رمیدند از حسد
درست مانند ابلیس و وحوش از ترس ادمی به جزایر پناه می اورند و این نیز از حسد نشات میگیرد
*******************************
هم ز بیم معجزات انبیا
سر کشیده منکران زیر گیا
مثلا حق ستیزان ومنکران ناچارا از بیم اعجاز انبیا و شکست حاصله از ان سر را در زیر گیاهان پنهان میکنند
**************************
تا به ناموس مسلمانی زیند
در تسلس تا ندانی که کیند
و این فعل بیشتر از نفاق نشات گیرد تا در پناه مسلمانان به حرمت زندگی نمایند و خود را با تسلس مسلمان نشان دهند تا از اعتراض در امنیت قرار داشته باشند
*********************************
همچو قلابان بر آن نقد تباه
نقره میمالند و نام پادشاه
اینان شبیه ان جاعلان سکه های رایج اند تا با اب نقره و حک نام حاکمان سکه تقلبی را در بین عموم رواج دهند
************************************
ظاهر الفاظشان.توحید و شرع
باطن ان.همچو در نان.تخم صرع
و نشانه این تسلس الفاظی به ظاهر اراسته به شرع و دیانت است و در باطن مملو از گمراهی است دقیقا مانند نان پخته شده الوده به تخم بدمزه صرع
***************************
فلسفی را زهره نه تا دم زند
دم زند دین حقش بر هم زند
اهل فلسفه توان و جرات ستیز با دیانت را ندارند زیرا قدرت شرع موجب تباهی انان خواهد شد
************************************
دست و پای او جماد و جان او
هر چه گوید.ان دو در فرمان او
دست و پای او که در واقع نقش جماد را دارا میباشند مطیع امر جان هستند
******************************
با زبان گر چه تهمت مینهند
دست و پاهاشان گواهی میدهند
اهل انکار به زبان چیزی را گویند که اعضا بویژه دست و پا خلاف ان گواهی میدهند
در ایه مبارکه ۶۵ سوره یس
و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون
مسایل السلوک
خلاصه دو بیت اخیر اینکه گر چه اهل انکار منکر حقیقت و دیانتند اما فطرت انان که بر اصل خداجویی و حقیقت گویی خلق شده است تابع امر خالقند و بر حقانیت حضرت خدای خالق حکیم شهادت دهند
باطن ادمی و فطرت و یا وجدان او چیزی را نهیب میزند که در زبان و افعال منکران خلاف ان مشاهده میگردد
پایان بخش ۱۰۵
بیت ۲۱۵۳
بخش ۱۰۴- در خواب گفتن هاتف مر عمر را
بیت ۲۱۰۴
ان زمان حق بر عمر خوابی گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
در همین زمان خداوند سبحان بر سیدنا فاروق اعظم خوابی را غالب نمود
تا حدی که توان مقابله وی سلب شده بود
*************************************
در عجب افتاد کین معهود نیست
این ز غیب افتاد بی مقصود نیست
شگفت زده شد زیرا این موقع خواب غیر معمول بود
لذا فهمید که این رویا از عالم غیب است و دارای مقصد و حکمت است
*******************************
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق ندا جانش شنید
سر را بر زمین گذاشت و به خواب رفت و در رویا مشاهده نمود که از جانب خداوند حکیم ندای ملکوتی شنید
مسایل السلوک
خواب بر دو گونه است احلام پریشان که بنا بر غفلت و وسواس شیطانی بر ادمی غالب اید و این نوع رویا بلحاظ شرعی فاقد اعتبار است
اما رویای صادقانه که در شرع مقدس بدان پرداخته شده برای کاملین انبیا و اولیا دارای پیام الهی است و دارای حکمت و خواب صادقانه عوام نیز حکمت امیز است و باید شخصی کامل و متخصص این امر به تاویل ان پردازد
در قران مبحث خواب در ایات مبارک بدان اشاره شده است و مشهورترین ان خواب یوسف علیه السلام و تعبیر یعقوب نبی علیه السلام بر ان و تاثیر ان بر اتفاقات اینده قابل تامل است
*************************************
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست
خود ندا آنست و این باقی صداست
عمر ان ندایی را شنید که اصل تمام نداهاست زیرا ندای حقیقی همان الهام و وحی خداوند است و مابقی نداهها در قیاس با ان بی ارزش است
********************************
ترک و کرد و پارسیگو و عرب
فهم کرده آن ندا بیگوش و لب
ندای ملکوتی را ترک و کرد و فارس وعرب میفهمپ و ان ندایی است که نیازمند گوش و لب نیست
مسایل السلوک
ندای الهی را هر کسی با هر نژادی و زبانی درک و فهم می نماید تنها لازمه ان تقوا ومحرم اسرار الهی بودن است
کلکم لاادم و ادم لتراب ان امرمکمعندالله اتقاکم
*****************************
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ
فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ
ندای الهی را نه تنها ترک و تاجیک و زنگی فهم می نمایند بلکه سنک و چوب و سایر مخلوقات نیز درک میکنند
**************************************
هر دمی از وی همیآید الست
جوهر و اعراض میگردند هست
خدای مهربان هر لحظه ندای الست بربکم را میفرماید و به تبع ان ذات و عرض و تمامی کاینات به مرحله تجلی و هستی ظهور می یابند
مسایل السلوک
خداوند کریم انگاه که ارواح همه انسانها را خلق فرمود
سوال کرد ( الست بربکم)
ایا خدای شما نیستم و همه متفق القول اعتراف نمودیم ( قالوا بلی)
اری تو خالق و رب ما هستی
**********************************
گر نمیآید بلی زیشان ولی
آمدنشان از عدم باشد بلی
ظاهرا ان ندا شنیده نمیشود ولی همین انتقال از ازل به وادی دنیا خود دلیلی محکمی بر ان امر است
مسایل السلوک
واقعه اقرار به ذات الهی امری است ازلی و ملکوتی در میدان ماده بلحاظ غلبه دنیا بر معنا ان حقیقت در ذهن ادمی به نسیان رسیده است اگر فرد بتواند در ازمون ماده فایق اید انگاه هوش ملکوتی او قدرت بازسازی و فهم ازل را پیدا خواهد کرد
***********************************
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در بیانش قصهای هشدار خوب
تمامی انچه در خصوص درک ایات تکوینی عنوان نمودم بر اساس حکایتی واقعی در ادامه گوش نما
پایان بخش ۱۰۴
بیت ۲۱۱۲
*****************************
بخش 103 – بقیه قصه پیر چنگی و بیان مخلص آن
مطربی کز وی جهان شد پر طرب
رسته ز آوازش خیالات عجب
نوازنده تاری بود که از صدای دلنشین جهانی مسرور میگشت و بواسطه لحن و نغمات وی خیالات شگفت انگیزی برای شنونده حاصل میگشت
***************************
از نوایش مرغ دل پران شدی
وز صدایش هوش جان حیران شدی
مرغ دل ادم از نوای خوش او پران میشد و از استماع اوازش جان ادمی متحیر میگشت
******************************
چون بر امد روزگار و.پیر شد
باز جانش از عجز.پشه گیر شد
چون به نهایت عمر رسید و از شدت ناتوانی عاجز گشت
********************************
پشت او خم گشت همچون پشت خم
ابروان بر چشم.همچون پالدم
مانند خمره مدور و گوژ پشت کمر او خمیده بود و ابروان او نیز مانتد پالدم حیوان بر روی چشمانش سایه افکتده بود
*********************************
گشت آواز لطیف جانفزاش
زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش
اواز خوش و پر از لطافت نواز ش دهنده روح که موجب حسادت میشد دیگر زشت بود و مورد اقبال کسی قرار نمی گرفت
****************************
آن نوای رشک زهره آمده
همچو آواز خر پیری شده
اوازی که مورد حسادت زهره شده بود دیگر شبیه صدای الاغ کهنسال بود
**********************************
خود کدامین خوش که ان ناخوش نشد
یا کدامین سقف.کان مفرش نشد؟
هیچ خوشی نیست که نهایتا ناخوش نگردد و هیچ سقفی نیست که سرانجام فرو نریزد
********************************
غیر آواز عزیزان در صدور
که بود از عکس دمشان نفخ صور
فقط اواز اسمانیان است که هیچ گاه از رونق نیفتد و دم و نفس ان قدسیان همچون نفخه اسرافیل است که هر لحظه گرمتر میشود
***************************
اندرونی کاندرونها مست ازوست
نیستی کین هستهامان هست ازوست
سیرت ناقصین مملو از عشق شده از اثر مستی کاملین و فنای ان در وادی معنا موجب هستی ما میگردد
********************************
کهربای فکر و هر آواز او
لذت الهام و وحی و راز او
موجودیت اولیای الهی کهربایی است انان جاذب اهل دلند و در نغمات انان لذت وحی و الهام و راز است
*******************************
چونک مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسبی رهین یک رغیف
مطرب پیر در نهایت عمر به مرحله ای رسیده بود که دیگر برای یک گرده نان نیز نیازمند شده بود
**************************************
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
لطف ها کردی خدایا با کسی
الهی تو به من لطف ها نمودی و درازی عمر من نشان از محبت توست خدایا چقدر به بنده ای ضعیف عنایت داری؟
***************************
معصیت ورزیدهام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
من در عمر هفتاده ساله خلاف امر تو عمل کردم ولی در عوض تو فقط محبت نمودی
************************************
نیست کسب .امروز مهمان توام
چنگ.بهر تو میزنم .ان توام
اکنون هیچ درامدی ندارم و به درگاه تو پناه اورده ام لذا تصمیم دارم بعد هفتاد سال یک بار نیز که شده برای رضای تو بنوازم
*******************************
چنگ را برداشت و شد اللهجو
سوی گورستان یثرب آهگو
چنگ خویش رل برداشت و اواز الله الله را سر داد و در اوج طلب الهی بسوی قبرستان مدینه حرکت کرد
***********************************
گفت خواهم که حق ابریشم بها
کو به نیکویی پذیرد قلب ها
او به ضمیر دلها اگاه است پس مزد نوازندگی خویش را از او طلب میکنم
**************************************
چنگ زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
چنگ بسیار زد تا حدی که از سوز و گداز حاصله از ان حالات وجد الهی اشک از چشمانش سرازیر گشت
پس چنگ را زیر سر نهاد و به خواب عمیقی فرو رفت
****************************
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
لذا مطرب چنگی به خواب عمیقی فرو رفت و در عالم خواب مرغ جانش از حبس جسم رها گشت و از چنگ و چنگی فارغ شد و در واقع از هر دو خلاصی یافت
*************************************
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحرای جان
او از زندان جسم و الام او رهایی یافت و در عالم ساده و مصفای ملکوت و وادی بینهایت روح و جان رهسپار گردید
مسایل السلوک
جهان ماده مقدمه ایست برای نیل به عالم معنا بشرطی که در دنیای مادی در دایره تکلیف امر الهی را بر هر امری ترجیح دهیم
تکلیف را خالصانه و عاشفانه باید عامل بود نه از روی رفع تکلیف
*****************************
جان او آنجا سرایان ماجرا
کاندرین جا گر بماندندی مرا
جان چنگی در وادی تجرید حکایاتی را سیر میکرد
لذا ارزو میکرد ایکاش در همان لطف توقف داشت و هیچگاه به جهان مادی بر نمیگشت
************************
خوش بدی جانم درین باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لالهزار
در این باغ معنا و بهار حقیقت ملکوتی جانم مسرور بود و مست صحرای عشق بودم و گلستان غیبی حق را می دیدم
****************************
بی پر و بی پا سفر میکردمی
بی لب و دندان شکر میخوردمی
دوست داشتم در عالم ملکوتی بی و سر و بی پا سیر داشتم و بدون لب و دندان از حلاوتش بهره میبردم
**********************************
ذکر و فکری.فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ.لاغ
دوست داشتم ذکر و فکری را خداوند عنایت میکرد تا به تبع ان از دردسرهای عالم مادی راحت میشدم
و با اهل معنا در ملکوت به لاغ و شوخی اوقات میگذراندم
******************************
چشم بسته عالمی میدیدمی
ورد و ریحان بی کفی میچیدمی
بدون نیاز به چشم جسم عالمی بینهایت را رویت میکردم و بی دست به چیدن گل و ریحان میپرداختم
**************************
مرغ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی شراب و مغتسل
در جذبات حقیقت ان پیر چنگی خوانده شده مانند یعقوب علیه السلام غرق بحر عسل معنا بود
***************************
که بدو ایوب از پا تا به فرق
پاک شد از رنج ها چون نور شرق
ایوب نبی علیه السلام از برکت ان چشمه خدایی از پا تا به سر مورد عنایت و لطف قرار گرفت و پاک شد
*******************************
مثنوی در حجم گر بودی چو چرخ
در نگنجیدی درو زین نیم برخ
اگر حجم کتاب الهی مثنوی به وسعت افلاک بود باز هم توان شرح ان حقیقت را نداشت و نیم پاره ای را بیشتر گنجایش بیان پیدا نمیکرد
**************************
کان زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ
این و زمین و اسمان دنیا با تمام وسعت مادی خویش بسیار تنک می نماید و دلم را پاره پاره میکند
******************************
وین جهانی کاندرین خوابم نمود
از گشایش پر و بالم را گشود
ان عالمی که در وادی رویا بر من کشف گردید بنا بر ظرفیت و فراخی خویش پر و بال سیرم را باز کرد
****************************
این جهان و راهش ار پیدا بدی
کم کسی یک لحظهای آنجا بدی
اگر عالم معنا حقیقت ان برای همگان کشف میشد کمتر کسی بود که میل به زندگی در دنیا را میداشت
*****************************
امر میآمد که نه طامع مشو
چون ز پایت خار بیرون شد برو
از عالم امر خطاب به مطرب چنگی امر شد که استمرار در طمع حقیقت نداشته باش حال که خار تعلق مادی از قلبت خارج شده برو و هیچ ترسی از دنیا نداشته باش
********************************
مول مولی میزد آنجا جان او
در فضای رحمت و احسان او
روح ملکوتی پیر چنگی در وادی معنا سیر نمود و در میدان حقیقت و رحمت و نیکویی چشم انتظار بود
پایان بخش ۱۰۳
بیت ۲۱۰۳
بخش ۱۰۲-پرسیدن صدیقه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه وسلم
گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود
حکمت باران امروزین چه بود
حضرت صدیقه گفت ای برگزیده و بهانه هستی حکمت و راز باران امروز چیست
*********************************
این ز بارانهای رحمت بود یا
بهر تهدیدست و عدل کبریا
این باران رحمت پروردگاار بود یا باران عذاب از دایره عدل کبریایی حق
*********************************
این از آن لطف بهاریات بود
یا ز پاییزی پر آفات بود
ایا از الطاف و سرسبزی بهار بود یا از نوع باران پر افت و ضرر پاییز
**************************
گفت این از بهر تسکین غمست
کز مصیبت بر نژاد آدمست
سید عالم فرمودند
این باران غیبی بود برای زدودن اندوه ان غمی که بر نسل ادم در وادی تقدیر رقم میخورد
مسایل السلوک
ادمی به نص صریح قران در ایات متعدد میبایست غم و اندوه را تجربه نماید
لقد خلقنا الانسان فی کبد
اما الطاف الهی در تسکین الام باران غیبی است تا بموجب ان صبر وی تعالی یابد
اصطلاحی است عامیانه اما بسیار دقیق تحت این عنوان که اگر خدا مصیبی میدهد صبر ان را نیز عنایت میکند
شکیبایی انسان اثر همان عنایت حق است
در جنگ احد در اوج سختی حاصله از جهاد خدای مهربان بارانی را نازل نمود تا تاثیرات سکون و ارامش ان برای صحابه تجدید قوا باشد
شاید هر کدام از ما ارامش بعد طوفانهای زندگی را تجربه کرده باشیم
اللهم اسلک موحبات رحمتک
******************************
گر بر آن آتش بماندی آدمی
بس خرابی در فتادی و کمی
اگر ادمی در دایره تقدیر ثابت بود و در اتش بلاها می ماند به زوال و خرابی رو مینمود
مسایل السلوک
حالت قبض و بسط ادمی محدود و مقطعی است زیرا ادمی طاقت در استمرار ان را دارا نیست
************************************
این جهان ویران شدی اندر زمان
حرصها بیرون شدی از مردمان
مثلا اگر صفت حرص ادمی سلب میگردید نظام کاینات مختل میگشت و به تبع ادم نسل انسان رو به نابودی میرفت
***********************************
استن این عالم ای جان غفلتست
هوشیاری این جهان را آفتست
ستون ومایه بقا بقا هستی غفلت است و علت بقا و رونق نیز ریشه در سهو ونسیان دارد
مسایل السلوک
غفلت در عاقبت و عدم اندیشه به مرگ باعث رونق دنیا است زیرا اگر این حقیقت در نهاد بشر نبود نظام تلاش و اختراعات و ابداعات کاملا نابود میشد
********************************
هوشیاری زان جهانست و چو آن
غالب آید پست گردد این جهان
صفت بیداری از عالم معنا و ملکوت است و اگر ادمی عقل معاد وی بر عقل معاش او غالب گردد حقیقت پستی دنیا بر او اشکار گردد
مسایل السلوک
عدم تعلق ماده در نزد مقربان و اسمانیان حقیقت همین مطلب مورد اشاره است
اگر مقربی خویش را ضامن اهویی نماید و چنانچه صدیق اکبر کل هستی خویش را اتفاق نماید کاری صعب نیست بلکه امری است ملکوتی به تبع پشت پا زدن به دنیا حاصل گردد
*****************************************
هوشیاری آفتاب و حرص یخ
هوشیاری آب و این عالم وسخ
اگاهی لاهوتی و معنایی در مثل مانند خورشید است و تعلق به دنیا شبیه یخ و حقیقت دنیا نیز لجن و وسخ ( چرک کثیف) است
*****************************
زان جهان اندک ترشح میرسد
تا نغرد در جهان حرص و حسد
هوشیاری کم عوام عنایت حق از ترشح عالم معنا است
تا حرص ادمی غالب نگردد و توازن برقرار شود
مسایل السلوک
عقل مجرد واسمانی اندک ادمی موجب همین اعمال حسنه اندک است و انانیکه کخ به فزونی ان متناسب با گنجایش خویش تصرف یابند به همان نسبت کاینات تعلق را از دست دهند
**********************************
گر ترشح بیشتر گردد ز غیب
نه هنر ماند در این دنیا نه عیب
*************************************
این ندارد حد سوی آغاز رو
سوی قصهٔ مرد مطرب باز رو
سخن گفتن در این وادی بینهایت است لذا بهتر است به داستان مطرب عودت نماییم
پایان بخش ۱۰۲
بخش ۱۰۱-
شرح مثنوی حدیث سید عالم (ع)
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
حضرت رسول فرمودند ای انسانها از نسیم خنک بهاری خویش را نپوشانید
**********************************
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
زیرا ان نسیم با روح و روان شما چنان معامعله میکند که در موسم نوروز بهار با اشجار می نماید
***********************************
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
اما از عواقب سوز و سرمای زمستان فرار کنید زیرا به چنان مصیبتی گرفتار ایید که در موسم خزان طبیعت و درختان بدان دچار گردند
******************************
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
روایت کنندگان علوم ظاهری از صورت حدیث برداشت سطحی نموده اند
و به تبع ان نیز در وادی صورت قانع شدند
مسایل السلوک
در درایره هستی هر مخلوقی دارای صورتی ظاهری وحقیقتی باطنی است
علمای ظاهر گرفتار صورت مطلب هستند زیرا از حقیقت ان غافل اند اما اسمانیان به اذن الهی به سیرت و حقیقت هر امری واقف شوند
به همین منظور مولانا فرمود
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
***************************
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
اهل ظاهر از حقیقت جان بیخبرند انان در واقع کوه را مشاهده میکنند اما ذخایر ان را نمیدانند
********************************
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
در ان روایت مبارک منظوذ از خزان هوای نفس اماره و امیال مادی است
اما تفکر و اندیشه رحمانی و حقیقت جان ادمی در واقع بهار و لطافت و سرسبزی انست
*****************************
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
ای انسان تو را اندیشه جزوی عطایی از جانب حق میباشد لذا برای نیل به کمالو حقیقت معنا باید در جستجوی انسانی کامل و مقرب باشی
*******************************
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
ای مرید عقل ناقص تو در مجالست ان نفس رحمانی به کمال خواهد رسید
زیرا مراد یعنی اولیا الله بر نفس سرکش مرید زنجیری خواهند بست
*****************************
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
مخلص کلام اینکه اگر شرح وتفسیری بر ان بنماییم این حقیقت است که انفاس قدسی مردان اسمانی نقش بهار و لطافت و سرسبزی را دارا میباشند
***********************************
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
لذا برای نیل به عروج میبایست از تمامی فرامین پیر و مرشد چه نوازش و نکوهش اندوهی بخویش راه ندهی
زیرا انان مددکار دیانت و راهنمای باور و عقیده مریدانند
مسایل السلوک
حکایتی در منقبت امام صادق علیه السلام که از یکی از مریدانش به صفات منکر چون نفاق و فسق یاد میکرد
در حالیکه ان مرید همیشه از بزرگی ایشان میگفت به محض شنیدن سخنان امام به مدینه مشرف شد و علت را جویا شد
امام فرمودند دشمان دنبال مریدان من بودند و تونیز بلحاظ عرض ارادت به من در معرض خطر بودی لذا با این تدبیر کمکت نمودم
لذا نرم و درشت مردان الهی در شان مرید دارای حکمتی پنهانی است
در واقع
تومو میبینی وما پیچش مو
**************************************
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
لذا فرمایشات گرم و سرد مردان الهی را تاویل به خیر نما
تا به تبع ان در تحت حمایت و تربیت انان از تمامی افات در امان باشی
مسایل السلوک
و عسی ان تکرهوا شی .
خدای مهربان در قران میفرماید چه بسا خیلی چیزها را شما شر بدانید در حالیکه خیر است
و چه بسا خیلی موارد را خیر بدانی و ان شر باشد خدا میداند و شما نمیدانید
پس دوستان الهی نیز با تجلی این صفت در خیر و شر مرید تصمیم الهی گیرند تا خیر و سعادت دنیا و اخرت نصیب گردد
**************************************
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
تمام گرم و سرد کاملین نسبت به مرید عین بهار است و موجب صداقت و باور و اموزش و تربیت عبدیت است
********************************
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
زیرا از تربیت مراد بندگی حاصل گردد و عبدیت باعث رشد و تعالی روح شود
زیرا این جواهر ومروارید موجب تعالی دریای بینهایت روح گردد
***********************************
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود
بر دل و روح و روان مردان الهی هزاران اندوه است اگر در بستان اهل معنا خلا وکاستی نمود یابد
پایان بخش ۱۰۱
بیت ۲۰۳۴
بخش ۱۰۰- تفسیر بیت حکم رضی الله عنه
بیت۰۳۵ ۲
غیب را ابری و آبی دیگرست
آسمان و آفتابی دیگرست
ابر و اب اسمان ملکوتی و عالم معنا متفاوت از جهان ماده است زیرا برای عالم غیب اسمان و خورشید دیگر وجود دارد
مسایل السلوک
خداوند کریم در خصوص ایمان به غیب در اول سورا مبارکه تاکید فرموده است
الذین یومنون بالغیب
غیب عالم ماورا یا ملکوت است خدا فرستگان ارواح بهشت و دوزخ و....همه را غیب گویند و باور به ان شرط ایمان است
به نص صریح ایه قران کسی را بر ان اطلاع مستقل نیست اما به نص قران در سوره مبارکه جن ایه اخر خداوند فرمود
هیچ را بر غیب اطلاع نیست مگر به امر او از جمله رسول
که تصرف ادمی بر غیب دانستن داشتن صفت غیب نیست بلکه داشتن صفت اطلاع بر غیب است و ان به اراده حق هست و ادمی را به وحی و الهام به بخش یا مواردی از ان اگاهی حاصل گردد
****************************
ناید آن الا که بر خاصان پدید
باقیان فی لبس من خلق جدید
جهان غیب به اذن الهی بر خواص الهی کشف گردد و مابقی مخلوف از ان اگاهی ندارند
*********************************
هست باران از پی پروردگی
هست باران از پی پژمردگی
باران دو گونه است یک نوع برای رشد و نمو و حیات بخشی است و نوع دیگر برای پژمردگی و پریشانی است
*************************
نفع باران بهاران بوالعجب
باغ را باران پاییزی چو تب
باران هنگام بهار مفید است وموجب مسرت اما باران پاییز باعث بیماری و سوزندگی
مسایل السلوک
در اموزه های عرفانی بارش رحمت و فیض را تشبیه به باران بهاری نموده اند و باران پاییزی را قهر و خشم الهی بر گناهکاران
******************************
آن بهاری نازپروردش کند
وین خزانی ناخوش و زردش کند
بارش هنگام بهار طراوات و سرسبزی طبیعت را با ناز و غمزه موجب گردد و بارش پاییزی زردی و افسردگی درختان و نباتات را به همراه دارد
******************************
همچنین سرما و باد و آفتاب
بر تفاوت دان و سررشته بیاب
به قیاس الطاف بهاری از خزان و سرما و باد و افتاب ان نیز فهم نما تا بدین طریق مشکلت حل گردد
*****************************
همچنین در غیب انواعست این
در زیان و سود و در ربح و غبین
همانطور که در جهان ماده بارانها گوناگون است در وادی ملکوت نیز بارشها متفاوت است و به تبع ان ماحصل ان در فایده و ضرر ادمی فرق دارد
********************************
این دم ابدال باشد زان بهار
در دل و جان روید از وی سبزهزار
انفاس قدسی مردان الهی از تاثیرات معنایی ان باران غیبی است که موجب رویش سرزندگی و تعالی عروج در روح انان میشود
****************************
فعل باران بهاری با درخت
آید از انفاسشان در نیکبخت
دم و نفس مردان اسمانی چنان وجود مرید ناقص را بهاری خواهد کرد که بهار طبیعت را
************************************
گر درخت خشک باشد در مکان
عیب ان از باد جان افزا مدان
چنانچه اگر در هر نقطه ای درختی خشک و بی بهره یافتی تقصیر از ریشه و ذات درخت است و علت ان از باران نیست
مسایل السلوک
مراد از درخت خشکیده ادم الوده به معصیت است الا باران ایات الهی و وجود انبیا و اولیا و کتاب و مشاعر الهی و تاثیرات ان در عالم هستی غیر قابل انکار هست
بقول معروف
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
باد کار خویش کرد و بر وزید
آنک جانی داشت بر جانش گزید
باد در وزش بر همه کاینات یکسان میوزد و الطاف مقربان نیز شامل حال همه میگردد
ولی تنها اهل استعداد و معرفت ان را درک و فهم نمایند
بیت ۲۰۱۲
قصه سوال کردن عایشه رضی الله عنها از مصطفی صلی الله علیه و سلم
مصطفی روزی به گورستان برفت
با جنازهٔ مردی از یاران برفت
روزی سید عالم برای تشییع جنازه صحابه ای به گورستان رفت
**********************************
خاک را در گور او اکنده کرد
زیر خاک ان دانه اش را زنده کرد
سید عالم علیه السلام خاک را در قبر او ریخت و در واقع او را دفن نمود و دانه حقیقت وجود او را برای رشد و زندگانی مجددا کاشت
*******************************
این درختانند همچون خاکیان
دستها بر کردهاند از خاکدان
درختان شبیه انسانها هستند که دستان خویش را بسوی اسمان بلند نموده اند
مسایل السلوک
مرحله کاشت و داشت و برداشت نمونه ایست از رستاخیز .
ادمی با اندکی تامل متوجه خواهد داشت این ایات بزرگ در دایره هستی چقدر ظریفانه ادمی را بسوی مرگ و بعثت و قیامت وی تذکر میدهند
*****************************
سوی خلقان صد اشارت میکنند
وانک گوشستش عبارت میکنند
درختان صدها پند و اشاره با زبانی گویا برای ادمی هستند
اما این حقیقت را کسی فهم خواهد نمود که گوش و هوش باطنی او بیدار باشد
*******************************************
با زبان سبز و با دست دراز
از ضمیر خاک میگویند راز
زبان سبز و دستان گشوده اشجار که در واقع بحالت نیاییش بسوی اسمان دراز گشته اند
از سیرت خاک اسراری را بیان میکنند و راز بزرگ ان زنده شدن بعد از مرگ و مشاهده نتیجه ان است
***************************
همچو بطان سر فرو برده بب
گشته طاووسان و بوده چون غراب
درختان در هنگام زمستان مانند بط سر خویش را در درون اب برده اند ولی در وقت بهار مانند طاوسان خیلی زیبا جلوه کنند ولی در خزان دوباره شبیه کلاغ سیاه و کدر شوند
*******************************
در زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
خدای بزرگ گر چه در زمستان انان را زندانی مینماید اما همان کلاغان مجددا در بهار به طاوس تبدیل گردند
**************************************
در زمستانشان اگر چه داد مرگ
زنده شان کرد از بهار و داد برگ
خداوند حکیم گر چه در وقت زمستان مرگ را غالب انان نماید اما در در وقت بهار زندگانی ای زیبا بخشد که شکوفه و برگ و میوه ماحصل ان است
********************************
منکران گویند خود هست این قدیم
این چرا بندیم بر رب کریم
اهل انکار گویند این از قوانین تکوینی است و از قدیم بوده است چرا باید به خدای بخشبنده و باکرامت منسوب شود
******************************
کوری ایشان .درون دوستان
حق برویانید باغ و بوستان
ولی به کوری چشم اهل انکار خدای مهربان در درون اهل معرفت چمنزاری زیبا از درک و فهم حقیقت خلق نموده است
*****************************
هر گلی کاندر درون بویا بود
آن گل از اسرار کل گویا بود
گلهای درونی ادم کامل عطر و بویی خوش از اسرار الهی را به مشام اهل دل میرساند
*******************************************
بوی ایشان.زغم انف منکران
گرد عالم می رود پرده دران
رایحه خوش اهل معرفت برای مالیدن دماغ اهل انکار بخاک در سراسر هستی پرده از رازها بر میدارند
************************************
منکران همچون جعل زان بوی گل
یا چو نازک مغز در بانگ دهل
اهل انکار درست مانند جعل ( سرگین خوار) از رایحه معنایی گلهای اسمانی گریزانند یا درست مانند کسی که بیماری عصبی دلرد و از صدای وحشتناک دهل پرهیز می نماید
********************************
خویشتن مشغول میسازند و غرق
چشم میدزدند ازین لمعان برق
دشمنان اولیا الله عامدا خودشان را به امورات دنیوی مشغول سازند تا نسبت به رازهای مردان الهی بی اعتنا باشند
لذا چشمان خویش را بسته نمایند تا انوار الهی را مشاهده ننمایند
***************************
چشم میدزدند و آنجا چشم نی
چشم آن باشد که بیند مامنی
انان تعمدا چشمان خویش را میبندند و در حقیقت چشم ندارند زیرا چشم واقعی ان دیده ای است که ملجا الهی را مشاهده نماید
****************************
چون ز گورستان پیمبر باز گشت
سوی صدیقه شد و همراز گشت
مولانا محددا به حکایت مراجعه مینماید
چون سیدعالم علیه السلام از قبرستان مراجعت نمودند و نزد عایشه صدیقه رفتند و با او اسرار را نجوا میکردند
*********************************
چشم صدیقه چو بر رویش فتاد
پیش امد دست بر وی می نهاد
تا که چشمان صدیقه بر جمال مبارک حضرت افتاد جلو امد و دستش را بر جسم نورانی ان سید کشید
***********************************
بر عمامه و روی او و موی او
بر گریبان و بر و بازوی او
عمامه و صورت و کیسوان و بر گردن و بر بازوان اسمانی ایشان را لمس نمود
**********************************
گفت پیغمبر چه میجویی شتاب؟
گفت.یاران امد امروز از سحاب
حضرت علیه السلام سوال نمودند با این سرعت چه میجویی؟
صدیقه گفت امروز باران بارید و هوا ابری بود
*******************************
جامه هایت می بجویم در طلب
تر نمی بینم ز باران.ای عجب
عایشه عرض گفت در لباسهای تان جستجو میکنم اما خیس نیست و این عجیب است
******************************
گفت چه بر سر فکندی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار
مبارک علیه السلام از عایشه صدیقه سوال فرمودند چه لباسی را پوشیده بودی
عایشه صدیقه گفت ان ردای شما را
*******************************
گفت بهر آن نمود ای پاکجیب
چشم پاکت را خدا باران غیب
حضرت صل الله علیه و اله و صحبه و سلم فرمودند
تمام این مکاشفات و احساس باران از اثر ان پوشش است
زیرا البسه من دارای باران رحمت غیبی است و تو ان را حس نموده ای
***************************
نیست آن باران ازین ابر شما
هست ابری دیگر و دیگر سما
زیرا ان باران از نوع باران معمولی دنیایی نبود بلکه به جهت ان ردا معنایی باران ملکوتی را دیدی و ان از ابر و اسمان دیگر است
پایان بخش ۹۹
بخش ۹۸
گفت پیغامبر که نفحتهای حق
اندرین ایام میآرد سبق
حضرت رسول علیه السلام خطاب به شاگردانشان فرمودند که در این روزگار نفحات ربانی الهی سبقت گرفته و تمامی هستی مملو از ان شده است
*******************************
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
لذا حس شنوایی و حس عقلانی ملکوتی خویش را در جهت بهره بیشتر از این اوقات اسمانی بکار گیرید
و به تبع ان از نفحات ربانی خوب بهرمند شوید
********************
نفحه آمد مر شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت
ان رایحه های الهی سیر معنایی نمود و همه شما را محک زد و رفت و هرانکس مستعد دریافت ان نغمه های ملکوتی بود را سرمست نمود و در حقیقت زنده به عشق کرد
در عشق زنده باید
کز مرده هیچ ناید
انکو به عشق زنده
کز او عشق زاید
********************************
نفحهٔ دیگر رسید آگاه باش
تا ازین هم وانمانی خواجهتاش
لذا برای استفاده از نفحه ربانی دیگر امادگی داشته باش تا مجددا بر اثر غفلت وانمانی
************************************
جان آتش یافت زو آتش کشی
جان مرده یافت از وی جنبشی
بموجب وزیدن ان نفحه الهی جانهای اتشی قدرت مقابله و خاموشی اتش را یافتند و ارواح مرده جانی دوباره پیدا نمودند
مسایل السلوک
جانهای اتشی و جانهای فاقد حیات منظور ارواح الوده به اتش شهوت و غضب ...
و جانهای مرده مراد روحهای تهی از حقیقت و غرق در جهل و ظلمت است
*******************************************
جان ناری یافت از وی انطفا
مرده پوشید از بقای او قبا
ارواح اتشی از وزش نفحه الهی خاموش گشت و مردگان معنایی ملبس به لباس جاودانگی و خلود گشتند
*********************************************
تازگی و جنبش طوبیست این
همچو جنبشهای حیوان نیست این
این طراوات و سماع از جنس بهشت است و بسیار متفاوت از حرکتهای شهوانی و مادی است
**************************
گر در افتد در زمین و آسمان
زهرههاشان آب گردد در زمان
اگر ان نفحه الهی بر زمین و اسمان عرضه شود هستی انان محو گردد
******************************************
خود زبیم این دم بی منتها
باز خوان فابین ان یحملنها
بموجب عظمت همین دم رحمانی است که زمین و اسمان از پذیرش امانت الهی عذر خواستند
مسایل السلوک
مراد ایه ۷۳ سوره احزاب است
( انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض فابین انیحملنها و اشفقن...
*************************************
ورنه خود اشفقن منها چون بدی
گرنه از بیمش دل که خون شدی
و الا چه وقت زمین و اسمان از پذیرش ان امر ترس داشتند ؟
و جگر کوه از عظمت ان نفس قدسی خون میشد؟
***************************************
دوش دیگر لون این میداد دست
لقمه چندی در امد ره ببست
شب گذشته این دم رحمانی رنگی دیگری برایم پیدا نمود و علت ان تناول چند لقمه نان شبهناک بود که منجر به عدم درک و معرفت حقیقی گردید
مسایل السلوک
مولانا در این بیت میفرماید این مثنوی اثر نفحات الهی است و ظلمات در عدم نورانیت ان تاثیرگذار است
*************************************
بهر لقمه گشته لقمانی گرو
وقت لقمانست ای لقمه برو
بواسطه چند لقمه نان روح لقمان صفت من در گرو قرار گرفته است ای لقمه نفسانی و مانع عدم معرفت از بدنم خارج شو زیرا هنگام تجلی روح لقمانی من فرا رسیده است
مسایل السلوک
لقمان در این بیت جنبه حکمت و دانایی ادمی است که ضد ان یعنی ظلمت حاصله از غذای نفسانی مانعی بزرگ در شکوفایی ان ایجاد می نماید
*******************************
از هوای لقمهٔ این خارخار
از کف لقمان همی جویید خار
این همه پریشانی و عدم معرفت بموجب لقمه های حرامی است که خورده شده لذا از روح لقمانی خویش ان خارها را خارج نمایید
مسایل السلوک
سیدنا علی علیه السلام فرمود توبه واقعی انست که جسم فربه شده از گناه و غذای حرام با روزه و خوف خدا لاغر گردد و دیگر هیچ اراده ای در بازگشت به گناه در نهاد ادمی نباشد
الا ان ادعا توبه دروغگویان است
********************************
در کف او خار و سایهش نیز نیست
لیکتان از حرص آن تمییز نیست
در لقمان روح ادمی خاره های نافرمانی فرو رفته ولی ادمی بواسطه حرص زیاد از وجود ان اطلاع نیابد
**********************************
خار دان.ان را که خرما دیده ای
ز انکه بس نان کور و بس نادیده ای
خار اینقدر شیرین گشته که ان را خرما حس میکنی و این عدم بصیرت معنایی و پستی توست
مسایل السلوک
در افعال و مکاسبات انسان غافل و فرومایه منکرات و محرمات چنان لذت بخش است که اصلا احساس تلخی نکند بلکه در تناول حرامها شیرینی و حلاوت دریابد
حرام شیرین شود و حلال تلخ و این عدم معرفت صحیح است
*******************************
جان لقمان که گلستان خداست
پای جانش خستهٔ خاری چراست
روح لقمانی ادمی که میبایست در گلستان الهی سیر نماید قدرت تعالی او تحت شعاع معصیت گشته
*************************************************
اشتر امد این وجود خار خوار
مصطفی زادی برین اشتر سوار
مثلا این جسم مایل به گناه در نقش شتری است که روح مصطفی صفتی بران سوار شده است
************************************
اشترا تنگ گلی بر پشت تست
کز نسیمش در تو صد گلزار رست
ای انسان گرفتار ماده عالمی گل در کالبد جسمانی تو وجود دارد که رایحه ان در نهاد تو موجب رویش صدها گلستان گردد
******************************
میل تو سوی مغیلانست و ریگ
تا چه گل چینی ز خار مردریگ
تمایل تو بسوی خارستان و ریگستان دنیا است چطور امکان پذیر است از عالم مرده دنیا نیل به گل معنا یابی
*****************************************
ای بگشته زین طلب از کو بکو
چند گویی کین گلستان کو و کو
چقدر در طلب دنیای فانی کوهها و صحراها را طی نمودی و باز عنوان میکنی پس گلستان حقیقت کجاست
********************************
پیش از آن کین خار پا بیرون کنی
چشم تاریکست جولان چون کنی
نخست باید خار مانع حق را از کف پای دلت خارج نمایی
با این ظلمتی که در چشم توست و در واقع فاقد بصیرتی این تلاش بیفایده چه معنی ای دارد
*************************************
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
انسان که مقام او فراتر از عالم ماده است و حقیقت سدره المنتهی و حضور در عرش میباشد
چنان به سبب خار موجود در تعلقات مادی او دور افتاده است که دریافت حقیقت را امری محال میداند
بقول عطار بزرگ
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خفته را دور افکند
*********************************
مصطفی آمد که سازد همدمی
کلمینی یا حمیرا کلمی
مقصد از بعثت مصطفی علیه السلام نشان دادن راه وصال است به همین خاطر به عایشه صدیقه فرمود ای گل سرخ من همراه با من در نجوای حقیقت همراه شو
مسایل السلوک
حمیرا به معنی گل سرخ لقبی است که فخر دو عالم به سیدتنا عایشه صدیقه داده اند
*******************************
ای حمیرا اندر آتش نه تو نعل
تا ز نعل تو شود این کوه لعل
ای گل سرخ من در اتش وصال حق نعل دنیا را بسوزان تا از سوختن ان به پختگی حقیقی دست یابی و در واقع نعل به لعل تبدیل گردد
مسایل السلوک
مولانا میفرماید سلوک ادمی از مقام خارج نیست
خام بدم پخته شدم سوختم
*******************************
این حمیرا لفظ تانیشست و جان
نام تانیثش نهند این تازیان
لفظ حمیرا کلمه ای مونث است ولی در حقیقت جانست نام مونث را عرب زبانان بر ان نهاده اند
*****************************
لیک از تانیث جان را باک نیست
روح را با مرد و زن اشراک نیست
اما جان حقیقی ومعنای را در موانسات با زنان باکی نیست زیرا روح در مرد و زن یکسان است و متفاوت از عالم جسم که بین زن ومرد تفاوتهای فراوانی در دنیای فیزیکی و مادی وجود دارد
مسایل السلوک
بلحاظ سیر معنای و کسب کمال و ولایت بین جنس مذکر و مونث تفاوتی نیست زیرا روح و جان هر دو از ( نفخت فیه من روحی ) است
از عطار پرسیدند نام بی بی رابعه عدویه را در در تذکره اولیا اورده ای در حالیکه او مونث است
فرمود او از هزاران مرد صاحب کمال با عرضه تر و برتر است
***********************************
از مؤنث وز مذکر برترست
این نی آن جانست کز خشک و ترست
حقیقت روح از جنسیت فراتر است
و این برتری جان منظور ان جانی نیست که بسته به خشک و تر و موارد دنیایی باشد
مسایل السلوک
مراد از جان روحانی است روحی که عصمت خویش را به مانتد ازلیت در الودگی مادیت گرفتار نکرده باشد
روحهای بزرگ در کالبد زنها و مردهای تعالی یافته است
****************************
این نه آن جانیست کافزاید ز نان
یا گهی باشد چنین گاهی چنان
*************************************
خوش کنندهست و خوش و عین خوشی
بی خوشی نبود خوشی ای مرتشی
روح ادمی منبع خوشی و جسم از او شاد گردد پس عدم خوشی مسرت نیست ای رشوه دهنده در نیل به شادی
***************************************
چون تو شیرین از شکر باشی .بود
کان شکر گاهی ز تو غایب شود؟
ایا حقیقت شکر که شیرینی است از تو دور خواهد شد اگر به حلاوت ان دست یابی
****************************
چون شکر گردی ز تاثیر وفا
پس شکر کی از شکر باشد جدا
لذا اگر ذات توی انسان در بندگی حقیقت شکر گردی بدین معنی که به روح معنایی دست یابی چه وقت ان شیرینی از تو جدا خواهد شد؟
*****************************
عاشق از خود چون غذا یابد رحیق
عقل آنجا گم شود گم ای رفیق
انسان عاشق از هستی خویش مست گردد بدین معنی که خود ذات شادی است
حال عقل در این وادی جایگاهی ندارد و در واقع گم میگردد
*********************************
عقل جزوی عشق را منکر بود
گر چه بنماید که صاحب سر بود
عقل همیشه به ستیز عشق رفته و ان را انکار نموده است گر چه ظاهرا عقل مدعی رهبری است
**************************************
زیرک و داناست اما نیست نیست
تا فرشته لا نشد.اهریمنی است
عقل دارای اگاهی و زرنگی هست اما نه ان کیسی که در وادی عشق است لذا تا فنا نگردد در ورطه غرور گرفتار است
فرشته معصوم ملکوتی اول با موجودیت خویش مبارزه کرده تا فنا شده است
مسایل السلوک
مولانا ضمن ستایش و لزوم بودن عقل به بیان نقص ان در برابر عشق میپردازد عقل درتحت سایه عشق است لذا عاقل تا عاشق نشود گرفتار خودبینی است
******************************
او بقول و فعل یار ما بود
چون بحکم حال آیی لا بود
عقل معاش یا همان محدود به نظر قدرت برنامه ریزی در اقوال و افعال ما را داراست
اما در مقام عشق و حال دیگر کارساز نیست
مسایل السلوک
عقل نظری تا وادی دلایل عقلانی جولان میکند به محض ورود به میدان عشق قاصر و پاشکسته گردد او قادر به شهود نیست
*******************************
لا بود چون او نشد از هست نیست
چونک طوعا لا نشد کرها بسیست
عقل معاش یا جزیی را باید نیست به حساب اورد زیرا اراده در فنای خویش ندارد
زیرا او از روی طوع و اختیار فنا نشده لذا باید جبرا او را فنا بشماریم
*************************************
جان کمالست و ندای او کمال
مصطفی گویان ارحنا یا بلال
جان لطیف ادمی از وادی کمال است لذا ندای او نیز در ان وادی جولان دهد
به همین سبب حضرت ختمی مرتبت از سیدنا بلال میخواست با صوت ملکوتی خویش او را به ارامش معنایی و حقیقی برساند
*************************************
ای بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمی کاندر دمیدم در دلت
حضرت هر انگاه که خستگی بر ایشان غلبه میکرد خطاب به بلال میفرمودند
با صدای روحانی و اسمانی خویش به تمجید حق بپرداز و از ان تلقین نورانی ای که بر قلب تو نموده ام نجوا نما
**********************************
زان دمی کادم از آن مدهوش گشت
هوش اهل آسمان بیهوش گشت
مراد همان نفخه الهی که موجب سکر و وجد سیدنا ادم علیه السلام گردید و عقل اهل اسمان در ان فنا و بیهوش گردید
***************************
مصطفی بیخویش شد زان خوب صوت
شد نمازش از شب تعریس فوت
در ان شب تعریس که عسر یر پیامبر و یارانش غالب شد ندای اسمانی بلال حبشی در غالب ان صوت خویش باعث قضای نماز صبح گردید
مسایل السلوک
شب لیله التعریس ان شبی است که پیامبر در مراجعت از غزوه خیبر اخرای شب در محلی واقع در نزدیکی مدینه تصمیم به استراحت گرفتند
و بلال مامور شد بیدار بماند تا برای نماز صبح یاران را بیدار نماید اما او نیز از فرط خستگی به کام خواب رفت تا خورشید همه پهنای زمین را فرا گرفت
بالاخره همه از شدت گرما بیدار شدند و تجدید وضو ساختند و نماز قضا به امامت حضرت علیه السلام ادا نمودند ان شب به لیله التعریس مشهور شد
**************************************
سر از آن خواب مبارک بر نداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
پیامبر از خواب بیدار نشدند تا نماز صبح قضا گردید و چاشت از خواب مبارک بیدار شدند
*********************************
در شب تعریص.پیش ان عروس
یافت جان پاک ایشان دستبوس
در ان شب ایشان مانند عروس در حضور معشوق حان اسمانی ان حضرت شرف دستبوسی و زیارت یافت
************************************
عشق و جان هر دو نهانند و ستیر
گر عروسش خواندهام عیبی مگیر
عشق و روح هر دو از وادی غیبند پس پوشیده اند لذا اگر تشبیه به عروس کردم عیجویی مکن زیرا عروس را از همه پنهان نمایند
****************************
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی
اگر چنانچه معشوق من از این نوع تشبیه ناراحت میشد یقین بدان من سکوت را ترجیح میدادم
**************************************
لیک میگوید بگو هین عیب نیست
جز تقاضای قضای غیب نیست
ولی او الهامم میفرماید که محازی بگو هیچ ایرادی نیست زیرا همه سخنانم از دایره تقدیر اوست
********************************
عیب باشد کو نبیند جز که عیب
عیب کی بیند روان پاک غیب
بسیار بد است کسی که فقط عیوب را میبیند .
انسان دارای سیرت پاک چه وقت فرصت دیدن نواقص دیگران را دارد
************************************
عیب شد نسبت به مخلوق جهول
نی به نسبت با خداوند قبول
عیوب و نواقص از نگاه انسان جاهل عیب است ولی همان از چشم خداوند مهربان مقبول بی نقص است
****************************************
کفر هم نسبت به خالق حکمتست
چون به ما نسبت کنی کفر آفتست
حتی کفر نسبت به خالق هستی حکمت است ولی ان نسبت به مخلوق دارای افات فراوان است
**************************************
ور یکی عیبی بود با صد حیات
بر مثال چوب باشد در نبات
وجود یک نقص در بین این همه خوبی نقص نیست دقیقا شبیه بودن یک چوب در میان نباتات فراوان است
*******************************
در ترازو هر دو را یکسان کشند
زانکه ان هر دو چو جسم و جان خوشند
در هنگام وزن ان تک چوب را با نباتات برابر میکشند زیرا اندو مانند جسم وجان گشته اند
*******************************************
پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف
پس بزرگان سخن بیهوده ای نگفته اند که جان و جسم پاکان صاف و پاک است
**********************************************
گفتشان و نفسشان و نقششان
جمله جان مطلق امد بی نشان
کلام و جان و فیزیک انسانهای صاحب کمال همه در نقش جانند و عاری ازنقص
*********************************
جان دشمن دارشان جسمست صرف
چون زیاد از نرد او اسمست صرف
آن به خاک اندر شد و کل خاک شد
وین نمک اندر شد و کل پاک شد
****************************************
ارواح دشمان اولیالله در خام تجزیه میگردد ولی جان ولی الله مانند شی در نمک در حفاظت الهی است
مسایل السلوک
جسم مردان الهی بلحاظ تبعییت از فرامین خدا پاک ومنزه گردند
اما ناقصین به سبب نافرمانی اوصاف اصلی خویش را از دست میدهد
******************************************
آن نمک کز وی محمد املحست
زان حدیث با نمک او افصحست
منظور ان نمکی است که سید عالم بدان ملیح گشته است و به استناد ان حدیث نمک در گفتار و افعال او مشخص است
مسایل السلوک
روایتی از پیامبر علیه السلام هست که فرمودند
انا املح من اخی یوسف و یوسف اجمل منی
من از یوسف نمکین ترم ولی او از من زیباتر است
**************************************
این نمک باقیست از میراث او
با توند آن وارثان او بجو
از میراثهای بجا مانده از سید عالم ع همین نمک معنوی است
و در ان میراث بران در میان شما هستند جستجو نمایید و بهره ببرید
*************************************
پیش تو شسته تو را خود پیش کو؟
پیش هستت جان پیش اندیش کو؟
ان اولیالله نمکین در حضورتان نشسته اند ولی اگر تو مدعی کمالی چرا اینهمه به پیش و پس و جهات وابسته ای
*********************************
گر تو خود را پیش و پس داری گمان
بستهٔ جسمی و محرومی ز جان
اگر در وادی معنا برای خویش جهت قایلی شک نکن به جسم بسته ای لذا از وادی معنی دوری و از حقیقت جان بی بهره
***********************************
زیر و بالا.پیش و پس .وصف تن است.
بی حهت .ان ذات جان روشن است
زیرا جهات بالا و پایین و پیش و پس مربوط به دنیاست
و بدون جهت فقط صاحیان جان روشن هستند
*******************************
برگشا از نور پاک شه نظر
تا نپنداری تو چون کوتهنظر
پس در صدد گشودن چشم دل خویش با نور حقیقت باش
تا از گمان قضاوت ننمایی و در دام شبهه و گمان نیفتی
************************************
که.همینی در غم و شادی و بس
ای عدم .کو مر عدم را پیش و پس؟
تو که همین حالت اندوه و مسرتی نکند باور کنی که حقیقت ادمی همین حالات عارضی غم و اندوه است که الوده ماده است
********************************
روز بارانست میرو تا به شب
نه ازین باران از آن باران رب
باران غیبی الهی همیشه میبارد پس تا شب فنا از ان بهره گیر و جنس ان مانند این باران دنیوی نیست ان از جنس رحمت الهی است که ویژگی ان زنده شدن قلبهای مادی است
بخش ۹۷
آن شنیدستی که در عهد عمر
بود چنگی مطربی با کر و فر
داستان مطربی را که در عهد عمر بن خطاب( رض) زندگی میکرد شنیده ای همانی که از مهارت او شکوه خاصی بوجود می امد
*********************
بلبل از آواز او بیخود شدی
یک طرب ز آواز خوبش صد شدی
از لذت اواز او پرندگان بیهوش میشدند و شادی را در نهاد ادمی صد برابر میکرد
*********************
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای او قیامت خاستی
بزم ها از نفس گرم او زینت خاصی میافت و در واقع از نوای خوش او در بین مستمعین قیامتی به پا میشد
********************************
همچو اسرافیل کآوازش بفن
مردگان را جان در آرد در بدن
چطور اواز اسرافیل در بدن اجساد مرده روح میبخشید نوای این مطرب اینگونه بود و در حقیقت جانهای افسرده و پریشان را نشاط میبخشید
مسایل السلوک
مبحث موسیقی در شرع مقدس وادی پیچیده ای است در خصوص موسیفی سکراور و غفلت زا تمامی مجتهدین دین اتفاق نظر دلرند. و قایل به حرمت ان هستتد
بعضی از اهل احتهاد هرنوع اهنگرا تحریم می نمایند حتی مولانا سربازی صدای زنگ ساعت دارای ریتم خاص باشد را جایز نمیداند
اما برخی دیگر بین موسیقی مباح و حرام قایل به تفکیک هستتد از ان جمله امام محمد غزالی اهنگی که غفلت زا نباشد را مباح میشمارد
در بین علمای فقه در استفاده از الات موسیقی نیز اختلاف دیدگاه هست
مثلا نواختن دف را خیلی ها جایز دانسته به استناد استقبال از حضرت رسول در هجرت به مدینه که دختران یثرب از ایشان اینگونه تکریم نمودند
در صحیح بخاری حدیثی است که سید عالم علیه السلام فرمودند
بین عروسی و عزا با نواختن دف فرق بگذارید
در استفاده الات موسیقی در محالس معنوی همچون بزم های عرفانی و خواندن تواشیح و سرودهای اسلامی نیز اختلاف نظر هست
فقیه عصر علامه سربازی در فتوای کوه ون اثبات ان را نزد محققین نمیبیند
خلاصه این موضوع بسیار وسیع و قابلیت تحلیل دلرد
**************************
سازد اسرافیل روزی ناله را
جان دهد پوسیدهٔ صدساله را
روزی که اسرافیل ناله را ساز نماید و موسیقی الهی را بنوازد اجساد پوسیده صد ساله نیز حیات یابند
**********************************
انبیا را در درون هم نغمههاست
طالبان را زان حیات بیبهاست
اما برگزیدگان الهی در سیرت خویش نغمه های خوش الحان را دارند
تا در وادی طلب تشنگان معنا را جانی دیگر بخشند
مسایل السلوک
مولانا در این فصل جلیل به اعجاز باطن پاک و با صفای مقربان و محرمان میپردازد
نوای خوش اسمانی درونی مردان خدا را فقط تشنگان ان وادی دریابند
انان باران پنهانی عشق هستند لذا اهل استعداد و وجد و ذوق درک ان را دارند
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس
**********************************
نشنود آن نغمهها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
حواس مادی انسان قابلیت شنیدن و فهم ان را ندارد زیرا ظلم های اوست که این استعداد فطری را از او سلب نموده است
مسایل السلوک
ادم بیچاره با معصیت روح و حواس باطنی خویش را که برای درک نغمه های پنهانی خلق شده اند را در ححاب غفلت اسیر نموده است
*******************************
نشنود نغمهٔ پری را آدمی
کو بود ز اسرار پریان اعجمی
ادمی نسبت به صدای اجنه نااشنا است لذا نغمات انان را نمی شنود
***********************************
گر چه هم نغمه پری زین عالم است
نغمه دل .برتر از هر دو دم است
گر چه نیز نغمه اجنه مربوطه به این دنیا است ولی نغمه قلوب و باطنی از نغمات ادم و جن بسیار برتر است
******************************************
که پری و ادمی زندانی اند
هر دو در زندان این نادانی اند
زیرا هر دو یعنی انس و جن در زندان دنیا محبوسند و در حبس عدم درک و معرفت از عالم معنی هستند
*******************************
معشر الجن سورهٔ رحمان بخوان
تستطیعوا تنفذوا را باز دان
معشرالجن از سوره رحمان را تلاوت نما که خداوند خطاب به این دو گروه فرمود اگر قدرت دارید از کرانه های اسمان خارج شوید
***************************
نغمههای اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزای لا
نغمه های باطنی مردان خدا میگوید که از اجزای دنیا که فانی هستید
مسایل السلوک
خداوند در قران میفرماید
کل من علیها فان
همه چیز فانی است لذا ندای درونی مردان اسمانی که مختص عالم لاهوتی هستند پس فانی نیستند
**************************
هین ز لای نفی سرها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
از دنیای فانی گریزان شوید زیرا تنها حق شایسته وصال است پس باید وهم را رها نمود
*************************
ای همه پوسیده در کون و فساد
جان باقیتان نرویید و نزاد
ای انسانهای مندرس و کهنه شده در دنیا متاسفانه روح شما تعالی نیافت و موجب زایش دیگر ارواح نشد
مسایل السلوک
الودگی به ماده و تعلق به دنیا به هر مقدار شدت یابد به همان میزان موجب پوسیدگی ادمی گردد و نتیجتا او را به افسردگی و پریشانی سوق میدهد
در حالیکه این ظرفیت در ادمی هست تا رشد یابد و نه تنها جان وی در سیر معنایی به کمال برسد بلکه موجب رشد و تعالی دیگران گردد
*****************************
گر بگویم شمهای زان نغمهها
جانها سر بر زنند از دخمهها
اگر اجازه میداشتم و اسرار ان نغمات را بازگو مینمودم تمامی ارواحی ادمیزاد از دخمه جسم خارج میگشت
**********************************
گوش را نزدیک کن .کان دور نیست
لیک نقل ان به تو.دستور نیست
لذا گوش هوش خویش را قریب اهل دل و صاحب ان سخنان ربانی نما انان خیلی گم نیستند بلکه بسیار نزدیکند ولی فعلا که دوری بازگو نمودن ان به تو امر الهی نیست
مسایل السلوک
این مبحث در عرفان بسیار اهمیت دارد اهل دل به امر صاحب دل رازهای دل را به مستعد دل گویند
*****************************
هین که اسرافیل وقتند اولیا
مرده را زیشان حیاتست و نما
مقربان الهی و مردان اسمانی مانند حضرت اسرافیل که با نوای ملکوتیش قیامت به پا نماید اولیا نیز قادرند ادم گرفتار در جسم را با نجوای اسرارامیز خویش بیدار کنند تخصص انان اگاهی بخشی به مردگان بظاهر زنده است
مسایل السلوک
مردان ملکوتی متناسب با مقام خویش صاحب تصرف بر مردگان زنده اند و گاها اینقدر صاحب قدرت شوند تا به اذن الله مردگان قبر را نیز بیدار نمایند
قران فرمود عیسی علیه السلام مردگان را زنده میکرد
( انی احی الموتی به اذن الله)
من مردگان را زنده میکنم به امر خدا در خصوص پیامبر ما نیز این معجزه در صحیح بخاری هست که ایشان روزی در محضر صحابه دو مرده بهشتی و جهنمی را زنده کردند
حضرت عبدالقادر گیلانی نیز در مناظره با کشیش مسیحی مرده هزاران ساله را به اذن الله بیدار نمودند
و این همه عنایت بسته به توجه و لطف حق و صاحب مقام و قرب بودن انان است
****************************************
جان هر یک مردهای از گور تن
بر جهد ز آوازشان اندر کفن
ارواح مرده در قبرهای جسمانی انسانها با شنیدن نغمه الهی اولیا جانی دوباره یابند و زنده گردند
******************************************
گوید این اواز.ز اوازها جداست
زنده کردن .کار اواز خداست
انانی که زنده نغمه مردان اسماتی هستند میگویند ان نغمات از جانب خداست زیرا رساندن به حیات معنوی کار هر کلامی نیست فقط صدای خدایی میتواند قلبهای مرده را نورانیت بخشد
الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور
والذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرحهم من النور الی الظلمات
********************************
ما بمردیم و بکلی کاستیم
بانگ حق آمد همه بر خاستیم
زنده شدگان نغمات اولیا الله اعتراف میکنند ما نسبت به معنی مرده ای بیش نبودیم ندایی ملکوتی امد همه قیام کردیم
**************************************
بانگ حق.اندر حجاب و بی حجیب
ان دهد.کو داد مریم را زجیب
ندای الهی باواسطه و بی واسطه به انسان الهام میگردد
درست مانند دمیدن نفحه اسمانی روح القدس در جان سیدتنا مریم علیها السلام و ظهور انسانی کامل بنام عیسی علیه السلام
مسایل السلوک
الهام و وحی خدای مهربان بی واسطه چون وحی الهی بر انبیا و اولیا و با واسطه ابلاغ پیام بوسیله فرشتگان اسمانی منظور میباشد
******************************
ای فناتان نیست کرده زیر پوست
باز گردید از عدم ز آواز دوست
ای پوسیدگان دنیا پرست رجوع نمایید از دنیای فانی بسوی حقیقت هستی و ان حقیقت در گفتار اولیاست
**************************************
مطلق ان اواز.خود از شه بود
گر چه از حلقوم عبدالله بود
ان ندایی که باعث فلاح و رستگاری میشود از جانب خدای مهربان است گر چه از حلقوم بندگان مقرب انبیا و اولیا خارج گردد
************************************
گفته او را من زبان و چشم تو
من حواس و من رضا و خشم تو
این حدیث قدسی است که خدای کریم فرمود اگر کسی قرب من را حاصل نماید من زبان و چشم او میشوم
از پیامبر فرمودند علامت قرب چیست فرمودند حقارت دنیا را باور کردن
لذا اگر ادمی قرب خواهد باید به کوچک بودن ماده باور نماید
******************************************
رو که بی یسمع و بی یبصر توی
سر توی چه جای صاحبسر توی
خداوند به بنده عامل خویش میفرماید
برو که تو شنیدن و دیدن تو به اراده من است یعنی تو مظهر حق شده ای تو سر نیستی بلکه خود دیگر ذات رازی
*********************
چون شدی من کان لله از وله
من تو را باشم که کان الله له
روایتی است از حضرت رسول علیه السلام به این مضمون که هر که برای خدا باشد خدا نیز برای اوست
معنی بیت..
حال که توشدی برای من .من نیز برای تو هستم
*************************************
گه توی گویم ترا گاهی منم
هر چه گویم آفتاب روشنم
گاهی تو را تو خطاب کنم وگاهی من فرقی ندارد که تومنی یا من تو در هر صورت ذات من افتاب روشن است
مسایل السلوک
موجودیت ادمی دو بعدی است یا ربی است یا خلقی
از بعد وحدت وجه ربوبیتی دارد زیرا مظهر حق است ولی از بعد ماهیتی و تکثر وجه خلقی دارد
************************************
هر کجا تابم ز مشکات دمی
حل شد آنجا مشکلات عالمی
هر انگاه که چراغ نفس قدسی من تجلی کند تمامی مشکلات عالم مرتفع گردد
************************************
ظلمتی را کافتاب برنداشت
از دم ما گردد ان ظلمت چو چاشت
تاریکی را که خورشید محو ننمود از نفس قدسی من مانند روز روشن گردید
********************************
ادمی را او به خویش اسما نمود
دیگران را.ز ادم اسما می گشود
خدای مهربان رازهای هستی و اسما را به نص صریح قران( و علم ادم الاسما کلها)
را به ادم علیه السلام اموخت و به نسل وی نیز از طریق او تعلیم داد
**********************************
خواه ز آدم گیر نورش خواه ازو
خواه از خم گیر می خواه از کدو
ای ادمی تو ازادی ان نور را از اولیا الله و مقربان بگیری و یا از خالق نو رب هستی بگیر
مثلا شراب را چه از خم بگیری یا از جام کدو مانند که نقش جام و پیاله را دارد
****************************************
کین کدو با خنب پیوستست سخت
نی چو تو شاد آن کدوی نیکبخت
ای جام کدویی شکل با خم می عجین یافته است زیرا او شاد به دنیا نیست زیرا شادی پیاله کدویی مست خم است
***************************************
گفت طوبی من رآنی مصطفی
والذی یبصر لمن وجهی رای
این بیت اشاره به روایتی است به این مضمون( طوبی لمن رانی و طوبی سبع مرات لمن رای من رانی)
خوشا به حال کسی که من را دیده است و هفت مرتبه خوش بحال کسی که کسی را ببیند که او من را دیده است
مسایل السلوک
در مشاهده کاملین منظور رویت حسی نیست بلکه دیدن با فهم عمیق معنایی مراد است
اگر مریدی قابلیت مشاهده حقیقت انسان کامل را داشته باشد مسلما او به رازهای خلقت اگاه خواهد شد ومراد دیدن ظاهری نیست
زیرا ابوجهل و ابولهب ....هر روز پیامبر را دیدند اما این مشاهده نه تنها سودمند نبود بلکه موجب گمراهی و جهل گردید
و اویس قرنی هرگز جمال ایشان را ندید اما با دیده باطنی هر لحظه از تقدس ایشان بهرمند گشت
******************************************
چون چراغی نور شمعی را کشید
هر که دید آن را یقین آن شمع دید
مثلا هر گاه چراغی بوسیله نور شمعی روشن شد هر انکس چراغ را ببیند در واقع شمع را دیده است
***************************************
همچنین تا صد چراغ.ار نقل شد
دیدن اخر لقای اصل شد
پس اگر تا صد چراغ که بوسیله نور همان شمع اول روشن شده باشند دیده شود هیچ فرقی نیست زیرا نور از همان شمع گرفته شده است
مسایل السلوک
در شان پیغمبر علیه السلام اهل دلی چه خوش فرموده
و صل الله از ان نوری کزو شد نورها پیدا
زمین در تحت او ساکن فلک از عشق او شیدا
*******************************************
خواه از نور پسین بستان تو آن
هیچ فرقی نیست خواه از شمع جان
حال فرقی نمیکند تو نور را از چراغ اول بگیری یا اخر
**************************************
خواه بین نور .از چراغ اخرین
خواه بین نورش.ز شمع غابرین
لذا اگر خواستی این نورانیت را از چراغ اخر بگیر یا صاحبان نور گذشته
مسایل السلوک
در متطق الطیر عطار در منقبت سید عالم علیه السلام این مهم به تفصیل امده است
خدای متعال اولین خلقت هستی را نوری قرار داد که ان نور روشنایی وجود مقدس پیامبر بود
بهر خویش ان پاک جان را افرید
بهر او خلق جهان را افرید
وجود مقدس و فیاض حضرت احمد صل الله علیه و اله و صحبه و سلم سر چشمه انوار الهی است
از قول حضرت عمر هست که ادم نبی علیه السلام به تمسک ان نور از لغزش خوردن درخت ممنوعه بخشیده شد
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایات خدا هیچیم هیچ
بار الها این همه در وادی سخن جولان نمودیم اما در نهایت امر بدون توجه و لطف تو ما چیزی نیستم
مسایل السلوک
و ما توفیقی الا بالله
هیچ توفیقی بدست نخواهد امد مگر با عنایت خدای مهربان ادمی نیت و اراده می نماید و خالق فیصله
قل اللهم مالک الملک توتی الملک ممن تشا وتنزع الملک ممن تشا و تعز من تشا و تضل من تشا بیدک الخیر و هو علی کل شی قدیر
*********************************
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
اگر افعال ادمی مورد پسند خدا و برگزیدگانش قرار نگیرد حتی اگر فرشته معصوم هم باشیم در سرانجام باخته ایم
****************************
ای خدا ای فضل تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا
ای خدای مهربان و ای رب کریم فقط در وادی فضل توست که نیازهای بندگان اجابت گردد
پس نباید در الوهیت و تصرفات ذات و صفات برای کسی اختیاری قایل بود
مسایل السلوک
شاید فکر کنید این بیت مولانا با ابیات قبلی دارای تناقض هست
اما باید موضوع فوق را درست تحلیل نمود
زیرا مراد از مصراع دوم این بیت عقیده الوهیت داشتن برای غیرالله است که مولانا بدان اشاره داشته و ان متفاوت از تصرفاتی که مقربان با اجازه حق یافته اند
اگر کسی انبیا و اولیا را صاحب تصرف مستقلا داند شرک محض است ولی اگر یکی از مقربان محض واسطه الهی و به اذن الله ان هم با شرایطی که در شرع مقدس امده دارای گنجایش است ولاغیر
***************************
این قدر ارشاد تو بخشیدهای
تا بدین بس عیب ما پوشیدهای
بارالها توفیق ارشاد از جانب توست و تا کنون بسیاری از نواقص ما را به فضل خویش حفظ نموده ای
**********************************
قطره ای دانش که بخشیدی ز پیش
متصل گردان به دریاهای خویش
دانش اندک ما که در حقیقت عطای توست که در ازلیت بخشیده ای ان را به بینهایت دانایی وصل فرما
***********************************
قطره علم است اندر جان من
وارهانش از هوا وز خاک من
ان دانش اندک جان من را از الودگی هوا و خاک رهایش کن
مسایل السلوک
علوم اکتسابی میتواند بر اثر عدم معرفیت و عقلانیت بازیچه نفس و شیطان گردد و موجب طغیان در شهرت طلبی و احساس برتری گردد
علم اگر با تقوا همراه شود نجات بخش و انسان ساز خواهد بود و پیامبر فرمود
پناه بر خدا از علمی که ما را ادم نکند
********************************
پیش از آن کین خاکها خسفش کنند
پیش از آن کین بادها نشفش کنند
لذا پیش از انکه علوم ما دستاویز و بازیچه خاک گردد و موجب زوال
فقط اراده توست که میتواند ان را از هجوم خاک و باد مصون نمایی تا در وادی قبولی عمل قابل عرضه به درگاهت باشد
*****************************************
*******************************
قطرهای کو در هوا شد یا که ریخت
از خزینهٔ قدرت تو کی گریخت
قطرات محوشده و ریخته گشته در خاک هیچگاه از خزاین قدرت تو گم نخواهد شد چون سیطره و قدرت توست که بر کل هستی احاطه دارد
**********************************************
گر در آید در عدم یا صد عدم
چون بخوانیش او کند از سر قدم
چنانچه ان قطرات به وادی نیستی روند و یا صدها بار فنا گردند همینکه اراده تو به احضار ان باشد از سر خویش قدم سلزد و با تمام شوق و ذوق در محضرت حاضر میشود
******************************
صد هزاران ضد ضد را میکشد
بازشان حکم تو بیرون میکشد
در ستیز اضداد صدها بار به انهدام یگدیگر بپردازند
اما همینکه اراده تو به هستی انان باشد حکم تو نافذ است
****************************************
از عدمها سوی هستی هر زمان
هست یارب کاروان در کاروان
خدای من در هر لحظه از نیستی به هستی ایند کاروان در کاروان و ان فقط در اراده توست
و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون
*************************************
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نیست گردد غرق در بحر نغول
بخصوص که در هنگام شب افکار و عقول در دریای عمیق بینهایت حضرت حق گویی به عدم میروند
**********************************
باز وقت صبح ان اللهیان
بر زنند از بحر سر.چون ماهیان
مجددا در وقت صبح ان نعمات الهی یعنی عقل و فکر شبیه ماهیان دریا ظاهر می شوند
********************************
در خزان ان صد هزاران شاخ و برگ
در هزیمت رفته در دریای مرگ
در هنگام زمستان هزاران درخت با شاخو برگ رو به عدم ارند و به دریای موت ورود می کنند
*************************************
زاغ پوشیده سیه چون نوحهگر
در گلستان نوحه کرده بر خضر
پرنده زاغ نیز برای این حکایت گویا جامه سیا به تن نموده و برای مرگ سرسبزی نوحه گر شده
********************************
باز فرمان اید از سالار ده
مر عدم را. کانچه خوردی بازده
تا اینکه از حانب خدای قادر و خالق مطلق فرمان رسد ای عالم نیستی انچه را از هستی سلب نموده ای بازگردان
*************************
آنچ خوردی وا ده ای مرگ سیاه
از نبات و دارو و برگ و گیاه
ای نیستی به ظاهر ظلمت باید هر انچه را گرفته ای برگردانی
از روییدنیها و گیاهان درمانی و برگ و علف های هستی
********************************
ای برادر عقل یک دم با خود ار
دم به دم در تو خزان است و بهار
ای برادر دینی و در واقع ای مرید راه معرفت مقداری از وادی عقل مدد بگیر
و انگاه نگاه کن که خزان روزگار لحظه به لحظه چه تغییرانی در تو ایجاد نموده است
مسایل السلوک
ادمی در گذر زندگی به نص صریح قران ( ان مع العسر یسرا)
بارها به خزان و بهار رسیده است و هر دو فتنه عمر است و ادمی در دایره تکلیف به گاه بلا و صفا چگونه رضایت خالق مهربان را ترجیح دهد بر امیال و خواسته نفسانی و مادی خویش
****************************
***************************************
ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ
از فراوانی برگ شاخه های درخت پنهان گشته و از بسیاری گل های تزیینی صحرا و قصرها مخفی شده
مسایل السلوک
مراد حضرت مولانا از وفور برگ و گل فراوانی سخن و اندیشه است که به تبع ان قلب معنایی دیگر تمییز داده نمیشود و انسان در کثرت این دو گم شده است
*******************************
این سخنهایی که از عقل کلست
بوی آن گلزار و سرو و سنبلست
یقینا گفتار عقل کل هست که از ان رایحه گل و سرو و سنبل به مشام میرسد
*********************************
بوی گل دیدی که انجا گل نبود؟
جوش مل دیدی که انجا مل نبود؟
ایا میشود بوی گل را حس کرد در مکانی که فاقد گل است و ایا مستی حاصل از می ناب را میتوان بدون موجود بودن ان دید؟
******************************
بو قلاووزست و رهبر مر ترا
میبرد تا خلد و کوثر مر ترا
بو مرشدی است توانا که مرید را در نیل به حقیقت رهبری می نماید و او را تا جنت و حوض کوثر خواهد برد
******************************
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بویی دیده یعقوب .باز
بو نقش داروی شفابخش را داراست زیرا چشمان یعقوب نبی علیه السلام با اعجاز او بینایی خویش را دریافت
******************************
بوی بد مر دیده را تاری کند
بوی یوسف دیده را یاری کند
یقینا بوی بد که الوده به تعلقات ماده باشد موجب تاری چشم گردد بدین معنی که با فنا در زرق و برق دنیا حجاب گیرد و از دیدن حقیقت باز ماند اما بوی یوسف صدیق باعث بینایی و رفع حجاب گردد زیرا که( ینفع الصادقین صدقهم)
***************************
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
همچو او با گریه و آشوب باش
پس اگر در مقام ولایت یوسف نیستی ناامید نشو زیرا میتوانی چون یعقوب گریان و جویان باشی
مسایل السلوک
شاید منظور از یوسف و یعقوب رابطه مرید و مرادی باشد مرید میبایست سعی نماید تا به مدد هدایت مراد به وصال برسد
اموزه های قرانی را میتوان اینطور استباط نمود که خدای حکیم در رابطه حقیقی یوسف و یعقوب به این مهم تاکید میفرماید
که تمامی افعال یعقوب در نیل به کمال لازم است و تمامی افعال یوسف در قالب مرادی توانا مهم و لازم است
هر چند پدر مرید باشد و فرزند مراد
مقام ولایت مقامی است الهی و اسمانی و عطای حق است بر قلوبی سلیم که ( من اتی الله بقلب سلیم)
***************************
بشنو این پند از حکیم غزنوی
تا بیابی در تن کهنه نوی
از حکیم سنایی غزنوی این نصحیت را گوش نما تا که در جسم مندرس خویش حیاتی نو و تازه پیدا نمایی
*************************************
ناز را رویی بباید همچو ورد
چون نداری.گرد بدخویی مگرد
برای غمزه نمودن ادمی نیازمند جمال است پس باید زیبایی شبیه گل قرمز داشت
ولی اگر فاقد این کمال هستی دست از نازیدن بردار
************************************
زشت باشد روی نازیبا و ناز
سخت باشد چشم نابینا و درد
بسیار بیهوده است ناز کردن چهره زشت لذا کوری و بیماری بسیار سخت است
**************************
پیش یوسف نازش و خوبی مکن
جز نیاز و آه یعقوبی مکن
در مقابل یوسف صاحب کمال در جمال ظاهر و باطن مدعی نباش فقط مانند یعقوب احساس نیاز و اه داشته باش
مسایل السلوک
بر ان زشتی صاحب عملی که مدعی است باید خندید بویژه اگر در محضر ضمیر اگاه این ادعا صورت گیرد
هر گوشه گمان مبر که خالیست
شاید که پلنگ خفته باشد
****************************
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز
مردن طوطی ناشی از نیاز او بود لذا میبایست انسان نیازمند و فقیر ابتدا باید نسبت به دنیا بمیرد
مسایل السلوک
مرید( انتم الفقرا الی الله) است لذا تا احساس نیازمندی مطلق را در خویش نهادینه ننماید به بی نیازی نخواهد رسید
مراد از بی نیازی وصال عارفانه است که با ترک خودبینی حاصل گردد
*******************************
تا دم عیسی ترا زنده کند
همچو خویشت خوب و فرخنده کند
یقینا بعد از ان نفس قدسی مسیحا یی تو را زنده خواهد نمود و ان دم عیسوی مانند خویشت نیکو و تعالی بخشد
************************************
از بهاران کی شود سرسبز سنگ؟
خاک شو.تا گل برویی رنگ رنگ
در هنگام بهار کجا سنگها سرسبز گردند؟
لذا باید خاک شوی تا مستعد رویش گل های رنگارنگ گردی
*********************************
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش
چقدر از سالیان عمرت را سنگ دل بودی و دلها را شکستی برای امتحان که شده مدتی را خاکسار باش متواضع و مستعد دریافت معارف
بخش ۹۵
بیت ۱۸۴۹
تن قفسشکلست تن شد خار جان
در فریب داخلان و خارجان
کالبد جسمانی انسان نقش قفس را داراست که پرنده روح او در ان گرفتار شده و حیله عوامل داخلی و خارجی وجودش الودگی پیدا نموده
مسایل السلوک
خدای کریم در قران میفرماید
ذرو ظاهر الثم و الباطنه
بگذارید ظاهر و باطن گناه را
بنی ادم گرفتار دو نوع نافرمانی است نوع اول معصیت اشکار مثل دزدی و زنا و لواط.....
و گناه باطنی از حسادت و بخل و نقاق .....
لذا میبایست برای نیل به کمال هر دو مورد را کاملا رها کرد
****************************
اینش گوید من شوم همراز تو
وآنش گوید نی منم انباز تو
این یکی می گوید من محرم اسرار توام وان یکی گوید من در همه موارد پشت و پناهت هستم
***********************************
انش گوید نیست چون تو در وجود
در جمال و فضل و در احسان و جود
یکی گوید در دایره هستی تو تک و فرد هستی یعنی بی همتایی و در زیبایی و برتری و در سخاوت مانند نداری
***********************************
انش گوید هر دو عالم ان توست
جمله جانهامان .طفیل جان توست
و ان یکی گوید همه کاینات در تصرف توست لذا ارواح و حانهامان بخاطر وجود تو هستی یافته است
********************************
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
انسان اسیر خویش در مشاهده عوامل داخلی و خارجی در نیل امیال نفسانی گرفتار انانیت و غرور گردد
*******************************
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکتده است اندر اب جو
فریب خورده دنیا نمیداند که چطور شیطان هزاران نفر دیگر را در مسیر الودگی قرار داده است
***********************************
لطف و سالوس جهان خوش لقمهایست
کمترش خور کان پر آتش لقمهایست
مدح و ستایش و تملق انسان طامع دنیا شیرین است ولی توی صاحب عقل باید از گرفتار شدن در دام تزویر انان خودت را در امنیت قرار دهی و در واقع از لقمه های فراهم شده انان نخوری زیرا غذای چاپلوسی انان الوده به اتش است
مسایل السلوک
ادم مادی و نفسانی در مجالست با مردم برای رسیدن به متاع دنیوی حاضر است هر نوع تملق و چاپلوسی را تحمل نماید و گاها ان را به حساب زرنگی وکیس بودن خویش میگذارد
در حالیکه ان نوع رفتار برای طرف مقابل اتشی هولناک و سوزنده است
********************************
آتشش پنهان و ذوقش آشکار
دود او ظاهر شود پایان کار
************************************************
تو مگو آن مدح را من کی خورم
از طمع میگوید او پی میبرم
تو هرگز نگو من کی گرفتار چاپلوسی او میشوم به این بهانه که جنس گفتار او را میشناسی
****************************************
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
اگر مدح کننده تو اشکارا به ناسزا گوید چند روزی بر اثر ان خواهی سوخت
*****************************
گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن
کان طمع که داشت از تو شد زیان
ان هجو در تو اثر بدی میگذارد گر چه برایت روشن باشد که بدگویی وی بر اثر ناامیدی از جانب توست
************************************
ان اثر می ماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست ازمون
لذا وقتی که هجو اشکار اثر منفی دارد ایا رفتار منافقانه فرد در مجالست با تو دارای اثر نخواهد بود یقینا به مراتب سخت تر است
***********************************
آن اثر هم روز ها باقی بود
مایه کبر و خداع جان شود
**************************************
لیک ننماید چو شیرینست مدح
بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
اثار تملق و مدح در سیرت ادمی امری غیر قابل انکار است اما اتش چاپلوسی بخاطر حلاوت ظاهرش دیرتر قابل فهم است درست عکس قدح که ناسزا شنیدن اثر انی دارد
*************************
همچو مطبوخست و حب کان را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری
ناسزا و هجو شنیدن در طمع ومزه مانند داروی تلخ و تهوع اور است دارویی که جوشانده باشد و مر بودن ان شدت یافته باشد
**************************************
ور خوری حلوا.ذوقش دمی
این اثر چون ان نمی یابد همی
مثلا اگر حلوا تناول کردی اثر شیرینی زود گذر است دقیقا عکس تلخی داروی جوشانده
****************************
چون نمیپاید همیپاید نهان
هر ضدی را تو به ضد او بدان
حلاوت طعام شیرین علی الدوام نیست ولی حاصل ان موحب خسران و دایمی خواهد بود
مسایل السلوک
مدح و تملق چاپلوس گر چه ظاهرا شیرین است اما نهایتا تلخ و دارای اثار زیانبار است
***********************************
چون شکر پاید همی تاثیر او
بعد حینی دمل ارد.نیش جو
مثلا خوردن حلوا لذت بخش است اما ماحصل ان زخم های بیماری دیابت است
تملق انسان مکار برای طمع مادی نهایتا بیماری اورد پس باید ضد ان را یافت و از نیروی اندیشه بهره گرفت و گرفتار انسان مزور و متملق نشد
************************************
نفس از بس مدحها فرعون شد
کن ذلیل النفس هونا لا تسد
نفس اماره ادمی از بسیاری ستایشها به فرعونی تبدیل گشت لذا باید خوارش نمود تا سست گردد و مانع ایجاد نکند
مسایل السلوک
انسان ناقص از مدح خویش خرسند گردد و از نکوهش ناراحت در اموزه های عرفانی چنان به تربیت نفس سفارش گشته تا در مقابل مدح و ذم یکسان باشد
نفس مطمعنه به نفسی گفته میشود که در برابر تمامی چالش ها اطمینان خاطر در عدم لغزش و طغیان برای صاحبش ایجاد نماید
*************************
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
ای انسان تنها راه نجات دوری از جاه طلبی و حاکمیت در هر نوع خویش و شتاب بسوی وظیفه اصلی خویش یعنی عبدیت و نوکری خالق هستی
لذا میبایست جراحتهای نفسانی را درمان کرد و در وادی بندگی چنان گوی بود نه چون چوگان
****************************
ورنه چون لطفت نماند وین جمال
از تو آید آن حریفان را ملال
چیزی نخواهد گذشت که محبوبیت و زیباییت را از دست دهی و انگاه برای دوستانت ملال اگیز خواهی بود و ناچار از اطرافت دور خواهند گشت
***********************
آن جماعت کت همیدادند ریو
چون ببینندت بگویندت که دیو
لذا ان متملقین دوران حشمت و بزرگیت که باعث فریبت بودند پس از زوال نعمات با مشاهده تو میگویند این شیطان است
***************************
جمله گویندت چو بینندت بدر
مردهای از گور خود بر کرد سر
مثلا همین که از در وارد گردی خواهند گفت این مرده را ببینید
*************************************
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدین سالوس بدنامش کنند
دقیقا مانند ان پسر زیبایی که بد فعلان برای طمع انان را خدای خویش خوانند تا با این ترفند با عرض و ابرویش بازی کنند
***********************************
چونک در بدنامی آمد ریش او
دیو را ننگ آید از تفتیش او
همینکه از دوران جوانی گذشت و ریش دراورد دیگر شیطان نیز از او نفرت دارد
***********************************
دیو سوی ادمی شد بهر شر
سوی تو باید که از دیوی بتر
ابلیس طعمه خویش را از صالحان انتخاب میکند تو که در معصیت بدتر از شیطانی دیگر برای تو دامی پهن نخواهد نمود
******************************
تا تو بودی آدمی دیو از پیت
میدوید و میچشانید او میت
تا ان هنگام که صفات حمیده انسانی در تو هست شیطان بدنبال توست برای اینکه گمراهت نماید و تو را از غافلان سازد و سرمست منکرات شوی
*********************************
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو نابکار
تا زمانی که صفات شیطانی در ذات تونهادینه گردد انگاه دیگر او از تو گریزان خواهد بود
*********************************
آنک اندر دامنت آویخت او
چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
پس نتیجه اینکه دوستان مادی تا لحظه ای اطرافت هستند که منافع انها را تامین نمایی
همین که به گرفتاری دچار شدی همه ان چاپلوسان تو را رها خواهند ساخت
مض
بخش ۹۴
یک دو پندش داد طوطی بینفاق
بعد از آن گفتش سلام الفراق
طوطی به پاس دوستی چند نصیحت وی را نمود و درودی گفت بدرود نمود
***************************
خواجه گفتش فی امان الله برو
مر مرا اکنون نمودی راه نو
خواجه گفت در پناه خدای مهربان برو زیرا مسیر جدید و طریقه ای دیگری از زندگی به من اموختی
********************************
خواجه با خود گفت کین پند منست
راه او گیرم که این ره روشنست
خواجه با وخود گفت بهترین اموزه اینست که دنباله رو او باشم و در ارمان و عقاید درست طوری مرید وی باشم که نورانیت در انست
مسایل السلوک
انتخاب عقیده درست مهمترین هدف خلقت بشریت است زیرا ایین صحیح است که ادمی را به سرمنزل مقصود میرساند
و تنها راه سعادت جامعه بشریت تبعییت صادقانه از برگزیدگان یعنی انبیا الهی است
خداوند در قران فرمود اگر میخواهید صاحب ایمان گردید ایمانی برگزینید به مانند ایمان انبیا و شاگردان واقعی مکتب رسالت زیرا سعادت دنیا و اخرت در پرتو پیروی از الگوی حسنه است
و لکم فی رسول الله اسوه خسنه
******************************
جان من کمتر ز طوطی کی بود
جان چنین باید که نیکوپی بود
روح من در پیروی درست کمتر از پرنده طوطی که نیست لذا باید جان را تزکیه نمود تا در پی خوبیها و نیل به سعادت کوشا باشد
پایان بخش ۹۴
بخش ۹۳
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
خواجه طوطی را از قفس بیرون انداخت به زعم اینکه قالب تهی نموده است
طوطی به محض رهایی بسوی درختی بلند به پرواز در امد
********************************
طوطی مرده چنان پرواز کرد
کآفتاب شرق ترکیتاز کرد
طوطی به ظاهر مرده چنان پس از رهایی پروازی نمود بمانند سرعت نور خورشید که در مثل مانند حملات لشکر ترکها که در سرعت عمل و حمله به دشمن بسیار سریع عمل میکردند
********************************
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
خواجه بیچاره از ترفند طوطی متحیر گشت زیرا بیخبر بود از راز نقشه مرغ خویش
************************************
روی بالا کرد و گفت ای عندلیب
از بیان حال خودمان ده نصیب
خواجه صورت بطرف درخت بلند نمود و خطاب به طوطی گفت
ای مرغ خوش الحان من مقداری از اسرار و حالتهای این موضوع برایم سخن بگو
*******************************
او چه کرد آنجا که تو آموختی
ساختی مکری و ما را سوختی
طوطی دیار هند چه انجام داد که تو یاد گرفتی و به مدد ان حیله ای نمودی و بدان وسیله در حقیقت اتش به جانم انداختی
*******************************
گفت طوطی کو به فعلم پند داد
که رها کن لطف آواز و وداد
گفت طوطی هندی با فعل خویش به من اموخت که امتیاز و لطف اواز و شیرین زبانی را کنار بگذارم
**************************
زانک آوازت ترا در بند کرد
خویشتن مرده پی این پند کرد
علت حبس تو اواز دلنشین و سخنان زیباست لذا نصیحت نمود که لازم برای رهایی خویش را به مردگی تصنعی بسازم
*****************************
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
یعنی ای موحب طرب و شادی عام و خاص میبایست خویش را مرده نشان دهی تا چون من از نعمت ازادی بهره مند گردی
******************************
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
مثلا اگر دانه گردی نصیب پرندگان شوی و اگر غنچه گل باشی مورد دستبرد کودکان شوی
*******************************
دانه پنهان کن بکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
لذا لازم است دانه بودن و طعمه شدن را رها نمود و بیشتر نقش دام را داشت
و غنچه زیبای با طراوات را بیخیال گردی و مانند خار و علف های بیحاصل و هرز ارتفاعات شوی
مسایل السلوک
ادمی برای امنیت خویش از وسواس شیاطین جن و انس و نفس اماره لازم است در ماحول معصیت قرار نگیرد
زیرا حریم گناه الودگی است خداوند در قران نفرمود زنا نکنید بلکه فرمود
و لاتقربو الزنا
به محیط زنا نزدیک نگردید زیرا ان فضا موجب زنا گردد
حال تمامی موارد را باید قیاس نمود و عبرت حاصل کرد
***********************************
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
هر کسی محاسن و فضایل خویش در انظار همگان قرار دهد صد تقدیر و سرنوشت بد را بسوی خویش خواند
مسایل السلوک
پنهان نمودن فضیلتها در مجالس ناقصین موجب امنیت است اما در جمع اهل معنا باعث سرور لذا باید محاسن را از جمع اهل دنیا کتمان نمود
بقول مولانا
این حسد از دوستی خیزد یقین
چون که با دوست غیر گردد همنشین
*******************************
جشمها و خشمها و رشکها
بر سرش ریزد چو آب از مشکها
چشم بد و خشم ناقص و حسادت حسود مانند اب مشک بر سر شخص صاحب فضیلت خواهد ریخت
*******************************
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند
دشمان از موفقیت و پیروزی غیرتمند گردند و یاران نیز موجب به چالش انداختن و عدم رونق و سعادت گردند
البته تمامی این موارد در صورت عدم کمال انسانی دوست و دشمن صادق است
************************************
آنک غافل بود از کشت و بهار
او چه داند قیمت این روزگار
مثلا کشاورزی که از مزایای کشت و فصل بهار نااگاه است هرگز به حقیقت ارزش زمان و مکان و اخوان دست نخواهد یافت
************************************
در پناه لطف حق باید گریخت
کو هزاران لطف بر ارواح ریخت
لذا تنها چاره کار حریم امن الهی است زیرا تنها ذات اوست که بینهایت عنایت و لطف را شامل بندگان نماید
مسایل السلوک
یوسف علیه السلام دارای محاسن فراوان بود و دوستان و دشمنان موانعی را بوجود اوردند تا از سعادت وی مانع گردند
و زلیخا در قالب دوستی دشمن ایمان حضرت گردید ولی انجناب به نص صریح قران به خدا پناه جست
و ما ابری نفسی النفس لااماره باالسو الاما رحم ربی
****************************
تا پناهی یابی آنگه چون پناه
آب و آتش مر ترا گردد سپاه
انهنگام که خدا را بعنوان پناهگاه یافتی تمامی کاینات از اب و اتش گرفته تا افاق و ذرات مانند جنود رحمانی به حفاظت تو بپردازند
******************************
نوح و موسی را نه دریا یار شد
نه بر اعداشان بکین قهار شد
نه اینکه برای نوح و موسی علیهما السلام دریا مددکار شدند و دقیقا همان مخلوق دشمن فرعون و فرعونیان و دشمنان نوح علیه السلام گردیدند
***************************
آتش ابراهیم را نه قلعه بود
تا برآورد از دل نمرود دود
ایا اتش نمرود قلعه امن ابراهیم علیه السلام نشد تا اینکه از درون نمرود دود شکست و ظلمت به اسمان رفت
مسایل السلوک
خدای کریم در قران فرمود
قلنا یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم
ما گفتیم ای اتش سرد شو و به سلامت بدار ابراهیم را
**********************************
کوه یحیی را نه سوی خویش خواند
قاصدانش را به زخم سنگ راند
مگر در تعقیب یحیی علیه السلام از سوی دشمنان کوه را نفرمودیم او را در خویش جای دهد و بسوی دشمنانش سنگهای خویش را سرازیر نماید
**********************************
گفت ای یحیی بیا در من گریز
تا پناهت باشم از شمشیر تیز
کوه به امر خدا گفت ای یحیی بیا در پناه من که وظیفه امنیت تو بر عهده من است
زیرا باید از تعدی تیغ دشمنان در حریم من باشی
بخش ۹۲
بس دراز است این حدیث خواجه گو
تا چه شد احوال آن مرد نکو
مبحث حقیقت جان و اثر ان بر جسم بسیار عمیق و طولانی است بهتر انست مجددا به داستان بازرگان و طوطی برگردیم
تا ببینیم احولات او نهایتا به چه سرانجامی رسید
*****************************
خواجه اندر آتش و درد و حنین
صد پراکنده همیگفت این چنین
بازرگان در اتش درد و ناله های مرگ طوطی سخنانی صدها سخن یاوه و شبیه ان از دهانش خارج میگشت
*****************************
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز
گاه سودای حقیقت گه مجاز
مانند افراد حواس باخته سخنانش تناقض زیادی داشت گاها از غمزه و شیدایی و گاهی از بیچارگی و نیازمندی خویش میگفت
گاها از نجواهای و رازهای حقیقت وگاه حالات مجازی را بر زبان جاری مینمود
********************************
مرد غرقه گشته جانی میکند
دست را در هر گیاهی میزند
حالات پریشانی او مانند مردی بود که گرفتار امواج و اعماق دریا شده باشد لذا برای نجات خویش حتی از گیاهان سست بنیاد کناره ساحل نیز مدد میگیرد
********************************
تا کدامش دست گیرد در خطر
دست و پایی میزند از بیم سر
تمسک وی به هر گیاه موجود در ساحل بدین امید است که شاید یکی از انان او را از خطر غرق برهاند
و تلاش و تکاپوی وی همه از خوف جان است
************************
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
دستاویزی و تمسک در ان حالات گرفتاری را قلبا دوست دارد زیرا تلاش هر چند غیر اتکا بهتر است از مردن و غرق شدن
****************************
آنک او شاهست او بی کار نیست
ناله از وی طرفه کو بیمار نیست
هر انکس لیاقت جایگاه معنایی و بزرگی مادی یابد او مثمرثمر هست و کسی قادر است از اندوه دیگران بکاهد که خود گرفتار علت ها نباشد
***********************
بهر این فرمود رحمان ای پسر
کل یوم هو فی شان ای پسر
به همین خاطر حضرت حق در کلام خوبش فرمود هر انسانی هر لحظه در موقعیت جدید ایست که وظایف او متناسب با شان زمانی و اجتماعی او متفاوت میباشد
************************************
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش
لذا ضرورت دارد که ادمی هر لحظه به زدودن تاریکیها و بعثت روشنایی ها مشغولیت داشته باشد
و تا اخرین لحظه حیات خویش در راستای وظیفه الهی و انسانیش کوتاهی ننماید
*****************************
تا دم آخر دمی آخر بود
که عنایت با تو صاحبسر بود
لذا تا اخرین لحظات زمان دیگری نیز هست و هر لحظه مقدمه فرصت جدیدی است
و این از عنایت و الطافت با تو که دارای درک و فهم هستی میباشد
**********************************
هر چه میکوشند اگر مرد و زنست
گوش و چشم شاه جان بر روزنست
نگاه الهی به منظور عقاب و پاداش به تلاش مبتنی بر شرع مقدس هر فرد مکلف از زن ومرد است
مسایل السلوک
انسانها در دایره خلقت عبث و بیهوده افریده نشده اند زن ومرد افعالشان در بارگاه عدل الهی بسته به اخلاص و نیت شان است
ان الله سریع الحساب
و خدای مهربان در پاداش و سزای هر کس بسیار دقیق و سریع است
بخش ۹۱
تفسیر قول حکیم
ادامه شرح مثنوی
دفتر اول بیت ۱۷۶۳
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
عالم غیرتمند است زیرا خدای قدرتمند در غیور بودن سابق بر همه است
********************************
او چو جان است و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیم و بد
خدای مهربان نقش روح را دارد و کاینات در صورت جسم و کالبد ادمی در خوبیهاو بدیها متاثر از روح است
*************************************
هر که محراب نمازش گشت عین
سوی ایمان رفتنش میدان تو شین
هر کس که در جایگاه گفتگوی با خدا به مرحله مشاهده نایل گردد و او در مقام باور در وادی سخن ثابت بماند در خسران و نقصان گرفتار شده است
مسایل السلوک
مراد مولاتا از طرح این مبحت نزول از عین الیقین به علم الیقین است لذا کسی که مشرف به مشاهده گردد دیگر نباید در میدان مناظرات کلامی گرفتار شود
*********************************
هر که شد مر شاه را او جامهدار
هست خسران بهر شاهش اتجار
مثلا کسی که به مقام مجالست و معاشرت با شاه رسیده است چنانچه به امورات احرایی و اقتصادی مشغول گردد متضرر گردیده است
**************************************
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش بودن بود عیب و غبین
فرد مقرب حاکم اگر از این موقعیت درست بهره نبرد و بر درگاه جلوس نماید عیب و غین و خسران است
****************************
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوس پا باشد گناه
مثال دیگر اینکه اگر شرف دستبوسی حاکم را با زیارت پا معاوضه نماید این نیز خطا و لغزش بزرگی است
************************************
گر چه سر بر پا نهادن خدمت است
پیش ان خدمت.خطا و زلت است
گر چه زیارت پا نیز یک توفیق است اما کسی که در مقام دستبوسی است ان تنزل بحساب اید
*************************************
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
خدای مهربان بسیار غیور است بر کسی که عرشی گشته سپس او در پی برهان باشد
***********************************
غیرت حق در مثل گندم بود
کاه خرمن.غیرت مردم بود
غیرت خالق و مخلوق دقیقا شبیه گندم و کاه است و در حقیقت کاه در مقابل گندم فاقد ارزش است
****************************
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بیاشتباه
منبع و اصل غیرتها از ان خداوند است و غیور بودن مخلوق به تبع ان حاصل گردد
*************************************
شرع این بگذارم و گیرم گله
از جفای ان نگار ده دله
من دست از تاویل موضوع غیرت بر میدارم و از حفای محبوب که دارای تحلیات فراوان است شکوه می کنم
**************************
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
من به نوحه و زاری میپردازم زیرا خالق مهربان از تمامی هستی ناله و اندوه را بیشتر میپسندد
*********************************
چون ننالم تلخ از دستان او؟
چون نیم در حلقه مستان او
چرا از سرنوشت و تقدیر او نوحه عاشقانه سر ندهم
و این هم بخاطر عدم عدم ورود در جمع محرمان حلقه مستان اوست
*******************************
چون نباشم همچو شب بی روز او
بی وصال روی روز افروز او
اندوه از جانب یار بسیار عالیست در جان من
جان من فدای یاری که غم را برای دوستانش برگزیده است
بقول عراقی
بکدام مکتب است به کدام دین و ایین
بکشند عاشقی را که چرا عاشق مایی
************************************
ناخوش او خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
*******************************
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
من شیفته درد و رنج خویشم چون رضای دوست حقیقی من در انست
*****************************************
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهرپر شود دو بحر چشم
من گرد و غبار عشق را سرمه دیدگانم میسازم تا بدین وسیله دریای چشمانم مملو از مرواریدهای معنایی گردد
*****************************
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
ان قطراتی که از چشمان عاشقان سرازیر است به زعم عوام اشک است در حالیکه حقیقت ان مروارید است
*********************************
من ز جان .شکایت می کنم
من نیم شاکی .روایت میکنم
شاید ظاهر امر من شکوه گر باشم اما در حقیقت امر راوی ان زیبای مطلق هستم
****************************
دل همیگوید کزو رنجیدهام
وز نفاق سست میخندیدهام
نجوای درونی من نهیب میزند که من شکوه گرم اما در واقع عاشقم و او هم عاشق است لذا شکوه معنا ندارد
همیشه به این تردید نفاق گونه خندیده ام
***************************************
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را استان
خدای مهربانم تو افتخار دوستان حقیقیت هستی ای تو صدر همه هستی و من بر استان بندگیت ایستاده ام
**********************************
آستانه و صدر در معنی کجاست
ما و من کو آن طرف کان یار ماست
درگاه و بارگاه در وادی معنا کجاست؟ در ابدیت دیگر من و مایی نیست زیرا انجا تجلیگاه حق است
***************************************
ای رهیده حان تو از ما و من
ای لطیفه روح اندر مرد و زن
ای انسان مقربی که فارق از ما و منی و ای روح لطیف موجود در مرد و زن
مسایل السلوک
خدای مهربان بین زن و مرد در تلاش حقیقی تبعیضی قایل نیست
لیس للانسان للا ما سعی
انسان در گرو تلاش و بندگی خویش است
المومنین و المومنات والقانتین و القانتات والصایمین و الصایمات و الذاکرین و الذاکرات......
مرد و زن در یک صف واحد برابر و مساوی در محکمه عدل الهی پاداش و عقاب خواهند دید
*************************************
مرد و زن چون یک شود آن یک توی
چونک یکها محو شد انک توی
اگر مرد و زن در وادی وحدت وارد شوند دیگر دویی نیست همه اوست انگاه که یکها نیز فنا گردند غیر تویی باقی نخواهد ماند
********************************
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
ای خدای یگانه تو با خلقت ما و من در عالم تکثر بازی نرد راه انداختی
****************************************
تا من و توها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند
وقتی من و ما همه به جان واحد تبدیل گردند نهایت کار غرق جانان شوند
مسایل السلوک
مولانا اغیار را اهل حجاب میداند و انانی که در توحید او مستغرق هستند دیگر غیر نیستند
الهی بیزارم زغیر ذات تو
غیر نبود انکه او شد مات تو
*********************************
این همه هست و بیا ای امر کن
ای منزه از بیا و از سخن
مت وما در وادی وجود موجودند اما خدای مهربان از هرگونه توصیف متزه است
ای صاخب امر کن تحلی فرما تا حقیقت عیان گردد
*******************************************
جسم جسمانه تواند دیدنت
در خیال آرد غم و خندیدنت
ایا شخص فنای جسماتی و ماده توان مشاهده تو را دارد؟ ایا کسی در خیال خویش میتواتد اندوه و سرور را به تو نسبت دهد
******************************************
دل که او بسته غم و خندیدن است
تومگو کو لایق ان دیدن است
دلی که بسته به شادی و اندوه است شایسته دیدن و شهود نیست پس هیچ گاه چنین امری را نگو
*********************************
انکه او بسته غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
ادم مقید به حالات مجازی و موقتی خرسندی و غم فاقد معنا است و دارای اصالت نیست
*************************************
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جز غم و شادی درو بس میوه هاست
اما عالم حقیقی متفاوت از دنیای طبیعی و عاریتی است باغ سرسبز معنایی خدای مهربان بینهایت است و در ان علاوه بر اندوه و سرور میوه های بسیاری هست
*******************************
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
اما عالم عشق متفاوت و برتر از دنیای مجازی و عاریتی است او نیازمند اسباب و علل مادی نیست شادی و سرسبزی او نیازمند تابستان و زمستان نیست
****************************************
ده زکات روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
هر نعمتی زکاتی دارد ومعشوق من زکات جمالت دادنی است و برای ادای ان میبایست به توصیف و بیان احوالات جان بپردازی
****************************************
کز کرشم غمزه غمازه ای
بر دلم بنهاد داغی تازه ای
معشوق من به ناز و غمزه دلم را دغدار تازه ای کرد
مسایل السلوک
منظور از کرشمه مشاهده تجلی حق به معشوق است شخص مادی در تعلقات دنیایی خویش هیچگاه به درک ان نخواهد رسید اما عاشق مقصود اسمانی دیدگانش بر استان کبریایی حق به مقام شهود نایل گشته و حلاوت و لذت ان اصلا قابل قیاس نیست
************************************
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همیگفتم حلال او میگریخت
اگر معشوق من خونم را بریزد و من را هلاک خویش نماید حلالش باد
گر چه من از خون خویش گذشتم اما او ازمن گریزان است و حاضر نیست من به معرفت وی نایل شوم
**********************************************
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان
ای معبود من چرا از زاری و نوحه اهل زمین فرار میکنی چرا اندوه را همنشین انان نموده ای
**************************************
ای که هر صبحی که از مشرق بتافت
همچو چشمه مشرقت در جوش یافت
ای خالق حقیقی هر صبح که از جانب مشرق تجلی می نمایی تو را در چشمه شرق امیخته جوش و خروش می یابد
مسایل السلوک
مولانا حقیقت را به خورشید تشبیه نموده زیرا الطاف بینهایت الهی همیشه فایض است
**********************************
چون بهانه دادی این شیدات را
ای بها نه شکر لبهات را
خدای من که گفتارت شکرین است نمیدانم چرا عاشقانت را به بهانه های مختلف گرفتار می کنی
**********************************
ای جهان کهنه را تو جان نو
از تن بی جان و دل افغان شنو
معشوق من خلقت تو در هر لحظه تحدید میگردد و هر خلقت مندرس را به تازگی و نوی تبدیل میکنی
پس شکوه دوستانت را بشنو و از در اجابت معامله نما
****************************************
شرح گل بگذار از بهر خدا
شرح بلبل گو که شد از گل جدا
محض رضای حق توصیف گل را بگذار و به تاویل بلبل بپرداز زیرا وی از فراق گل بدین روز گرفتار شده است
*************************************
از غم و شادی نباشد جوش ما
با خیال و وهم نبود هوس ما
اندوه و پریشانی مردان اسمانی الهی است و از وادی لاهوت
لذا نباید حالات قبض و بسط را نتیجه خیال و اوهام دانست
*************************************
حالتی دیگر بود کان نادرست
تو مشو منکر که حق بس قادرست
حالات مردان الهی بسیار نادر است و قابل درک برای اهل ماده نیست مگر میشود با عقل مادی به درک معنا رسید
لذا از در انکار وارد نشو زیرا خالق ما بسیار توانا است
*************************************
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن
حالات انسان عاشق بینهایت متفاوت از شخص عادیست لذا نباید منازل جور و احسان توقع ثباتی داشت
**************************************
چور و احسان رنج و شادی حادث است
حادثان میرند.حقشان وارث است
حوادث روزگار از جمله نقمات و نعمات گذرا هستند و هیچ توقفگاهی ندارند تنها خالق انان است که جاویدان مطلق است
***********************************
صبح شد ای صبح را صبح و پناه
عذر مخدومی حسامالدین بخواه
پروردگارا ای فالق الاصباح ( ای شکافنده صبح) ما شب را به صبح رسانیدیم در حالیکه محو معنویت مثنوی بودیم و در این بیت حسام الدین حق مریدی را بجا اورد
لذا از جانب من از او عذر بخواه شاید بدین معنی که او را ماجور بدار
*********************************
عذرخواه عقل کل و جان توی
جان جان و تابش مرجان توی
خدای کریم و بخشنده تو عذر خواه حقیقی فهم و درک عقل کل و جانی و در واقع جان جانی و تجلی و نورانیت قلبها
**************************************
تافت نور صبح و ما از نور تو
در صبوحی با می متصور تو
نور هدایت و خوشبختی تافتن گرفت و ما به مدد ان در جام مملو از می عشق و مستی احساس سعادت داریم
******************************
دادهٔ تو چون چنین دارد مرا
باده کی بود کو طرب آرد مرا
ای مست کننده حقیقی و ای پروردگار و ساقی حقیقت این همه مستی اثر لطف توست و باده اسمانیت
الا باده انگور فاقد قدرت است که قدرت سرور و نشاط داشته باشد
********************************
باده در جوشش گدای جوش ماست
چرخ در گردش گدای هوش ماست
باده مادی که از انگور حاصل گردد نیازمند شور و جوش ماست و گردون با تمام عظمتش مقهور عقل و فهم ماست
****************************************
باده از ما مست شد نی ما از او
قالب از ما هست شد نی ما از او
در حقیقت مستی باده اثر مستی حقیقی ماست وکالبد به منصه ظهور و وجود یافت از جان و روح ما نه اینکه مستی و هستی ما متاثر از انها باشد
**********************************
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم
خانه خانه کرده قالب را چو موم
جان ادمیزاد در مثل شبیه زنبور است و جسم او چون موم
زنبور وظیفه طراحی قالبهای داخل کندو را بعهده دارد و در واقع معمار انست تا ان را مهیا برای نگهداری عسل نماید
روح ادمیزاد نیز وظیفه معماری جسم را دارد جسم ها از عظمت روح نقش گیرند و تعالی یابند
هر چه روج تزکیه شده تر باشد جسم فرد عروج و تعالی بیشتری یابد و جسم ها به زوال و نقصان دچار گردند اگر روح تاریک و ظلمانی باشد
مسایل السلوک
گویند پیامبر و انبیا و اولیا عرق انان بوی خوشی را پراکنده سازد و اجساد انان بعد مرگ خاک نگردند و این از تصرف روح معنایی تعالی یافته انان است
شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفصو نوحه خواجه بر وی
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد
طوطی به محض شنیدن شرح حال طوطیان هند او نیز رعشه گرفت و بمانتد مردگان نفش بر زمین شد
*************************
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
خواجه با مشاهده جسد افتاده بر زمین طوطی از تاسف جستی زد و کلاه خویش را از ناراحتی بر زمین کوبید
********************************
چون بدین رنگ و بدین حالش بدید
خواجه بر جست و گریبان را درید
لذا با دیدن رنگ و حال منقلب طوطی خواجه با سرعت از جا بلند شد و با شدت تمام گریبان خویش را پاره نمود
********************************
گفت ای طوطی خوب خوشحنین
این چه بودت این چرا گشتی چنین
با حسرت گفت ای طوطی خوش سخن و نوحه گر چه اتفاقی افتاد و چرا بدین حالت دچار گشتی
***********************************
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
افسوس ای پرنده خوش اواز من و ای مونس و همراه در اسرار من
*****************************
ای دریغا مرغ خوشالحان من
راح روح و روضه و ریحان من
افسوس ای پرنده من ای که دارای لحن و صوت دلنشینی ای رایحه روان و بستان و گل جانبخش من
*******************************
گر سلیمان را چنین مرغی بدی
کی خود او مشغول آن مرغان شدی
حتی اگر سلیمان نبی علیه السلام صاحب مرغی چون تو بود این همه با گروههای پرندگان همدم نمیشد
****************************
ای دریغا مرغ کارزان یافتم
زود روی از روی او بر تافتم
افسوس و حسرت که خیلی تو ارزان یافته بودم و در واقع ارزش تو را ندانستم
و خیلی بد نعمت وجود تو را از دست دادم
******************************
ای زبان تو بس زیانی بر وری
چون توی گویا چه گویم من ترا
مولانا در ادامه به اموزه های عرفانی میپردازد و در مذمت سخن گفتن بی موقع میفرماید
ای زبان چقدر تو موجب خسران صاحبت هستی تو خود بهترین معرف برای خویش دیگر من چه بگویم
***********************************
ای زبان هم آتش و هم خرمنی
چند این آتش درین خرمن زنی
ای زبان تو خود خرمن را فراهم نمود سپس به نابودی ان همت کنی و ان را اتش میزنی
تا کی و چه مقدار قرار است اتش را در خرمن هستی انسانها شعله ور نمایی
******************************
در نهان جان از تو افغان میکند
گرچه هر چه گوییش آن میکند
روح انسان در درون خویش از جور تو نالان است گر چه خود او تابع سحر توست و هر انچه فرمایی همان را فاعل است
****************************
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی
ای زبان تو میتوانی با کلام طیب موجب رفعت ادمی گردی و در واقع ثروت بی پایانی هستی
و موجب تمامی اندوه و گرفتاری بشریت تو هستی و او از الفاط تو به رنج های بی درمانی مبتلا گردد
مسایل السلوک
تسلط بر زبان امر بسیار مهم هست بزرگان اهل معنی متناسب با گرفتاران این وادی برای مریدانشان وظیفه روزه سکوت را امر میفرمایند
و در واقع حقیقت ادمی پنهان در زیر زبان اوست
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
**************************
هم صفیر و خدعهٔ مرغان توی
هم انیس وحشت هجران توی
ای زبان تو تقلید کننده به مکر در به دام انداختن پرندگان هستی
تو همدم لحظات تلخ تنهایی و دوری ادمیزادی
***************************
چند امانم میدهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان
چقدر از تو احساس امنیت نمایم ای سلب کننده وادی ایمن ادمها و ای مسلح کننده کمان از روی عداوت و دشمنی
********************************
نک بپرانیدهای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا
ای زبان تو مرغ جان مرا در اضطراب و پریشانی گرفتار نمودی و در واقع او را بواسطه کلام تشویش اور در اندوده پران کردی
ای زبان در مزرعه ظلم کمتر چرا کن و از این همه تعدی و ستم دوری کن
***************************
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا ز اسباب شادی یاد ده
ای زبان حداقل پاسخ قانع کننده ای بده و راه مبارزه با گرفتاری ناشی از کلام و سخن را بگو عدالت نما و کمی منصف باش
راهی نشانم بده تا اسباب خرسندی من را فراهم سازد
***************************
ای دریغا نور ظلمتسوز من
ای دریغا صبح روز افروز من
مولانا پس از بیان بحث کسترده در خصوص افات زبان به داستان رجوع می نماید
صد افسوس تو مانند صبح شکافنده تازیکی من بودی و دریغ که تو موجب روشنی روز من بودی
**************************************
ای دریغ مرغ خوش پرواز من
ز انتهای پریده تا اغاز من
افسوس و حسرت در مرغ روح خوش و بلند پرواز من تو پرنده ای هستی که مرا از زمین به عرش رساندی
********************************
عاشق رنجست نادان تا ابد
خیز لا اقسم بخوان تا فی کبد
انسان احمق همیشه گرفتار درد و رنج است یعنی اعمال او نشانگر عشق او به گرفتاری است
بهترین سند ان در سوره بلد به نص صریح ایه قران( لقد خلقنا الانسان فی کبد)
هما ادمی را در اندوه افریدیم
*******************************
از کبد فارغ بدم با روی تو
وز زبد صافی بدم در جوی تو
این بیت مولانا بیان حال انسان عاشق حق است
ای خدای مهربان من با جمال تو در واقع از رنج و اندوه زمانه رهایی یافتم
و از کف و مواد زاید در دریای محبت تو صاف شدم
****************************
ای دریغاها خیال دیدن است
وز وجود نقد خود ببریدن است
این همه حسرت خوردن بموجب اینست که ادم واله و شیدا در رویت جمال حقیقی خدای جمیل است
و در سیر کمال معنایی و نیل به وصال از تمامی وجود مجازی و دنیایی خویش خداحافطی میکند
***********************************
غیرت حق بود و با حق چاره نیست
کو دلی کز عشق حق صد پاره نیست
فنای عاشق خدای مهربان از غیور بودن معشوق حقیقی است و در عشق الهی هیچ چاره ای وجود ندارد
ایا قلبی هست که عاشق خالق هستی گردد و صد پاره نگردد
********************************
غیرت آن باشد که او غیر همهست
آنک افزون از بیان و دمدمهست
غیرت یعنی باور به اینکه خدا متفاوت مطلق از همه کاینات است و ذات خدای یگانه از حد وصف و بیان فراتر است
او در دایره وهم و خیال غیر قابل تصور است او خود ندای عشق را سر داد و به تبع او مخلوق با لذت عشق اشنا گردید
***********************************
ای دریغا اشک من دریا بدی
تا نثار دلبر زیبا بدی
ایکاش اشکی به وسعت دریا میداشتم تا ان را در نثار ذات بی همتای او ریزان مینمودم
************************************
طوطی من مرغ زیرکسار من
ترجمان فکرت و اسرار من
مولانا به داستان مجددا برمیگردد و بازرگان میگوید
ای طوطی من ای پرنده باهوش و زیرک من تو در حقیقت داننده رازها و پندارهای درونی من هستی
************************************
هر چه روزی داد و ناداد ایدم
او ز اول گفته تا یاد ایدم
هر سرنوشتی که در وادی انصاف و ستم روزیم بود او یاداوری ام میکرد
************************************
طوطیی کآید ز وحی آواز او
پیش از آغاز وجود آغاز او
طوطی من شیرین زبانی وی وحی اسمانی بود او پیش از هر خلقتی در دایره هستی وجود داشته است یا بهتر اینکه بگویم او ماقبل خلقت اصلا وجود داشته است
مسایل السلوک
مولانا در این بیت رازگونه به خلقت پیامبر علیه السلام اشاره میفرماید
لو لاک لما خلقت الافلاک
خداوند فرمود
ای پیامبر اگر تو نبودی کاینات را خلق نمیکردم
و کلام شیرین فخر دوعالم(
لاینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی)
سخن ایشان از روی هوا و هوس نیست بلکه وحی الهی است
*****************************
اندرون تست آن طوطی نهان
عکس او را دیده تو بر این و آن
حقیقت طوطی مذکور در سیرت ادمی است و تو ای انسان انعکاس ان را در این و ان مشاهده می نمایی
****************************
می برد شادیت را تو شاد ازو
میپذیری ظلم را چون داد ازو
تجلی های او در دیگران موجب سلب شادی تو میگردد و از تعدی او تو خوشحالی و پذیرای انی
*********************************
ای که جان را بهر تن می سوختی
سوخنی جان را و تن افروختی
ای مریدی که تمام همت تو پروریدن جسم توست و جان خویش را به پای او اتش زدی
***********************************
سوختم من سوخته خواهد کسی
تا ز من اتش زند اندر خسی
من عاشق حقیقت در عشق خدای مهربان سوختم
لذا میخواهم ببینم ایا کسی هست که همراه من عاشق اتش در خار و خس زند و وجود محازی را فدای حق و جان جانان نماید
****************************
سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بستان که آتشکش بود
فتیله ای که قابلیت اشتعال داشته باشد خوب است پس ان را بیاب زیرا که او جاذب اتش است
مسایل السلوک
منظور از فتیله اتش احساس نیاز مطلق در برابر بی نیاز مطلق است اگر این سوز و درد فراق پر جهت نیل به وصال معبود بکار رود مقصد اصلی خلقت را یافته ای
******************************
ای دریغا ای دریغا ای دریغ
کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ
این ابیات در مدح شمس تبریز است به بهانه طوطی و بازرگان
افسوس و صدها حسرت که ماهی حقیقت و راهنمایی اسمانی در زیر ابر پنهان گشت
*********************************
چون زنم دم؟ کاتش دل تیز شد
شیر هجر اشفته و خونریز شد
چگونه داد سخن را به سرانحام رسانم اتش درون من شعله ور شده و شیر فراق پریشان و خون ریز گشته است
*************************
آنک او هشیار خود تندست و مست
چون بود چون او قدح گیرد به دست
حال من مانند کسی است که در هنگام هوشیاری و عقلانیت مست و شیدا است حال اگر نصیب او پیاله ای شراب گردد و او جام را در کشد حالش چگونه خواهد بود؟
*****************************
شیر مستی کز صفت بیرون بود
از بسیط مرغزار افزون بود
مثلا شیری که منقلب گشته او با مشاهده سرسبزی جنگل و وسعت رونق ان منقلب تر خواهد شد
مسایل السلوک
ان مریدی که با تفکر در ایات تکوینی چنان واله گشته اگر مدد الهی مزید شود و او به مشاهده ملکوت تصرف یابد حال او چگونه خواهد بود
******************************
قافیهاندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من
من در سرودن اشعار حواسم به قافیه بندی نیز هست اما ندای معشوق من خدای مهربان مدام میگوید اندیشه قافیه را رها کن فقط به مشاهده جمال من بپرداز
***********************************
خوش نشین ای قافیهاندیش من
قافیهٔ دولت توی در پیش من
راحت باش ای مرد عاشق قافیه اندیش
حقیقت قافیه معنایی تو هستی تو ولایت اسمانی در نزد منی
*********************************
حرف چه بود ؟ تا تو اندیشی از ان
حرف چه بود؟ خار دیوار رزان
نطق و کلام چیست که در خصوص ان تفکر میکنی
سخن شبیه خار سر دیوار باغ است
مسایل السلوک
در قدیم برای محافظت باغ ومحصول ان بر سر دیوار خار نصب میکردند تا مانع رسیدن به میوه ها گردند
حال تشبیه خار و سخن به همدیگر بسیار زیباست زیرا لفظ اگر حجاب گردد ادمی را از رسیدن به حقیقت معانی باز میدلرد
***************************************
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
خدای من ظاهر کلام از حرف و سخن را رها میکنم تا دیگر بدون تمسک جستن به این سه مانع با تو همکلام شوم
*********************************
ان دمی کز ادمش کردم نهان
با تو گویم ای تو اسرار جهان
ان اسراری که از ادم مخفی داشتم با تو ای صاحب رازها در عالم در میان میگذارم
***********************
آن دمی را که نگفتم با خلیل
و آن غمی را که نداند جبرئیل
مولانا بعد مناجات با خدا از این بیت به بعد از زبان خدای مهربان پاسخ میدهد
ان سخنانی که با خلیل الله علیه السلام نجوای رازگونه نداشتم این عنایت با تو شده و حتی ان غم اتدوه و فراق را نیز تو را جبرییل علیه السلام نمیداند
**********************************
آن دمی کز وی مسیحا دم نزد
حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد
**************************************
ما چه باشد در لغت اثبات و نفی
من نه اثباتم منم بیذات و نفی
بلحاظ صرف و نحوی ( ما) دلیل بر نفی است لذا تمامی مخلوقات در هر عالمی وجودی مجازی دارند و در حقیقت امر موجودیتی نیست و تنها ذات خدای یگانه زنده و باقیست
( کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام)
*****************************
من کسی در ناکسی در یافتم
پس کسی در ناکسی در بافتم
این بیت از زبان ولی خداست
من جاودانگی خویش را و اینکه در دایره هستی موجودیتی داشته باشم در گذر از وجود مجازی خویش دریافتم
لذا اگر قرار است بعنوان کسی موجودیت پیدا نمایم میبایست اول هیچ گردم
**************************
جمله شاهان بندهٔ بندهٔ خودند
جمله خلقان مردهٔ مردهٔ خودند
جمله حاکمان برای حفظو بقای حکومت دنیایی خویش در مقابل رعیت خویش پست و خوار میگردند تا چند گاهی حکومت نمایند
و در واقع انان که خواهان دنیای مرده و فانی هستند باید در مقابل تمامی اهل دنیا تواضع نمایند
مسایل السلوک
دل اگر تعلق مادی قدرت و ثروت و نفس دارد چاره ای جز محبت اهل دنیا وتملق به انان را ندارد
متاسفانه در عصر فعلی دلیل بر عقلانیت و بزرگی حتی در مجامع معنوی نیز تملک دنیا است
به اندکی تفکر درمیابیم که در حوزه ها ومساجد و خانقاه ها و مراکز معنوی که باید تقوا ملاک امین بودن باشد اکثر هییت امنا از میان صاحبان قدرت و ثروت انتخاب میگردند و طبقات اهل معنا نیز در دوستی و مراوده انان همت میگمارند
دوستی میگفت من تا فقیر بودم هیچ صاحب معنایی اعتنا و توجه ای نداشت
خدای مهربان لطفی کرد و صاحب ثروت فراوان شدم از فردای ان روز من را بعنوان بزرگ شهر و جزو هییت امنای حوزه علمیه ومسجد و شهر انتخاب شدم
با خودم اندیشیدم مگر چه فضل معنایی دریافتم که امروز امین جامعه شدم
با اندکی تامل دریافتم که این پول است که ملاک فضل من گردیده لذا دریافتم اگر فردا دنیای من نامهربانی کند دیگر معتمد نخواهم بود چون قبلا در فقر چنین اوصافی نداشتم
**********************************
جمله شاهان پست پست خویش را
جمله خلقان مست مست خویش را
حاکمان خوار و زبون تعلقات خویشند و مردم مادی نیز مست شبفتگان خود
مسایل السلوک
خداوند در قران در مذمت بت پرستان میفرماید
ضعف الطالب و المطلوب
طالب و مطلوب ضعیفند
در این بیت مولانا به مذمت حاکمان و مردم شیفته دنیا میپردازد و انان را به باد انتقاد میگیرد که چرا برای نیل به ماده ادمی باید در مقابل مقصود دنیایی خویش تن به هر ذلتی بدهد
******************************
میشود صیاد مرغان را شکار
تا کند ناگاه ایشان را شکار
برای بهتر درک این مطلب این مثال را میتوان زد که صیاد حاضر است برای بدام انداختن پرندگان خود را طعمه سازد
و بدینوسیله پرنده خود صید میگردد
مسایل السلوک
صیادان دانه را طعمه میسازند تا پرنده طعمه گردد
و این حکایت دلبستگان دنیا است
*******************************
بیدلان را دلبران جسته بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان
هر معشوقی شیفته عاشقی است و صید دل عاشقی میگردد
و در حقیقت عاشق و معشوق وحدتی عجیب دارند هر کدام در عین حال که عاشقند معشوق نیز میباشند
***************************
هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
لذا اگر شخصی رد عاشق و شیفه دیدی اورا نیز معشوق بدان زیرا به نسبت او که عاشق است معشوق نیز میباشد
****************************
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالم تشنگان
مثالی دیگر اینکه هرکس تشنه است و جویای اب به همان نسبت اب نیز عاشق شخص تشنه است
******************************
چون که عاشق اوست تو خاموش باش
او چون گوش ات می کشد تو گوش باش
حال چون او فعلا عاشق است تو که معشوقی سکوت اختیار نما
و لحظه ای که گوشت را می کشد تا بیدارت سازد تو با تمام وجودت شنوا باش تا به مقصود برسی
*************************
بند کن چون سیل سیلانی کند
ور نه رسوایی و ویرانی کند
در وادی سخن بهتر انست که جلوی سیل ان گرفته شود الا سیل طغیان خواهد نمود
و به تبع ان رسوایی و خرابی به بار خواهد اورد
*********************************
من چه غم دارم که ویرانی بود؟
زیر ویران گنج سلطانی بود
ولی من ملای رومی هیچ ابایی و خوفی از رسوای عشق شوم ندارم
زیرا خرابی عشق در خرابات اسرار الهی گنجی بی پایان است
مسایل السلوک
مقوله ایست که گنج در ویرانه هاست مراد از گنج خرابه ها انهدام بعدی جسمی و تخریب مادی گرایی و دنیاپرستی وجود است
که اگر در این خصوص توفیق رفیق شد به گنجی دست خواهیم یافت که ان کمال معنایی و انسانی است
***************************
غرق حق خواهد که باشد غرقتر
همچو موج بحر جان زیر و زبر
انانی که مستغرق وادی عشقند میخواهند که ژرفای فنای انان بیشتر گردد
انان چون جذر و مد دریا در امواج جانها به دریای بینهایت جانان وصل میگردد تا بدین طریق از کثرات رهایی یافته و به وحدت برسند
***********************************
زیر دریا خوشتر آید یا زبر
تیر او دلکشتر آید یا سپر
کسی که فنای خدای مهربان است زیر دریا استغراق بیشتری دارد یا روی ان؟
او تیر غمزه عشق الهی ان معشوق حقیقی شیرین تراست یا سپر؟
*****************************
پاره کردهٔ وسوسه باشی دلا
گر طرب را باز دانی از بلا
شک نکن گرفتار وسوسه شیطان و نفسی اگر بین نعمت و نقمت خدای مهربان تفاوتی قایل باشی
مسایل السلوک
انسان اسمانی و عاشق خدای متعال در وادی بندگی تسلیم تقدیر در شادی و بلا با طیب خاطر است به همان اندازه از غم و بلا لذت میبرد که از طرب شادی حاصل نماید
یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم انچه را حانان پسندد
***************************
گر مرادت را مذاق شکرست
بیمرادی نه مراد دلبرست
اگر رسیدن به ارمان و مرادت در ذایقه تو شیرین مانند شکر است
ایا ناکامی و بلا خواسته معشوق و دلبر حقیقی نیست؟
*******************************
هر ستاره خونبهای صد هلال
خون عالم ریختن.او را حلال
هر ستاره از جانب معشوق اسمانی خونبهای صد هلال است و در واقع ظهور و مشاهده تجلی جمال حق قربانی شدن صدها عاشق است
مسایل السلوک
در خصوص این وادی مدد میگیرم از این قطعه ادبی که بنظرم مناسبتی عحیب دارد
نمیدانم چه خواهد رست از این باران خون الودی کز گلوی پاره هفت اسمان جاریست
خروشان موج در موج از کران تا بیکران جاریست
زبانم لال گویی بر گلویم بوسه زد خنجر که عطر بوسه پیغبر از رگهای ان جاریست
انجا که زینب در کربلا بلا را زیباترین میبیند
فقط میتوانیم بگوییم
سبحان الله الله اکبر
**************************************
*************************
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ما هم قیمت و خون بهای وادی معنا را معرفت حاصل نمودیم پس بسوی فدا کردن جانمان در محبت جانان بشتافتیم
مسایل السلوک
اهل معرفت و غواصان وادی فنا مطیع امر دوست هستند و تسلیم تقدیر و مشیت الهی
************************
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دلبردگی
زندگانی جاویدان مرد خدا در مردن حقیقی نسبت به دنیا است
و دل بیدار را هرگز نتوانی پیدا نمایی مگر در نزد ان کسانی که دل برده حضرت دوستند
*********************************
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
من برای رضای دل معشوق خویش برامدم اما او صدها ناز و غمزه را بهانه کرد زیرا احساس دلتنگی میکرد
*************************************
گفتم اخرین غرق توست این عقل و جان
گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من عشق را و هوش و روحم را پیکشش نمودم ولی او گفت برو این یاوه ها را ول کن چون ادعای تو بهانه است
****************************
من ندانم آنچ اندیشیدهای
ای دو دیده دوست را چون دیدهای
من از نتیجه مقصود توی احول چیزی متوجه نمیشم سوال اینجاست تو معشوق را با چه دیده ای مشاهده می کنی
****************************
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
تو از حقیقت عشق چه میدانی که مدعی هستی تو ارزش واقعی معبود را ندانی زیرا خیلی ارزان بدست اورده ای
مسایل السلوک
ما قدرالله حق قدره
نشناختند خدا را حق شناختن او
در عالم ماده هر چیزی ارزشمندتر را گرانتر معامله نمایند در عالم معنا خدا ارزشمندترین و هدف خلقت معرفت به ذات اوست
ولی خداوند خویش را خیلی راحت دز اختیار بندگان قرار داده با کوچکترین انکسار قلبی و لبیکی اسمانی جواب لبیک عبدی از جانب یگاته مهربان شنیده میشود
اما عاشق بیچاره سخت کاهل است
****************************
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
زیرا قاعده ای است که ادمی هر چه را راحت مالک گردد خیلی راحت از دست خواهد داد
درست مانند کودکی که گوهری ارزشمند را حاضر است با تیکه ای نان معاوضه نماید
*******************************
غرق عشقیام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
من فنای عشقی هستم که عشق اولین ها و اخرین ها در ان محو میگردد زیرا معبود من حقیقی است
مسایل السلوک
اگر قرار است ادمی شیفته و واله گردد باید معشوق او کاملترین باشد ودر واقع کامل مطلق و هیچ کس جز ذات خدای مهربان اینگونه نیست زیرا
هو الاول هوالاخر هو الاظاهر و هو الباطن و هو بکل شی علیم
فقط مختص ذات اوست
*****************************
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
مولانا به نکته ظریفی در بیان عشق حقیقی میپردازد و میفرماید
من خیلی رازگونه به معرفت و فنای معبود یگانه خویش اشاره کردم زیرا اگر رازها را عیان میکردم موجب کلام سوزناک من اتش در همه عالم می اتداخت
مسایل السلوک
فرق اهل و ظاهر و باطن همین است الا هر درو در بیان ایات و روایات ملکوتی مشترکند ولی یکی به استناد نظریات نوشتاری حکم نماید و دیگری به مشاهدات عینی و ملکوتی ان
ما ز قران مغز را برداشتیم
پوست ان پیش خسان انداختیم
****************************
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
یک نمونه از مقصود کلام من اینست که اگر واژه لب را عنوان میکنم حقیقت ان لب دریای توحید و یگانگی است و از بیان واژه لا مقصد کلمه نافیه نیست بلکه مقصد مستثنایی است که با الا بیان میشود
*****************************
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
اخم من نشانه حلاوت و لطافت روح و سیرت من است و سکوتم دلیل بر پری و مملو بودن باطن و معنایی بودن کلامم هست
****************************
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
و سر این تناقض در دو جهان بواسطه اغیار است تا هر بی سر و پایی به حقیقت ذات ما واقف نگردد
و از درک حقیقت محجوب بماند زیرا مدعیان بی لیاقت دنیاپرست را در حریم ما جای نیست
چون حریم عز ما نور افکند
غافلان خسته را دور افکتد
*******************
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن
حقیقت امر اینست که هر کس مستحق و لایق این اسرار نیست
لذا مجبورم در لفافه و کنایه برای اشاره رازگونه به اهل دل همچون خدا از حروف مقطعات بهره ببرم
مسایل السلوک
هر که را اسرار حق اموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
اولیا برای فهم مقصود به هم جنسان خویش از واژه های دو پهلو بهره برده اتد
اثار خیام و خافظ و سنایی و مولانا ......
مملو از می و شراب و پیاله و جام....است و چه گمراهانی که به ظاهر رفته اند و در ورطه قشری گری خویش مشغول شده اند
پایان بخش ۹۰
باز گفتن بازرگان با طوطی آنچ دید از طوطیان هندوستان
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
بازرگان امورات تجارت خویش را در هند به نهایت امر رساند و در بازگشت کام هر یاری را شیرین نمود
*********************************
هر غلامی را بیاورد ارمغان
هر کنیزک را ببخشید او نشان
به غلامان و کنیزکان خویش متناسب با شخصیت او هدیه سفر را عنایت کرد
******************************
گفت طوطی ارمغان بنده کو
آنچ دیدی و آنچ گفتی بازگو
طوطی حکایت نیز مطابق قرار سوال نمود پس هدیه من کجاست در خصوص خواسته من نتیجه مشاهدات و سخنانی که شنیدی بفرما
************************************
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
بازرگان در جواب گفت نپرس که نادمم از این ماموریت و دست افسوس بر هم می مالم و انگشتان خویش را به دندان میگرم از جهت نتیجه شوم ابلاغ پیام به طوطیان هند
**************************************
من چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بیدانشی و از نشاف
همیشه از خویش سوال میکنم که چرا باید چنین پیامی را من حامل باشم
و دقیقا این اشتباه از خامی و عدم تجربه و سهو بود
******************************************
گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست
چیست آن کین خشم و غم را مقتضیست
طوطی گفت ای بزرگوار مایلم نتیجه ندامت را بدانم
ان برهانی که موجب اندوه و افسوس گشت مقتضای کدام امر است
**********************************
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروهی طوطیان همتای ت
خواجه گفت من شکوه های تو را رساندم به جمعی از همجنسان تو در ان سامان
*****************************
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
یکی از طوطیان به محض شنیدن اندوه تو قالب تهی نمود و رعشه بر اندام او افتاد و در دم جان داد
****************************
من پشیمان گشتم این گفتن چه بود
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود
من اکتون نادمم اما این ندامت بی فایده است حال که فعل صورت پذیرفته پشیماتی بی فایده است
*****************************
نکتهای کان جست ناگه از زبان
همچو تیری دان که آن جست از کما
هر امری که تحت هر عنوان از حبس زبان خارج گردد دقیقا مانند گلوله ایست که از سلاحی شلیک شده باشد
مسایل السلوک
مبحث تسلط بر زبان موضوعی بسیار مهم در اموزه های دینی و عرفانی است
سید عالم علیه السلام فرمود
اگر کسی زبان و عورت خویش را حفظ نماید من ایمان او را تضمین می نمایم
روزه سکوت در ادیان سلف امری الهی و مورد تاکید بوده و در نصایح کاملین بینهایت به اثرات ان اشاره شده است
*******************************
وا نگردد از ره آن تیر ای پسر
بند باید کرد سیلی را ز سر
تیر شلیک شده دیگر قابل بلزگشت نیست لذا بهتر است سیل را از مبدا مانع شد
تشبیه این امر مهم به سیل نیز زیباست بقول معرف زبان سرخ سر سبز دهد بر باد
***************************
چون گذشت از سر جهانی را گرفت
گر جهان ویران کند نبود شگفت
اگر سیل از مبدا کتترل نگردد موجب نابودی دنیایی گردد و هیچ حای تعجب نیست اگر نتیجه به فنای عالمی بینحامد
مسایل السلوک
تمامی نزاع های و اختلافات در ملل و جوامع و خانواده ها محصول عدم کنترل زبان است
و چه بسا ایمانها و دیانتهایی که بموجب سخنی خلاف امر الهی تباه گشته است
*******************************
فعل را در غیب اثرها زادنیست
و آن موالیدش بحکم خلق نیست
کردار در باطن خویش ابستن اثرها هاست و دیگر زاییش و ریزش و نتیجه در اراده صاحب فعل نخواهد بود
******************************
بیشریکی جمله مخلوق خداست
آن موالید ار چه نسبتشان به ماست
بدون انکه کسی دخل و تصرف در افعال داشته باشد همه در اراده اوست و هیچ کس در بروز وظهور شریک او نیست
گر چه ظاهر امر نسبت داده شده بما میشود
مسایل السلوک
ذات الهی ( یفعل الله ما یشا) است هیچ کردار و پنداری خارج از اراده و جواز ذات خدای هستی نیست
اگر او اراده خیر نماید کسی مانع نتواند شود و اگر اراده خسران کسی را داشته باشد هیچ قدرتی توان میدان داری نخواهد یافت
****************************
زید پرانید تیری سوی عمرو
عمرو را بگرفت تیرش همچو نمر
مولانا مثالی را در این بخش برای فهم بهتر اموزه ابیات قبل عنوان میفرماید
مثلا زیدی تیری را بسوی عمری شلیک می نماید ان تیر چون پلنگ عمرو را گرفتار و زخمی میکند
*******************************
مدتی سالی همی زایید درد
دردها را افریند حق.نه مرد
این اصابت تیر موجب درد در عمرو میگردد و در واقع خالق اندوه و الم ذات خالق یکتا است انسان فقط دیر را پرتاب نموده ولی درد و رنج به امر اوست
********************************
زید رامی آن دم ار مرد از وجل
دردها میزاید آنجا تا اجل
مثالی دیگر
در نظر بگیرید زید تیری را شلیک میکنددر حالی که ماقبل ان مرگ زید فرا میرسد اتفاقا تیر به عمرو اصابت مینماید حال درد حاصله از شلیک زید است که ماقبل ان از ترس قالب تهی نموده یا از تیر یا فعل خدای یگانه
********************************
زان موالید وجع چون مرد او
زید را ز اول سبب قتال گو
اما از این طرف قضیه اگر بدان بنگریم و تیر شلیک شده باعث مرگ عمرو گردد انجاست که قاتل زید مرحوم خواهد بود
***********************************
آن وجعها را بدو منسوب دار
گرچه هست آن جمله صنع کردگار
در عقل معاش و دنیای اسباب برای سهولت و رازهای پنهان موضوع بهتر است فعل را به زید منسوب گردد
گر چه در حقیقت همه در تقدیر و مشیت خدای مهربان رقم میخورد
****************************
همچنین کشت و دم و دام و جماع
آن موالیدست حق را مستطاع
مشیت حضرت حق در تمامی افعال بندگان اصل هست
کشت و زرع و دم و بازدم و همبستر شدن زوجها و امیزش انان همه در تصرف حضرت حق میباشد
************************
اولیا را هست قدرت از اله
تیر جسته باز آرندش ز راه
قدرت و توانایی مردان الهی نیز نشات گرفته از قدرت خداست بحدی که اسمانیان چنان تصرفی را کسب نموده اند که قادرند تیر جسته از کمان را نیز برگردانند
مسایل السلوک
ولایت تکوینی از اعتقادات صوفیه است انان قدرت اولیا را ناشی از فنای در حق میدانند
****************************
بسته درهای موالید از سبب
چون پشیمان شد ولی زان دست رب
اولیا اگر از ظهور موالید دلتنگ گردند به مدد خدای مهربان درهای موالید را مسدود می نمایند
**********************************
گفته ناگفته کند از فتح باب
تا از آن نه سیخ سوزد نه کباب
اولیاالله با عنایت به گشایش معنایی حق که محصول قرب انان است انقدر صاحب تصرفند که توانند سخن گفته شده را ناگفته کنند
بطوریکه که هیچ کس متضرر نگردد و بقول معروف نه سیخ بسوزد نه کباب
******************************
از همه دلها که آن نکته شنید
آن سخن را کرد محو و ناپدید
و مردان الهی چنان صاحب تصرفند که توانایی محو کلام و اثر ان را حتی از ضمیر دل و سیرت ارادتمندان را دارا میباشند
مسایل السلوک
مولانا کرامات مردان حق را وعده خدای مهربان به نص صریح ایه قران( لقد کرمنا بنی ادم ) میداند
و در وادی خرق عادت بزرگترین ان را تبدیل خوی مذموم ادمی را از صفات بد به صفات حمیده میداند
اما علامه جوزانی از کرامت دیدگاهی دیگر دارد
او میفرماید بهتر مرید بدنبال استقامت باشد نه کرامات زیرا در خرق عادت نفس جولان دهد و در استقامت رضای حق جوشان شود
و شیخ خرقان گوید
هزار منزل بنده را به خداست که اولین ان کرامات است
*****************************
گرت برهان باید و حجت مها
بازخوان من آیة او ننسها
اگر بزرگواران تقاضای سند دارند از ایه مبارکه( ما ننسخ من ایه او ننسها نات بخیر منها او مثلها....)
هیچ ایه ای را منسوخ نکردیم یا به نسیان مگر انکه بهتر یا مانند ان را بیاوریم
**************************
آیت انسوکم ذکری بخوان
قدرت نسیان نهادنشان بدان
یا دلیل دیگر از ایه ۱۱۰ سوره مومنون ( فاتخذتموهم سخریا حنی انسوکم ذکری.....)
پس گرفتید مقربان درگاهم را به استهزا تا به سبب این کار از ذکر و عبادت من غافل شدید
*************************************
چون به تذکیر و به نسیان قادرند
بر همه دلهای خلقان قاهرند
مردان الهی هم به نهادینه کردن و یاداوری مراحل کمال مرید و هم به محو و نسیان از لوح دل و فکر مسلطند و توانا
لذا با عنایت به این براهین میتوان مدعی شد که محرمان الهی صاحبان تصرف بر ضمیر کل مخلوقند
***********************************
چون بنسیان بست او راه نظر
کار نتوان کرد ور باشد هنر
پس نتیجه اینکه انسان کامل قادراست به مدد فراموشی در فکر و دیدگاه کسی تصرف نماید و ان را فرو بندد و دیگر توانایی از او سلب شود گرچه او شخصی هنرمند و کیس و فاضل باشد
*******************************
خلتم سخریة اهل السمو
از نبی خوانید تا انسوکم
ای دنیا پرست و صاحب عقل معاش شما به استهزا صاحبان راز و قرب پرداختید درخواست میکنم ایه مبارکه حتی انسوکم ذکری را خوب و عمیق بخوانید و تاویل نمایید
***************************
صاحب ده پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست
حاکمان دنیا بر دنیای رعیت حاکمند اما پادشاهان دل یعنی اولیاالله بر قلمرو معنای مریدان حاکمند
پادشاهان مرقع پوش بی تخت وکلا
کافسر شاهی ز شاهان جهان بربوده اند
*****************************
فرع دید آمد عمل بیهیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک
بدون تردید تمامی افعال فرع بر مشاهده است لذا ادمی در هستی نقش مردمک چشم را داراست
**************************
من تمام این نیارم گفت از آن
منع میآید ز صاحب مرکزان
اما یک نکته مهم هست که باید اعتراف کنم که قادر نیستم به عللی تمامی قدرت و تصرف احوال و اسرار باطنی مردان خدا را شرح دهم
زیرا از طرف همان بزرگپاران که نقش مرکز و ثقل هستی هستند منع میشوم
مسایل السلوک
دوستان عزیز تا همین جا ادعای مولانا برای صاحبان عقل مادی غیر قابل قبول هست حال اگر مولانا به نکات ظریف تر و عمیق تر این وادی اشاره میفرمود چالش بزرگی ایجاد میشد
پیامبر ان هنگام که معراج نمودند از اسرار ملکوت میگفتند منکران در جواب به استهزا میگفتند دروغهای زمینی را رها نموده به دروغ های هوایی پرداخته ای
حال این مهم را بهتر باید درک کرد که چرا مولانا و امثال او چطور باید علیرغم میل باطنی مهر سکوت بر زبان بندند و از بیم عقل های قاصر ودنیایی به کنایه و ایما بسنده نمایند
********************************
چون فراموشی خلق و یادشان
با ویست و او رسد فریادشان
سنت الهی بر اینست که نسیان مخلوق و خواطر انان وظایف مردان خداست زیرا انان وظیفه استعانت و فریادرسی از راه ماندگان را از خدای مهربان دریافت نموده اند
*****************************
صد هزاران نیک و بد را آن بهی
میکند هر شب ز دلهاشان تهی
انان از اذن و لطف حق به مدد ذات نورانی خویش صد هزار انسان خوب و بد را هرشب از تعدی وسواس نفس و شیطان نجات میدهند
مسایل السلوک
نقش افکار و افعال رزیله در لوح دل انسان وظیفه شیطان است و درست قرینه ان زدودن ان ظلمات از همت مردان خداست
اما یک اصل را نباید فراموش ننود که صاحب فعل خود باید خواهان باشد چنانچه میل ادمی بسوی تزکیه باشد انگاه انوار قدسی مقدسان به فریاد رسی فرد دادخواه میرستد
*************************************
روز دلها را از آن پر میکند
آن صدفها را پر از در میکند
لذا مرید اگر خواهان باشد روزها دل به عنایت حق و تصرف مردان دلها مملو از معرفت شود و و صدف دل پر از مروارید عشق گردد
****************************
آن همه اندیشهٔ پیشانها
میشناسند از هدایت خانها
ادمی به کمک سبقه اندیشه گذشتگان میتواند به معرفت جان برسد
مسایل السلوک
سرمایه نظری و عملی گذشتگان معنا اگر به مدد اندیشه فرد به صراط منعمان منتهی گردد به خودشناسی منجر شود
ولی اگر همان علوم به کبر و برتری طلیی در نهاد او نهادینه شود خود حجاب شود و سدی عظیم در نیل به حقیقت و شناخت خود و کمال حقیقی که هدف و مقصد اصلی خلقت بشریت است
*****************************
پیشه و فرهنگ تو آید به تو
تا در اسباب بگشاید به تو
حقیقتی است که تمامی علوم و دانستنیهای ادمی به هنگام بیداری بتو باز گردد تا به وسیله ان قدرت کار و تلاش داشته باشی
******************************
پیشهٔ زرگر بهنگر نشد
خوی این خوشخو با آن منکر نشد
و اینقدر این مطلب مهم هست که فقط مهارت خود فرد بدو برگردد و هیچگاه مهارت یک زرگر به اهنگر و خلق و خوی انسان خوش خلق به فرد عصبانی و بدخو منتقل نگردد
**************************************
پیشهها و خلقها همچون جهاز
سوی خصم آیند روز رستخیز
و این سنت نه تنها در دنیا صادق است بلکه حقیقت هر کس در محشر نیز بسوی او عودت می نماید
***************************************
پیشهها و خلقها از بعد خواب
واپس آید هم به خصم خود شتاب
هنرها و مهارتها و خوی و سرشت هرکس خیلی زود بعد خواب بدو رجوع نماید
مسایل السلوک
خداوند در قران فرمود
ان الله سریع الحساب
زیرا بعد بیداری و حشر حقیقی در قیامت بسیار سریع و شتابان در یک چشم بر هم زدن حقیقت کردار و پندار فرد بسوی او اید و در حقیقت حشر وی بر حقیقت ذات اوست
***********************************
پیشهها و اندیشهها در وقت صبح
هم بدانجا شد که بود آن حسن و قبح
نیت فرد ماقبل خواب خیلی اهمیت دارد زیرا بوقت بیداری همان نیات خیلی زوذ به او رحوع نماید
************************************
چون کبوترهای پیک از شهرها
سوی شهر خویش آرد بهرها
درست مانند کبوتران نامه بر که حامل مطالب و دیدگاه فرد ارسال کنتده به مرسولند
تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام کی چه میفرمایی اول تو اندازی عصا
ساحران در عهد فرعون لعین
چون مری کردند با موسی بکین
ساحران عهد موسی بن عمران علیه السلام در حکومت فرعون ملعون چون ادعای مقابله ب موسی علیه السلام از روی عدوات و کینه نمودند
*******************************
لیک موسی را مقدم داشتند
ساحران او را مکرم داشتند
اما با تمام عداوتی که داشتتد ادب را رعایت کرده و در میدان شهر موسی ع را بر خویش ارجحیت دادند
و اورا با این کار تکریم نمودند
****************************
زانک گفتندش که فرمان آن تست
گر همی خواهی عصا تو فکن نخست
بدین جهت که عنوان نمودند امر از جانب شماست اگر مایل هستید اول شما مبارزه را شروع نمایید و عصای خویش را بیفکنید
********************************
گفت نی اول شما ای ساحران
افکنید ان مکرها را درمیان
موسی فرمود نه نخست شما اقدام نمایید لذا بیندازید ان فنون و حیله های خویش را
***********************************
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید
لذا این ارزش گذاری تکریم دیانت و باور انان را بجا اورد و قدرت مقابله را از انان سلب نمود و در واقع دست و پای رقابت انان را قطع نمود
**********************************
این قدر تعظیم دینشان را خرید
کز مری آن دست و پاهاشان برید
لذا این ارزش گذاری تکریم دیانت و باور انان را بجا اورد و قدرت مقابله را از انان سلب نمود و در واقع دست و پای رقابت انان را قطع نمود
*******************************
لقمه و نکتهست کامل را حلال
تو نهای کامل مخور میباش لال
دو ویژگی نشانه کمال ایمانی انسان است اول ارتزاق از روزی حلال و طیب که امر خداست و دوم شنیدن و گفتن سخن طیب و پاکیزه و این دو مورد در کاملین به وضوح مشخص هست
لذا تا به درجه ای از کمال نرسیدی مدعی ایمان نشو و در واقع گنگ باش
خداوند در قران فرمود
هرگز نگویید ما ایمان داریم بلکه بگویید مسلمانیم
*******************************
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو
گوشها را حق بفرمود انصتوا
انسان ناقص بعلت عدم تصرف معنایی فقط گوش میدهد ولی کامل تمامی افعال او پند و اندرز و سخن است
امر پروردگار نیز در قران کریم به استماع انسان ناقص است
و اذا قری القران فانصتوا لعلکم ترحمون
هنگام تلاوت قران خوب گوش فرا دهید زیرا ان هنگام که کلام خدای مهربان تلاوت شود صحبت کردن حرام است زیرا کلام حق قراعت گردد
سخنان مقربان نیز کلام خداست شایسته است به استناد همین ایه در مجالست انان فقط گوش باشیم تا مورد رحم پروردگار هستی قرار گیریم
**************************
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود او جمله گوش
کودک به هنگام تولد فقط شیر مینوشد و سالها خاموش بود و فقط گوش هوش او متمرکز به ایات پیرامون است
مسایل السلوک
ادم ناقص دقیقا در تقابل با کامل همین نقش را دارد لذا در جمع اسمانی مردان الهی فقط باید گوش بود و به گوش جان شنید
*****************************
مدتی میبایدش لب دوختن
از سخن تا او سخن آموختن
مدتی را باید کاملا از سخن گفتن پرهیز نماید تا در این زمان به نحوی کلام اشنایی پیدا کند و اداب ان را بیاموزد
************************
ور نباشد گوش و تیتی میکند
خویشتن را گنگ گیتی میکند
اگر کودک حس شنوایی نداشته باشد تی تی میکند کنایه از کلمات لغو و بی محتوا را بر زبان جاری میسازد و بدین وسیله در جهان به ادمی لال وگنگ مشهور میشود
****************************
کر اصلی کش نبد ز آغاز گوش
لال باشد کی کند در نطق جوش
ادمی که از اغاز تولد قوه سامعه نداشته باشد یقینا هیچ تلاشی برای صحبت کردن نمی کتد
********************************
زانکه اول سمع باید نطق را
سوی منطق از ره سمع اندر ا
برای اینکه جهت تکلم از ابتدا ادمی نیازمند حس شنوایی هست پس واحب و لازم و ضروری است فرد منطقی برای کمال سخن گفتن از گوش بهره کافی ببرد
*******************
وادخلوا الابیات من ابوابها
واطلبوا الاغراض فی اسبابها
عقل حکم میکند برای داخل شدن به خانخ از در استفاده گردد برای رسیدن به هر امری باید به طلب غرض ان یعنی اسباب و علل ان رفت
*********************************
نطق کان موقوف راه سمع نیست
جز که نطق خالق بی طمع نیست
تنها کلامی که نیازمند گوش نیست فقط کلام حضرت حق است بدین معنی که او بی نیاز از مخلوق است و علم الهی متوقف بر شنیدن خدای مهربان نباشد
****************************
مبدعست او تابع استاد نی
مسند جمله ورا اسناد نی
او بدیع است و خالق و پدید اورنده مطلق بی نیاز از رهبر و مراد است
او تکیه گاه هم است در حالی که به هیچ کس متکی نیست و نیازمند ان نیز نمی باشد
*****************************
باقیان هم در حرف هم در مقال
تابع استاد و محتاج مثال
*************************************
زین سخن گر نیستی بیگانهای
دلق و اشکی گیر در ویرانهای
ای مرید مدعی معنا اگر با اصل این کلام اشنا هستی پس پست پا به دنیا بزن و گوشه ای برای انزوای از مادیات انتخاب کن
کنایه از مردن نسبت به دنیا پیش از انتقال و مرگ است
*********************************
زانک آدم زان عتاب از اشک رست
اشک تر باشد دم توبهپرست
زیرا اولین انسان برای نیل به مقصود اشک ندامت ریخت و همین امر نیز موجب هدایت و فلاح و نحات او گردید
زیرا تا ادم تایب گریه ندامت نریزد بازگشتی صادقانه نخواهد داشت
تا نگرید طفلک حلوا فروش
رحمت حق کی اید به جوش
**************************
بهر گریه آمد آدم بر زمین
تا بود گریان و نالان و حزین
اصلا ادمی به امر اهبطوا وارد زمین خاکی شد تا هنگام غفلت گریه نماید و راه نجات او فقط همین است
****************************
آدم از فردوس و از بالای هفت
پای ماچان از برای عذر رفت
سیدنا ادم علیه السلام از مقام ملکوتی خویش برای جبران لغزش خویش به دست و پای حضرت حق افتاد و پوزش خواست
***********************
گر ز پشت آدمی وز صلب او
در طلب میباش هم در طلب او
حال ای بنی ادم اگر از فرزندان و پشت او هستید در طلب مطلوب نیز راه او را بر گزین
*************************
ز آتش دل و آب دیده نقل ساز
بوستان از ابر و خورشیدست باز
از حرارت دل خویش و اشک دیدگانت وسیله عروج خویش را فراهم نما
زیرا باغ ها به مدد ابر و تابش خورشید سرسبزی و زندگانی یافته است
حسن انتخاب مولانا که ابر نماد اشک ندامت و بارش دیدگان و خورشید نشانه سوختن در اتش پشیمانی از گناه ترکیب این دو موجب سرسبزی و حیات جاودانه ادمی میگردد
**************************
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
عاشق نانی تو چون نادیدگان
تو معرفت به ارزش و قیمت اشک چشم انسان تایب که نداری زیرا شیفته دنیای دونی مانند کسانی که حریص ترین در امر ماده و تعلق بدان هستند
****************************
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
برای درک درست این مهم میبایست ابتدا درونت از حرص به غذای مادی خالی گردد و خوراک را جز به ضرورت ان هم طبق شریعت تناول ننمایی
انگاه است که سیرت پر از گوهرهای معنایی خواهد گشت
***************************
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
کودک درونت را از وسوسه های بظاهر شیرین ابلیس و نفس تزکیه کن
سپس در ملک ملکوت ادعای شراکت نما و مدعی تصرف معنایی باش
*************************
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
دان که با دیو لعین همشیرهای
تا تمام وجودت ظلمانی است و افسرده و مکدر هستی و هیچ حلاوتی از افعال بظاهر معنوی خویش احساس نمیکنی
این مهم را واقف باش که با شیطان و نفس مانند دو خواهر هستی
**************************
لقمهای کو نور افزود و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
روزی و ارتزاق ادمی که باعث نور الهی و موجب کمال معنوی ادمی گردد ان رزقی است که از راه حلال و طیب کسب شود
مسایل السلوک
اصلی ترین امری که در شرع مقدس در نیل به اسمانی شدن تاثیرگذلر است رعایت حلال ها و حرام ها است و بویژه لقمه طیب که همه اعمال منبعث از ان است
*************************************
روغنی کاید چراغ ما کشد
آب خوانش چون چراغی را کشد
ان روغن و ماده ای که موجب خاموشی چراغ مان گردد پس دیگر نمیتواند روغن باشد بلکه اب است
******************************
علم و حکمت.زاید از لقمه حلال
عشق و رقت اید از لقمه حلال
دانایی لدنی و حکمت الهی نتیجه کسب حلال است و عشق و دلسوزی و صفای باطنی نیز ماحصل لقمه طیب است
****************************
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
اگر نتیجه کسب و تناول طعامی صفات مذموم در رفتار ادمی گردد و حسد و بندهای مادی و غیر اخلاقی و جهالت و نااگاهی منتهی شود یقینا از محرمات است
********************************
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
دیدهای اسپی که کرهٔ خر دهد
ایا امکان دارد کسی گندم بکارد و جو برداشت نماید ویا مشاهده کردی اسبی حامله بشه و کره خری را به دنیا بیارد
**********************************
لقمه تخمست و برش.اندیشه ها
لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
طعام ادمی نقش بذر مزرعه را دارد و وجود ادمی زمین قابل کشت و میوه ان تعقل و تفکر مبتنی بر دیانت و امر خداست
لقمه ادمی مانند دریا است و محصول ان اندیشه سالم و انسانی است
********************************
زاید از لقمهٔ حلال اندر دهان
میل خدمت عزم رفتن آن جهان
اگر پایبندی به کسب حلال در تلاش ادمی باشد محصول ان گرایش الهی و معادی خواهد بود
تمایل به بندگی و درور از منکرات و خدمت به کل کاینات از جمادات و حیوانات ومایعات......
همه از اثر پایبندی به فرمان خدای مهربان در کیب حلال و طیب است
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 213
بازدید ماه : 430
بازدید کل : 14221
تعداد مطالب : 125
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
|
||
![]() |
![]() |
![]() |
